رسم پروازم در ایران ماندن است امروز

شاهین جانپاک   

تقدیم به تمامی بهائیان ایران

 آنگاه که بال هایم را می شکستند،نمی دانستند که من درونم آسمانیست

 

                 رسم پروازم در ایران ماندن است امروز

پرنده ای دریا نشینم

با دو بالی مملو از مهر

در پی یک آسمان

در پی ماه ثمینم

مدتی خشکی زده دریایم

مدتی سرما زده بال هایم

اندکی پیش چنین اندیشه در سر داشتم

که بکوچم به هوای باران

که بکوچم ازدیار ایران

به خدا دلگیر است این شهر

همه کس می خواهند

که نباشد به تنت حتّی سر

با تو که جز عشق و محبّت

جز تبلیغ وحدت

با تو که جز مهر و مودّت ننمودی کاری

 

 

همه اش می گویند:

که دو بالت نجس است

که نگاهت هوس است

که وجود تو بس است

ای خدا،مگر از من چه دیدند این مردمان

که چنین بال هایم را کردند نشان؟

ای خدا، ایران دریای من بود

عشق من،قلب من،دنیای من بود

پس چه شد آن همه عشق و محبت

پس کجا رفت سرزمین مهر و غیرت؟

صیّادان! با شما ام

با شمایی که ندارید خبر از رازم

با شمایی که ندانید قصد پروازم

با شمایی که قلوبتان چون سنگ

دریایتان بی رنگ

با شمایی که نخوانید قصّهء پُر آوازم

رنگ تعصّب بزدائید اوّل

جامهء انصاف گزینید بر تن

شعر حقیقت بسرائید هردم

و اینک دوستانم

در چنین وضعی بود،که همه بار سفر را بستند

که همه در پی یک آبادی،به هوا برخاستند

و من اینجا نگران و تنها

چشم به راه فردا

در فکر سکوت یا که خواندن

در فکر پریدن یا که ماندن

ناگهان…

ندای دوست رسید:

که بمان ای یارم

باران محبّت بر سرت می بارم

رسم وفا را مبری از یادت

که من از یاد تو هر شب تا سحر بیدارم

قصد پروازِ تو با وجدانت

که من از شعلهء عشقت به خدا،دل زارم

باید اِحیاء گردد این شهر

باید از نور شود پُر این بحر

کوچستان ایران است امروز

دریای مستان ایران است امروز

و چنین گفتم با خود: که خدایا

نه هوا خواهم رفت

نه زمین خواهم ماند

من فقط غرقهء دریای توام

من فقط پیرو ایمای توام

اوج آوازم، از ایران خواند است امروز

رسم پروازم، در ایران ماندن است امروز

              

 

 

 

 

Comments are closed.