فریبا داودی مهاجر
تازه خط هوایی آریا افغان به راه افتاده بود. طالبان بساطش را از کابل جمع کرده و به کوه ها پناه برده بود ولی شهر امن نبودو ما تصمیم داشتیم چند کارگاه آموزشی درباره کودک همسری در آن شهر برگزار کنیم. هم برای بانوان و هم برای جماعتی از جنگ سالاران که اسلحه بر زمین گذاشته بودند. کابل خطرناک بود هر آن خطر انفجار موتور که به زبان افغان همان ماشین است و یا بمب،می رفت.
قبل از آن که سوار موتور هتل شوم یک زن دستفروش چادر من را کشید و گفت از ایران راهی شدید؟ “بیرون فرودگاه جایی که قرار بود بعدها پارکینگ شود و حالا یک کپه خاک بود بساط چایی داشت “. گفتم بله ….. تا گفتم بله “های های” شروع کرد گریه و گفت باز هم راهی می شوی به کابل. گفتم نمی دانم بستگی به اوضاع دارد. گفت من اینجا بساط چایی دارم تو را به امام رضا اگر آمدی برای من یک مشت خاک ایران بیاور. من این جا غریبم و سال هاست مادر و خویشان خود را ندیدم.گفتم مگر شما ایرانی هستید گفت “ ها ها ایرانی هستم “.
یادم نیست اهل کجابود فقط گفت دختر ده ساله بودم بابایم من را به سه صد فروخت به یک مردافغان و من حالا ۳ طفل دارم و ۳ دختر و دیگر نه ایران را دیدم و نه کاکایم را و نه هیچ خانواده ام را . راستش خانم رخت عروسی تنم کردند اما حالا به سینه قبرستانم.
گفت اسمش صفیه است. آن روزها هنوز پارکینگ فرودگاه کابل آسفالت نبود و من نمی دانم که چه بر سر صفیه آمد. چند ماه بعد که راهی کابل شدم بساط او را در پیدا نکردم. بساط زن ۲۵ ساله آفتاب سوخته ای که صورتش پر از چین و درد بود.
مشابه چنین مصیبتی را در حیاط وزارت زنان افغانستان دیدم. دختری که بیست سال نداشت ولی فکر کنم ۴ بچه به دامن می کشید گفت که ایرانی است و فروخته شده به مرد افغان و می گفت من می دانم دیگر روی مادرم را نخواهم دید.
خیلی دلم می خواست با او حرف بزنم ولی مسموم شده بودم و باید خودم را در آن وانفسا به جایی می رساندم .
نماینده مجلس هشدار داد
رئیس فراکسیون زنان مجلس ایران هم بالاخره نسبت به آثار مخرب «کودک همسری» هشدار داد. پروانه سلحشوری به پدیده «دختران ۱۵ ساله مطلقه» اشاره کرد واز تلاش این فراکسیون برای افزایش حداقل سن ازدواج دختران از ۱۳ سال به ۱۵ سال خبر داد.این تلاش در حالیکه است که در کنوانسیون حقوق کودک حداقل سن ازدواج ۱۸ سال است و ما در ایران برای آنکه سن قانونی ازدواج دختر ۱۵ سال معین شود دچار مشکل هستیم.
مسوولان جمهوری اسلامی تصور می کنندچنانچه دختران ۹ ساله شوهر کنند همه مشکلات و آسیب های اجتماعی ایران حل می شود در حالیکه حتی آمارهایی که در آن شک و شبهه است نشان می دهد تا چه حد این قانون بی سر و ته به آمارطلاق ، خودکشی ، خودسوزی ، همسر کشی و فرار و دهها معضل اجتماعی دیگر اضافه می کند.
بر اساس آمارها سالانه حدود ۴۰ هزار دختر زیر ۱۵ سال در ایران ازدواج میکنند و بیش از هزار دختر زیر ۱۵ سال طلاق میگیرند.بر اساس آمار ثبت احوال ایران، در نه ماهه اول سال گذشته، ۲۹ هزار و ۷۱۰ دختر زیر ۱۵ سال ازدواج کرده و ۸۷۱ دختر زیر ۱۵ سال طلاق گرفته اندو در سال ۹۴ نیز ۳۷ هزار و ۷۱۷ دختر زیر ۱۵ سال ازدواج کرده و هزار و ۲۴۹ دختر زیر ۱۵ سال طلاق گرفته بودند.
پروانه سلحشوری روز شنبه ۲۴ تیر، در گفتوگو با خبرگزاری ایلنا، اعلام کرد که از مرکز پژوهشهای مجلس، درخواست کرده تا درباره «پدیده کودکهمسری» تحقیق کند تا مشخص شود، این موضوع بیشتر در کدام مناطق کشور وجود دارد و علتهای آن چیست.
رئیس فراکسیون زنان مجلس، فقر و اعتقادات مذهبی برخی خانوادهها را از جمله دلایل ازدواج کودکان زیر ۱۵ سال در ایران دانست ولی باید به این دلایل دیگری چون اعتیاد، تعداد زیاد فرزندان، بیکاری، فقدان آموزش صحیح وتبلیغ رسانه های عمومی در جهت ازدواج زود و بی توجهی مسوولان کشوراشاره کرد که عواقب سهمناکی برای ایران ایجاد کرده است.
سوال این جاست که این مسوولان و یا قانون گذاران واقعا از عواقب چنین قانون بی در و پیکری بی اطلاع هستند یا عمدا در مقابل این تغییرات مقاومت می کنند و اگر تعمدی وجود دارد دلیل آن چیست ؟
بر اساس آخرین تغییرات قانون مدنی ایران، حداقل سن ازدواج برای دختران ۱۳ سال و برای پسران ۱۵ سال است، اما در این قانون پیشبینی شده ازدواج زیر این سنین با «اذن ولی» و «تشخیص دادگاه صالح» ممکن است یعنی پدرو پدربزرگ یا ولی قهری می تواند به دادگاه مراجعه و با گرفتن حکم رشد دختر ۱۰ ساله وحتی زیر۱۰ سال را شوهر دهد.
چنین ازدواجی امکان تجاوز قانونی به دختر بچه ها را فراهم می کند.دختر بچه هایی که امکان هیچ گونه دفاعی در مقابل اراده پدر را ندارند.
رفع ننگ کردیم
در سفری به زابل با خانواده ای روبرو شدم که دختر خانواده به دلیل ازدواج اجباری با مردی که همسن پدرش بود و همسر دیگری داشت از خانه فرار کرده و به وسیله برادرانش به قتل رسیده بود. به قول معاونت زنان استان برادران خودشان رفع ننگ کرده بودندو به غیرت خود می بالیدند.
داستان صد گنج را در چند گزارش نوشته ام از بس این دختر بی پناه کشته شد. آن هم در منطقه ای که هزاران دختربچه بی شناسنامه هستندواساسا هویتی ندارند. دختربچه هایی که اگر گم شوند هویتی ندارندکه کسی به دنبالشان برگردد.
در چنین شرایطی که ازدواج دختران در هر سنی به وسیله پدر، است قبح تجاوز به دختر بچه هادرهرسنی ولو کودکی را از میان می برد. و تارو پود جامعه تکه تکه می شود.
دو کلمه از رییس بسیج
مسوول ازدواج دختر بچه ها و پیامدهای ازدواج آن ها چیست؟ مسوول زجرهاو شکنجه شبانه روزی آن ها کیست و چرا هیچ مقام مسوولی فکری به حال این ها نمی کند.
نکته جالب توجه این است که سال گذشته نیز بحث کودکانی که عروس می شوند مطرح شد ولی مینو اصلانی، رئیس بسیج بانوان ، ممنوع کردن ازدواج دختران زیر ۱۳ سال را مخالف «آموزههای دینی» و در تضاد با «فطرت انسانی» خوانده و تنها رسیدن به «بلوغ شرعی» را برای ازدواج کافی دانسته بود.
این به این معناست که ایشان حتی قرآن را سطحی نخوانده است که بفهمد هیچ سنی در قرآن برای ازدواج ذکر نشده و آنچه آمده است سنی است که دختر و پسر بتوانندبه بلوغ عقلی و قدرت تصمیم گیری برسند، سنی که به” بلوغ نکاح “و “بلوغ اشد” مشهور و جای بحث آن اینجا نیست ولی خانم مینو اصلانی رییس بسیج با جستجویی در وب سایت های قرآنی می توانست به آن دست پیدا کند و چنین نظر بعیدی را نمی داد. چنانچه مجتهد سنتی چون ناصرمکارم شیرازی که از مراجع تقلید شیعه است بربلوغ عقلی تاکید کرده و ازدواج قبل از بلوغ عقلی را باطل دانسته است.
اولین بار بود که دروازه غاررا می دیدم. دوستی برایم گفت و گویی ترتیب داده بودکه پس از این همه سال به مغز من سنجاق شده است. بعد از انتخابات شورای شهر دوم بودو یادم نیست آن گزارش را در روزنامه همبستگی چاپ کردم یا درروزنامه حیاط نو که حتما تا به حال موش ها برگه های روزنامه آرشیو شده من را که جلدی سرمه ای داشت جویده اند.
دروازه غار در همین تهران است که اسمش را گذاشته اند “هرندی”
دوست جانبازی که محبت کرد و من را به آن جا بردمثل راهنمای تور برای من چهره محل را در مغزم نقاشی می کرد.فکر می کردم زیر چادرم آتش گرفته ام. یک جایی بود بین خانی آباد و میدان شوش.
آنچه ریخته بود بچه هایی که فقر از سرو رویشان می بارید. همه جور آدم توی این کوچه ،پس کوچه ها ولو بود. کوچه هاباریک و خانه هایی که فکر می کردی عنقریب پایین می ریزد.
همراهم می گفت تا بخواهی اینجاکودک کار است،دختر و پسر که همه کار هم از فقر و نداری و بدبختی می کند. زن خیابانی معتادی را دیدم همان چهار تا دندانش سیاه بود.
سرنگ تزریقی هم دیدم و با خودم فکر می کردم اینجا تهران است.
یعنی هیچ وزیری ، وکیلی نمی داند که چنین جایی وجود دارد. دوستم توکمرکش کوچه ای در یک خانه مخروبه ای را زدکه فکر نمی کردم انسانی هم آن جا زندگی کند ولی درباز شدو دوستم گفت با آقا ولی قرار دارم.
دخترک که آب دماغ روی لبش را لیس می زدسه پله رفت پایین. خانه ازکوچه باریکی که بوی بدی هم میداد پاینتر بود. آقا ولی ما را داخل تعارف می کند و به دوستم که سال هاست توی این محله کارداوطلبانه می کندمی گوید: معرفتت رو می دونم ولی جان هر کی دوست داری این خانم امن است؟
آقاولی هندوانه ای قاچ می کندو قاچ اول را خودش می زند و می گوید: نه این که آدم بدی باشم، نه ولی بدبخت بودم. حالا کار و بارم بد نیست اگر گیر نیافتم. البته توی محل کار نمی کنم ولی باز کار خطریه؟
خوب من چند زن صیغه ای دارم. اول ها خودم می رفتم حالا هستند آدم هایی با صفایی که برام جور می کنند. چون بعضی هاشون می آن ولی مایه دردسرن. همچین که مدت صیغه تموم بشه پولشون را می دهم و راهی دهاتشون می کنم.
آب توی گلوم خشک شده ولی هندوانه شکل گلوله آتش بود. اوایل که دوستم گفت برای چنین گزارشی برویم از خوشحالی پریدم ولی حالا اینجا نزدیک حمله عصبی بودم. پریدم شیر حوض را بازکردم قورت قورت حجم آب را سرازیر کردم توی تنم.
آقا ولی از دهات و روستا دختربچه صیغه می کرد می آورد تهران و بعد مدتی آن ها را اجاره می داد. در واقع آن ها را مجبور به تن فروشی می کردو دخترکان بیچاره که به امید بخت و بالینی به تهران می آمدند بعد مدتی مجبور به خود فروشی می شدند.
آقا ولی که آن ها را از پدرهایشان تو روستاهای فقیر و دور افتاده در مقابل شیر بها می خرید می گفت: فقیرندنان خور زیادی نمی خواهند. همان پول دست و بالشان را باز می کند. صیغه می کنم دخترهاخوب کاسب باشند تمدید می کنم به سرو وضع و غذاشون هم می رسم که یک پرده گوشت داشته باشند خوب نباشند باز یک پولی دستشان می دهم راهیشان می کنم دهشان.
آقا ولی اجازه می دهد فقط با آمنه حرف بزنم که از روستاهای دورکرمان بود. آمنه می گوید: شش تا خواهر و برادر داشتم. کشاورزی خوب نبود. غذا نداشتیم و پدرم هر چه کار می کرد حتی فصلی فعلگی می کرد فایده نداشت. آخر”خانم آشنا” به مادرم گفت یک آقایی هست تهران اتوبوس داره، خانه داره ووضعش بد نیست. آمد خواستگاری با اینکه من را پسندید گفت من عقد دائم نمی کنم پنج ساله موقت.
۵۰۰ تومن شیر بها داد پدرم. برای من لباس و چادر و کفش خریدولی عروسی نگرفت جهاز هم نخواست. من که آمدم ۱۴ سال نداشتم درسی هم نخوانده بودم مگر کتاب داداش بزرگم را.
اما خوب آقا ولی گفته به شما بگویم و اگرنه ما حق نداریم پا لای در همسایه بگذاریم. مثل آجان مواظب ماست . اوایل خیلی سخت بود گریه می کردم. هنوز هم اما امیدم به خدا را قطع نمی کنم. فکر کنم به پدر و مادم آدرس اشتباه داده اصلا مادر و پدرم سراغم نمی آیند.
من کم درآمد برایش ندارم همین جا نشسته از خودش بپرسید ولی هر چه التماس می کنم ولم نمی کند. هیچکدام ما جزسه تا زن اولش بچه نداریم. مجبورمان می کند مواد بکشیم و هر چه درآمد داریم از ما می گیرد. یک شاهی دست ما نمی دهد.
می پرسم بقیه چند ساله هستن….؟ می گه همه جوری عقد می کنه از سیزده به بالا آخه بعضی مشتری ها “ بچه فنچ “ می خوان. هر چه کوچکتر بیشتر پول می دن.
می پرسم عادت کردی ……؟ چند قطره اشکی می ریزه به آقا ولی نگاه می کنه می گه “ نه” ولی باز با پول من دست بابام باز شد یه نون خور هم کمتر شده .
روایت ازدواج دختر بچه ها ته ندارد. دخترانی که بچگی نکرده عروسی می کنند و خیلی هاشون بدبخت و آواره می شن.
بقیه گزارش را بعدا می نویسم. حوصله مطلب طولانی ندارید ولی همین بس که بدانیدبسیاری کودکان ما با رخت عروسی به سینه قبرستان می روندو تا مثل مرده متحرکی زندگی می کنند.
این کودک عروس های مات که هر کدام به یک دلیل به جای درس و مدرسه ، به جای بالا بلندی و لی لی به بردگی می روندو همچنان مسوولان کشور سکوت می کنند.
در کشوری که مرد برای زن تصمیم می گیرد آخرش شکنجه ای به نام ازدواج است که زنان باید بپذیرند بدون آنکه اعتراض کنند.