فریادی از دل
درد دل یک بهائی ایرانی
در سر زمین پاک اهورا،
به نام خدا،
بر خلق راستین،
از سر کین،
به ناروا، چه ستم ها گشته روا . . .
با شعاری این چنین :
"لا اکراه فی الدین"،
ننگ تاریخ است !
حمله بر یک قوم، صرفاً بهر آئین،
کشتن مردم برای دین،
شیوه نامردمی باشد چنین . . .
کجا رسم جوانمردی است؟
تاختن بر مردمی آرام،
ساقی مهر و وفا را،
با جفاکاری شکستن جام ؟
سلام عشق را،
پاسخ به شمشیر جفا دادن،
پیام دوستی را،
با نهیبی دشمنانه رد نمودن ؟
کجا رسم است ؟
محبت را با نقمت،
صلح را با جنگ،
وفا را با جفا،
پاسخ همی گفتن؟
مردمان بی دفاع را،
کجا اینسان هدف گیرند، خون ریزند ؟
با صلح جویان،
در کدام آئین ستیزند ؟
ما که با هر مسلک و هر دین،
هر قوم و هر آئین،
سر مهر و وفا داریم ،
ما که "در روضه قلب"،
"جز گل عشق" نکاریم،
با پیروان کل ادیان،
با صفا، با روح و ریحان،
ره دوستی پیمائیم،
ماکه فرزندان انسان را،
سراسر" بار یک دار"،
"برگ یک شاخسار" می دانیم،
خاک ایران را،
ز روی عشق و ایمان،
مقدس، مشکبار می خوانیم،
از چه رو آماج صد تیر جفا باشیم ؟
در آغوش وطن، آواره و محروم،
چرا پیوسته آزرده ز نیش افتراء باشیم ؟
روا نبوَد به جنگ مردمان مهربان رفتن،
به فرزندان پاک مام میهن،
آشکارا افترا بستن،
بسی جان داده در راه خدا را،
دشمن دین و خدا خواندن،
روا نبوَد ! نباشد رسم انصاف . . .
بازتاب ناله خاموش مظلومان،
فریاد است، فریادی ز دل،
در پهن دشت صحنه تاریخ،
رسا و پر طنین . . .
ظالمان را هست،
در حضور داور یکتا،
جاودانه، داغ ننگین بر جبین . . .
حوریوش رحمانی