دخترم ، میوه ی دلم !
سومین بهار بی تو هم از راه رسید . تو همچنان مثل خورشید در آسمان زندگیم میدرخشی . حتی ذره ای از عشقم بتو کاسته نشد. ذره ای عطش دادخواهی م فرو ننشست . من نیز مثل تو در طبیعت به دنبال گمشده ام میگردم . در پرواز پرندگان زیبا بر فراز رودها و جویبارها و دریاها تو را میجویم و عدالتی که از تو دریغ شد . در نگاه هر رهگذرى و هرکسى که مى آید و مى رود، چشمهای تو را میجویم . و هرگاه ابرى میگرید، دیدگان خودم را مجسم میکنم . صاعقه ای که بر اندام تو آتش بارید و جانت را گرفت نتوانست اندکی از سبکبالی تو را بگیرد . تو سوار بر بال باد شدی و جهان را ، بلکه فراتر از جهان ، که قلبهای مردم را تسخیر کردی .
هنوز هم کسانی برایم از داستانهای تلخ میگویند . همانهایى که روزگاری همچون تو در چنگال ماموری طماع و هرزه اسیر شده بودند . وقتی اشکهایشان میریزد میگویند خوشا بر تو که جان دادی اما تن به تسلیم ندادی . گویی آن ضربه که بر پشت متجاوز فرود آوردى برآمده از سینه سوخته همه زنان و دختران ستم دیده اى بود که در شرایط مشابه تو توان و یاراى پاسخ به هرزه ای وحشى و افسارگسیخته را نداشتند. بعضی مثل پریناز خسروی پیش از انواع شکنجه خود را از بلندی به زیر افکندند و جان سپردند . برخی نیز با درد و شکنجه روح و روانشان به زندگی ادامه دادند .
خوشا بر من که مادرت بوده و هستم . خوشا بر من در روزگاری که آواره راه زندانها بودم . خوشا بر من در روزی که تو را در دل خاک کاشتم . خوشا بر من روزی که شوریدم بر اعدام . خوشا بر من که در آزارهای مامورین صبوری کردم و دندان بر دندان ساییدم . خوشا بر من که جسارت بازجویان را برنتابیدم و حقشان را کف دستشان گذاشتم. خوشا بر من و رنج دیدارهای مکرر بازجویان هتاک . خوشا بر من و درد نهفته در دلم . خوشا بر من که از تو آموختم ”نه” گفتن را .
عشق من !
آقای! م_ و آقای! هـ و آقای! ر – و آقای ص! – بازجویان شکنجه گری بودند که میخواستند مرا اسیر کنند . پیش از این ، تو ، پشت چهره هایشان را نشانم داده بودی . رد شلاقهایشان بر پشت و شانه های تو بود . یک روز، نه چندان دیر، همه چیز را درباره این ”آقایان” خواهم نوشت.
راهنمای قلبم!
تو یادم دادی صبوری را . ”نه” گفتن را تو به من آموختی . تو . دختر جوانی که آموزگار مادرت شدی و راهنمای راه. چه مى گویم: آموزگاری برای انسانیت . تا هرگاه که متجاوزى با تکیه به ستمگران قصد دست درازى به ناموس ستمدیده اى مىکند، به خاطر بیاورد که نکند این هم یک ریحان باشد؟
در سومین بهار بی تو ، مصمم تر از قبل برای دادخواهی خونت زندگی میکنم . برای احقاق حق وعدالت . حتى اگر سختی های روزگار همچون بارانی از آتش بر سرم ببارد ، اگر نامرادیها ، راه را ناهموارتر کند ، اگر رنج و درد و زخم بیشتر و بیشتر شود ، هرگز گامى به پس نخواهم کشید .و اگر تمام جهان بگذرد از خونهای ریخته ، من از خون تو نخواهم گذشت . عدالت را مى جویم و مى یابم و پیش پایت میاورم . در راه احقاق حق تو ، سر آشتی ندارم .
هر رنج و شکنجى را به جان میخرم . لیکن پای از راه دادخواهی پس نمیکشم . در این مسیر پرشکوه، جان ناچیزم کمترین پیشکش است.
نوروز در همه جا روزی نو است برای من . سرزمین آبا و اجدادی یا غربت . هر کجای زمین باشم تو قبله قلبم هستی و آموزگار عشق . نوروزی مبارک که زانوانم را قوی تر میکند و سرم را پرشورتر . نوروز همگان پرشور باشد و پر از لذت شناختن خویش .
شعله پاکروان
اول فروردین ۱۳۹۶
برگرفته از فیسبوک خانم شعله پاکروان مادر ریحانه جباری