دیدگاه بهائی
نسبت به ادّعای منحصر به فرد و بی نظیر بودن
در آئین مسیحی
خاضع فناناپذیر و سینا فاضل
چکیده مطلب:
این مقاله ماهیت ادّعاهای منحصر به فرد بودن در آئین مسیحی را مورد بررسی قرار میدهد. برداشت های متفاوت از بعضی فقرات کتب مقدّسه به اختلافاتی درون کلیسا و نیز بین آئین مسیحی و سایر ادیان منجر شده است. دیدگاه بهائی برای نزدیک ساختن نظرگاه ها و از بین بردن اختلافات بیان می گردد. زبان انجیلها با استفاده از بینشی که از آثار بهائی و نیز اندیشه مسیحیت معاصر کسب شده مورد بررسی قرار می گیرد. این چشم انداز در متن ظهور تدریجی الهی چارچوبی منطقی فراهم می آورد که بر مبنای آن می توان به موضوعات مشابه در سایر ادیان نیز پرداخت.
در آئین مسیحی
خاضع فناناپذیر و سینا فاضل
چکیده مطلب:
این مقاله ماهیت ادّعاهای منحصر به فرد بودن در آئین مسیحی را مورد بررسی قرار میدهد. برداشت های متفاوت از بعضی فقرات کتب مقدّسه به اختلافاتی درون کلیسا و نیز بین آئین مسیحی و سایر ادیان منجر شده است. دیدگاه بهائی برای نزدیک ساختن نظرگاه ها و از بین بردن اختلافات بیان می گردد. زبان انجیلها با استفاده از بینشی که از آثار بهائی و نیز اندیشه مسیحیت معاصر کسب شده مورد بررسی قرار می گیرد. این چشم انداز در متن ظهور تدریجی الهی چارچوبی منطقی فراهم می آورد که بر مبنای آن می توان به موضوعات مشابه در سایر ادیان نیز پرداخت.
چکیده مطلب:
این مقاله ماهیت ادّعاهای منحصر به فرد بودن در آئین مسیحی را مورد بررسی قرار میدهد. برداشت های متفاوت از بعضی فقرات کتب مقدّسه به اختلافاتی درون کلیسا و نیز بین آئین مسیحی و سایر ادیان منجر شده است. دیدگاه بهائی برای نزدیک ساختن نظرگاه ها و از بین بردن اختلافات بیان می گردد. زبان انجیلها با استفاده از بینشی که از آثار بهائی و نیز اندیشه مسیحیت معاصر کسب شده مورد بررسی قرار می گیرد. این چشم انداز در متن ظهور تدریجی الهی چارچوبی منطقی فراهم می آورد که بر مبنای آن می توان به موضوعات مشابه در سایر ادیان نیز پرداخت.
دین بر اختلافات و جنگهای فراوانی تأثیر گذاشته، الهام بخشیده و آنها را موجـّه جلوه داده است. با نگاهی گذرا از خاور دور تا خاور میانه، وقایع زمانهای اخیر نتیجه گیری بالا را مورد تأیید قرار می دهد:
… نمی توان تأثیر عوامل مذهبی (دشمنی بین کاهنان بودایی و رژیم کاتولیک) را در جنگ ویتنام ندیده گرفت؛ نمی توان مشاهده نکرد که جنگ بین هندوستان و پاکستان … تا به امروز به آتش خصومت آشتی ناپذیر بین هندوها و مسلمانان دامن زده و به طور مداوم به کشتارهای جدیدی منجر شده است (حتّی اگر ذکری از خونریزی بین هندیها و سیکها به میان آورده نشود)؛ نمی توان انکار کرد که جنگ بین ایران و عراق ریشه در رقابت و خصومتی به قدمت قرنها درون امّت اسلامی بین سنـّی ها و شیعه ها دارد. (Küng، Christinaity ۴۴۲)
فقط باید جنگ اعراب و اسرائیل و منازعه لبنان را افزود تا نشان داده شود که دورجنایات هنوز که هنوز به نام دین ارتکاب می شود حیرت آور و گیج کننده است و ممکن است وضعیت از این هم که هست وخیمتر شود. سرمقاله ای که اخیراً در نشریه ایکانامیست نوشته شده احیاء اهداف بنیادگرایی اسلامی را با این پیش بینی مورد بررسی قرار می دهد که: "اندکی در مورد ایران آسوده خاطر باشید و بعد خود رابرای انفجار بعدی آماده کنید" (“Still Islam” ۱۶) اگرچه انصاف اجازه نمی دهد که در کلـّـیّـه این منازعات سیاسی دین را مقصّر بدانیم یا این نبردها را در حدّ جنگهای مذهبی تنزّل دهیم، امّا پُر واضح است که ادیان در جدال های اخیر نقش و اثری چشمگیر داشته اند. از این رو، تعجـّب آور نیست که کونگ کتاب ۱۹۸۵ خود را با این اظهار نظر به پایان می برد که، "بدون صلح در میان ادیان عالم، درمیان امّت های جهان هیچ صلح و آرامشی برقرار نخواهد شد" Christianity،( ۴۴۳).
برای آئین مسیحی، به نظر می رسد که برداشتها و تعبیرهای نادرست از کتابهای مقدّس، بخصوص مواردی که به عقیده جزم اندیشانه منحصر به فرد بودن منجر می شود، نقشی بغایت مهم ایفا کرده است. از لحاظ تاریخی، موضوعات در بحث منحصر به فرد بودن درون کلیسای اوّلیه مسیحی "چندان سبب اختلاف و نزاع نشد بلکه میدان کارزار راحت و مقدّسی بود" (Johnson، History ۹۲). عقیده جزمی منحصر به فرد بودن و خاتمیت آئین مسیحی نه تنها سرچشمه اختلاف و اذیت و آزار درون کلیسا بوده بلکه برای توجیه اعتقاد به فتح و ظفر نهایی و جنگهای صلیبی مورد استفاده قرار گرفته است. ذکر سه مثال خاصّ خالی از فایده نخواهد بود.
اوّل، بین حسّ برتری آئین مسیحی و پیامد حقارت و عقب ماندگی جامعه یهودی که مسیحیت آن را "از میدان خارج کرد"، و در نتیجه اعتقادات ضدّ یهودی تقریباً ناآگاهانه در میان مسیحیان که تا سالهای قرن بیستم ادامه یافت ارتباط وجود دارد. آئین مسیحی یهودیت را نه تنها از این لحاظ که نتوانست توسّط آخرین ظهور الهی به بالاترین ثمره خود برسد ناقص تلقـّی می کند بلکه در قتل و طرد عمدی و آگاهانه حضرت مسیح مقصـّر و مسئول می شناسد. رزمری رویتر، محقـّـق طرفدار آزادی زنان می نویسد، "به این ترتیب یهود را می توان به عنوان کسانی که می بایست قادر باشند حضرت مسیح را بر مبنای بشارات و نبّوات صحف مقدّسه خود در مورد ظهور ماشیح (مسیح موعود) بشناسند و به عرفانش نائل گردند و با این حال راه دیگری را برگزیده او را طرد کرده به قتل رساندند، می توان در مقام و جایگاهی بویژه شیطانی و اهریمنی مشاهده کرد. آنها صرفاً مؤمنین غافل نیستند، بلکه شبه مرتد و قاتلین مسیحند" (Dialogue ۱۴۱).
پیامد دوم حسّ برتری مسیحی عبارت از استعمار کشیدن و سپس استثمار و بهره کشی از آنچه که اینک جهان سوم می خوانیم توسّـط اروپاییان است. انگیزه اصلی جنبه اقتصادی داشت، امّا "اعتبار اخلاقی بخشیدن به اقدام توسعه طلبانه بر پایه این اعتقاد استوار بود که این رسالتی بزرگ برای متمدّن سازی و مترّقی سازی است، که یکی از مأموریت هایش جذب کفـّـار و مشرکین و رساندن آنها به دیانتی برتر، و به راستی برتر، یعنی آئین مسیحی است" (Hick، Non-Absoluteness ۱۹).
بالاخره، ادّعاهای منحصر به فرد بودن از این قبیل غالباً در علـّت اصلی مشکل افراد مسیحی در تحقیق در مورد سایر ادیان و احترام گذاشتن به آنها است. در واقع بسیاری از کتابها و جزواتی که در حمله به تفکـّر بهائی نوشته شده مکرّرا ً به اصول عقاید انحصار طلبانه گریز زده اند. مثلاً، در یکی از این قبیل نوشته ها آمده است، "طبق کتاب مقدّس، ظهور الهی که توسّط عیسی صورت گرفت جایگزینی در قالب ظهور جدیدتر، بالاتر یا کامل تری نخواهد داشت … ربوبیت امری نیست که عیسی دیگری را در آن شریک سازد" (Boykin، Bahá’í ۲۳، ۳۰). اثر دیگری از این دست عبارت از فصلی است با این عنوان "عیسی مسیح تنها ناجی تا ابدالآباد" (Beckwith، Bahá’í ۲۶) . مورد سوم با این سؤال مطلب را به پایان می برد که، "آیا به عنوان یک بهائی انجیل یوحنـّـا را خوانده و ادّعاهای حضرت مسیح را که «راه و راستی و حیات»[۱] است مورد ارزیابی قرار داده اید؟" (McCormick، History ۲۰).
در نظر داشتن این نکته حائز اهمیت است که نگرش های متفاوت، و غالباً متناقضی، نسبت به عقیده جزمی منحصر به فرد بودن در میان مکاتب گوناگون تفکـّر مسیحی وجود دارد. گروه های مسیحی که به وضوح تمام انحصار گرا هستند برچسب انجیلی بودن و بنیادگرایی خورده اند.[۲] امّا، بسیاری از مسیحیان، از جمله کاتولیکها، معتقدند که دیانت آنها تنها راه رستگاری نیست.[۳]
در تلاش برای پرداختن به موضوع جدال های مذهبی، یکی از پیش شرط های مهم عبارت از این است که آن فقراتی از صحف مقدّسه که در حمایت از دو شکل اصلی ادّعای منحصر به فرد بودن مورد استفاده قرار گرفته، بدون هیچ غرض و تعصّبی مورد بررسی قرار گیرد. این دو شکل اصلی ادّعا عبارت از آن است که شارع دیانت بی مثل و نظیر است و الی الابد برتر و بالاتر از کل قرار دارد و دیگر آن که هر دیانتی تنها راه و وسیله رستگاری پیروانش را فراهم می آورد. در این مقاله، رهیافتی از دیدگاه بهائی برای حلّ اختلافاتی که ناشی از چنین ادّعاهائی در مسیحیت است، عرضه می گردد. نظر ما این است که رهیافت بهائی اصول کلـّی مدلهایی را برای حلّ ادّعاهای پراکنده مشابه بیان می کند.
عبارات انجیل و تعبیر آن
عقاید سنـّـتی مسیحی مبیّن دو مجموعه نقل قول ها از صحف مقدّسه در تأیید ادّعاها است. اوّل، مواردی از آیات نقل شده مربوط به این ایده است که حضرت مسیح تجسّد و تجسّم بی نظیر خداوند است:
… زیرا خدا جهان را اینقدر محبّت نمود که پسر یگانه خود را داد. (انجیل یوحنّا، باب ۳، آیه ۱۶)
کلمه خدا بود … و کلمه جسم گردید. (همان، باب ۱، آیات ۱ و ۱۴)
خود حضرت مسیح فرمود، "من و پدر یک هستیم" (همان، باب ۱۰، آیه ۳۰)
کسی که مرا دیده فرستنده مرا دیده است. (همان، باب ۱۲، آیه ۴۵)
من راه و راستی و حیات هستم؛ هیچکس نزد پدر جز به وسیله من نمی آید. (همان، باب ۱۴، آیه ۶)
به همین میزان، بسیاری از فقرات کتاب مقدّس مقوله دوم ادّعاهای منحصر به فرد بودن را مورد تأیید قرار می،دهد، و آن این است که حضرت مسیح تنها راه رستگاری را فراهم می آورد و بنابراین رستگاری در مالکیت مطلق مسیحی قرار دارد. دومین مجموعه نقل قولها در اصول عقاید مسیحی تحت عنوان رستگاری شناسی طبقه بندی شده واز فقرات مربوط به هستی شناسی، که بی نظیر بودن را به شخص عیسی مسیح منسوب می دارد، متفاوت و متمایز است.
در هیچکس غیر از او نجات نیست زیرا که اسمی دیگر زیر آسمان بهمردم عطا نشده که بدان باید ما نجات یابیم. (کتاب اعمال رسولان، باب ۴، آیه ۱۲)
هر که ایمان آورده تعمید یابد نجات یابد و امّا هر که ایمان نیاورد بر او حکم خواهد شد. (انجیل مرقس، باب ۱۶، آیه ۱۶)
زیرا خدا واحد است و در میان خدا و انسان یک متوسّطی است یعنی انسانی که مسیح عیسی باشد. (رساله اوّل پولس رسول به تیموتاؤس، باب ۲، آیه ۵)
انحصارگرایی مسیحی بعدها در اصول عقاید سنّتی کاتولیک رومی، که اظهار می داشت خارج از حیطه کلیسای مسیح هیچ رستگاری وجود ندارد، و تبلیغات مشابه آن در فرقه پروتستان، که خارج از آئین مسیحی رستگاری وجود ندارد، خلاصه شد. بعلاوه، یکی از موادّ آئین کلیسای انگلیس حاکی از آن است که، "زیرا صحف مقدّسه فقط اسم عیسی مسیح را برای ما بیان داشته که به وسیله آن انسانها باید نجات یافته رستگار شوند" (Book of Common Prayer ۶۱۹) . پیمان انجیلی[۴] آن را با صراحت بیشتری ابراز داشته است، "کسانی که مسیح را می پذیرند نجات یابند و کسانی او را رد کنند در گمراهی خواهند ماند" (Christianity ۲۳) .
نظر ما این است که این عقاید با آئین منطقی مسیحی سازگاری ندارد. آیا این نکته قابل قبول است که پدر آسمانی و خداوند مهربان همه مردمان، "آن نور حقیقی که هر انسان را منوّر می گرداند" (انجیل یوحنا، باب ۱ آیه ۹)، که مایل است "جمیع مردم نجات یابند" (تیموتاؤس اوّل، باب۲، آیه۴)، که "دوست [میدارد] آنانی را که مرا دوست می دارند" (امثال سلیمان، باب ۸، آیه ۱۷)، که "مقبول میدارد" کسی را که "عمل نیکو کند" (اعمال رسولان، باب ۱۰، آیه ۳۵)، حکم کرده باشد که تنها کسانی که در یک رشته خاصّ تاریخ بشری متولّد میشوند رستگار خواهند شد؟ بی عدالتی آشکار دسترسی منحصر به فرد به رستگاری مدّتی چند برای کلیسا واضح و آشکار بوده است. مثالی از این مسأله ادراکی در عبارتی از کنگره شیکاگو در خصوص رسالت جهانی مشهود است که مقصد از آن برانگیختن به فعالیت تبلیغی در ۱۹۶۰ است، "از زمان جنگ (جنگ دوم جهانی) تا کنون بیش از یک میلیارد نفوس به ابدیت پیوسته اند و بیش از نیمی از اینها بدون شنیدن خبری از عیسی مسیح و این که او که بود وچرا بر فراز صلیب جُـلجُـتا جان سپرد، به عذاب آتش جهنّم گرفتار آمده اند" (نقل شده در Second اثر هیک ص۷۷).
برعکس، رهیافت بهائی بر وحدت جمیع ادیان و لزوم ریشه کن کردن تمام علل و منابع تعصّبات تأکید می کند. حضرت بهاءالله در کتاب ایقان مقام و موقف مظهر ظهور الهی را توضیح می دهند. اساساً، این شامل شناخت هر دو ماهیت بشری و الهی در هر یک از مظاهر ظهور است. مظهر ظهور، در هر یک از این دو مقام، نوع متفاوتی از زبان را به کار می برد. بیانات آنها در مقام الهی ـ یعنی موقف اوّل ـ مستلزم استفاده از "ربوبیت و الوهیت و احدیّت صرفه و هویّه بحته" (ص۱۳۷) است. این را مقام "توحید" (ص۱۳۶) نیز مینامند. در اینجا کلـّـیـّـه مظاهر ظهور را "در یک رضوان ساکن بینی و در یک هوا طائر و بر یک بساط جالس و بر یک کلام ناطق و بر یک امر آمر" (نظم جهانی بهائی، ص۸۱ به نقل از ایقان، ص۱۲۰-۱۱۹). با فرق و تمایز بین مظاهر ظهور، دومین مقام مشهود می گردد، یعنی مقام"تحدید و … عبودیت صرفه و فقر بحت و فنای بات از ایشان ظاهر است" (ایقان، ص۱۳۸). بنابراین، در این مقام بیان آنها این تمایز را منعکس می سازد. این دو مقام را حضرت بهاءالله بعداً در این بیان خلاصه می فرمایند، "اگرشنیده شود ازمظاهر جامعه «انّی أنا الله» حق است و ریبی در آن نیست … و همچنین اگر بفرمایند «نحن عبادالله» این نیز ثابت و ظاهر است" (ایقان، ص۱۳۹-۱۳۸).
چون مابین حق و خلق و حادث و قدیم و واجب و ممکن به هیچ وجه رابطه و مناسبت و موافقت و مشابهت نبوده و نیست لهذا در هر عهد و عصر کینونت ساذجی را در عالم مُلک و ملکوت ظاهر فرماید و این لطیفه ربّانی و دقیقه صمدانی را از دو عنصر خلق فرماید، عنصر ترابی و عنصر غیبی الهی و دو مقام در او خلق فرماید. (مجموعه الواح طبع مصر، ص۳۴۰)
در انجیل شواهد بسیاری در تأیید این دیدگاه وجود دارد. در حین صحبت با گروهی از اسقف های کاتولیک رومی در پاریس در سال ۱۹۱۳، وقتی از حضرت عبدالبهاء سؤال شد، "مسیح که بوده و چه بوده"، ایشان در جواب فرمودند که "همانطور که در انجیل مذکور است لکن ما شرح می دهیم نه آن که بظاهر عبارات و اعتقادات صحبت داریم" (مجموعه خطابات حضرت عبدالبهاء، ص۷۳۷). این بیان از ما دعوت می کند که آنچه را که صحف مقدّسه تعلیم می دهد و آنچه را که توضیح و تبیین آنها است، مورد بررسی و تحقیق قرار دهیم.
مسلـّما ً می توان مشاهده کرد که انجیلها دو مقام مختلف و مقابل هم برای شخصیت حضرت مسیح بیان می کنند: مقام بشری و مقام الهی. قبلاً فقراتی در اشاره به مقام الهی حضرت مسیح نقل گردید. آیات زیر در شرح و بیان مقام بشری آن حضرت است:
آنگاه عیسی ندا کرده گفت آن که به من ایمان آورد نه به من بلکه به آن که مرا فرستاده ایمان آورده است. (انجیل یوحنا، باب ۱۲، آیه ۴۴)
و یکی از رؤسا از وی سؤال نموده گفت ای استاد نیکو چه کنم تا حیات جاودانی را وارث گردم؛ عیسی وی را گفت از بهر چه مرا نیکو می گویی و حال آن که هیچکس نیکو نیست جز یکی که خدا باشد. (انجیل لوقا، باب ۱۸ آیه ۱۸)
زیرا از آسمان نزول کردم نه تا به اراده خود عمل کنم بلکه به اراده فرستنده خود. (انجیل یوحنا، باب ۶، آیه ۳۸)
پدر بزرگتر از من است. (انجیل یوحنا، باب ۱۴ آیه ۲۸)[۵]
عیسی که نزد او که وی را معیّن فرمود امین بود چنان که موسی نیز در تمام خانه او بود. (رساله به عبرانیان، باب۳، آیه ۲)
ولی از آن روز و ساعت غیر از پدر هیچکس اطـّـلاع ندارد نه فرشتگان در آسمان و نه پسر هم. (انجیل مرقس، باب۱۳، آیه ۳۲)
آخرین موردی که از انجیل نقل شد به وضوح برابری دانش عیسی "پسر" و دانش خدا "پدر" را رد میکند. خلاصه کلام آن که، بیان حضرت بهاءالله درمورد مقام مظاهر ظهور دو جنبه رابطه حضرت مسیح با خداوند را وفق داده اند تا درک شود. به زبان ساده تر، می توان گفت که این دیدگاه حضرت مسیح را خدا میشناسد امّا خدا را مسیح نمی شناسد. مظهر ظهور آینه ای است که صفات الهی را منعکس می سازد، و بنابراین تمام نوع بشر می توانند به عرفان خداوند نائل شوند، امّا مظهر ظهور تجسّم و تجسّد ذات الهی نیست. جان رابینسون، اسقف فقید، در توضیح مقام حضرت مسیح از لغت "نمود یا نمایش"[۶] استفاده می کند، "او نمود کامل، کلام خدا، بود. از طریق او، نه مانند کسی دیگر، خداوند صحبت کرد و خداوند عمل کرد؛ وقتی کسی با او ملاقات می کرد، به منزله آن بود که خداوند با آن شخص ملاقات کرده، او را نجات بخشیده و مورد داوری قرار داده است" (Honest ۷۱). این بینش در مطالعه ممتاز و برجسته انجیل چهارم توسّط پروفسور داد Dodd تکرار می شود. او در آنجا توضیح می دهد که رابطه توصیف شده به صورت "پدر در من است و من در او" (انجیل یوحنا، باب۱۰، آیه ۳۸) رابطه ای پویا است نه ایستا؛ این عبارت از فعالیتی است که از پدر منشأ می گیرد و در پسر ظاهر می شود" (Interpretation ۱۹۴).
بــعلاوه، تفــسیر تحت اللـّـفــظی عــبارات انـحصارگرایانه را چند تن از متفکـّرین مسیحی زیر سؤال برده اند. اعتراض آنها مبتنی بر آگاهی از نوع زبان مورد استفاده در انجیلها است. اوّلین مورد از این دست را جان هیک مورد بحث قرار داده است. او اظهار می دارد که سبک نگارش بسیاری از نویسندگان انجیل به نحوی مناسب بیان کننده تعلـّق خاطر، محبّت و تعهّد آنها به "انعکاس حالت روحانی است نه تاریخی دقیق و موثـّق" (Carpenter، Jesus ۱۴). هیک نتیجه گیری می کند که بررسی بسیاری از فقرات مذکور در انجیل به صورت گزاره های تحت اللـّفظی سبب می شود که مقصود و معنای آنها به اشتباه بیان گردد. این که عیسی "خدا،" "پسر خدا" یا "تجسّم خدا" خوانده شود، استفاده از زبان "شاعرانه" یا "اسطوره شناختی" است (Hick، Jesus ۱۷۵; God ۱۷۲). او این تمثیل را ذکر می کند، "این که عیسی پروردگار و نجات دهنده من است زبانی مانند زبان عاشقی که هلن در نظر او زیباترین و ملیح ترین دختر در تمام جهان است. از لحاظ منطقی، در جهان فقط یک دختر می تواند باشد که زیباترین و ملیح ترین باشد؛ امّا اگر ما کلام عاشق را به طور تحت اللـّـفظی برداشت کنیم و از آن این ادّعا را استنباط نماییم که همه دخترها از ملاحت و زیبایی کمتری نسبت به هلن برخوردارند، نسبت به نوع زبانی که عاشق استفاده می کند رعایت انصاف را نکرده ایم" (Hick، Second ۳۲). همینطور، اگر اعتراف به پروردگاری و ناجی بودن حضرت مسیح به این معنی باشد که نوع بشر جز از طریق عیسی نمی تواند ندای الهی را لبـّـیک گوید، "ما از بان تعهّد شخصی سوء استفاده نموده و دیانتی زنده را به انحصارگرایی جزمی تبدیل می کنیم." (Hick، Second ۳۲).
زبان رمزگونه
مبنای دوم اعتراض مسیحیان به تعبیر تحت اللـّفظی از برداشت از زبان رمزگونه مورد استفاده در کتاب مقدّس ناشی می شود. حضرت مسیح برای توضیح معانی روحانی از ۳۹ مَـثـَل استفاده کرده است. حضرتش در مورد آنها می فرماید، "از این جهت با اینها به مثلها سخن می گویم که نگرانند و نمی بینند و شنوا هستند و نمی شنوند و نمی فهمند" (انجیل متی، باب ۱۳ آیات ۱۳-۱۲) بار Barr واقعه وسوسه حضرت مسیح توسّط شیطان را اینگونه توضیح می دهد:
حکایات و روایاتی که ما در انجیل متی و انجیل لوقا داریم تلاشهایی برای بیان مفاهیم غیر قابل بیان در قالب اصطلاحات بشری است … داستانها مانند افسانه هستند. آنها گزارش واقعی محاوره هایی که با اصوات صورت گرفته باشد نیستند. روبرو شدن عیسی با شیطان واقعی بود، و بنابراین داستان مذکور به نوعی واقعه حقیقی مربوط می شود؛ امّا توصیفی که به دست می دهد توصیفی قصه گونه است تا تأثیر کافی و بسنده از معنای آن در ما باقی گذارد. (Escaping ۷۹-۸۰)
بیان آنچه که "غیر قابل بیان" است که بار به آن اشاره دارد دقیقاً هدف هر استعاره ای است. امّا، در استفاده از استعاره لازم است که دو جزء که مورد مقایسه واقع می شوند بررسی شوند و ویژگی های مشترک نیز جستجو شود. در این زمینه، ویژگی ها عنصری نیستند بلکه روحانی اند. مثلا ً وقتی گفته می شود که حضرت مسیح " نان حیات" است (انجیل یوحنا، باب۶ آیه ۴۸)، واضح است که حضرت مسیح به تفسیر ظاهری اشاره ندارد بلکه به ویژگی های روحانی مشترکی اشاره دارد که چنین استعاره ای مطرح می سازد. این که وجود آن حضرت ضرورت است، حیاتی است، سبب برکت است، و منشأ مائده روحانی است، تعبیری به مراتب منطقی تر و معقول تر است (Hatcher، Purpose ۹۰-۹۱)
داد خاطرنشان می سازد که مثلهای هم نظر را نباید با حتّی نمادگرایی غنی تر در انجیل چهارم اشتباه گرفت (Interpretation ۱۳۴). استفاده واضح و آشکار از نمادها در این انجیل مانند نان حیات، آب حیات، تاک حقیقی، و شبان مهربان، با حکایات و سایر مثلهای انجیل های دیگر تفاوت دارد. مثل داستانی از زندگی واقعی است، و وضعیتی را بیان می کند که شنوندگان درک می کنند. آنها از این داستان خواهند توانست اهمیت اخلاقی و روحانی را استنباط نمایند. امّا، نمادگرایی وجود دانش نسبت به حقایقی را که نمادها به آن اشاره دارند و اهمیت خود را از پیش زمینه فکری کسب می کند، که اینها به عنوان نمادهایی برای مفاهیم دینی در آنها عمل کرده بودند، فرض مسلّم می داند. در این زمینه آشنایی نویسنده انجیل چهارم با اصول عقاید افلاطونی احتمالاً با موضوع مرتبط است. این برداشت از دنیای حقایق غیرمرئی که دنیای قابل مشاهده نسخه ای از آن است به وضوح "وارد بافت فکری شده بود" (Dodd، Interpretation ۱۳۹). با توجّه به این مورد، کاربرد نمادگرایی در توصیف ماهیت حضرت عیسی را می توان درک کرد. مثلاً عیسی می فرماید، "من شبان نیکو هستم" (انجیل یوحنا، باب۱۰، آیه ۱۱). "چه چیزی شبان را شبان می سازد؟ این واقعیت که او در خودش ایده ابدی شبانی را، که در مسیح ظاهر می شود، مشاهده می کند" (Interpretation ۱۴۰).
ارتباط تأثیر افلاطونی را می توان با توجّه به عبارتی در رساله پولس به کولسیان دریافت. در اینجا مسیح به عنوان کسی که "صورت خدای نادیده است" (رساله به کولسیان، باب۱، آیه۱۵). لغت یونانی مورد استفاده برای "صورت" eikon است، یعنی همان واژه ای که افلاطون برای توصیف انعکاس خورشید در آب استفاده کرد. "تعلیمات پولس به کولسیان این بود که شباهتی تصادفی بین عیسی مسیح و پدر (homoioma) وجود ندارد، بلکه آنها از ازل تا ابد به یکدیگر (eikon) مربوط بودند. یکی انعکاسی از دیگری بود که واقعی بود نه صرفاً مخلوق تفکـّر و زاده تخیّل باشد" (Study Bible ۱۴۵۶). این دیدگاه با تمثیلی که غالباً در آثار بهائی برای توضیح ارتباط مظهر ظهور الهی با خداوند به کار میرود متناظر است. تمثیل مزبور عبارت از آینه است که نور آفتاب را منعکس می سازد. ثابت توضیح می دهد، "اگر ما ذات الوهیت را به خورشید تشبیه کنیم، پیامبر مانند آینه پاک و کاملی است که خورشید در آن متجلـّی می شود. حال، آینه با اشاره به خورشید ممکن است به خود بگوید، «خورشید در من است»، یا «من منعکس کننده خورشیدم» یا «من آینه ای شکستنی هستم»" (Sabet، Heaven ۱۰۲).
به این ترتیب زبانی "با حجاب و ستر" (ایقان، ص۱۹۷) را که ظهور الهی دارد با توجّه به این بینشهای هرمنوتیک می،توان فهمید: "آنها را نیز بیان می کنیم …حکم آنها از روح می شود." (رسال اوّل پولس رسول به قرنتیان، باب۲، آیه ۱۴-۱۳) همچنین، یکسانی عیسی با خدا را می توان به عنوان استعاره ای الهی مشاهده کرد. از آنجا که عیسی از لحاظ عنصری شبیه حیّ قدیر نیست، دیدگاه بهائی این است که او مظهر صفات و اسماء الهی است نه تجسّم و تجسّد ذات الهی.[۷]
نسبیت و حقیقت دینی
آخرین رهیافتی که می توان مدّ نظر قرار داد نسبیت حقیقت دینی است که صحف مقدّسه منتقل می کنند. اصل بنیادی که حضرت بهاءالله توضیح فرمودند این است که "حقایق دینی امری است نسبی نه مطلق" (نظم جهانی بهائی، ص۸۰)؛ (همانطور که در استعاره و مثل در انجیلها نشان داده شد) حقیقت دینی با توجّه به نوع نوشتاری که هست، با توجّه به واقعه ای که نقل می کند، با توجّه به نوع الهیات مورد استفاده ای که عبارت مزبور در قالب آن بیان شده، و با توجّه به اهمیت دینی واقعیاتی که عبارت مزبور به آن اشاره دارد، نسبی است. وجه مهمّی از این اصل عبارت از نسبیت ظهور مظهر الهی به عصر و زمانی است که در آن زندگی می کند. این اصل، چه در اشاره به گذشته چه به آینده، در کتاب مقدّس مطرح شده است. در مورد گذشته، خدا "به اقسام متعدّد و طریق های مختلف به وساطت انبیاء به پدران ما تکلّم نمود" (رساله به عبرانیان، باب اول، آیه اول). معیار برای اعتقاد به عیسی همان معیار اعتقاد به حضرت موسی است، "اگر موسی را تصدیق می کردید مرا نیز تصدیق می کردید" (انجیل یوحنا، باب۵، آیه ۴۴). و در مورد آینده، نویسنده اعمال رسولان اظهار می دارد که "… تا اوقات استراحت از حضور خداوند برسد … تا زمان ِ معاد ِ همه چیز" (باب۳، آیات ۱۹ و ۲۱). به همین قرار، عیسی اظهار داشت که، "و بسیار چیزهای دیگر نیز دارم به شما بگویم لکن الآن طاقت تحمّل آنها را ندارید" (انجیل یوحنا، باب۱۶، آیه۱۲). و پولس توضیح می دهد که، "شما را به شیر خوراک دادم نه به گوشت زیرا که هنوز استطاعت آن را نداشتید بلکه الحال نیز ندارید" (رساله به قرنتیان، باب۳، آیه ۲). در اینجا تفاوت بین عیسی (مظهر ظهور برای عصر خود) و مسیح (کلام الهی، کلمه الله که "هر انسان را منوّر می گرداند و در جهان آمدنی بود" [انجیل یوحنا، باب۱، آیه ۹] و "دیروز و امروز و تا ابدالآباد همان است" [رساله به عبرانیان، باب ۱۳، آیه ۸]) برای درک تدریجی بودن ظهور الهی از اهمیت اساسی برخوردار است.
ادّعای بی نظیر بودن به آئین مسیحی منحصر نیست؛ البتّه در جای دیگر در کتاب مقدّس در مورد منحصر به فرد بودن حضرت موسی، پیامبر اعظم یهود نیز تکرار شده است. کتاب مقدّس تعلیم می دهد که حضرت موسی برای برادرش، هارون (که خودش پیامبر بود) "به جای خدا" بود (سفر خروج، باب۴، آیه ۱۶). او تنها فردی در تاریخ بشری است که "خداوند او را روبرو شناخته" (سفر تثنیه، باب ۳۴، آیه ۱۰)، و پروردگار با او "آشکارا" سخن گفته است (سفر اعداد، باب ۱۲، آیه ۸). علاوه بر بی،مثیلی شخصی حضرت موسی، احکام و مقرّراتی که حضرتش برقرار ساخت در نظر بود که اجرای آنها "دایماً" "برای ذریّتش" واجب باشد (سفر خروج، باب ۲۷، آیه ۲۱؛ باب ۲۸، آیه ۴۳ / سفر لاویان، باب ۶ آیات ۱۸ و ۲۲؛ باب ۷، آیه ۳۴؛ باب ۱۰، آیات ۹ و ۱۵؛ باب ۱۶، آیه ۳۱؛ باب ۱۷، آیه ۷؛ باب ۱۸، آیه ۳۳؛ باب ۲۳، آیه ۱۴). رستگاری و نجاتی کـه بـه امّـت اسـرائـیل عـرضه شد ابدی و پایدار بود. خدای اسرائیل به آنها اعلام کرد که "غیر از من نجات دهنده ای نیست" (کتاب اشعیا، باب ۴۳، آیه ۱۱) و این که "نجات من تا به ابد خواهد بود" (همان، باب ۵۱، آیه۶). اگر همان ابزار تعبیر تحت اللـّفظی، که برای عهد جدید جهت نشان دادن مطلق بودن آئین مسیحی به کار رفت، برای این آیات نقل شده از عهد عتیق جهت نشان دادن منحصر به فرد بودن آئین یهودی مورد استفاده واقع می شد، مسیحیان در ارائه تحقّـق وعود دیانت کلیمی در آئین مسیحی با مشکل مواجه می شدند.[۸]
در خاتمه، ما تلاش کرده ایم نشان دهیم که اهمیت برتری و بی مثیل بودن حضرت مسیح در مقام الهی آن حضرت نهفته است. امّا، این هیچ مبنایی برای منحصر به فرد بودن نیست زیرا جمیع مظاهر ظهور الهی در مقام الهی خود مروّج یک وحدت هستند. اصل بهائی ظهور تدریجی علیه نسبت دادن انحصار به هر یک از آحاد پیامبران شارع ادیان به استدلال می پردازد و به جای آن یک بی مثیلی و انحصار واحد را برای جمیع مظاهر ظهور الهی مطرح می سازد. تأثیر این بینش در گفتگوهای بین الادیان ممکن است فرایند فیصله دادن اختلافات دینی در میان ادیان عمده عالم را سرعت می بخشد به نحوی که "اختلافات فلسفی و مشاجرات دینی خود را با سعه صدر و حلم و مدارا به کنار افکنند و قادر گردند که با یکدیگر برای حسن تفاهم بیشتر بین ابناء بشر و ایجاد صلح و سلام همّت و همکاری نمایند" (بیت العدل اعظم، وعده صلح جهانی، بند ۳۳).
[۱] توضیح مترجم: اشاره به بیان حضرت مسیح است که چون توما به ایشان گفت، "ای آقا نمیدانیم کجامی روی پس چگونه راه را توانیم دانست؟"، حضرت مسیح در جوابش فرمود، "من راه و راستی و حیات هستم. هیچکس نزد پدر جز به وسیله من نمی آید." (انجیل یوحنـّـا، باب ۱۴، آیه ۵)
[۲] برای ملاحظه توضیح این اصطلاحات (یعنی evangelical & fundamentalist) به Barrett، World Christian Encyclopedia ۷۱ مراجعه نمایید.
[۳] برای مثال نگاه کنید به بیانیه درباره رابطه کلیسا با ادیان غیرمسیحی صادره توسّط شورای دوم واتیکان (۱۹۶۵). امّا، بعضی از مفسّرین بر این باورند که حتّی نگرش جهانی کلیسا به سایر ادیان از عمر کوتاهی برخوردار بود. مثلاً در مقاله ۱۹۸۹ آمده است، "پاپ جدید (جان پل دوم) علاقه ای به انطباق با جهان نداشت، بلکه به تأیید مجدّد هویت کلیسای کاتولیک در راه استیلای مجدّد آن توجّه داشت" (The Economist، “Lonely” ۲۰)
[۴] Evangelical
[۵] مقایسه کنید با آیه "من و پدر یک هستیم" (انجیل یوحنا، باب ۱۰، آیه ۳۰)
[۶] نگاه کنید به رساله به عبرانیان، باب ۱، آیه ۳ که به حضرت مسیح به عنوان "خاتم جوهر" خدا اشاره می کند.
[۷] آثار بهائی خاطرنشان می سازد که خداوند "هرگز حقیقت نامتناهی محیطه ازلیه لایُدرک خود را در قالب فانی عنصری محدود تجسّم ندهد" (دور بهائی، ص۳۲-۳۱).
[۸] میمونید این مسأله را در مورد احکام دیانت یهودی نشان می دهد، "شما نباید تصوّر کنید که ماشیح (مسیح موعود) مجبور است با آیات و معجزات، با انجام دادن کاری غیرمنتظره، زنده کردن مردگان، یا کارهای مشابه و غیره حقّانیت رسالتش را اثبات کند. اصل موضوع این است که حدود و احکام تورات ما ابدی است و هیچ چیز نمی توان بر آنها افزود یا از آنها کاست. بنابراین، اگر کسی از نسل داود مشتاقانه شریعت را مطالعه کند، مانند داود پدرش، ملاحظه کند که شریعت، اعم از کتبی یا شفاهی، چیست، آن را توصیه کند، سبب شود که کلـّـیـّـه اسرائیلیان همانگونه عمل کنند، کسانی را که لاقید و بی بند و بار هستند به اجرای اوامر تشویق کند، و به جنگ برای پروردگار بپردازد، او احتمالاً ماشیح (مسیح موعود) است" (منقول در Friedlander، Jewish ۲۲۶-۲۷).