ایمان مطلق آرانی
علم هرمنوتیک از جمله مباحثی است که این روزها نظر بسیاری را که اهل فلسفه و کلام و ادبیات هستند به خود جلب کرده است. ریشه ی کلمه ی hermeneutics در فعل یونانی ἑρμηνευτικἡ یا hermeneuein (هرمینویین) است. که عموماً به تاویل کردن و صورت اسمی آن hermeneia(هرمینیا) نیز به تاویل ترجمه میشود.
ارسطو در آرگانون رساله ای تحت عنوان “باری ارمینیاس” Peri Hermeneias را به این موضوع اختصاص داده است. ارسطو هرمنیا (تاویل) را عمل ذهنیی می داند که به ساخته شدن عباراتی (خبرهایی statemenets) که که صدق و کذبشان محتمل هستند، مؤدی می شود. در نظر او تفسیر فعل ابتدایی عقل است در صدور احکام صحیح درباره یک چیز. بدین ترتیب جملات دعایی، امری، استفهامی یا نهیی، خبر (قول جازم) نیستند؛ بلکه خود از خبری اخذ شده و صورت ثانویی از جمله بوده که بر وضعیتی که عقل آن را به صورت یک خبر ادراک کرده است، اطلاق می شود. در نظر ارسطو عقل معانی را در قالب خبر یا به تعابیر دیگر قول جازم و یا عقد و یا عبارت در می یابد. ارسطو قضیه را اپوفانسیس می نامد؛ این لفظ از فعل به معنای آشکار می نمایم، مکشوف می دارم و بیان می کنم، مشتق شده است. به حسب تعریف قضیه که در کتاب (باری ارمینیاس) آمده، قضیه، بیان ارتباط یا عدم ارتباط چیزی با چیزی است و نوع ویژه ای از کلام است و دقیقا آن کلامی است که در آن صدق و کذب مصداق پیدا می کند. به عقیده ارسطو، اگر بخواهیم دقیق سخن گوئیم نمی توان قضایای شرطیه را در زمره گفتار اپوفانتیک که متضمن حقیقت یا کذب است به شمار آورد، زیرا جملات شرطی و یا عطفی ارتباط یا عدم ارتباط چیزی را به چیز دیگر، آشکار و صریح بیان نمی دارند. در نظر ارسطو تفسیر با زبان ارتباط دارد. ما چون بخواهیم چیزی را تفسیر کنیم، از آن خبر محتمل الصدق و الکذب می سازیم و از آنجا که تنها در فلسفه نظری با عبارات محتمل الصدق و الکذب سر و کار داریم، حوزه تفسیر منحصر به قلمرو فلسفه نظری است و البته این مطلب با نظر کردن در هنر از موقف فلسفه، منافاتی ندارد، چنانکه خود ارسطو جزو اولین کسانی است که در حقیقت هنر عموما و شعر خصوصا نظر کرده و به بیانی هنر را تفسیر کرده است. سخن این است که ارسطو معتقد است که خود هنر بر قضایای محتمل الصدق و الکذب اشتمال ندارد، اگرچه ما می توانیم از موضع فلسفه در آن نظر کنیم و در باب آن قضایای خبریه بگوییم. به هر حال، اخبار از آن جهت که حقیقت یک چیز را در قالب قضایا بیان می کند، با اعمال ذهنی بالاتر و مجردتر یعنی با شأن نظری ذهن و نه با وجهه عملی آن ارتباط پیدا می کند.
اما میدان علم هرمنوتیک به طوری که در عصر جدید به ظهور رسیده است لااقل به یازده دسته تقسیم میشود که عبارتند از ۱)هرمنوتیک رومانتیک که برجسته ترین شخص آن شلایرماخر است. ۲) هرمنوتیک روش شناسانه که آگوست باک نظریه پردازش است ۳) هرمنوتیک معرفت شناسانه ی دیلتای ۴) هرمنوتیک هستی شناسانه که در راسش هایدگر قرار دارد که البته هایدگر در راس هرمنوتیک پدیدارشناسانه و هرمنوتیک ترانسندنتال هم میباشد ۵) هرمنوتیک هستی شناسانه ی گادامر هست ۶) هرمنوتیک هستی شناسانه ی پل ریکور هست ۷) هرمنوتیک پدیدارشناسانه والتر بنیامین ۸) هرمنوتیک مارکسیستی ارنست بلوخ ۹) هرمنوتیک رادیکال دریدا است که به پساساختارگرایی معروف است ۱۰) هرمنوتیک انتقادی جان داپسون ۱۱) هرمنوتیک رئالیست هرسچ و امیل بتی میباشد. که البته میتوان به شش حالت کلی تر نیز تقسیم کرد که به ترتیب زمانی میشود ۱) نظریه تفسیر کتاب مقدس. ۲) روش شناسی عام لغوی ۳) علم هر گوه فهم زبانی ۴) مبنای روش شناختی در علوم انسانی ۵) پدیدارشناسی هستی و پدیدارشناسی فهم وجودی و نهایتاً ۶) نظامهای تاویل، هم متذکرانه و هم بت شکنانه. که برای رسیدن به معنای نهفته در زیر اسطورها و نمادها، مورد استفاده ی انسان قرار میگیرد.
بنده در این مقاله تنها قصد دارم که به هرمنوتیک به منزله ی نظریه ی تفسیر کتاب مقدس است بپردازم. چرا که قدیمترین و محتملاً هنوز هم شایع ترین فهم از کلمه ی (هرمنوتیک) به اصول تاویل کتاب مقدس اشاره دارد و از آنجا که این مقاله به حول بحث تاویل در نظر دیانت بهایی میپردازد نیز توجه به این نوع از هرمنوتیک است و نه هرمنوتیک هایی که برای علم انسانی و فلسفه و ادبیات میباشد. به نظر میرسد که اولین اثری که در این خصوص چاپ شد اثر ی.ک.دانهایر در سال ۱۶۵۴ میباشد که نام کتاب او هرمنوتیک قدسی یا روش تاویل متون مقدس بود. ریچارد پالمر در کتاب علم هرمنوتیک میگوید:” حتی از عنوان این کتاب نیز میتوان استنباط کرد که علم هرمنوتیک از علم تفسیر از این حیث متمایز شده است که علم هرمنوتیک در حکم روش شناسی تاویل است. تمایز موجود میان شرح بالفعل (تفسیر) و قواعد و روشها یا نظریه ی حاکم بر آن (علم هرمنوتیک) .” بنابراین علم هرمنوتیک به قواعد تفسیر توجه دارد و خودش تفسیر متن نیست؛ بلکه با اتخاذ از آن میتوان روشی را متمع نظر گرفت که به واسطه ی آن به سراغ متن برای تفسیر رفت.
پیش از آنکه وارد به بحث نظر دیانت بهایی در خصوص تاویل و تفسیر آثار الله شویم اشاره به چند موضوع لازم به ذکر است. اول آنکه خود پروسه ی فهم، که به واسطه ی خواننده از متن صورت میگیرد، نوعی تفسیر است و عینیتی با خود متن ندارد. یعنی همیشه فاصله ای بین فهم خواننده از متن با خود متن وجود دارد. که این فاصله ها به واسطه ی تبیین ها و تفسیرهایی که مطابق با کل متون مولف صورت میگیرد کمتر میشود. این سخن به این معناست که هر مطلبی را برای آنکه ظاهرش را متوجه شویم باید به سراغ متون دیگر مولف رفته تا عمق مطلب نیز بر خواننده روشن شود. همچنین لازم به ذکر است که تفاوتی میان تفسیر و تاویل وجود دارد. تأویل بیان یکی از محتملات لفظ است ولی تفسیر عبارت از بیان مراد متکلم میباشد. یعنی تاویل گر انیست که یکی از معانی را نهایتاً از متن استخراج میکند و در تاویل تنها به یک متن و یا یک قسمت از متن توجه میشود و مابقی متون یا قسمتهای دیگر متن را که به آن مرتبط است را مدنظر قرار نمیدهد اما در تفسیر به کلیه ی متون و تمام مطالبی که در خصوص آن مطلب آمده است توجه میشود.
در قران مجید سوره ی آلعمران آیه ی هفتم میفرمایند: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَهِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ.
مضمون فارسی آیه چنین است: او کسى است که کتاب را بر تو نازل کرد که بخشى از آن محکمات است که اساس کتاب است، و بخش دیگر متشابهات است، اما کج دلان، براى فتنه جویى و در طلب تاویل، پیگیر متشابهات میشوند، حال آنکه تاویل آن را جز خداوند و راسخان درعلم که میگویند به آن ایمان آوردهایم، همه از پیشگاه خداوند است نمیدانند، و جز خردمندان کسى پند نمیگیرد.
از ایه ی مبارکه مستفاد میشود که کسی جز خداوند و راسخان در علم حق تاویل را ندارد و یا بهتر بگوئیم کسی جز ایشان تاویل آیات خداوندی را ندارد. در اصول کافى از امام باقر یا امام صادق (ع) نقل شده است: پیامبر خدا بزرگترین راسخان در علم بود . تمام آنچه را خداوند بر او نازل کرده بود، از تأویل و تنزیل قرآن مىدانست. خداوند هرگز چیزى بر او نازل نکرد که تأویل آن را به او تعلیم نکند . او و اوصیاى وى (یعنی ائمه ی اطهار) همه این ها را مىدانستند” اصول کافى، ج ۱ ، ص ۲۱۳ ، بَابُ أَنَّ الرَّاسِخِینَ فِی الْعِلْمِ هُمُ الْأَئِمَّهُ (ع).
همچنین در سوره ی یونس آیه ی سی و نهم میخوانیم: بَلْ کَذَّبُوا بِمَا لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ کَذَلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ الظَّالِمِینَ.
یعنی: حق این است که چیزى را که به شناخت آن احاطه نیافته اند و تاویل آن هنوز بر آنان آشکار نشده است، دروغ میانگارند، بدینسان کسانى که پیش از اینان بودند نیز دروغ انگار بودند بنگر که سرانجام ستمکاران چگونه است.
از این آیه نیز مستفاد میشود که برای تاویل باید به مسئله محیط بود. محیط در مقابل محاط، اسم فاعل از احاطه است یعنی تمام جهات را باید دانست.
در دیانت بهایی نیز مسئله به همین قسم است چنانچه در کتاب اقدس میفرمایند: ” اِنَّ الَّذِی یُؤَوِّلُ مَا نُزِّلَ مِنْ سَمَاءِ الْوَحْی وَ یِخْرِجُهُ عَنِ الظَّاهِرِ اِنَّهُ مِمَّنْ حَرَّفَ کَلِمَهَاللّهِ الْعُلْیَا وَ کَانَ مِنَ الْاَخْسَرِیْنَ فِی کِتابٍ مُبِینٍ” ” بند صد و پنج
مضمون بیان مبارک به فارسی: اگر کسی پیدا بشود و آیاتی را که از آسمان وحی بر جمال مبارک ظاهر شده تاویل کند و خارج کند آن آیات را از معنی ظاهر، چنین کسی از جمله اشخاصی است که کلمه ی الهی را تحریف کرده و در پیش خدا از زیانکاران است و نام او جزء زیانکاران در کتاب مبین و علم الهی ثبت خواهد شد.
خود حضرت بهالله نیز در خصوص تاویل میفرمایند: “مقصود از تأویل اینکه از ظاهر خود را محروم ننمایند و از مقصود محتجب نمانند . مثلاً اگر از سماء مشیّت فَاغْسِلُوْا وُجُوْهکُمْ نازل شود تأویل ننمائید که مقصود از غُسل ، غُسلِ وَجهِ باطن است و باید بآب عرفان او را غُسل داد و طاهر نمود و اَمثال آن … آیاتی که در اوامر و نواهی الهی است مثل عبادات و دیات و جنایات وامثال آن مقصود عمل بظاهر آیات بوده و خواهد بود ولکن آیات الهی که در ذکر قیامت و ساعت چه در کتب قبل چه در فرقان نازل شده اکثر مؤوَّلَست و لَایَعْلَمُ تَأوِیْلَهُ اِلّا اللّهُ (*) این مراتب در کتاب ایقان واضح و مبرهن ایست هر نفسی در آن تفکّر نماید آگاه شود بر آنچه از نظر کلّ مستور بوده ” (ص ٢٧٩ و ٢٨۴ مجموعه اقتدارات (*)در اشاره به آیه ٧ سوره آل عمران ) و همچنین میفرمایند: ” هر نفْسی الیوم مدّعی امری شود و یا ادّعای باطن نماید او شیطان فئه حقّه بوده چنانچه بعضی نفوس در ظاهر بکلمه ای ناطقند و در باطن بکلمه اخری مخالف کلمه ظاهر . چنین نفْسی منافق و کذّاب بوده و خواهد بود .اهل بهاء نفوسی هستند که هرچه را مخالف ظاهر امراللّه ببنند او را باطل دانند . باطن و باطن طائف حول این ظاهر است طُوْبَی لِنَفْسٍ وَجَدَتْ عَرفَ الْبَیَانِ وَ کَانَتْمِنَ الرَّاسِخِیْنَ “. (ص ٩- ۴۴٨ ج ٣ امر و خلق )
بنابراین بهائیان موظف هستند که تفسیر و فهمی که ارائه میدهند با خود متن در سازگاری تمام باشد، و قائل به آن نشوند که معنی باطنی ای در پس پرده ی معانی باطنی وجود دارد. چنانچه خود حضرت بهالله در کتاب اقدس نیز مثالی میاورند. ایشان میفرمایند: “…. وَ مِنْهُمْ مَنْ یَدَّعِی الْبَاطِنَ وَ بَاطِنَ الْبَاطِنَ قُلْ یَا اَیُّهَا الْکَذَّابُ تَاللّهِ مَا عِنْدَکَ اِنَّهُ مِنَ الْقُشُوْرِ تَرَکْنَاهَا لَکُمْ کَمَا تُتْرَکُ الْعِظامُ لِلْکَلَابِ ” قسمتی از بند سی و ششم
مضمون بیان مبارک به فارسی: یک دسته ی دیگر از مردم اشخاصی هستند که مدعی باطن و باطن باطن هستند. اینها بگو، ای دروغگو تو کیستی که مدعبی باطن و باطن باطن میشوی؟ آنچه را که تو باطن یا اسرار باطن باطن میشماری به منزله ی پوست است که ما آن پوستها را پیش شما ریخته ایم. همانطوری که مردم استخوانها را پیش سگها میاندازند.
منظور این قسمت از این بند، “مراد صوفیه و روسای دراویش هستند که خودشان را از اقطاب و پیشوایان و راهنمای مردم به جاده ی واقعی میدانند، با اینکه در حقیقت دارای ثمری و اثری و اسرار و رموزی نیستند.” اشراق خاوری، تقریرات درباره ی کتاب مستطاب اقدس صفحه ی ۹۸
و دقیقاً به همین علت است که حضرت عبدالبهاء به بهائیان هشدار میدهند و میفرمایند: ” احبّا باید بیدار باشند. هر کسی کلمه ای بدون نصّ بگوید اختلاف بین احباب بیاندازد. جمال مبارک این عهد را برای اطاعت گرفتند یعنی احدی از خود کلمه ای نگوید. اجتهاد ننماید و الّا هر کسی بابی مفتوح نماید و نصّ الهی را تفسیری کند. چون یکی گوید من قوّه روح القدس دارم خوب می فهمم فوراً هرکسی گوید منهم دارای روح القدسم “. (ص ١۴٩ ج ١ بدائع الآثار)
بنابراین معلوم است که بهائیان نه خود را راسخین در علم میدانند که دست به تاویل بزنند و نه اینکه کسی جز خود خداوند حق تاویل دارد. اما آنچه که از قلم اعلی نازل شده است را نیز برای اینکه بهتر فهم و درک شود میبایست با نگاهی محیط به کلیه ی آثار مورد تدقیق قرار دهند که حضرت عبدالبهاء مثل اعلی دیانت بهایی و حضرت ولی عزیز امرالله که مبین آثار الله هستند – یعنی حضرت عبدالبهاء و حضرت ولی امرالله نیز تبیین و بیانگر آنچیزی هستند که در آثار قید شده و نه تاویلگر آن- این مسیر را بر بهایی پژوهان هموار کرده اند تا با اقتدا به ایشان که در مقام جانشینى حضرت بـهاءالله مرکز ملموس وحدت و یگانگى را بوجود آورد که گرد آن جامعه جهانى بـهائى حلقه زد و در مقام منصوص و تبیین و تشریح آیات حضرت بـهاءالله وسیله مصون از خطائى بود که آیات الهى را بر موازین عملى و لازم براى ارتفاع بنای تمدّنى جدید منطبق ساخت. تمام موسّسات و تشکیلاتى که در عهد و میثاق حضرت بـهاءالله موجود بود بواسطه حضرت عبدالبـهاء واضحتر تشریح شد و گاه بسط یافت و در چند مورد ایجاد گردید. و چون چنین است حضرت بهالله میفرمایند: ” آنچه مقصود الهی است در الواح ظاهراً واضحاً معلوم و واضح است و احدی بتأویل کلمات الهیّه مامور نبوده و نخواهد بود نشهد ان الْمُؤَوِّلِیْنَ فِی هَذَا الْیَوْمِ هُمُ الْمُتَوَهِّمِوْنَ” (ص ٢-۴۵١ ج ٣ امرو خلق) چرا که برخلاف ادیان سالفه و خاصه کتاب مقدس فرقان، در آثار دیانت بهایی اثری از متشابهات نیست بلکه برعکس حتی تشبیهات و رموز مندرجه در کتب مقدسه ی سالفه نیز در این دور معلوم و مشخص شده است. چنانچه میفرمایند ” فتحنا ختم الرّحیق المختوم باصابع القدره و الاقتدار” که مراد از این قسمت از بند پنجم کتاب مستطاب اقدس این است که اسرار و رموز کتب مقدسه ی سابقه باز شده است که مثالهای بارز آنرا میتوانیم در الواح مختلفه ی حضرت بهالله و خاصه در کتاب مستطاب ایقان بخوانیم.