به قلم دکتر بهرام چوبینه
یادداشتی تاریخی در بررسی پیامدهای کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲
(برگرفته شده از مقدمه کتاب ۲۳ سال به ویراستاری دکتر چوبینه)
تعقیب و کشتار بابیان و بهائیان از سرگرمیهاى هر روزى ملایان و پادشاهان قاجار بود. روند بابى و بهائى کشى تا اواخر دوران قاجاریه به بهانه هاى دینى و سیاسى ادامه داشت. در جنبش مشروطیت ایران، بابیان سهم چشمگیرى داشتند و مى توان ادعا کرد که تلاشهاى آنان در ایجاد انقلاب مشروطه ایران بسیار مهم و کار ساز بود. اما این نه به این معنى است که بهائیان طرفدار مشروطیت نبودند، بلکه مى باید چنان تعبیر گردد که رهبران بهائى تأکید داشتند که بهائیان در سیاست دخالت نکنند تا بلکه جامعه نو بنیاد بهائى از آسیب مشروعه خواهان متعصب که همگى ملایان زمان خود بودند در امان بماند. در زمان رضا شاه بهائى کشى در چند شهر ایران اتفاق افتاد ، اما بطور کلى تعقیب بهائیان در آن دوران از سیاستهاى دوران رضا شاهى به شمار نمى رفت. رضا شاه در پى محدود ساختن قدرت روحانیت بود. در دوران رضا شاه اندیشه »ملت« شدن توسعه یافت و تا حدودى اندیشه دینى »امت« جاى خود را به »ملت« داد. جامعه اى که میرفت تا همه ساکنین ایران، خود را ایرانى بدانند، بدون آنکه مذهب، مرام سیاسى و قومى در آن دخالت آشکارى داشته باشد. اما در سالهاى پس از سقوط رضا شاه آهسته آهسته این سیاست به فراموشى سپرده شد و بازگشت فکر »امت اسلامى« به حوزه سیاست رسوخ کرد و جنگ سرد علیه اتحاد جماهیر شوروى و بلوک شرق این اندیشه را در میان رجال سیاسى ایران تقویت کرد.
تأسیس فدائیان اسلام پس از خروج رضا شاه از ایران براى مقابله با چپگراىى در ایران بود. در دهه سالهاى ۲۰ و ۳۰ تعقیب اقلیت هاى مذهبى، بویژه بهائیان به بهانه مخالفت با افکار شبه مذهبى و چپگراىى، دولت هاى پس از شهریور ۱۳۲۰ و شاه را در کوره راه »امت اسلامى« انداخت و آشکارا در مخالفت آرمانهاى انقلاب مشروطیت و اصول قانون اساسى دولت مشروطه قرار داد. تقریباً همه رجال سیاسى، وابسته و ملى، به این بیراهه سیاسى کمک شایانى کردند و شتاب بیشترى به بیگانه ساختن جامعه مدنى ایران از آرمانهاى دموکراتیک جنبش مشروطیت ایران نمودند. فرصت مغتنمى براى استحکام دموکراسى در ایران از دست رفت و کسب رأى مردم براى پشتیبانى از رفورم و اصلاحات ، حتى در محدوده کنترل شده آن، از چنگ شاه و دولت خارج گردید. با خروج رضا شاه، رضا شاه زدائى با شدت هر چه تمامتر آغاز گردید. دستگاه روحانیت، چون موریانه به خائیدن ارکان دموکراسى مشغول شد و تمامى جلوه هاى زندگى مدرن و اندیشه »تجدد، ترقى و آزادیخواهى« بازیچه دست قدرت هاى ارتجاعى در ایران گردید. دستگاه روحانیت شیعه با کمک همه زمامداران پس از شهریور۲۰ در پى بازگشت زنان به زیر چادر و چاقچور بود و تعطیل مدارس مختلط را خواستار گشت. کانونها و انجمن هاى تبلیغات اسلامى براى نشر »حقایق و احکام اسلامى« در سراسر کشور افتتاح گردید و به انتشار جزوات و روزنامه هاى دینى روزانه، هفتگى و ماهانه با پسوند »اسلام« و یا »اسلامى« مشغول شد.
در مجموع عقده دیرینه روحانیون پس از ظهور جنبش بابى و سپس بهائى در ایران، دوباره سرباز کرد و میدان براى ابراز نفرت و دشمنى علیه اقلیت هاى مذهبى به ویژه بهائیان و همچنین براندازى اندیشه »بیدارى و روشنگرى ایرانیان« فراختر گردید.
»تبلیغات اسلامى« و »تعلیمات دینى« با پافشارى مراجع تقلید در برنامه دروس دبستانها و دبیرستانها گنجانده شد. تمامى این فعالیتها در تهران و شهرستانها در دهه ۲۰ و پس از آن گرد محور مخالفت علیه بهائیان، کسروى و طرفدارانش و حزب توده و هوادارانش که زیر نظر دولت و در بیشتر مواقع با کمک مالى و سازمانى دولت انجام میگرفت، دور میزد. در حقیقت این دستگاه روحانیت بود که فکر »دائى جان ناپلئونى« را در ایران ریشه دار ساخت که هر چه در ایران انجام میگیرد ساخته قدرتهاى خارجى است. آثار جعلى و ساختگى چون »یادداشتهاى کینیازدالگورکى«، که ساخته قلم خیال پرداز على جواهر کلام بود و با کمک مالى آستان قدس رضوى و تشویق مراجع شیعه چاپ و انتشار یافت، تنها یکى از ترفندهاى دستگاه روحانیت بود[۱].
اصولاً انتشار و تبلیغ این فکر مزورانه که »هر اندیشه غیر اسلامى ساخته بیگانگان است« از مغز کپک زده ملایان سرچشمه مى گرفت که به این وسیله میل داشتند آنچه را اسلامى نبود و مانعى براى قدرت گیرى دکانداران دین شیعى در ایران مى شد، ضد ایرانى و بیگانه بخوانند. این بیگانه سازى مزورانه و پراکندن تخم نفاق و دشمنى تنها دامن اقلیت هاى دینى و یا احزاب مترقى ملى و چپ مستقل را نگرفت، بلکه خود دولت و حکومت مشروطه، در دراز مدت به زیر سئوال رفت و سبب شد که بالاخره ملایان در سطح وسیعى انقلاب مردمى مشروطیت ایران را که علیه قدرت روحانیت و حکومت استبدادى قاجاریه انجام گرفته بود، از ساخته هاى روس و انگلیس بنامند و به تبلیغ این فکر مشغول گردند که حکومت مشروطه و قوانین غیر شرعى از بنیان با دین مبین اسلام و تاریخ ایران در تضاد است.
گفتیم که پس از کودتاى ۲۸ مرداد، ملایان سهم ویژه دستگاه روحانیت را از شرکت در کودتا مى خواستند و این تنها با سرکوب حزب توده و بهائیان ممکن بود. واعظ مشکوک و معروف حجت الاسلام محمد تقى فلسفى در خاطرات خود یاد آور شده است که سخنرانى هاى او علیه بهائیان با توافق قبلى آیت الله بروجردى و محمد رضا شاه صورت گرفت. فلسفى در مصاحبه اى با خبرنگار اتحاد ملى در ۱۹اردیبهشت ۱۳۳۴ در باره ملاقات خود با آیت الله بروجردى گفت: »قبل از اینکه ماه مبارک رمضان پیش آید به قم مشرف شدم و در آنجا آیت الله بروجردى را بسیار ملول دیدم و گفتند حالا که قضیه نفت حل شده و کار توده ایها هم به انجام رسیده، باید براى بهائیان فکرى کرد و قد علم نمود«.
محمد تقى فلسفى در »خاطرات و مبارزات« خود مى نویسد: »آیت الله برجردى به من پیغام مى دادند که موضوع }بهائیان{ را به مقامات دولتى بگویم… بالاخره ایشان بعد از ماه رمضان سال ۱۳۳۲ نامه اى مرقوم فرمودند که شاه را ملاقات کنم و اعتراض و گله مندى معظم له از وضعیت بهائى ها را به اطلاع او برسانم… در سال ۱۳۴۳ قبل از شروع ماه مبارک رمضان به آیت الله بروجردى عرض کردم که آیا موافق هستید مسئله بهائى ها را در سخنرانى هاى مسجد شاه که به طور مستقیم از رادیو پخش مى شود ، تعقیب کنم؟ ایشان قدرى فکر کردند و بعد فرمودند: اگر بگوئید خوب است، حالا که مقامات {احتمالاً سرکوب و نابودى بهائیان را} گوش نمى کنند، اقلاً بهائیها در برابر افکار عمومى کوبیده شوند. ایشان گفتند لازم است قبلاً این را به شاه بگوئید که بعداً مستمسک به دست او نیاید که کار شکنى بکند و پخش سخنرانى از رادیو قطع گردد، زیرا این مطالب براى مسلمانان خیلى گران خواهد بود و باعث تجرى هر چه بیشتر بهائیها میشود… به دفتر شاه تلفن کردم و وقت ملاقات خواستم. در ملاقات با او گفتم: »آیت الله بروجردى نظر موافق دارند مسئله بهائیان که موجب نگرانى مسلمانان شده است در سخنرانیهاى ماه رمضان که از رادیو پخش مى شود مورد بحث قرار گیرد. آیا اعلیحضرت هم موافق هستند؟ به روایت فلسفى شاه لحظه اى سکوت کرد و بعد گفت »بروید بگوئید«[۲].
فلسفى از سال ۱۳۲۷ علیه حزب توده در ماه رمضان سخنرانى میکرد. قلع و قمع بابیان و بهائیان همیشه خواسته قلبى ملایان و شرکاى دیوانى آنها بود و در همان ایام هم در تهران و شهرستانها شایع بود که سرکوب بهائیان و تخریب مراکز ادارى و دینى بهائیان در برنامه دولت هست، اما تا رمضان سال۱۳۳۴، زمان آن نرسیده بود.
به خواسته آیت الله بروجردى، بلا فاصله پس از ۲۸ مرداد، تعقیب بهائیان با سخنرانىهاى محمد تقى فلسفى در رمضان۱۳۳۴/۱۹۵۱آغاز شد. وى حملات شدیدى را علیه بهائیان براه انداخت و مراکز بهائیان در تهران و شهرستانها بدست دولت افتاد. در تهران تیمسار باتمانقلیچ رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران و تیمور بختیار فرمانده نظامى تهران، در مقابل دوربین خبرنگاران خارجى و داخلى، کلنگ در دست گرفتند و گنبد مرکز بهائیان را خراب کردند. مرکز بهائیان سالها به محل فرماندارى نظامى تبدیل شد.
سرتیپ محمد آیرملو »معاون قدرتمندترین دستگاه دولت یعنى سازمان اطلاعات و امنیت کشور« در خاطرات خود مى نویسد: »یک روز صبح تیمسار باتمانقلیج رئىس ستاد ارتش و تیمسار بختیار فرماندار نظامى روى بام حظیره القدس }مرکز بهائیان در تهران{ باشگاه مذهبى بهائیان رفته کلنگ بدست گرفتند و به ویران کردن گنبد آن پرداختند. صبح روز بعد وابسته نظامى آمریکا به دفتر من آمد و با چهره اى برافروخته گفت: این چه کارى بود که از رئیس ستاد ارتش سرزد. چرا باید یک رئیس ستاد ارتش کلنگ بدست بگیرد و جلوى چشم همگان ساختمانى را خراب کند، آن هم ساختمانى که مورد علاقه و احترام شمارى از مردم کشور شما است؟ کشور من به ایران کمک مى کند تا به تعمیر خرابى ها بپردازد، آن وقت شما جاهاى آباد را هم خراب مى کنید….؟
من که خود نتوانسته بودم یک دلیل منطقى براى این تخریب، آن هم بدست رئیس ستاد ارتش پیدا کنم در برابر سرزنشهاى وابسته نظامى آمریکا دهانم بسته ماند و پاسخى ندادم. چند ساعت بعد شادروان باتمانقلیج من را خواست و بى صبرانه پرسید که وابستگان نظامى در باره رخداد دیروز چه مى گویند؟ من صریحاً گفته هاى وابسته نظامى آمریکا را بازگو کردم و افزودم چند نفر دیگر از وابستگان نظامى نیز در این کار شگفتى و تأسف نشان دادند. هنگامیکه آثار ناراحتى در چهره ى ایشان نمودار شد پرسیدم؟ تیمسار براستى انگیزه ى شما در این کار چه بوده است؟ ایشان سر را بلند کرده گفتند: من انگیزه اى نداشتم این دستور ارباب بود. که مقصود شان شادروان محمد رضا شاه بود. بگونه اى که بعدها در کتابها خواندم محمد رضا شاه این دستور را براى بدست آوردن دل چند آخوند با نفوذ آن زمان به ویژه سید ابوالقاسم کاشانى صادر کرده بود… جالب آن است که شادروان محمد رضا شاه ۲۵ سال پس از این حادثه نتیجه رو دادن به آخوندها را دید و نیز پس از ۲۵ سال تیمسار باتمانقلیج هنگامى که در تلاطم انقلاب ۱۳۵۷ دستگیر و محاکمه شد از این واقعه براى دفاع نسبتاً موفقیت آمیز خود سود جست«[۳].
اقدامات آیت الله بروجردى و اصولاً تلاشهاى دستگاه روحانیت شیعه علیه بهائىان تنها براى حفظ »بیضه دین مبین اسلام« انجام نمى گرفت. بلکه وسیله اى بود تا خود را شریک کودتاى ۲۸ مرداد و شاه قلمداد نمایند.
شاه و دولت هاى پس از کودتاى ۲۸ مرداد با انجام خواسته هاى غیر قانونى مراجع تقلید و روحانیون در واقع بر شراکت آنان در قدرت دولت مهر تأیید مى زدند. با مطالعه اسناد، نامه ها و اعلامیه هاى روحانیون پس از کودتاى ۲۸ مرداد تا انقلاب ۵۷ در مى یابیم که چگونه روابط دربار و دولت با روحانیت تنگ و صمیمانه است. این روابط صمیمانه به آنجائى کشیده بود که آیت الله بروجردى براى رسیدن به امیال و هوسهاى شیطانى خود از شاه و نخست وزیر حسین علاء مى خواهد قانون اساسى کشور مشروطه را تغییر دهند. عین نامه بشرح زیر است:
»بسم الله الرحمن الرحیم. جناب آقاى{ حسین علاء} نخست وزیر دام اجلاله. مرقومه جنابعالى مورخ پنجم تیرماه ۱۳۳۴ که حاکى از صدور اوامر لازمه از طرف اعلیحضرت همایونى به دولت در اجراى نظریاتى که حقیر در عریضه مورخه بیست و هفتم شوال۱۳۷۴ عرض کرده بودم وسیله جناب آقاى حاج قائم مقام الملک رفیع واصل گردید و شرح نظریات حقیر را مرقوم داشته بودید:
١– از تبلیغات مضره فرقه بهایى که بر خلاف دین مبین اسلام است جلوگیرى شود.
٢– محافل و مراکز تبلیغاتى آنها در هر نقطه مملکت که مفتوح شده است موقوف گردد.
٣– مستخدمینى که اقرار بر خلاف ادیانى که در قانون اساسى مصرح است بنمایند، پس از رسیدگى بر طبق قانون استخدام کشورى اخراج شوند و بالملازمه آنها هم مشمول این دستور خواهند بود…. خداوند عزشأنه دیانت مقدسه اسلام و استقلال مملکت ایران را از گزند حوادث و تهاجم معاندین محفوظ و اعلیحضزت همایونى و اولیاى امور را در حفظ مصالح مملکت و تقویت دیانت مقدسه موفق و مؤید فرماید. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته. هفتم ذیقعده الحرام ۱۳۷۴/ ۶ تیر ۱۳۳۴ حسین الطباطبایی«[۴].
محمد تقى فلسفى در آن دوران و هم چنان پس از آن در مساجد و تکایاى تهران و شهرستانها با صداى بلند میگفت: »بازاریان، کارمندان، دانشجویان، دانش آموزان، کارگران غیرتمند ایران قیام کنید و با این بى دینان و بهائى مسلکان{منظور شاه، نخست وزیر و وکلاى مجلس شوراى ملى بود} مبارزه کنید و ریشه آنها را برکنید تا ثابت شود که{ امام} على زنده است. پیغمبر{اسلام} زنده است و دین اسلام زوال پذیر نیست. بیش از این اجازه ندهید این دولت غیر قانونى دین اسلام را خوار کند…«.
دستگاه روحانیت پس از شرکت موفقیت آمیز خود در کودتاى ۲۸ مرداد، هرگونه اصلاحات سیاسى، اجتماعى و اقتصادى را به بهائیان نسبت مى داد و با این کار احساسات دینى و ضد بهائى خفته در جامعه ایران را بیدار مى کردند و هر گاه شاه و دولت از اصلاحات اعلام شده عقب نشینى میکردند، روحانیون و مراجع تقلید به آن »قرارداد بین دولت و روحانیون« و »شکست دولت« و یا »بنا به خواست خداوند و با پشتکار شما ملت قهرمان مسلمان و سعى و کوشش خستگى ناپذیر علماء فتح و پیروزى با ما شد«عنوان میدادند[۵].
آیت الله سید محمد بهبهانى در تلگرافى به شاه از »بستن کانون فساد دینى و مملکتى{حظیره القدس، مرکز بهائیان}.. به وسیله ارتش اسلام تشکرات صمیمانه تقدیم و آن را عیدى از اعیاد مذهبى بر شمرد« شاه در جواب آیت الله بهبهانى خاطر نشان ساخت: »به طورى که مکرر از ما شنیده اید همیشه خود را در اجراى مقررات اسلام موظف دانسته و ادامه این توفیق را از خداوند متعال خواهانیم«.
آیت الله بروجردى در تلگرافى به شاه بهائیان را »دشمنان و اخلالگران« سلطنت ایران نامیده و به شاه مینویسد: »خداوند عزّ شأنه، دیانت مقدسه اسلام و سلطنت ایران را از گزند دشمنان و اخلالگران حفظ فرموده، وجود مبارک را براى مسلمین مستدام دارد«.
مرجع تقلید شیعیان، آیت الله بروجردى در نامه اى به محمد تقى فلسفى از »خدمات پر قیمت« او به »دیانت مقدسه اسلام بلکه مطلق دیانات و نسبت به قرآن کریم« قدردانى کرد و ابراز داشت که بهائیان در دستگاه دولت نفوذ کامل دارند و لذا اهم امور در این مقام تسویه ادارات و وزارتخانه ها و پستهاى حساس مملکت است از این فرقه. وى در مصاحبه اى در کیهان ویران کردن حظیره القدس، طرد بهائیان از ادارات و بنگاههاى دولتى و تصویب طرحى براى اخراج تمامى بهائیان از ایران را خواهان شد.
محمد تقى فلسفى بر روى منبر حتى از پراکندن شایعات و جعلیات لحظه اى درنگ نمى کرد و براى بر انگیختن مردم عامى، خرافاتى و متعصب علیه بهائیان به حربه قدیمى همه روضه خوانان متوسل شد و به دروغ گفت: »یکى از افراد توده اى نزد خود من اقرار کرد و گفت چون طرق فعالیت به روى ما بسته شده… چون شنیدیم بهائیها در سال آینده قصد کودتا دارند بدین لحاظ به سوى آنان گرویدیم تا بتوانیم در آن موقع عمل حادى انجام دهیم و حتى براى اینکه خود را خیلى علاقمند به مذهب بهائى نشان دهیم به آئین و روش آنان از آنها زن گرفتیم«. وى در جواب اعتراضات مجامع و مؤسسات بین الملى و احتمالاً اعتراضات کشورهاى غربى علیه سرکوب بهائیان در ایران به ترفند دیگرى دست زد و در بالاى منبر گفت: »ما در باره مذهب صحبت نکرده ایم، بلکه راجع به دسته اى که نقاب مذهبى به صورت زده بحث نموده ایم…« وى خود بر روى منبر اعتراف میکند که با کارمندان سفارت آمریکا، بگفته آیت الله روح الله خمینى »لانه جاسوسى«، روابط نزدیکى دارد و با صداى بلند میگوید »به آمریکائیها پیام دادم که مسلمانان با توده ایها مبارزه کرده اند و شما اگر بخواهید از بهائیان حمایت نمائید مثل این است که توده ایها را که دشمن آمریکا هستند تقویت کرده اید«. بدین سان محمد تقى فلسفى خود را یکى از عوامل آنان براى مقابله با اندیشه هاى کمونیستى و سوسیالیستى در ایران مى شناساند و به کنایه سیاست جنگ سرد آمریکائیان و اروپائیان را وسیله اى براى مبارزه با بهائیان و سرکوب آنان را هم در راستاى همان سیاست قالب مى کند. بدین معنى که مبارزه با بهائیان یک سبقه دینى ندارد، و تنها یک مبارزه براى حفظ یکپارچگى ایران، بلکه جزئى از مبارزه علیه کمونیسم جهانى است[۶].
اقدامات ضد بهاىى آیت الله بروجردى تنها با تشویق فلسفى واعظ براى سخنرانى علیه دین بهاىى پایان نمى گرفت؛ بلکه وى به سراسر ایران طلبه و چماقداران خود را گسیل مى داشت تا با همیارى مردم متعصب مذهبى وتحریک شده، به قتل و غارت بهاىىان مشغول شوند. تنها از میان صدها سند، نگارنده اشاره اى مختصر به اقدامات شیخ حسینعلى منتظرى میکنم که یکى از شرورترین ملایان حوزه درس آیت الله بروجردى بود.
شیخ حسینعلى منتظرى در آن دوران طلبه اى جوان بود اما بعدها در سنین کهولت به مقام »آیت الله العظماىى« و نیابت »پیشوا و رهبر انقلاب اسلامى « آیت الله روح الله خمینى رسید وى دفتر قطور اعمال خود را باز میکند و بدون هیچ پرده پوشى، حتا با افتخار، به مسائلى اشاره میکند که ما تنها فرازهایى از آن را نقل مى کنیم:
»مرحوم بروجردى خیلى ضد بهائى بود، مثلاً در طرف هاى یزد یک بهایى را کشته بودند و بنا بود قاتل را اعدام کنند… آقاى بروجردى در این قضیه خواب نداشت و مى خواست به هر قیمتى که هست از اعدام او جلوگیرى کند }قاتل به سبب تلاشهاى غیر قانونى آیت الله بروجردى و دولت آزاد شد{…یک سال که ماه رمضان که آقاى فلسفى از رادیو صحبت مى کرد آقاى بروجردى به او گفته بود که علیه بهاییها صحبت کند، آیت الله کاشانى هم با این معنا موافق بود، آقاى فلسفى در ماه رمضان شروع کرد علیه بهاییها صحبت کردن، صحبت آقاى فلسفى در آن سال خیلى گل کرد و مردم همه اطراف رادیو جمع میشدند صحبتهاى آقاى فلسفى را گوش کنند…همان ایام« منتظرى مأمور مى شود که برود نجف آباد » من از آیت الله بروجردى راجع به معاشرت و خرید و فروش و معامله با بهاییها سئوالى کردم و ایشان در جواب{ فتوایى} مرقوم فرمودند: بسمه تعالى، لازم است مسلمین با این فرقه معاشرت و مخالطه و معامله را ترک کنند… اعلامیه در سطح شهر پخش شد و تبلیغات زیادى در مساجد و جاهاى دیگر انجام گرفت… با خوانده شدن این حکم، جو گسترده اى علیه بهائىت در نجف آباد ایجاد شد. آن وقت کارى که من کردم این بود که تمام طبقات و اصناف نجف آباد را دعوت کردم ، همه علیه بهائیت اعلامیه دادند، مثلاً نانوا ها نوشتند ما به بهاییها نان نمى فروشیم، راننده ها امضا کردند که ما دیگر سوارشان نمى کنیم… خلاصه کارى کردیم که از نجف آباد تا اصفهان که کرایه ماشین یک تومان بود یک بهاىى التماس مى کرد پنجاه تومان بدهد و او را نمى بردند، البته همه این نبردنها هم از روى ایمان نبود، خیلى ها از دیگران و از جو عمومى جامعه مى ترسیدند… بالاخره با این حرکت آنها در نجف آباد متلاشى شدند… بعد از این قضیه متفرق شدند و در همه جا از چشم مردم خود را مخفى مى کردند… بعد این قضیه را ما به اصفهان هم کشاندیم… در آنجا هم سروصداى گسترده اى علیه بهائىت بر پا شد… بالاخره پس از مدتى مشخص شد که مؤسس و محرک این جریان من هستم…«[۷].
با دسیسه همین فقیه عادل، آیت الله منتظرى، غارت و چپاول و آوارگى بهاییان نجف آباد آغاز شد و دولت هیچ کارى انجام نداد. حتى بدستور همین مروج و مغز متفکر »ولایت فقیه«، مرکز بهاییان نجف آباد را به آتش کشیدند. منتظرى اعتراف میکند که آیت الله بروجردى »کاملاً در جریان{کارهاى من} بودند و از فعالیتهاى من خوشحال بودند«.
منتظرى به سبب دسیسه ملایانى شنیع تر از خودش به مقام »نیابت امام« نرسید و حتا از مراد و پیشواى خود در تاریخ ۶/١/٨۶ نامه اى دریافت کرد که در تاریخ »روحانیت مبارز« براى همیشه جاوید خواهد ماند. خمینى بدون ذکر عنوان آیت اللهى به منتظرى خطاب مى کند :
»جناب آقاى منتظرى، با دلى پر خون و قلبى شکسته چند کلمه برایتان مى نویسم تا مردم روزى در جریان امر قرار گیرند. شما … صلاحیت و مشروعیت رهبرى آینده نظام را از دست داده اید… } از این پس{ به طلابى که پول براى شما مى آورند بگویید به قم منزل آقاى پسندیده }برادرم{ و یا در تهران به جماران }منزل خودم{ مراجعه کنند، به حمدالله از این پس شما مسئله مالى }از صدقه سر انقلاب اسلامى و چپاول و غارت اموال مسلمین و غیر مسلمین{ هم ندارید…«. آنگاه حضرت امام نایب خود را ابله مى خواند و به زبان آخوندى خطاب به منتظرى مى نویسد: »از آنجا که ساده لوح هستید« در خانه خود زندانى هستید »شاید خدا از سر تقصیرات شما بگذرد« و آنگاه خمینى در آخر نامه علت را هم مى نویسد که شما: »موجب خیانتى بزرگ به سربازان گمنام امام زمان روحى له الفدا }منظور خیانت به مأمورین ساوما و واواک است{ و خونهاى پاک شهداى اسلام و انقلاب کردید براى این که در قعر جهنم نسوزید خود اعتراف به اشتباه و گناه کنید شاید خدا کمکتان کند«. نایب امام خمینى حضرت آیت الله العضمى حسینعلى منتظرى در جواب این نامه توهین آمیز در کمال حقارت و بیچارگى مى نویسند: »به من اجازه فرمایید هم چون گذشته یک طلبه کوچک و حقیر در حوزه علمیه به تدریس و فعالیتهاى علمى… زیر سایه رهبرى حکیمانه حضرتعالى اشتغال داشته باشم…«[۸].
پس از پایان ماه رمضان ۱۳۳۴ خورشیدى علماى اعلام و ائمه جماعت و همه وعاظ و مبلغین اهل منبر و هم چنین نماینده آیت الله بروجردى در منزل آیت الله خوانسارى جمع شدند و پس از شور و مشورت، شرکت کنندگان در آن جلسه در نامه اى به »حضور اعلیحضرت همایونى«نوشتند و خواهان تسریع و یک سره کردن کار بهائیان در ایران شدند. علماى اعلام در آن نامه وفادارى خود را به سلطنت با آب و تاب بیان کردند و از شاه خواستند که کار بهائیان را هم به مانند سرکوب خونین توده ایها به آخر رساند. تا »دیگر استخوان لاى زخم گذاشته نشود«.
مبارزه براى پاک سازى ایران از وجود »فرقه ضاله و منحرف بهائى« آرام آرام تبدیل به جنبش ضد غربى و ضد آمریکاىى شد و نهایتاً در طول چند دهه تبدیل به مبارزه براى سرنگونى سلطنت پهلوى در ایران گردید.
حضور دو امیر عالى رتبه ارتش در خراب کردن حظیره القدس بهائیان نشانه رضایت شاه و سیاست دولت وى براى تعقیب و سرکوب بهائیان و نمایشى خارج از دور اندیشى و آینده نگرى، براى جلب توجه آیات عظام بود….
اقدامات ملایان علیه بهائیان تنها براى حفظ »بیضه دین مبین اسلام« انجام نمى گرفت. بلکه اهرمى بود تا قدرت دستگاه مرجعیت و روحانیت را به رخ دولت کشند و براى عامه مردم به نمایش گذارند. دستگاه روحانیت بر خلاف فکر عامیانه اى که در میان مردم رواج یافت و از حماقت هاى حزب توده ایران بود، »شعبان خان جعفرى« را تاجبخش قلمداد مى کردند. اما واقعیت چیزى دیگر بود. این دستگاه روحانیت بود که هر زمان اصلاحات اجتماعى، ظاهرى مخالف دستگاه روحانیت پیدا مى کرد، به حافظه شاه و دولت تلنگر مى زدند که تاج و تخت و قدرت را از صدقه سر مجاهدتهاى ما در کودتاى ۲۸ مرداد دارى.
در نامه هاى آیت الله بروجردى و نامه ها و سخنرانیهاى آیت الله خمینى قبل از ۱۵ خرداد، و همچنین خاطرات روحانیون آن زمان که اکنون وسیله رژیم اسلامى در ایران منتشر میشود. این عقیده بارها ابراز شده و بکرات مى خوانیم که به شاه هشدار مى دهند که تاج دوباره یافته خود را مدیون اقدامات »روحانیت مبارز« علیه دولت دکتر مصدق است و گاه در نامه هاى خود به او اخطار میکنند که اگر کارى کند که »روحانیت« و »فقها« رنجشى پیدا نمایند، آنها مى توانند و قدرت آن را دارند که او را از تاج و تخت به زیر کشند[۹].
دکتر مهدى حائرى یزدى، فرزند آیت الله عبدالکریم حائرى یزدى، مرجع تقلید شیعیان و بنیادگذار حوزه علمیه قم، پس از تحصیل در حوزه قم و اخذ درجه احتهاد در انگلیس، آمریکا و کانادا به آموختن فلسفه غرب پرداخت و سپس در آنجا به تدریس و تحقیق در زمینه هاى فلسفى مشغول شد. آقاى دکتر حبیب لاجوردى خاطرات دکتر مهدى حائرى یزدى را در سلسله »طرح تاریخ شفاهى ایران ، وابسته به مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد به صورت گفت و گو منتشر کرده است که قسمتهاىى از آن به وقایع بعد از ۲۸ مرداد، نقش روحانیون در سقوط دکتر مصدق و اتحاد شاه و روحانیون در اداره کشور مربوط میشود که خواندنش مىتواند کلید فهم تحولات سیاسى و مذهبى در ایران باشد.
دکتر مهدى حائرى یزدى پیرامون نظریه »ولایت فقیه« معتقد است که »اینها، }حکومت اسلامى{، با این تفسیر به هیچ وجه ریشه ندارد. نخیر، حداقل من نتوانسته ام مدرکى در عقل، کتاب و سنت برایش پیدا کنم«. حائرى یزدى رابطه بسیار نزدیکى با آیت الله بروجردى داشت و بیان میکند که آقاى بروجردى »در مسائل مذهبى دستور مى داد به حکومت. و هیئت حاکمه هم دستور او را انجام مى داد… مثلاً دکتر مصدق را تأیید نکرده یا نمى کرد ولى شاه را وقتى که از ایتالیا آمد، تأیید کرد… دکتر مصدق هم خیلى از ایشان احترام مى کرد تا آنجا که از قانون اختیارات خودش استفاده کرد و یک قانون خاصى براى آقاى بروجردى وضع کرد که هر روزنامه اى که اهانت به مرجع تقلید بکند بدون محاکمه روزنامه اش تعطیل خواهد شد. این قانون ایشان فقط به خاطر آقاى بروجردى وضع کرد که حتى آقاى }آیت الله{ کاشانى از این جریان بدش آمد. یکى از جهاتى که آقاى کاشانى رابطه اش با دکتر مصدق به هم خورد همین مسئله بود که دکتر مصدق جانبدارى آقاى بروجردى را کرد…«.
دکتر حائرى یزدى خاطره اى از آیت الله میر سید محمد بهبهانى نقل میکند که بسیار خواندنى و عبرت انگیز است زیرا با توجه به گفته ایشان آیت الله بهبهانى از نقشه کودتاى ۲۸ مرداد با خبر بوده است. ایشان اعتراف میکند:
»درست صبح روز ۲۸ مرداد، هنوز آفتاب نزده بود تلفن خانه ام صدا کرد« از خانه آیت الله بهبهانى به ایشان پیغام مى دهند که فوراً بیایید به خانه آیت الله بهبهانى، ایشان »یک کار واجبى« دارند . حائرى یزدى به آنجا مى شتابد و آیت بهبهانى میگوید: »شما همین امروز صبح بروید به قم… پیش آقاى بروجردى و از طرف من بگویید که آقا، مملکت در شرف اضمحلال است. در شرف از بین رفتن است، براى این که صحبت جمهورى این مملکت است. شاه رفته بیرون و همین امروز و فردا است که اصلاً تمام اوضاع و احوال مملکت به هم بخورد. اصلاً مملکت دیگر مى افتد آن طرف پرده آهنین. نه اسمى از دین خواهد بود، نه اسمى از ایشان، نه اسمى از مرجعیت، نه اسمى اصلاً از اصل دین، اصلاً کمونیستى مى شود… ایشان هر چه زودتر یک فکرى بکنند… یک دست خطى، یک حکمى صادر بکنند که بالاخره مردم آگاه بشوند از این حقیقت، بیایند جلوى توده اى ها را بگیرند. خلاصه نگذارند که مملکت کمونیستى بشود… عرض کنم حضورتان که }آیت الله بروجردى{ البته همان نحوى که بهائیها را مخل امنیت و استقلال ایران مى دانست، توده اى ها را هم مى دانست و به همان ترتیبى که با بهایى ها مبارزه مى کرد با توده اى ها هم« مبارزه مى کرد.
پیرامون دخالت آیت الله بروجردى از »جریان مبارزه خیلى شدید و علنى با بهایى ها بعد از ۲۸ مرداد« ، سئوال مى شود. دکتر حائرى جواب مى دهد: »}آیت الله بروجردى{ نقش عمده را داشتند… عرض کنم که آن وقت آقاى خمینى جزو نزدیکان آقاى بروجردى بود و حتى معروف بود که وزیر خارجه آقاى بروجردى است. هنوز رابطه اش با آقاى بروجردى به هم نخورده بود، حد اقل یک بار در آن قضیه، آقاى خمینى از طرف آقاى بروجردى به دربار رفت و شاه را ملاقات کرد، بعد از این که شاه را ملاقات کرد، من خودم ایشان را دیدم، آقاى خمینى را دیدم. خودش براى من تعریف کرد. گفت که بله، از طرف آقاى بروجردى رفتم شاه را ملاقات کردم. در آن جلسه آقاى خمینى واقعاً خیلى شاداب و نیرومند به نظر مى رسید. آقاى خمینى به طورى که براى خود من نقل کرد، گفت بله من به اعلیحضرت گفتم که شاه فقید پدر تاجدار فقید شما، این گروه ضاله "بهایى" را داد به طویله بستند… آقاى خمینى ادامه داد : و الان هم مردم ایران همان جریان را از شما انتظار دارند. این مطلبى بود که خود آقاى خمینى براى بنده نقل کردند… عرض کنم که آقاى بروجردى با شاه توطئه کرده بود که یک مقدار زیادى اینها {بهائیان} را کنترل کند. از جمله این که مرکز تبلیغاتشان را که همان حظیره القدس در خیابان حافظ است، تعطیل نماید… آن وقت به همین مناسبت تصمیم به توطئه گرفته بودند، توطئه چیده بودند با خود شاه که این کار را بکنند. به فلسفى هم دستور داده بودند که برود بالاى منبر، توى ملت، ماه رمضان در مسجد شاه، مردم را آماده براى این کار بکند و این کار را هم کردند…«[۱۰].
شاه براى رضایت ملایان، یک اقلیت بى آزار دینى را قربانى مطامع ملایان کرد. در حالى که همه از پیر و جوان در ایران میدانستند که بهائیان هیچ مخالفتى با حکومت مشروطه نداشته و ندارند و از دشمنان شاه بشمار نمى رفتند…..
پس از آن، باز هم براى رضایت ملایان، ساواک »انجمن خیریه حجتیه مهدویه« را براى مبارزه علیه بهائیان به وجود آورد که شعب آن زیر نظر ساواک[۱۱] در سراسر کشور تأسیس شد و به فعالیتهاى مذهبى و آموزش خبر گیرى و خبر رسانى و ایجاد آشوب در میان اقلیتهاى دینى بویژه بهائیان مشغول گردید. رفته رفته همین انجمن حجتیه که بى تردید با تأیید شاه بوجود آمده بود، بر خلاف نظر بنیانگذارانش، خود شکارگاه »هیئت هاى مؤتلفه اسلامى« و »سازمان مجاهدین خلق« گردید….
[۱] _ }پرنس دیمترى دالگوروکوف Dalgorukov سفیر روسیه تزارى در ایران. بین سالهاى ۱۸۴۵ تا ۱۸۵۴.در کتاب جعلى و ساختگى »یادداشتهاى کینیازدالگورکى« اثر ذهن بیمار على جواهر کلام، تلاشى بود تا جنبش باب و بها را به روسیه تزارى منتسب کند. این کتاب در نخست سروصدائى در ایران به پا کرد، اما پس از مدت کوتاهى جعلى بودن آن مورد توجه محققین تاریخ و مذهب قرار گرفت. استاد عباس اقبال آشتیانى در مقاله اى مشروح این یادداشتها را جعلى و کار شیادان مى شمرد(مجله یادگار سال پنجم، شماره هاى ٨ و ٩). استاد مجتبى مینوى این یادداشتها را مجعول و جاعل را نیز از اهل ایران دانسته (مجله راهنماى کتاب سال ششم، شماره هاى ١ و ٢. همچنین مراجعه کنید به کتاب »امیرکبیر و ایران« از دکتر فریدون آدمیت{
[۲] _ }»خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفى« انتشارات »مرکز اسناد انقلاب اسلامى« چاپ چهارم، صفحه ۲۰۰۰ به بعد. در همین کتاب اسناد و مدارکى یافت میشود که ملایان و رجال سیاسى دست در دست یکدیگر علیه جامعه بهائیان و سرکوب و آزار آنان، حتى در فکر تهیه لایحه غیر قانونى کردن جامعه بهائى بودند. این اسناد نشان میدهد که شاه و اسدالله علم نخست وزیر انتصابى او شریک در این ماجراها بودند.
در کتاب »آئین بهائى یک نهضت سیاسى نیست« (ناشر: محفل روحانى ملى بهائىان آلمان) پس از رد سیاسى بودن این آئین، به ایراداتى که سران جمهورى اسلامى به بهائیان مى گیرند جواب داده و از جمله نویسنده و یا نویسندگان این کتاب متذکر میشوند که در دوران محمد رضا شاه بهائیان چه مشکلاتى را با دولت هاى شاه داشته اند.در ٠٢٣١/١۴٩١عده اى از بهائیان یزد به اتهام بهائى بودن به زندان مى افتند.در سال ٢٢٣١/٣۴٩١ مراکز بهائى در شهرستانها تصرف و برخى تخریب میشوند. در سال ۵٢٣١/ ۶۴٩١در کاشان و شاهرود عده اى از بهائیان به قتل میرسند و قاتلین دستگیر نمى شوند.در سال ٠٣٣١/ ١۵٩١ جهاد علیه بهائیان اعلام میگردد و آنان را به همبستگى با کمونیستها متهم میکنند.پس از سخنرانیهاى شیخ محمد تقى فلسفى در سال ۴٣٣١/۵۵٩١، بهائیان در سراسر کشور تعقیب و عده اى به قتل میرسند. در سال ۵٣٣١/ ۶۵٩١ به سبب این اقدامات بهائیان به سازمان ملل شکایت میکنند. در فاصله ۶۵٩١ تا ٣۶٩١ اجتماعات بهائى از طرف دولت غیر قانونى اعلام میگردد و بالاخره در سپتامبر سال ٧۵٣١/ ٨٧٩١ ساواک ترتیب یک قیام ضد بهائى را در شیراز میدهد و هدف آن است که عملیات ضد دولتى را منحرف و به یک شورش ضد بهائى تبدیل نماید. بیش از سیصد خانه بهائى تاراج و سپس به آتش کشیده میشود. در همین زمان آیت الله خمینى در پاریس سخنرانى کرد و به این قضیه اشاره نمود{
[۳] _ }»یادواره یک بچه قزاق« نوشته تیمسار محمد آیرملو، چاپ نخست در آلمان، صفحه ٣١٢ و۴١٢{
[۴] _ }کتاب »مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست« صفحه ٨٩۴{
[۵] _ }»زبان گویاى اسلام، حجه الاسلام محمد تقى فلسفى« ا ز انتشارات مرکز بررسى اسناد تاریخى وزارت اطلاعات، جلد نهم{
[۶] _ }براى اطلاع بیشتر مراجعه کنید به »ایران نامه« از انتشارات بنیاد مطالعات ایران در آمریکا شماره ویژه »جوامع غیر مسلمان ایران«{
[۷] _ } خاطرات آیت الله حسینعلى منتظرى، صفحات ۴٩ تا ۶٩{
[۸] _ } خاطرات آیت الله حسینعلى منتظرى، صفحات ٩٣۵ و ٠۴۵{
[۹] _ }در کتاب »مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست«، چاپ تهران پائیز ۱۳۷۹ ، با مکاتبات فراوانى از روابط شاه و دولتهاى او با مراجع تقلید و آیات عظام آیت الله میرزا محمد حسین نائینى، حاج سید ابوالحسن اصفهانى، حاج آقا حسین قمى، حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى و حاج آقا حسین بروجردى آشنا مى شویم که باعث اعجاب هر پژوهنده اى خواهد شد. نقل همه این اسناد در این مقدمه باعث تطویل کلام مى گردد{
[۱۰] _ } »خاطرات دکتر مهدى حائرى یزدى« (تاریخ شفاهى ایران)، به کوشش دکتر حبیب لاجوردى، ناشر نادر، تهران ۱۳۸۲، صفحات ٣۴ تا ٩۵{
[۱۱] _ }پس از انقلاب مقدارى از اسناد سرّى ساواک بدست مردم افتاد. روزنامه مجاهد مورخ ٩ ژوئن ۱۹۸۰ عکس سندى مربوط به سال ۱۳۵۰١ را منتشر کردکه خواندن آن خالى از فایده نیست: »در باره انجمن تبلیغات اسلامى– مسئول انجمن اسلامى در مرکز به منظور مبارزه علمى و منطقى با بهائیان تقاضا نموده است ساواک در این زمینه مساعدت هاى لازم به عمل آورد. با اعلام درخواست مسئول انجمن مزبور خواهشمند است ضمن تماس با عوامل یاد شده در منطقه به آنها تفهیم گردد که اقدامات آنها نباید جنبه تحریک و اخلالگرى داشته باشد به عبارت ساده تر ضمن حفظ نظم عمومى انجمن تبلیغات اسلامى مجاز است که با استفاده از کمکهاى ساواک با جامعه بهائى مبارزه کند«. امضاى مدیر کل اداره سوم ساواک . در ضمن روزنامه صبح آزادگان، بهمن ماه ۱۳۶۰ تحت عنوان »نگاهى به انجمن حجتیه« مشروحاً به روابط عمیق ساواک و انجمن حجتیه پرداخته است.براى اطلاع بیشتر پیرامون روابط ساواک با انجمن حجتیه مراجعه کنید به کتاب »حزب قاعدین زمان« (موسوم به انجمن حجتیه) تألیف عمادالدین باقى{