پاسخ به "صفیر گلوله در نیاوران"
سردبیر محترم روزنامه همشهری
در روزنامه همشهری شماره ۹۱ مورخ ۴ اکتبر ۲۰۰۵ مقاله ای تحت عنوان "صفیر گلوله در نیاوران " انتشار یافته است که نگارنده محترم بیان یک حادثه در زمان ناصرالدینشاه را وسیله ای برای ابراز اغراض پنهانی نموده و قلب حقایق کرده و بجای تاریخ نویسی به ردیه نویسی پرداخته که قهراً تآثیری مسموم کننده در ذهن خواننده خواهد داشت. غافل از آنکه اینجا ایران نیست که مرتجعین خود را مختار دانند هر مطلب نادرست را منتشر سازند و کسی اجازه نداشته باشد که دروغ آنان را بر ملآ نماید. از اینرو مطالب این مقاله را محک می زنیم و به نقد و بررسی آن می پردازیم. خلاصه مطلب آنست که چند تن از پیروان باب سوقصد به جان ناصرالدینشاه نمودند. نخست آنکه عنوان این مقاله "صفیر گلوله" از نظر تاریخی غلط است زیرا آنان اسلحه گرم بکار نبردند بلکه با طپانچه ساچمه زنی به شاه حمله آوردند و بهمین دلیل با آنکه چند ساچمه به گلو و بازوی ناصرالدینشاه اصابت کرد ولی او سالم ماند، همانطور که در مقاله به آن اشاره شده است. این نکته بدون هیچ تردیدی روشن می سازد که این اقدام آنان خودسرانه و ناشیانه و فقط انتقام شخصی بوده است. باید اضافه کنیم که پس از چهار ماه قتل عام بابیان ثابت شد که این سوقصد از جانب بابیان طراحی نشده بود زیرا در این صورت می باید گلوله بکار می بردند نه ساچمه. چون عاملین سوقصد در جا بقتل رسیدند موجود نبودند تا گواهی دهند که خودسرانه عمل کرده اند.
باید توجه داشت که در آئین بهائی انتقام جوئی برداشته شده است و حضرت بهاالله فرموده اند که اگر کشته شوید بهتر از آنست که کسی را به قتل برسانید و دور جدید را عصر صلح و محبت و اتحاد اعلان کرد. ولی چون در آنموقع از ظهور جدید چند سالی بیشتر نگذشته بود و بابیان همواره تحت تعقیب و شکنجه و آزار بودند برخی آن فرصت را نیافتند تا تعالیم جدید را بیاموزند و فقط به حقانیت حضرت باب ایمان داشتند. باین ترتیب این انتقام جوئی و حمله بردن و قصد ترور نمودن را از فرهنگ اسلامی به ارث برده بودند و بهمین دلیل عمل آنان در آثار بهائی شدیداً تقبیح شده است.
نگارنده مقاله می نویسد ". . داستان باب در دوران محمد شاه آغاز شد و با عمل نابخردانه حاج میرزا آغاسی وسعت گرفت." حال ببینیم از نظز تاریخی میرزا آغاسی چه کمکی در پیشبرد نهضت بابیه کرد. نگارنده محترم مقاله یا تاریخ را نمیدانند یا خود را به نادانی می زنند. وقتی حضرت باب وارد اصفهان شدند میرزا آغاسی اطلاع یافت که امام جمعه اصفهان پیوسته دست به سینه در مقابلش می ایستد و به خود اجازه نشستن نمی دهد و حاکم اصفهان منوچهرخان معتمدالدوله شیفته باب شده و پیرو او گشته و بیم آن می رود که مردم اصفهان یکسره باو ایمان آورند. از اینرو به علمای اصفهان نامه نوشت و آنان را ملامت کرد که چرا در سب و لعن باب و صدور حکم قتل او تعلل ورزیدند. باین ترتیب علما در همه مساجد و معابر به سب و لعن پرداختند و تکفیر نمودند. منوچهرخان معتمدالدوله نگران شد که مبادا به تحریک علما حضرت باب را به قتل برسانند. تدبیری اندیشید و وی را از انظار مخفی نمود.
دوم اینکه حضرت باب قرار بود محمدشاه را ملاقات کند. میرزا آغاسی نگران شد که مبادا این ملاقات باعث شود که محمد شاه به او ایمان آورد. از اینرو محمد شاه را اغوا کرد که ورود سید باب به تهران اوضاع پایتخت را به آشفتگی خواهد کشانید و در نتیجه حضرت باب را در قلعه ماکو در منتهی الیه آذربایجان حبس نمودند و چون ملاحظه کردند که اهالی ماکو و خود علی خان ماکوئی، قلعه بان با وجود سنی مذهب بودن شیفته باب شده اند و او را از مقدسین میدانند از اینرو باب را به قلعه چهریق منتقل و در آنجا زندانی نمودند و نیز مقدمات محاکمه باب را در مجلس ولیعهد در تبریز فراهم ساختند. این اقداماتی بود که جناب میرزا آغاسی در وسعت بخشیدن نهضت بابیه انجام داد. مخالفین آئین جدید می دانند که هیچ دلیل قاطع و حرف منطقی در رد آئین الهی ندارند جز آنکه دروغ بگویند و تهمت بزنند و مغلطه کنند و خود و مردم را در غمرات واپسگرائی و تعصب نگه دارند.
نگارنده مقاله رسالت حضرت باب را "ادعای دروغین و نابجا " قلمداد کرده است. این سئوال پیش می آید که چرا واپسگرائی نظیر ایشان نتوانستند حقانیت رسالت باب را درک کنند و در نتیجه از فیوضات ظهور جدید الهی محروم ماندند. دلیلش آن بود که ظهور حضرت باب با موهومات آنان مطابقت نداشت.
آنها معتقد بوده و هستند که حضرت رسول اکرم آخرین پیامبر الهی است و دیگر کلامی از حق نازل نمی شود و آئین جدیدی تآسیس نمی گردد. ولی حضرت باب عصای رسالت مستقل در دست گرفتند و کلام الهی نازل کردند که بیش از صد برابر قرآن بود، زیرا جمیع آیات قرآن کمتر از ۷۰۰۰ آیه است ولی آثار حضرت باب بیش از یک میلیون آیه است که در عرض شش سال از زمان اعلان رسالت ایشان تا زمان شهادت نازل شده است و در واقع این حدیث اسلامی تحقق پیدا کرد که جمیع علوم ۲۷ حرف است و انبیای گذشته ۲ حرف از آن را نازل کردند و مهدی موعود ۲۵ حرف بقیه را نازل خواهد نمود.
اعتقاد به ختم ظهورات الهی زائیده اوهام است و با نبوات حضرت رسول اکرم و عقل و منطق سلیم مطابقت ندارد و این حقیقت که ظهورات الهی استمرار دارد به وضوح در قرآن شریف آمده است. حضرت رسول اکرم بر این نکته تاکید کرده اند که هر دیانتی دوره و هر شریعتی پایانی دارد. " لکل امه اجل" یعنی برای هر امتی پایانی است از نصوص صریحه قرآن مجید است.
آنانی که برای حفظ و تداوم اسلام با آئین نوین به ضدیت پرداختند و با کینه و عناد با مظهر الهی جنگیدند و با توسل به زور و پخش اکاذیب و افترائات مردم را از دست یافتن به حقایق امر بدیع مانع شدند چه خدمتی به اسلام و مدهب کردند ؟ جز آنکه میلیون ها نفوس را لامذهب و حتی ضد مذهب کردند. اگر سخن مرا باور نمی کنید از میلیون ها نفوسی که لامذهب و ضد مذهب شده اند بپرسید تا حقیقت حال بر شما معلوم گردد که همان طرفداران تداوم اسلام چنین توفیقی بدست آوردند ! دلیلش اینست که آنان بر خلاف اراده الهی عمل کردند ، زیرا وقتی ظهور جدید واقع می شود و آئین نوین به جهانیان عرضه می گردد بر اساس نیاز زمان و نظام عالم هستی و طبق نقشه ملکوتی است و وقت آن می رسد که آئین نوین جایگزین ادیان پیشین گردد و عالم انسانی در مسیر تکامل اجتماعی و معنوی قدمی فراتر نهد و به مرحله ای بالاتر رسد. ولی اصرار و ابرام در حفظ دین و شریعتی که دوره اش طبق نبوات خود شارع آن بپایان رسیده و احکامش با شرایط زمان متناسب نیست نتیجه ای جز این ندارد که مردم را از دین و مذهب رویگردان کند و به لامذهبی سوق دهد. زیرا اکثر نفوس بر این نکته آگاه نیستند که حقایق معنوی و قوانین الهی نیز نسبی و رو به تکامل است و حالتی پویا دارد. از اینرو چون احکام و شریعتی را که با ضرب شلاق بر آنان تحمیل می گردد با رشد زمانه هم آهنگ نمی بینند در نتیجه لامذهب می شوند . پس در این صورت آنانی که حرکت شتابنده زمان را درنیافتند و به نبوات حضرت رسول در پیدائی پیامبران الهی و تجدید ادیان توجهی نکردند در نتیجه اسلام را بی اعتبار و بی آبرو نمودند.
نکته دیگری که باعث شد موفق به شناسائی حقانیت ظهور حضرت باب نشوند این بود که به اذهان اهل تشیع القا کرده بودند که چون قائم موعود برخیزد شمشیر بدست گیرد ، از کشته ها پشته ها سازد و کفار را از روی زمین براندازد. البته مقصود از کفار میلیون ها نفوس جهان اعم از مسیحی و کلیمی ، بودائی و برهمائی ، بی دین و با دین ، سفید و رنگین حتی همه فرق اسلام بغیر از شیعه اثنی عشریه می باشد. بدین ترتیب این منجی عدالت گستر چنگیزخان ها و هیتلرها را از شقاوت و قساوت خود انگشت به دهان خواهد گداشت. حضرت باب که به اعتقاد بهائیان همان مهدی موعود بود نه تنها حتی یک نفر را گردن نزد ، بلکه در راه رسالتش سینه اش هدف ۷۵۰ گلوله قرار گرفت (به شرح شهادت باب مراجعه فرمائید). در واقع شهادت حضرت باب با پیش گوئی های مندرج در آثار اسلامی مطابقت داشت، زیرا طبق احادیث معتبر، قائم موعود شهید خواهد شد و بی یار و یاور خواهد بود. پس این تصور که قائم موعود برمی خیزد و شمشیر بدست می گیرد و از کشته پشته می سازد با نصوص صریح آثار اسلامی مغایرت دارد و قائم موعود با چنین خصوصیاتی ساخته و پرداخته همان ذهن های بیماری است که خشونت را معنویت می خوانند و اعدام افراد را امری عادی می شمارند. حال آنکه نبوات پیامبر اسلام حکایت از آن دارد که ظهور مهدی موعود با مخالفت علما روبرو خواهد شد و خود او شهید خواهد شد و پیروانش از دم شمشیر خواهند گذشت. از جمله در کتاب کافی که از جمله کتب معتبر اسلامی است از قول حضرت رسول اکرم چنین آمده است : " فیذل اولیائه فی زمانه و تتهادی روسهم کما تتهادی روس الترک و الدیلم فیقتلون و یحرقون و یکونون خائفین مرعوبین و جبین تصبغ الارض بدمائهم و یفشوالویل و الرنه من نسائهم اولئک اولیائی حقاً " یعنی " پس ذلیل میشوند دوستانش (دوستان مهدی) در زمان او و سرهای ایشان را مانند سرهای کفار ترک و دیلم به هدیه می فرستند و ایشان را می کشند و می سوزانند و همواره خائف و مرعوب و بیمناک می باشند. زمین ازخونشان رنگین می شود و ضجه و ناله عیالشان بلند می گردد. ایشانند دوستان بر حق من" . وقایع اولیه ظهور امر بهائی صحت این حدیث قدسی را به ثبوت رساند زیرا از جمله در واقعه نیریز فارس سیصد سر شهدا را بالای نیزه کردند و هدیه فرستادند و نیز در مازندران و اصفهان و یزد و خراسان و سایر نقاط ، اجساد مظلومین را پس از کشتن قطعه قطعه کردند و سوزاندند.
نگارند مقاله دراشاره به قتل عام بابیان می نویسد: " ادعای باب با تدابیر امیربه رغم نابخردی درباریان قاجار، سرکوب شد." و اظهار تاسف می کند که با خلع نابهنگام امیر کبیر از صدارت قتل عام بابیان به اتمام نرسید و تعدادی از آنان در گوشه و کنار مملکت باقی ماندند و مدت هفتاد سال موجب مزاحمت بنیادگرایانی همچو او گشتند که می باید یکی یکی آنان را مورد اذیت و آزار قرار دهند و هر چه توانستند قتل و غارت کنند چنانچه می نویسد: " با تدابیر امیرکبیر می رفت تا برای همیشه از صفحه روزگار برافتد. اما با حذف امیرکبیراز صحنه سیاست ایران و نوع برخورد میرزا آقاخان نوری با بقایای این فرقه و بعضاً مظلوم نمائی آنان آتشی برافروخت که هفتاد سال دامن گیر آن بودیم."
بلی قتل و غارت بابیان و بهائیان و سلب حقوق انسانی آنان مزاحمتی برای متعصبین تاریک اندیش بود ولی اشتباهی که نگارنده فرموده اند آنست که این ظلم و ستم و اجحاف بر بهائیان در هفتاد سال خاتمه نیافت چنانکه در وقایع اخیر برخی از رجال برجسته و بانوان خجسته سرهای آنان زینت دار گردید. دکتر داودی ها ربوده شدند و دکتر سمندری ها اعدام گشتند. بانوان و دختران بیگناه به دار آویخته شدند و این حرکات وحشیانه قلب های ایرانیان انساندوست را متاثر کرد چنانکه دبیر کانون نویسندگان سابق در مصاحبه ای اظهار داشت که کسانی که بخاطر عقیده و ایمان خود (بهائیان )اعدام شدند از پاکترین و عزیزترین شهدای ما هستند.
نگارنده مقاله از قتل میرزا تقی خان امیرکبیر بعنوان " شهادت یگانه دوران " یاد می کند. این سئوال پیش می آید که واپسگرائی نظیر نگارنده مقاله که با هر نوع اصلاح طلبی مخالفند و با روشنفکری در ستیزند و هر اقدام نوآوری را سرکوب می کنند چطور شده نسبت به امیرکبیر که یکی از اصلاح طلبان در تاریخ سیاسی ایران است این همه نظر موافق دارند و در مدح او سخن می گویند زیرا امیرکبیر با سرکوبی رستاخیز بابی مرتجعین را بر این ملت مسلط کرد و سرنوشت سیاسی خود را رقم زد. حاج سیاح محلاتی می نویسد : "(امیرکبیر) گفته بود که من هرچند برای مصلحت حکومت و حفظ سیاست دولت، به قتل سید باب و اصحابش اقدام نمودم ولکن این عمل ناشی از سوتعبیر بود و من اینک به اشتباه خود اقرار دارم . من می توانستم غوغای مردم را که برعلیه سید باب بود مرتفع نمایم . . . ولکن از سوتعبیر موفق نشدم." (نقل از کتاب واپسین جنبش قرون وسطائی در دوران فئودال صفحه ۱۳۴)
نگارنده مقاله که می خواهند در مورد رویداد تاریخی مطلب بنویسند لازم بود مطلبی را که خود امیرکبیر با خون خودش بر روی دیوار حمام فین کاشان نوشت را ذکر می کردند. وقتی حاجب الدوله برای قتل امیرکبیر وارد فین کاشان شد امیرکبیر در حمام بود از اینرو به حمام داخل شد و به امیرکبیر ابلاغ کرد که ماموریت دارد او را به قتل برساند منتهی بهر نوعی که او بخواهد. وقتی امیر این مطلب را شنید مدتی به فکر فرو رفت و بعد گفت "من به ملت ایران خدمت کرده ام و سزاوار چنین سرنوشتی نبودم ولی تنها اشتباهی که کردم آن بود که حکم قتل سید باب را صادر کردم." و بعد از حاجب الدوله خواست که رگش را بزند و او رگش را برید. امیرکبیر همین مطلب را که به ملت ایران خدمت کرده و تنها خطایش صدور حکم قتل سید باب بوده است را با خون خود بر روی دیوار حمام نوشت . (توضیح آنکه این مطلب را که امیر با خون خود بر روی دیوار حمام نوشته بود به احترام امیر پاک نکردند و تا چند دهه باقی بود). باین ترتیب امیر به نوعی اعتراف کرد که به جزای عمل خود رسیده است. ولی متاسفانه این اقرار به اشتباه بسیار دیر بود و پی آمد سرکوبی رستاخیز بابی برای ایرانیان بسیار گران تمام شد . هما ناطق در کتاب "ایران در راه یابی فرهنگی می نویسد : " امیرکبیر از کشتن باب و آزردن بابیان طرفی نبست، حتی دست تنها ماند. او که شیفته نوآوری و آباد سازی و اصلاح بود می بایست نواندیشان را برکشد تا بتواند با خودکامگی نظام ناصری و استبداد دینی درافتد." (صفحه ۶۹)
نگارنده مقاله می نویسد : " زخمی شدن شاه توسط هواداران باب بهانه ای شد تا تعداد بسیاری با بدترین شکل ممکن اعدام شوند و از آن پس داغ بابی گری بر پیشانی فرهیخته ترین افراد این مملکت زده شد." در اینجا نگارنده مقاله به ضد و نقیض گوئی می پردازد. از یک طرف اظهار تاسف می کند که با عزل نابهنگام امیر از صدارت قتل عام بابیان ناتمام ماند و از سوی دیگر اعدام شدن بسیاری به بدترین شکل را محکوم می کند و آن را اسباب عقب ماندگی ایران و ایرانی می شمرد ، چه که نمی تواند این حقیقت را انکار کند که " داغ بابی گری بر پیشانی فرهیخته ترین افراد این مملکت زده شد." چون نهصت بابیه پرچم عصر نوین را برافراشت و بعنوان تنها راه برون رفتن از بحران و عقب افتادگی اجتماعی ظاهر گردید. بهمین سبب هم نیروهای بالقوه مترقی و پیشرو جامعه ایرانی را بخود جذب نمود. پس بی دلیل نبود که فرهیخته ترین افراد زنجیرهای عقاید فرسوده و خرافات و موهومات قرون وسطائی را پاره کردند و در ظل پرچم آئین نوین جمع شدند و حتی نفوسی که در سلک بابیان وارد نشده بودند ، برای نمونه میرزا حسن رشدیه ، کسروی ، مصدق ، دهخدا و بسیاری دیگر به بابی یا بهائی بودن متهم شدند. مخالفین نیک می دانستند که بابیت و بهائیت فرهنگ نوینی را ارائه کرده و راه را برای بیرون رفتن از عقاید ارتجاعی و موهومات فلج کننده گشوده و افق جدیدی برای پیشرفت و ترقی ایران و جهان مفتوح نموده است از اینرو هر کس که حرف از آزادی زد و فکر جدید ارائه کرد و نو آوری نمود و در راه پیشرفت این جامعه کوششی بنمود به بابی یا بهائی بودن متهم شد ، چه که هر کس از تساوی حقوق زن و مرد صحبت کند و با خرافات و موهومات بجنگد و در جهت ترقی و پیشرفت ایران بیاندیشد همان راه بابیان و بهائیان را در پیش دارد. محمد اقبال لاهوری ، ایران دوست و آخرین مدافع فرهنگ ایرانی در هند می نویسد : " همه خطوط و مسیرهای متنوع فکری ایرانی را بار دیگر بصورت یک ترکیب جامع در نهضت دینی بزرگ ایران جدید میتوان یافت یعنی در آئین بابی و بهائی." ( نقل از کتاب بسط و توسعه فلسفه ماورا الطبیعه در ایران ، نوشته محمد اقبال لاهوری ). نگارنده می نویسد : " فرقه ای که با دعوی امام زمانی آغاز گشت به مرام بی وطنی و اجنبی پرستی انجام پذیرفت." نمیدانم این عرب زده واپسگرا چه بی وطنی از بهائیان دیده که چنین ترهاتی نوشته است. آئین بابی و بهائی از ایران برخاسته و با روح و روان ایرانی پیوندی درونی دارد و فرهنگ وادبیات پارسی در آن جلوه می نماید و در صدد است که خرابی هزارساله تاریخ اخیر ایران را ترمییم نماید و استعداد شگرف ایرانی را شکوفا سازد و از واپسگرائی و انجماد فکری نجات بخشد " و بروی تاریخ هزاره اخیر ایران که پر از تشنجات و فرودهاست پلی ایجاد کند تا تمدن پر شکوه ایران باستان به عظمت و جلال و عزت و احترام بی نظیر ایران آینده اتصال یابد." ( نقل از کتاب ایران آینده صفحه ۳۵- ۳۴). حضرت عبدالبها با لحنی قاطع تجدید عظمت و شکوه ایران باستان را پیشگوئی می کنند و عزت و ترقی ایرانیان را با لحنی مسرت آمیز بشارت می دهند ، از جمله میفرمایند : " عنقریب آفتاب عالم بالا چنان بدرخشد که آن اقلیم اوج اثیر گردد و به جمیع جهانیان پرتو اندازد و عزت ابدیه پیشینیان دو باره چنان ظهور نماید که دیده ها خیره و حیران گردد." ( نقل از کتاب پیام صلح صفحه ۵۶)
بهائیان با بهره مندی از نیروی معنوی درونی و برخورداری از تعالیمی که در صدد ساختن دنیای نو و ایران فرداست همه نامردمی ها و اتهامات ناجوانمردانه را تحمل کرده و می کنند و هرگز عشق و علاقه آنان نسبت به سرزمین ایران که روزی محبوب جهانیان خواهد شد کاستی نیافته است. برای بهائیان ایران نه تنها وطن آنان است ، بلکه وطن حضرت باب و حضرت بهاالله میباشد . از اینروست که حضرت عبدالبها می نویسند : " بهائیان ایران را می پرستند." ( کتاب پیام ملکوت صفحه ۱۴ ) بهائیان تنها به عشق به ایران بسنده نمی کنند ، بلکه به نص صریح آثار مقدسه آئین خویش مکلفند در راه ترقی و سرافرازی این سرزمین تلاش و فداکاری نمایند. " اهل بها چه در ایران و چه در خارج آن ، موطن جمال اقدس ابهی (ایران) را پرستش نمایند و در احیا و تعزیز و ترقی و ترویج مصالح حقیقیه ی این سرزمین منافع و راحت بلکه جان و مال خویش را فدا و نثارکنند." ( حضرت شوقی ربانی ، نقل در جزوه "ایران از نطر بهائیان" صفحه ۱۴ ). حال باید پرسید که آیا هم مسلکان نگارنده مقاله برای " ترقی و ترویج مصالح حقیقیه ی این سرزمین منافع و راحت بلکه جان و مال خویش را فدا و نثار" می کنند یا آنکه جان و مال دیگران را فدا و نثار مصالح خویش می نمایند ؟
هر چند مخالفان تاریک اندیش بیش از بیست هزار تن از علمداران آئین نوین و محبان عالم انسانی و مروجان صلح و وحدت جهانی را به خاک و خون کشیدند ولی فضل الهی که شامل حال ایران و ایرانیان شده بود تغییر نیافت بلکه فقط تاخیر افتاد. عبدالبها برای ایران آینده بسیار درخشانی را پیش بینی نموده اند ، می فرمایند :
" مستقبل ایران در نهایت شکوه و عظمت و بزرگواری است زیرا موطن جمال مبارک ( بها الله ) است . جمیع اقالیم عالم توجه و نظر احترام به ایران خواهند نمود و بیقین بدانید چنان ترقی نماید که انظار جمیع اعاظم و دانایان عالم حیران ماند."
جمشید فنائیان