چرا جنگ؟ چرا صلح؟
قطعا نمی توان واقعیات تاریخی ادیان را در خصوص نحوهء اتخاذ راههای گوناگون از قبیل جنگ و خونریزی جهت اشاعهء روحیات دینی آنها نادیده گرفت. واضحترین و مبرهن ترین مثال تاریخی، جنگهای پرشکوه! صلیبی می باشد. پرشکوه از این حیث که اگرچه تعداد بیشماری از افراد بی گناه، به علت آنکه صرفا معتقد به یک آیین خاصی بودند، جان باختند ولی در عین حال باعث تصادم فرهنگی شرق و غرب شدند و یکی از عوامل شتاب دهندهء پیشرفت غرب در قرون بعد محسوب گشتند.
اما سوال اینجاست که چرا این ادیان راه جنگ را در پیش گرفتند؟ مگر غیر از آن است که ادیان الهی از آن جهت که تسریع کنندهء راه وصول افراد بشر به سعادت می باشند،ظاهر می گردند؟ پس چرا جنگ؟!!
در پاسخ این سوال باید به این مهم توجه نماییم که هر دین الهی راهکارها و تاکتیک های خاص خود را جهت گسترش و تسری محتویات دینی خویش دارد. اگر می بینیم که در دیانت مسیح و اسلام ، جنگ های متعددی به وقوع پیوسته، این موضوع از آن حیث نبوده که فرضا پیامبران والامقام و پیروان مومن این ادیان الهی، عاشق حرب و جنگ بودند و از کشتن انسانهای دیگر لذت می بردند،بلکه صرفا به این معنا بوده است که در آن زمان جنگ یک راهکار محسوب می شد و جهاد یک حکم بود(در دیانت اسلام) زیرا فرضا در نظر بشر نوزادگونهء زمان مسیحیت، جنگ جزء اخلاقیات محسوب می شد و مثلا در چند قرن پیش از ظهور مسیح، اگر چه اکثر ممالک دنیا برای ارزش های کورش کبیر احترام قائل بودند ولیکن این مانعی نشد تا اسکندر ایران را تسخیر نکند و تخت جمشید را به آتش نکشد، زیرا هدف از جنگ پیروزی بود و این از اهداف مهم افراد آن روز محسوب می گشت. و یا اگر به عربستان طفیل ۱۵ قرن پیش بنگریم جز سندهای تاریخی که در گورستان های دختران زنده به گورشده موجود است! فقط یک چیز دیگر خواهیم یافت و آن راهزنی و شتر دزدی!است که از افتخارات اعراب آن زمان حکایت دارد.
حال تصور کنید ۲ دین آسمانی مسیحیت و اسلام در چنین معرکه ای ظاهر شوند، آیا می توانند به سراغ شمشیر نروند و حکمی چون جهاد ندهند؟
اما اگر به ۲ قرن پیش رجوع کنیم می بینیم که اوضاع اجتماعی آن زمان از نقطه نظر خاصی با دوران پیش از آن کاملا متفاوت می باشد. عواملی همچون رشد بی چون و چرای جمعیت، عجین شدن اذهان اندیشمندان با واژهء مدرنیته، توجه بسیار به حقوق طبیعی انسان، ظهور اکتشافات و اختراعات متعدد و … وجود این عوامل در کنار یک دیگر موجد دورهء جدیدی از تمدن بشری محسوب می گشت و در این احیان بود که دیانت بهایی به تدریج نضج گرفت و پایه های اولیهء آن بنا شد،آیا به نظر شما در این دوره هم لازم بود که این دین آسمانی دست به شمشیر ببرد تا به گسترش دین خود بپردازد؟
دقیقا در همین ادوار بود که حضرت بهاء الله اعلام فرمودند: " اَن تُقتلوا خیرٌ لکم من اَن تَقتلوا" یعنی اگر کشته شوید بهتر از آن است که دیگری را بکشید. و این بیان حضرت بهاءالله حاکی از این واقعیت تاریخی است که دیانت بهایی ، دیانتی که در دورهء جدیدی از تاریخ رخ گشوده است، دیانتی که اکنون ابزارهای مناسب انسانی را درنزد بشر می بیند، دست به حرکتی بزرگ زده و اعلام نموده که دیانت ما دیانت صلح است نه جنگ. و این واقعیت تاریخی هیچ گاه فراموش نخواهد شد و این اوّلین باری است که یک دین وآیین الهی اینگونه آشکارا و مطمئن از راهکار جدید خود یعنی "صلح" در راه اشاعهء تعالیمش بهره می جوید.و صحت ادعای این آموزهء دینی که خصلت روانشناختی و جامعه شناختی نیز دارد، در لحظه هایی از تاریخ مشخص می گردد که پیروان دیانت بهایی به دستور رهبرشان صرفا اجازهء دفاع از خود را داشتند و برای اثبات اعتقادشان بی گناه جانشان را نثار نمودند.
پس این روح زمان بشر اکنون به بلوغ رسیدهء ما بوده است که این آمادگی را جهت پذیرفتن چنین راهکاری خلق کرده است.فی الواقع "صلح" اگر چه می تواند یک هدف تلقی گردد اما یک راهکار بسیار مهم نیز شمرده می شود که ما را تا تحقق کامل خویش همراهی می نماید.
شاد باشید
شاهین جانپاک