گفتگوی گروه خرافات زدائی
آریا
با گروه رهپویان وصال شیرازی
درباره مقاله
باب اولین پیغمبر صاحب توبه نامه
نویسندگان محترم,
ما مقاله شما را به امید آن که مطلب توبه نامه سید باب را برای ما روشن نماید دقیقا مطالعه نمودیم ولی متاسفانه باید به عرض برسانیم که مطالب مطرح شده از طرف شما نه تنها مطلب را برای ما روشن نکرد بلکه سؤالات جدیدی را نیز برای ما مطرح کرد. بدین جهت برای پیدا کردن جواب های خداپسندانه باید مطالعات بیشتری انجام می کردیم. اما مسائلی که برای ما سؤال برانگیز شد بدین قرارند:
اگر سید باب توبه کرده است چه لزومی دارد دارد بر علیه کسی که به اسلام باز گشته است بعد از سالیان دراز ردیه نوشته شود؟
اگر صاحب ادعا توبه کرده بود چگونه طرفداران او با آن شهامت و شجاعت مرگ را استقبال کردند؟
و به چه علت یکی از مریدان او را به نام سید حسین که توبه کرد آزاد کزدند؟
چرا علما اینگونه سؤالات بی مورد و بی ربط در جلسه محاکمه از سید باب کردند که اگر به آن سؤالات هم جواب می داد دلیل صدق ادعای او نبود؟
چرا شخصی که توبه کرده است تیر باران می شود؟
مطلب ۱۲۴۰۰۰ پیغمبر که شما مطرح فرموده اید از چه منبعی استنباط شده؟
به هر جهت همه این سؤالات ما را بر آن داشت که مطلب را دقیقا مورد بررسی قرار دهیم و برای این کار باید به تاریخ آن دوران مراجعه می کردیم. چون منابع بابی و بهائی در اختیار ما نبود به ناچار به منابع تاریخی موجود مراجعه نمودیم. ولی امیدواریم که بهائیان هم به این پرسش شما پاسخی بدهند. اکنون نتیجه تحقیقات خودمان را مجانا و بدون چشم داشت به پاداشی در اختیار شما می گزاریم و امیدواریم که در قبال این خدمت مجانی ما را از دعای خیر فراموش نفرمائید.
۱- مسئله ۱۲۴۰۰۰ پیغمبر را در هیچ گونه تاریخی نیافتیم. چون در قرآن کریم خداوند می فرماید برای هر قومی پیغمبری فرستادیم. مگر شما ۱۲۴.۰۰۰ فوم بر روی کره زمین می شناسید؟ و اگر چنین بوده است چرا هیچ گونه اثری از آنها مشاهده نمی شود؟ پیغمبرانی که از طرف خداوند بزرگ برای هدایت بشر فرستاده شده اند تعداد آنها از انگشتان دست تجاوز نمی کنند. به نظر ما طرح این گونه مسائل نا مربوط بدون ذکر منبع دلیل عدم آگاهی نویسندگان به رویدادهای تاریخی است.
۲- می دانیم که سید علی محمد معروف به باب با دو نفر از مریدان خود به نام های سید حسین کاتب و محمد علی زنوزی در زندان چهریق بوده است. شخص اول منشی باب بوده و آن طور که خود می گوید به دستور باب توبه می کند تا مدارک و نوشتجات او را حفظ کرده به دست طرفداران او برساند. او چنین می کند و از مرگ نجات پیدا می کند. دلیل درستی این مطلب این است که سید حسین بعدا در تهران دستگیر می شود و چون دیگر حاضر به تقیه و توبه نیست با فجیع ترین وضع با عده دیگری از بابیان کشته می شود. حال شما باید به این سؤال جواب بدهید که اگر مسئله توبه نامه صحت دارد چرا باب را کشتند و یکی از طرفداران او را که توبه کرد آزاد نمودند؟
۳- اگر واقعا سید باب توبه کرده بود آیا هیچ انسانی که ذره ای عقل و شعور خداوند به او عطا کرده است می تواند قبول کند که صاحب ادعا خود توبه کند و همبند او که از مریدان او است با چنان شهامت بی نظیری مرگ را با آغوش باز بپذیرد؟ در باره این شخص به نام ملا محمد علی زنوزی که باب به او لقب انیس داده است ما به شرح حال رجال ایران (نوشته مهدی بامداد جلد ۳ ص ۲۰-۴۱۹) مراجعه نمودیم. تحت نام محمد علی چنین نوشته است:
میرزا محمد علی هنگام ورود باب به تبریز به او گروید و از پیروان خاص و خالص وی گردید. در روز تیرباران باب با التماس و اصرار زیاد از مامورین تقاضا می کرد که اول او را بکشند ولی چون از اقوام سید علی زنوزی از علمای بزرگ تبریز بود میل داشتند که کشته نشود. سید علی دستور داد زن و بچه او را به نزد او آوردند شاید دیدار آنان در وی اثر کند و از عقیده خود برگردد. زن و دختر شش ساله هر چه اصرار کردند مؤثر نیافتاد و محمد علی به گفته های زنش اعتنائی نکرد و او را از پیش خود راند. زن که از وی مأیوس شد دختر را پیش پدر فرستاد. دختر دامن پدر را گرفت و به او گفت بابا بیا با هم برویم. ملا محمد علی روی دختر خود را بوسید و او را نزد مادر فرستاد. در وقت تیرباران تیرها سهوا و یا عمدا به خطا می رفت. در این بین تیری به ملا محمد علی اصابت می کند. روی خود را به باب کرده به وی گفت از من راضی شدی؟
معین السلطنه در کتاب خود این عبارت را به عربی "أرضیت عنی یا مولای؟" ذکر کرده است. حال کدام عقل سالمی قبول می کند که صاحب ادعا خود توبه کند اما یکی از مؤمنان او با این شهامت و از خود گذشتگی مرگ را با آغوش باز بپذیرد و زن و بچه خود را بی سرپرست بگزارد و حتی به گریه و زاری طفل خورد سال هم اهمیتی ندهد. آیا وقت آن نرسیده است که با دست آویز کردن این گونه مطالب بی اساس خاتمه بدهید و اگر واقعا ایرادات منطقی به عقاید باب و بها دارید مطرح بفرمائید؟
آیا می شود قبول کرد که صاحب ادعا خودش بی سواد باشد و از گفته های خود هم توبه کند ولی صد ها نفر که در بین آنان عده زیادی از روحانیون بوده اند مؤمن به او شوند و با آن شهامت و از خود گذشتگی که سبب شگفتی مردم آن زمان شد دست از جاه و مقام زن و بچه بر دارند و با آغوش باز مرگ را بپذیرند؟ بابیان با چنان شهامت استقامتی در راه ایمان خود پای فشردند که دوست و دشمن را به تحسین واداشتند. چه بخواهید و چه نخواهید نمی توانید منکر این همه فداکاری و جان بازی بابیان در راه ایمان به سید باب بشوید. و اگر هزار بار هم اینگونه مطالب را مطرح نمائید هزار و یک بار نادرست خواهد بود. و فکر نمی کنیم که خریداری داشته باشد.
و اما قبل از اینکه به اصل مطلب توبه نامه که اکنون می توانیم ادعا نمائیم خیالی است بپردازیم بد نیست نگاهی هم به تفکرات اسلامی و خصوصا شیعه در زمینه تغییر عقیده و تقیه بیاندازیم. قاعدتا باید برای تعیین درستی و نا درستی مسائل معیاری را در نظر گرفت و نظریات موافق و مخالف را با یک معیار سنجید. اگر قرار باشد معیاری برای موافق صادق باشد باید برای مخالف هم صادق باشد. در غیر این صورت حقیقت هیچگاه آشکار نخواهد شد و همیشه در پرده ابهام باقی خواهد ماند. برای روشن شدن مطلب توبه نامه ابتدا نگاهی به آثار مقدسه اسلامی انداختیم. بعد از تحقیق در این زمینه به دو مطلب برخوردیم. یکی توبه و دیگری تقیه.
توبه در دائرت المعارف شیعه (جلد ۵ نشر شهید محبی ۱۳۷۵ ص ۱۳۰) چنین تعریف می شود.
"باز گشت و پشیمانی از گناه یا از هر کاری که بهتر از آن می توانسد کرد و نکرده است."
در اینجا بررسی مسئله غرانیق کمکی به حل این مشکل می نماید. مسئله غرانیق مربوط به دو آیه از سوره النجم (نازل در مکه) است. حضرت رسول (ص) برای جلب نظر مخالفین و تخفیف در مخالفت آنها با اسلام سه بت معروف دوران جاهلیه آنها را طایران بلند پروازی می نامد که شاید امیدی هم به شفاعت آنها باشد. اهالی قبیله قریش چون احترام رسول اکرم (ص) را نسبت به بت های خود مشاهده می نمایند به سجده می افتند. این دو آیه در کلام الله مجید به آیات شیطانی معروف هستند که از قرآن کریم حذف شده اند زیرا مسلمین معتقد هستند که این دو آیه را شیطان به آن حضرت القا نموده است. در تفسیر جلالین شأن نزول آیه ۵۲ سوره حج مربوط به این واقعه ذکر می شود. حضرت رسول (ص) بعد از این واقعه پشیمان می شود. بدین سبب خداوند حضرت را آرامش خاطر می دهد و قید می شود که این مسئله برای پیغمبران قبل از تو هم اتفاق افتاده است. "ما پیش از تو هیچ رسولی یا نبیئی نفرستادیم مگر آنکه چون به خواندن آیات مشغول شد شیطان در سخن او چیزی افکند و خدا آنچه را که شیطان افکنده بود نسخ کرد. سپس آیات خویش را استواری بخشید و خدا دانا و حکیم است."پس این مسئله که فرستادگان الهی در بعضی از مواقع بر اثر مخالفت های بزرگان قوم با آنها مماشات می کنند تا بلکه بتوانند آنها را از لجاج باز دارند تازگی ندارد. در این باره به مسائل گوناگونی در قرآن کریم برمی خوریم که با اهل لجاج و عناد مماشات شده است. که انشاء الله در مقالات بعدی توسط دوستان دیگر ما به آنها اشاره خواهد شد. حال اگر کلام الله مجید را ملاک کار قرار بدهیم آیا نمی توان تصور کرد که شیطان هم به زبان باب چیزی افکنده باشد؟ گو انیکه شیطان هم موفق نشده است چیز به زبان باب بیاندازد. در این باره دیرتر بحث خواهیم کرد.
و اما مسئله تقیه: دائرت المعارف شیعه یاد شده (ص ۳۸) در تعریف تقیه به نقل از شیخ صدوق چنین آمده است: "تقیه عبارت است از کتمان حق و پوشیده داشتن اعتقاد از مخالفان و ترک مبارزه با آنان نظر به ضرر دینی یا دنیوی که ممکن است اظهار حق در پیش داشته باشد." ریشه تقیه را می توان در کلام الله مجید جستجو کرد. در سوری النحل آیه ۱۰۶ خداوند می فرماید: "کسی که پس از ایمان به خدا کافر می شود نه آن که او را به زور واداشته ند تا اظهار کفر کند و حال آنکه دلش به ایمان خویش مطمئن است بل آنان که درِ دل را به روی کفر می گشایند مورد خشم خدایند و عذابی بزرگ بر ایشان مهیا است." در حقیقت آنچه از این کلام حق می توان فهمید آن است که اگر در زیر فشار شخصِ اعتراف به مسئله ای کرد اعتباری ندارد. در باره لزوم تقیه احادیثی از ائمه ذکر شده اند که در اینجا به چند مورد از آنها اشاره خواهیم کرد: در معانی الاخبار از امام صادق (ص) چنین روایت شده است:" تقیه سپر محافظ مؤمن است. و کسی که تقیه را رعایت نکند ایمان ندارد." باز از ایشان روایت شده که می فرماید: نه دهم دین در تقیه است و کسی که تقیه ندارد دین ندارد." (دائرت المعارف یاد شده ص ۳۹). مجلسی در بحار الانوار از قول امالی طوسی نقل می کند که از امام روایت شده است:" بر شما باد رعایت تقیه و هر کس که آن را شعار خود نسازد از ما نیست."
و اگر انطور که شما ادعا می کنید پا های باب را به چوب بستند و در زیر ضربات چوب توبه کرده است مطابق کلام خدا و ائمه اطهار این توبه اعتباری ندارد بلکه از واجبات دین مبین بوده است.
برای روشن شدن این مطلب لازم دیدیم که به سرگذشت عمار یاسر اشاره ای بنمائیم. چون عمار را با پدر و مادرش به نام سمیه و با عده ای از مؤمنان اسیر کردند آنها را شکنجه می کردند تا توبه کنند. عمار از روی ناچاری و از ترس مرگ توبه می کند و از بت های آنان به نیکی یاد می نماید. ولی بعدا پشیمان می شود و نزد پیغمبر می رود. حضرت او را دل داری می دهد و می فرماید که "عمار پر از ایمان است از سر تا به پا." (منبع یاد شده ص ۳۸). حال آیا نباید شما قبول بفرمائید که اگر توبه ای در کار بوده است اساسا مورد اعتراض نیست؟ تا چه رسد به آنکه در باره آن قلم فرسائی بفرمائید.
می دانیم که محاکمه سید باب در سال ۱۲۶۴هجری انجام گرفته است و بعد از محاکمه از سید باب آثار متعددی در نظیر پنج شأن و هیکل الدین و غیره که به طبع رسیده اند موجود است. پس مسئله توبه نامه بدین ترتیب محلی از اعراب ندارد و مورد قبول هیچ آدم عاقلی قرار نمیگیرد.
طرح این بحث کوتاه و اشاره به آیاتی از قرآن کریم و ذکر احادیثی از ائمه طاهرین (ص) بدین سبب لازم بود که نشان داده شود تقیه و توبه در شرع انور اسلام عموما و در تفکرات شیعه خصوصا از ضروریات دین بوده اند. ائمه در دوران حکومت های اموی و عباسی خود بدان عامل و همواره اعتقادات خود را برای حفظ جان و مال خویش پنهان نگاه می داشته اند.
اما راجع به بابیان و بهائیان شواهد زیاد تاریخی در دست داریم که آنها همواره با شهامت و جان بازی از جان و مال خود گذشته اند و بر سر آرمان و اعتقادات خود راسخ مانده اند و به هیچ روی به خاطر حفظ جاه و مقام یا جان و ثروت خود اعتقادات خویش را انکار نکرده اند.
حتما می دانید که بهائیان را به خاطر اعتقادات مذهبی خود در هیچ اداره ای استخدام نمی کردند و نمی کنند.و آنها هم هیچگاه حاضر به تقیه ایمان خویش برای به دست آوردن شغل و مقامی نبوده و نیستند. برای اثبات این مدعا می توانید به پرونده های استخدامی بهائیان در وزارت خانه ها مراجعه بفرمائید تا صحت این مطلب بر شما روشن گردد. در زمان گذشته هر گاه یک نفر بابی دستگیر می شد و حاضر به کتمان عقیده خود نبود به دست دژخیمان حکومتی به فجیع ترین وضعی کشته می شد. با وجود این جنایات چه مقاومت ها که بابیان نکرده اند و چه حماسه ها که نیافریدند. برای جلو گیری از طول کلام به کشته شدن دو برادر در اصفهان که به هیچ روی حاضر به تقیه نمی شوند اشاره می گردد: در این باره به ناچار مختصرا اشاره ای هم به زندگی دو نفر از روحانیون اصفهان ضروری به نظر می رسد تا خوانندگان محترم هم با تفکر روحانیون عالی مقام شیعه آشنا شوند و هم به مقاومت حماسه آفرین بابیان بر سر اعتقادات خود آگاه گردند. بهترین راوی در این زمینه ظل السلطان پسر ناصر الدین شاه و حاکم اصفهان است. در خاطرات وی به نام تاریخ مسعودی (انتشارات یساولی ۱۳۶۲ ص۲۵۰) می خوانیم:
"در این ایام امام جمعه اصفهان میر سید محمد که نفوذی غریب و استیلای عجیب داشت. با بی سوادی و حقیقتا بدون تشکیک و شبهه جنگ نواب ها و خرابی شمس آباد و بید اباد که دو محله بزرگ اصفهان است…در زیر سر این سید بزرگوار بود. خدا می داند در بزرگواری آقا همینقدر بس خبر فوتش که به ناصر الدین شاه رسید فرمود الحمد لله رب العالمین امروز می توانم بگویم اصفهان مال من است. حکومت – رعیت – سلطنت و مخلوق تمام تا یک درجه آسوده شدند…"
بعد از مرگ این بزرگوار بر سر منصب امام جمعه بین برادر او میر محمد حسین و پسر میرزا هاشم یکی دیگر از علمای اصفهان جنگ و جدال در می گیرد تا بالاخره میر سید محمد حسین با پرداخت ۱۵۰۰۰ تومان پول نقد که منصب امامت خرید و فروش می شد به امامت جمعه منصوب می گردد.
حال تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
آقایانی که ۱۴۰۰ سال است حکام را غاصب و حکومت را حق خود می دانستند و هنوز هم می دانند از قماش چه انسانهائی بوده اند. شخصی که هدف او هدایت مردم است آیا شایسته و زیبنده او است که مقامی را با پول و زور تصاحب کند؟ یا این که تصاحب مقام برای فریب همان مردمانی است که بی شعورش می نامند. تا بهتر و مفصل تر بتوانند بدبختان را سر و کیسه نمایند و در این راه عده ای را از زندگی ساقط نمایند. آیا اینها در آن آخرتی که شما بدان معتقد هستید جواب خالق جهان را چگونه خواهند داد؟؟؟
آنطور که نقل کردیم ایشان برای گرفتن مقام امام جمعه ۱۵۰۰۰ تومان خرج کرده است. حال باید این مبلغ در اسرع وقت به کیسه امام جمعه واریز گردد. برای رسیدن به این هدف چه بهتر که یک بابی ثروت مندی را پیدا کنند و او را به سزای اعتقاداتش قصاص نمایند. تا هم پول مورد نظر به دست آید و هم قصری از قصور بهشت را برای آخرت خود پیشخرید نماید. بدین جهت قرعه به نام دو برادر تاجر ثروت مند اصفهانی مؤمن به باب به نام های میرزا حسن و میرزا حسین می افتد. دو برادر تاجر خوشنام و مورد احترام مردم می باشند. در باره آنها حسین سعادت نوری در کتاب ظل السلطان (انتشارات وحید تهران ۱۳۴۷ ص۴۸) چنین می نویسد:
"دو برادر در نتیجه چند فقره معامله با امام جمعه مبلغ ۱۸۰۰۰ هزار تومان از او بستنکار می شوند و پس از چندی ناگزیر در مقام مطالبه طلب خود بر میایند. شیخ محمد باقر یکی دیگر از روحانیون اصفهان چون از ظل سلطان مکدر شده بود به حمایت امام جمعه بر می خیزد و به عنوان این که دو برادر مردم را به پیروی باب تبلیغ و دعوت می کنند حکم به قتل انها می دهد. ظل سلطان هم برای آن که کار بیخ پیدا نکند و مردم عوام دست به غوغا بر ندارند هر دو برادر را زندانی می نماید. در این مدت هر چه به آنها تکلیف لعن و تبری می شود نمی پذیرند تا این که به فتوای شیخ محمد باقر سر آنها را از بدن جدا می کنند."
در انجام این عمل قبیح چند مطلب برای خواننده روشن می شود. اولا کشتن دو برادر تاجر خوشنام نه به جهت حفظ بیضه اسلام بلکه برای به دست آوردن پول بوده است. دوما فتوای شیخ محمد باقر نه به خاطر دین داری او بلکه برای تصفیه حساب او با ظل سلطان و به علت کدورتی که از او در دل داشته بوده است. که شاید بدین وسیله در شهر آشوبی به پا شود و کار حاکم را مشکل نماید. در واقع دو برادر قربانی طمع کسب پول و جنگ قدرت روحانیون با حکومت شده اند. چه عمل ننگینی و چه مهر باطلی که بر پیشانی مدعیان دینداری در تاریخ زده شد.
باز گردیم به اصل مطلب توبه نامه سید باب. این اتهام مربوط به جلسه گفتگوی ایشان با روحانیان تبریز و در مجلس ولی عهد بوده است. گزارش ها و نقل قول ها از این مجلس تا چندی قبل توسط دو گروه بیان شده بودند. اما این گزارش ها متاسفانه هیچ گونه همخوانی با همدیگر نداشتند. از طرفی روحانیون سید باب را به بی اطلاعلی از مسائل فقهی متهم می کردند و از طرف دیگر معروف است که بابیان روحانیون را آدمهای بی سوادی که حتی قدرت درک ادعای سید باب را هم نداشتند می دانستند. و برای اثبات ادعای خود به سؤالات نا مربوط آنان از سید باب در جلسه گفتگو اشاره می نمایند چون سؤالات مطرح شده هیچ ربطی به ادعای وی نداشتند. و اگر به آن سؤالات هم مطابق میل روحانیون جواب می داد دلیل صدق ادعای او نبود.
این مسئله برای آنهائی که قصد دست یابی به حقیقت داشته اند ایجاد مشکل کرده بود چون از طرفی نمی توانستند قبول کنند که چگونه شخصی که روحانیون او را به آن صفات موصوف می دانستند توانسته بود صد ها نفر را آنچنان شیفته و مؤمن به خود بسازد که در راه ایمان به او از جان و مال خویش بگزرند. و از طرف دیگر روحانیون سالخورده ای که سالیان دراز از کیسه خلق الله خورده بودند و مطالعات مذهبی داشتند چگونه از شخصی که ادعای وضع شریعت جدید دارد اینگونه سؤالات بی مایه می نمایند. این مشکل خوشبختانه به دست آقای حسن مرسلوند و با چاپ کتاب گفت و شنود سید علی محمد باب با روحانیون تبریز (۱۳۷۴) حل گردید. در این کتاب سندی به نام ناموص ناصری به برای نخستین بار به طبع رسیده است.
برای روشن شدن این مطلب نظری به مندرجات این کتاب میاندازیم تا علت طرح سؤالات نا مربوط علما و مسئله توبه نام بر ما روشن گردد. برای شناخت کتاب ناموس ناصری باید یاد آور شویم که نسخه خطی این کتاب به قلم میرزا محمد تقی مامقانی فرزند ملا محمد باقر مامقانی یکی ار رؤسای روحانی حاضر در جلسه نوشته شده است. (اصل نسخه خطی این کتاب در کتاب خانه آیت الله العظمی نجفی مرعشی موجود است). نویسنده این کتاب را برای هدیه به ناصر الدین شاه و به نام او نگاشته. از این رو نمی توانسته است مطالبی خلاف واقع برای شاهد عینی بنویسد. او برای درست بودن ادعای خود و نادرست بودن توشته های ناسخ التواریخ و روضت الصفا شاه را به داوری و شهادت می طلبد.
نویسنده این نوشته را در سفر سوم ناصر الدین شاه به اروپا در تبریز به او تقدیم می کند. در پیشگفتار می نویسد منبع تمامی کتاب هائی که تا به امروز در باره مناظره سید باب با روحانیون تبریز نوشته شده اند یکی ناسخ التواریخ و دیگری روضت الصفا ناصری است. او معتقد است که هر دو مورخ به خطا رفته اند و ناریخ را دگرگون نوشته اند. و چنین استدلال می کند که اطلاعات آنها از شنیده های نا درست بوده است. در این زمینه چنین می نویسد:
از آنجا که مورخین در آن مجلس مبارک حضور نداشتند محاورات آن مجمع را به استناد سماعات افواهیه به کلی تغییر داده مقاولاتی که اصلا اتفاق نیافتاده مذکور داشته و بیان واقع را بالمره قلم نسخ بر سر گذاشته اند.
در سال ۱۲۶۴ هجری شمسی حاجی میرزا آقاسی وزیر محمد شاه و به دستور او ناصر الدین میرزا که در آن زمان ولی عهد بود مأمور برگزاری جلسه گفتگوئی بین روحانیون تبریز و سید باب می نماید تا حق از نا حق مشخص گردد. از اینرو ولی عهد دستور احضار زندانی قلعه چهریق را به تبریز صادر می نماید و از علمای تبریز می خواهد که جلسه ای با سید باب به گفتگو بشینند.
در بین راه چهریق به تبریز در ارومیه واقعه ای اتفاق میافتد که روحانیون تبریز را به چاره اندیشی وامیدارد. این واقعه را از کتاب ناموس ناصری تالیف میرزا محمد تقی مامقانی ذکر شده نقل می کنیم.
از آنجا که اغلب مردم همج و رعاع و اتباع کل ناعق هستند و حرکات و سکناتشان از روی بصیرت و شعور و تحقیق نیست, در هنگام ورود او به ارومیه عامه اهالی آنجا از صغیر و کبیر و اناث و ذکور به استقبال او شتافتند, او را با طمطراق و اجلال وارد شهر کردند. اتفاقا فردای آن روز مشار الیه به جهت شست وشو به یکی از حمام های آنجا رفته, بعد از بیرو آمدن او اغنام کالانعام هجوم و ازدحام آورده تمامی آب خزانه حمام را به فنجانی به قیمت یک تومان از حمامی خریداری نمودند. چون این حکایت در تبریز منتشر شد عوام اهل تبریز نیز به توهم افتاد, گمانها در حق او بردند و منتظر ورود او و انعقاد مجلس علما بودند که اگر در آن مجلس آثار غلبه از جانب او ظاهر شود یا امر مجلس به اشتباه بگذرد, عارف و عامی وغریب و بومی حتی عساکر نظامیه بی تامل دسته بیعت به او داده, اطاعت او را به هر چه حکم رود واجب شمارند. بالجمله حالت انقلاب و تزلزل غریبی در شهر حادث شد که جای حیرت عقول و الباب بود. بعد از چند روز مشار الیه را بی خبر وارد شهر کردند. در خانه مرحوم کاظم خان فراش باشی محترما منزل دادند. پس از چند روز مرحوم حاج ملا محمود نظام العلما که از جمله تلامیذ سید اجل اوحد آقا سید علی طباطبائی و شیخ اجل امجد شیخ احمد احسائی اعلی الله مقامه… حسب الامر ابلاغی به عامه معتبرین علمای بلد نوشته و ایشان تکلیف به حضور مجلس محاوره با مشار الیه نمودند. هیچ یک از علمای شهر اقدام به این امر نکرده متشبث به بعضی اعذار شدند. و این فقره بیشتر مایه توهمات واهیه عوام الناس شد. به جزو والد ماجد… و مرحوم حاج ملا مرتضی ملقب به علم الهدی را نیز که از معرف علما و از تلامیذ مجاز شیخ اجل احسائی قدس سره …به همراهی خود به آن مجلس که در حضور مبارک اسعد ولیعهد منعقد بود برد. بالجمله حاضرین مجلس از علما منحصر به همین سه بزرگوار شد. (ناموس ناصری ص ۴۰-۴۱)
ازمطالب ذکر شده می توان چنین نتیجه گرفت که استقبال شایان مردم از سید باب در ارومیه روحانیون تبریز را به وحشت میاندازد که اگر این کار در تبریز تکرار شود دیگر نه از تاک نشانی می ماند و نه از تاک نشان. پس باید چاره ای اندیشید و مقام و منصب به دست آمده را رایگان از دست نداد. از این رو دست به ابتکاری جالب می زنند. برای شناخت این ابتکار تاریخی باز به ناموس ناصری (ص۴۲) مراجعه می کنیم:
چون محاورین این مجلس اشخاص عالم حکیم بوده اند دیدند که اگر طرح گفتگو با مشار الیه با بعضی مسائل غامضه حکمیه و مشاکل علوم مکتومه که مشرع هر خائضی نیست بیاندازند و مجیب به طریق مغالطه و کافر ماجرائی پیش آید نه اکثری از مجلس و نه سامعین که غایب اند تشخیص قول محق از مبطل را نداده کار به کلی در پرده اشتباه و خطا مستور مانده انعقاد آن مجلس نسبت به سایرین بالمره خالی از فایده خواهد بود و بر علم خود محاورین نیز چیزی نخواهد افسود, چه ایشان خود پیش از وقت مراتب جهالت و نادانی او را سنجیده داشتند…پس از ابتدا باب فحص و سؤال از اینگونه مسائل را که شبهه پرداز است مسدود داشته مسائلی را پیش آوردند که خواص و عوام در فهم صحیح و سقیم و منتج و عقیم آن مساوی اند.
در اینجا اشاره ای به سؤالات مطرح شده در مجلس ولی عهد میاندازیم. سؤال نظام العلما از باب: پادشاه ما درد پای نقرس دارد شما دعا کنید این درد پا رفع شود تا ما همه به تو ایمان بیاریم (منبع یاد شده ص ۴۶). سؤال ملا محمد ممقانی: کسور حساب چند تا است؟ (ص ۴۷). در ادامه: از تو میپرسم بگو طلاق در شرع ما چند قسم است, طلاق بدعت کدام است, طلاق سنت کدام (ص ۴۹). باز نظام العلما: قلن چه صیغه است؟با توجه به سؤالات مطرح شده در مجلس آیا طرح اینگونه سؤالات ابتدائی از شخصی که ادعای صاحب شریعت جدید بودن داشته چه معنائی می توانسته داشته باشد. این سؤالات دقیقا حساب شده مطرح شده اند و روحانیون شیخی زرنگتر از ان بوده اند که دم به تله بدهند و کار خود را زار سازند. از متن مطالعه شده چند مطلب به خوبی روشن می شود. اولا سه روحانی حاضر در جلسه شیخی هستند چون روحانیون شیعه حاضر به دخالت در این جلسه نمیشوند. ثانیا علت طرح سؤالات نا مربوط ترس روحانیان از رویاروئی با سید باب بوده است که بدین ترتیب موفق میشوند جلسه را به مسخرگی برگزار کنند و به هدف خود برسند.
اگر سید باب به همه سؤالات مطرح شده جواب قانع کننده هم می داد آیا دلیل بر صحت ادعای او بود؟ این سؤالاتی است که هر طلبه جوانی که یک سال در مدارس علمیه بوده است می توانست جواب بدهد. پس بهتر است که در باره مجلس ولیعهد و گفتگو در این مجلس دیگر شما اظهار عقیده نفرمائید که بیشتر موجب آبروریزی برای روحانیت نشود. چون مشخصا و بدون هیچگ.نه شک و تردیدی روحانیون کلاه گشادی بر سر مردم و تاریخ ما گزاشتند و یکی از پدیده های مهم تاریخ ما را به بازی گرفته اند. امیدواریم که روزی در یک دادگاه صالحه این مسئله مطرح شود و آنهائی که با این تزویر و ریا مردم را گمراه کردند در برابر تاریخ مسؤول این عمل زشت و ناپسند خود بشوند. بعد از محاکمه سید باب را مجددا به قلعه چهریق برمیگردانند.
و اما در مورد توبه نامه و نادرست بودن این ادعا باز در منبع یاد شده میخوانیم:
این داعی حقیر آنوقت خود در آن مجلس حضور داشت: مشار الیه را در پیش روی والد مرحوم نشانده آن مرحوم آنچه نصایح حکیمانه و مواعظ مشفقانه بود با کمال شفقت و دلسوزی به مشار الیه القا فرمودند. در سنگ خارا قطره باران اثر نکرد. (ص ۵۹)
و باز از قول ملا محمد مامقانی می نویسد: حال در آن دعاوی که در مجلس همایونی در حضور ما کردی از دعوی صاحب الامری و افتتاح وحی تاسیسی و آیتان به مثل قران و غیره در سر آنها باقی هستی؟ گفت آری. فرمودند از این عقائد برگرد خوب نیست خود و مردم را عبث به مهلکه نیانداز! گفت حاشا و کلا! پس مرحوم والد قدری نصایح به آقا محمد علی کردند اصلا مفید نیافتاد(ص ۶۰). ملا محمد مامقانی به سید باب میگوید: چون من توبه مرتدّ فطری را قبول میدارم اگر از این عقائد اظهار توبه نامئی من تو را از این مهلکه خلاصی میدهم. گفت حاشا! حرف همان است که گفتم و جای توبه نیست. (ص۶۱)
کلیه مطالب مندرجه در این مقاله از آثار نویسندگان شیعه نقل شده اند که مورد قبول شما هم باشند.
بعد از شرح این مطالب چنین نتیجه میگیریم که
۱) بنا برگفته های شاهد عینی جلسه توبه ای در کار نبوده است. و جلسه با خدعه و تزویر برگزار گردیده.
۲) تقیه و توبه در شرع انور برای حفظ جان و مال و از همه مهمتر بیضه اسلام امر شده است. پس چرا شما که این مسئله را برای خود حق مسلم میدانید از دیگران دریغ میدارید و آنها را متهم به انجام کاری میکنید که خود به آن عامل هستنید. در حالی که آنها از آن بیزارند.
۳) مسئله خرید و فروش شغل امامت آیا نباید شما را به فکر وادارد که سرنوشت ملت و کشو به دست چه کسانی بوده است؟ آنها با اینگونه تفکرات حکومت را حق خود و حاکمین را غاصب میدانستند. آیا نباید به حال پیغمبر والامقام (ص) گریست که چه امتی دارد! آیا اینها وارثان همان فرستاده والامقام حضرت باری هستند؟؟؟
۴) آیا حاضرید فکر کنید که به چه انگیزه ای دو تاجر ثروت مند اصفهانی که در ناز و نعمت زندگی می کردند حاضر به تقیه نشدند و جان خود را بر سر آرمان خود گذاشتند!
۵) ده ها نفر از انسانهائی که می توانستند در ادارات دولتی کار بکنند ولی به خاطر اعتقادی که داشتند حتی حاضر نشدند که مخفیانه در اوراق استخدامی عقیده خود را پوشیده نگاه دارند و بهدین جهت استخدام نشدند و در فقر مادی زندگی می کردند شما را به فکر نمیاندازد؟
به درگاه خداوند بزرگ و حضرت محمد دعا مینمائیم که شما را راهنمائی بفرماید که شاید اندکی دست از تاریک اندیشی خود بردارید و با توجه به زندگی این نایبان خود ساخته پیغمبر اکرم آشنا شوید و موجبات جنگ و خونریزی جدیدی را بر علیه هم وطنان دگر اندیش ما فراهم ننمائید. امیدواریم که شما از آن گروهی نباشید که خداوند در قران کریم می فرماید:
خدا بر دل و گوش ها و چشمانشان مهر بر نهاده است و خود بی خبرانند. (سوره النحل آیه ۱۰۸)
اهدنا الصراط المستقیم!