دوست عزیز در مورد شرکت نکردن بهائیان در مبارزه مسلحانه علیه رژیم گذشته نوشته بودند. من مطلب شما را خوب می فهمم چرا که در اوائل انقلاب من هم به همین خاطر از دیانت بهائی کناررفتم و مارکسیست شدم. در ان زمان فکر من این بود که علت عدم شرکت بهائیان در مبارزه مسلحانه ترس انان از خطر و حفظ کار و کسبشان بود و به همین جهت احترام من به جامعه و آئین بهائی از میان رفت. اما بخلاف شما پس از مدت کوتاهی فهمیدم که چه اشتباه بزرگی کرده ام و در نتیجه و با مطالعه بیشتر آثار بهائی آزادانه بهائی شدم.
اولین واقعیتی که بطلان اندیشه عجولانه گذشته ام را بر من ثابت کرد دیدن استقامت و شهامت باورنکردنی و اعجاب اور جامعه بهائی در مقابل امواج طوفان اعتساف و درندگی بر این جامعه مطلوم صلح دوست بود. دیدم و فهمیدم که تا چه حد در داوری ذهنی خویش نسبت به جامعه بهائی بی انصافی کرده بودم: بهائیان اصول اعتقادی خود را به قیمت هر درد و مشقتی دنبال کردند و در این راه چنان شهامتی نشان دادند که تاریخ ایران از داشتن چنین شهروندانی بر خود خواهد بالید که گروهی تا بدین درجه به دنبال اصول اخلاقی و روحانی خود میروند و در اثبات حق ازادی عقیده جان می دهند. خود به چشم خود دیدم که پدر پیرم که بازنشسته بود و فاقد امکانات مالی حاضر نشد که مخفیانه در ستون مذهب مسلمان بنویسد تا حقوق بخور نمیرش قطع نشود. دیدم که خواهرم با دو فرزند خردسال به همین ترتتب رفتار کرد و در نتیجه از بیمارستان اخراج شد. فهمیدم که اگر بهائیان در فعالیتهای سیاسی و خشونت امیز شرکت نمی کردند این امر بخاطر پایبندی به اصول روحانی ایشان بوده است و نه حفظ مال و جان. آئین بهائی با بیان اصول اجتماعی خود همواره از ساختار ظلم در جامعه ایران انتقاد کرده است اما به سه علت در فعالیتهای خاص سیاسی شرکت نکرده است: اول انکه اعتقادش بر این است که راه حل بلند مدت ظلم، تغییر افکار و تقلیب دلها در جهت فرهنگ صلج و وداد است. در این راستا، بی انکه به گروههای دیگر و روش انها اعتراضی کند، به ترویج اندیشه تقدس انسان، برابری حقوق همگان، دمکراسی، آزادی عقیده و مذهب و وحدت عالم انسانی نه فقط در ایران بلکه در سرتاسر جهان ادامه می دهد. دوم آنکه متأسفانه نهضتهای مبارز ایران در بسیاری موارد در عین نفی یک نوع ظلم به دفاع از یک نوع دیگر ظلم پرداخته اند. یادم است که خود من در ان زمان اگرچه با استبداد رژیم گذشته مخالف بودم (چرا که حضرت بهاءالله اولین ایرانی بود که از دمکراسی سیاسی دفاع نمود) اما بخوبی می دیدم که گروههای بدیل، خواسته و ناخواسته، از استبدادی دیگر دفاع می کنند و در نتیجه فعالیتی نمی کردم. دوست عزیز تعجب میکنم که حال که همه روشنفکرانی که قبلا "مبارز" بودند از کردار پیشین خود شرمناکند شما از عدم شرکت بهائیان شرمنده اید! سوم اینکه در تاریخ ایران همواره نفی هر نهضتی، با چسباندن ان نهضت به آئین بهائی صورت می کرفت. به همین جهت حتی اگر بهائیان شرکت در فعالیتهای سیاسی را درست هم می دانستند (که نمی دانستند) باز بهترین خدمتشان به ان فعالیتها ان می بود که در ان شرکت نمی کردند. اما سوال این است که چرا باید در جامعه ایران حتی در میان برخی از روشنفکرانش هم باید تا بدین حد ناشکیبائی دینی وجود داشته باشد. تا جامعه ایران با این دیو ناشکیبائی نسبت به جامعه مظلوم بهائی مواجه نشود هیچ نوع اندیشه ازادی و حقوق بشر در ان رشد جدی نکرده است. به یک سخن، بهائی حتی نفس کشیدنش در ایران نیز بزرکترین حماسه مبارزه علیه تنگ نظری و بیدادگری بوده و می باشد.