برای ارش صادقی و جوانی پرپرشده اش

حرف و سخنم با توست که این روزها پاکبازی در عرصه عشق را به نهایت رسانده ای و جانت را شمع گونه به قربانگاه یار برده ای…
برادر بیقرارم، رفیق روزهای تلخ و شیرینم، یگانه همراه روزهای بیکسی در مبارزه ام، بیش از این نمیتوانم شاهد ذره ذره اب شدنت باشم و دور از تو …. در غذا اندازم و شرم نکنم…
ارش کماندارم، بی ادعاترین مدعی عرصه مبارزه شرافتمندانه، نماد مظلومیت یک نسل، تو که از جان و عشق و ابرو … در راه ازادی مردم ستم دیده دریغ نکردی؛ به شرفمان سوگند از امروز تا لحظه ای که در اعتصاب باشی و به خواسته ات نرسی، لب بر هر چیز جز چند جرعه اب می بندم و اگر در این راه اتفاقی برایت بیفتد، من نیز به دادخواهیت تا دم مرگ دم از اعتصاب نخواهم کشید.
اما اینجا روی سخنم با دستگاه امنیتی و قضایی “ابلیس پیر و مستی است که سور عزای ما را بر سفره نشسته” و تو را به اینجا کشانده :
منتظر ایستاده اید تا او نیز چون (همدستانتان) برایتان عجز و ناله کند؟
دریغ که حریفتان را نشناخته اید…!
ما از دیار انانیم که حسرت اخ گفتن را بر دلتان میگذارند…
و اما تو که حاکم بر این دستگاه ظلم و سرکوب هستی:
باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد،
که مادران سیاه پوش
داغدار زیباترین فرزندان افتاب و باد
هنوز از سجاده ها
سربرنگرفته اند…
بهنام موسیوند زندانی سیاسی زندان گوهردشت کرج

Comments are closed.