بدون شرح و تفسیر
این کلام را نه از بهر آن مینویسم که دوستان عزیزی را که مصدر امور در کشور مقدّس ایران هستند به نکتهای متوجّه سازم یا طریق نصیحت پویم که آنها خود داناترند و به امور واقفتر. فقط بر سبیل اجمال به چهار نکته در رابطه با موج جدید مبارزه با بهائیان در ایران، یعنی اخراج کلّیّه دانشجویان بهائی از دانشگاههای ایران، اشاره دارم. قضاوت را به عهده خوانندگان عزیز میگذارم.
اوّل: این مطلب را شخصاً از تلویزیون ایران دیدم و شنیدم. سالها قبل که هنوز جناب خمینی، قدّس سرّه الشّریف، در قید حیات بودند، روزی در بطلان حدیث انتسابی به حضرت رسول اکرم که میفرمایند، "وُلِدتُ فی زمن الملک العادل" استدلال میفرمودند. ایشان میگفتند که مقصود از پادشاهی که در این حدیث به آن اشاره شده انوشیروان است که به ناحق به عدالت منسوب شده است در حالی که هیچ پادشاهی نمیتواند عادل باشد. در اثبات کذب بودن عدالت انوشیروان همان بس که وقتی برای شروع نبردی جدید آماده میشد و از مردم نیز استمداد نمود، شخصی از عوام که به صنعتی مشغول بود و فرزندش چون از طبقه اشراف نبود محرومیت از تحصیل را تحمّل میکرد، حاضر شد مبلغ چهار هزار هزار (میلیون) درهم برای کمک به مبارزات دفاعی انوشیروان به دربار بپردازد امّا در مقابل تقاضا داشت که فرزندش بتواند تحصیل کند. امّا انوشیروان دستور داد پول را به او برگردانند و به او تفهیم نمایند که تحصیل فقط مخصوص طبقه اشراف است. بعد، جناب خمینی نتیجهگیری کردند که آیا این موافق عدالت است که شخصی را صرفاً به علـّت تعلـّق به طبقهای غیر از اشراف از تحصیل محروم کنند؟ بنابراین این حدیث جعلی است.
دوم: یکی از دانشجویانی که اخیراً به او اطـّلاع دادهاند برای دریافت مدارک و شهریهای که پرداخته به دانشگاه مربوطه مراجعه کند، بعد از مراجعه سؤال کرد که به چه علـّت او را از تحصیل محروم کردهاند. مسئولین دانشگاه اظهار داشتند که این موضوع به حراست مربوط میشود. جوان بهائی به حراست مراجعه و سؤالش را تکرار کرد. گفتند سؤالت را بنویس تا به طهران ارسال داریم. سؤالش را نوشت و حراست در کمال امانت آن را (با فکس) به طهران ارسال نمود. جواب آمد که تصمیم مسئولان این است که بهائیان به تحصیلات عالیه اشتغال نداشته باشند و ضمناً جواب کتبی نیز داده نمیشود و جواب را فقط به جوان بهائی نشان دادند امّا برگه مزبور را به او تسلیم ننمودند.
سوم: روزی یکی از روحانیون، که سخنانانش از رادیو پخش میشد، در مورد عدل و داد، داد سخن میداد و اظهار میداشت که ما معتقد به عدالت هستیم و عدل علی را اجرا میکنیم چه که در حدیث داریم، "یبقی المُلک بالکفر و لایبقی بالظـّلم" و به این ترتیب ثابت کرد که ظلم به مراتب بدتر از کفر است.
چهارم: روزی مرا به اطـّلاعات احضار فرمودند. بعد از مذاکرات مربوط به اتـّهامات، با چشم بسته، به مسئول مربوطه گفتم، "سؤالی از شما دارم." فرمود، "بگو." گفتم، "فرض کنیم که جوانان بهائی در دانشگاه به تبلیغ مشغول میشوند و به این علـّت آنها را از تحصیل محروم کردهاید. چرا در طرحهای مکاتبهای دانشگاههایتان ستون مذهب گذاشته و بهائیان را محروم کردهاید؟" (یادم میآید که آن روزها در روزنامه اعلان دانشگاهی را دیدم که طرح تحصیل مکاتبهای را مطرح کرده بود.) جواب مسئول مربوطه شنیدنی (یا خواندنی) است. ایشان فرمودند, "به تجربه به ما ثابت شده است که هر زمان به جوانان بهائی میدان دادیم، دیگر جایی برای جوانان مسلمان باقی نگذاشتند، تمام مناصب را در اختیار گرفتند و نفرات اوّل شدند و امتیازها از آن آنها شد. بهترین راه این است که از ابتدا مانع ترقـّی آنها شویم."
امید است نکاتی که این چهار مطلب را به یکدیگر ارتباط میدهد مرکوز ذهن واقع گردد و به آن توجّه شود. باقی بقایتان؛ جان به فدایتان؛ فدوی