قرآن و معنای «زنده شدنِ مردگان» در قیامت

 

تورج امینی

 

در جایی از مقاله‌ای که در بارۀ سخنان دکتر سروش نوشتم، آوردم که «کتاب ایقان» شاهکاری در تأویل آیات قرآنی است. از منظر کتاب ایقان، «قیامت» لفظی است که در قرآن به جای «ظهور» به کار رفته و بنابراین هر جا که سخن از قیامت و حواشی آن آمده، بشارتی است به مسلمانان که در آینده، ظهوری واقع خواهد شد. بر این اساس بسیاری از آیات قرآن که در قالب تمثیل بیان گشته، به شکلی جدید معنا می‌گردند، اجزای آن آیات به گونه‌ای بدیع در کنار هم می‌نشینند و تصویری نو، امّا دقیق از آیات و روایات قرآنی به دست می‌آید. به اعتقاد ما بهائیان، وقتی قرآن با نگاه آیین بهائی خوانده شود، نظم شگفت‌انگیزی که بر آن حاکم است، نمایان می‌گردد، هم در انتخابِ لغات و عبارات و هم در انتقال مفاهیم، و قطعاً چنین پدیده‌ای که در سراسر قرآن جاری است، نمی‌تواند تصادفی باشد.

شاید بتوان گفت یکی از مهمّ‌ترین مطالبی که در هر دینِ وحیانی مطرح شده و ظهور ادیان و پیامبران بدونِ آن، نه معنا پیدا می‌کند و نه توجیهی می‌یابد، مطلبِ «بقای روح» یا «حیات اخروی» است. اگر بنا بر اعتقاد دینی، روح انسانی بقای خود را از طریق تعلّق به جسم و سیر در این عالم به دست می‌آوَرَد، بنابراین، یکی از مهمّ‌ترین مؤلفه‌های ادیان وحیانی، باید توضیح جایگاه بشر در این عالم و تشریح «نسبت مردمان با عالم مادّی» باشد. بدین جهت است که موضوع «حیات» یا «نحوۀ زندگانی» در تیررس‌ترین موضوعات دینی قرار می‌گیرد.

در این مقاله، قصد من بر این است که به واژه‌های قرآنی که در بارۀ «حیات» آمده، خصوصاً واژۀ «زنده کردن»، نگاهی بیندازم. در این صورت است که من می‌توانم شاهدی را بر ادّعای خود، مبنی بر این‌که لغات و مفاهیم قرآنی با نظم مشخصی در کنار هم قرار گرفته‌اند، ارائه نمایم. بدون تردید در این تحقیق واژه‌های بسیاری را همچون: خلقت، هدایت، ضلالت، شب، روز، آسمان، زمین، خورشید، ماه، آب، رزق، بهشت، دوزخ، صراط، میزان، فساد، اسراف، غرور، فحشاء، کتاب، عذاب، هلاکت، قبر، ساعت، بدء، عود، رجعت و … باید بررسی نمود.

این اصطلاحات یا اشارات یا تماثیل، هر کدام به منزلۀ اجزای تصویری هستند که وقتی در کنار هم قرار بگیرند، از ترکیب آنها مجموعه‌ای به دست می‌آید که می‌توان آن را «فرهنگ جدید دینی در حیات تازۀ انسانی» نام نهاد. در قرآن، سرآغاز این «فرهنگ بدیع» یا «مدینه اللّه»، به نام «قیامت» مطرح شده است. به عبارت دیگر قیامتی که در قرآن توصیف شده، آغاز زندگی تازه‌ای است که با ظهور پیامبر بعد رقم می‌خورد. همان‌طور که «شهر»، خصوصیّاتی دارد و مجموعه‌ای زیربنایی برای تمدّن جسمانی است، به همین قیاس، «مدینه اللّه» نیز حاوی عناصری است که قرآن آنها را با ادبیّات مخصوص به خود، به نام‌ها و عنوان‌هایی همانند «حورالعین»، «جنّات عدن»، «چشمه‌های شیر و عسل» و … خوانده است.

اگر مجالی باشد، امید است بتوانم در سلسله مقالاتی، با بررسی برخی از لغات قرآنی، مجموعه‌ای فراهم آورم که توضیح دهندۀ بخشی از فهم من، به عنوان یک معتقد به آیین بهائی، به قرآن کریم باشد.(۱)

 

الف) معانیِ «حیات» در قرآن

به نظر می‌رسد در قرآن مفهوم حیات، در سه معنا به کار رفته است. نخست، حیاتی است که به خداوند نسبت داده شده؛ دوّم، به معنای «حیاتِ ظاهری» و در بارۀ آن چیزی است که روند طبیعیِ ایجاد و بقای پدیده‌ها در این عالم مادّی نامیده می‌شود و زمانی این روند به پایان می‌رسد و مرگ روی می‌دهد و سوّم، که معنایی عمیق‌تر است، لفظ «حیات» در وجه «مقایسۀ پدیده‌ها با موقعیّت پیشین‌شان» به کار می‌رود.

در معنای نخست

اطلاق لفظ «زنده بودن» به خداوند، حیاتی را منظور می‌کند که میرایی در پس آن نیست «حَیُّ الَّذی لا یَمُوتُ» (فرقان/ ۵۸). چنین حیاتی مختصّ پروردگار است. آیات بسیاری در قرآن متذکّر این معنی است، امّا این معنی، موضوع بحث من در این مقاله نخواهد بود.

در معنای دوّم

می‌فرماید هر کسی چشندۀ مرگ است: «کُلُّ نَفسٍ ذائِقَهُ المَوتِ» (آل‌عمران/ ۱۸۵)، حیاتی که مدلول این آیه است، اشاره به وجهی دارد که پدیده‌ها یا انسان‌ها روند طبیعی زندگی خود را از طفولیّت تا کهولت طی می‌کنند و آنگاه که این روند اتمام پذیرد، «ممات» (مرگ) رخ می‌دهد. (۲)

در معنای سوّم

از مشاهدۀ آیاتِ فراوان، این نتیجه به دست می‌آید که از نظر قرآن، ورود از یک رتبه یا مرتبۀ عالم وجود به رتبه یا مرتبۀ بالاتر را نیز می‌توان «زنده شدن» یا کسبِ «حیات» نامید. در ادبیّات قرآنی، معنای دوّم و سوّم ارتباط وثیقی با یکدیگر دارند. نکتۀ مشترک در این دو معنایی که از حیات به دست دادم، «حرکت» است. یک حرکت، ضامن بقای موجودات در رتبۀ وجودیِ خودشان است و حرکت دیگر، ضامن تعالی و پیشرفت به مراتب بالاتر. چنان‌که شاهد خواهم آورد، از منظر قرآن، حیاتی ارزشمند است که مصداقی برای این معنای سوّم باشد. در سورۀ انعام، آیۀ ۹۵ آمده:

 

«إنّ اللّهَ فالِقُ الحَبِّ وَ النَّوَی، یُخرِجُ الحَیَّ مِنَ المَیِّتِ وَ مُخرِجُ المَیِّتِ مِنَ الحَیِّ، ذلِکُمُ اللّهُ فَأنَّی تُؤفَکُونَ؟». [مضمون: همانا خداوند شکافندۀ دانه و هسته است، زنده را از مرده خارج می‌کند و خارج کنندۀ مرده از زنده است، خدای شما اینگونه است، پس چگونه منحرف می‌شوید؟].

 

مفهوم چنین تمثیلی آن است که با آن‌که دانه و هسته حیاتی در حدّ رتبۀ خود دارند، امّا بالقوّه دارای قابلیّتی هستند که می‌توانند به سطح بالاتری از حیات دست یابند. از منظری که ادیان وحیانی به عالم نگاه می‌کنند، سکون در یک مرتبۀ وجود، چندان ارزشی ندارد و ارزش در جایی رخ می‌دهد که ترّقی صورت بگیرد، مثلاً دانه به گیاه تبدیل شود. بنابراین اگر لوازم ترقّی موجود شود و شرایط فراهم گردد، ولی آن قوّۀ درونی به حرکت در نیاید و رتبۀ بالاتری را ظاهر نسازد، گو این‌که آن چیز مرده است. انحرافی که در انتهای آیه بدان اشاره شده، موکول و منوط به فهمی است که انسان‌ها باید از عالم وجود حاصل کنند و در صدد ترقّی و تعالی خود برآیند که اگر برنیایند، مصداقی برای خارج شدن مرده از زنده خواهند بود. به عبارت دیگر، کسی که حیات جسمانی دارد و زنده است، امّا در زمانِ فراهم شدنِ شرایطِ پیشرفت، تعالی پیدا نکرده، از نگاه قرآن حکم «مرده» بر او صادق می‌آید. مشابه تمثیل بالا، در سورۀ یس آیۀ ۳۳ نیز آمده است:

 

«وَ آیهٌ لَهُمُ الأَرضُ المَیتَهُ أَحیَیناها وَ أَخرَجنا مِنها حَبّاً فَمِنهُ یأْکلُونَ». [مضمون: یک نشانه برای آنها، زمین مرده است که زنده گردانیدیم و از آن دانه‌ای خارج نمودیم که از آن می‌خورند].

 

در این مثال، زمین که برای خود حیات جمادی دارد، برای ورود به مرتبۀ بالاتر که نبات است، قلب ماهیّت شده است. به تعبیر قرآن و بر اساس این آیه، قلبِ ماهیّتِ زمین از مرتبۀ پایین‌تر به مرتبۀ بالاتر، «زنده شدن» نام گرفته است. یعنی، نیرویی بالقّوه در خاک نهفته است که می‌تواند جلوۀ جدیدی از زندگی را ظاهر سازد. وقتی این قابلیّت به منصۀ ظهور برسد، «حیات» و «إحیاء» مصداق پیدا می‌کنند. در این معنا، رتبۀ پایین‌تر به نسبت رتبۀ بالاتر، «مرده» به حساب می‌آید. اطلاقِ مفهوم «زنده شدنِ» خاک و تبدیل آن به مرتبۀ نباتی در آیات دیگر قرآن نیز تکرار شده است:

 

ـــ سورۀ حجّ، آیۀ ۵: «وَ تَرَى الأَرضَ هامِدَهً، فَإِذا أَنزَلنا عَلَیها الماءَ اهتَزَّت وَ رَبَت وَ أَنبَتَت مِن کلِّ زَوجٍ بَهیجٍ». [مضمون: و زمین را مرده می‌بینی، پس زمانی که بر آن آب فروفرستادیم، به حرکت درآمد و رشد کرد و از گونه‌های سرسبز، برویانید].

ـــ سورۀ روم، آیۀ ۲۴: «وَ یُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً فَیُحیی بِه الأَرضَ بَعدَ مَوتِها، إِنَّ فی‌ ذلِک‌َ لَآیاتٍ لِقَومٍ یعقِلُون‌َ». [مضمون: و آب را از آسمان فرومی‌فرستد، پس زمین را پس از مرگش زنده می‌گرداند، همانا در آن، نشانه‌هایی است برای قومی که می‌اندیشند].

ـــ سورۀ حدید، آیۀ ۱۷: «إعلَمُوا أَنَّ اللّهَ یُحیی‌ الأَرضَ بَعدَ مَوتِها، قَد بَیَّنّا لَکم‌ُ الآیاتِ لَعَلَّکم تَعقِلُون‌َ». [مضمون: بدانید که خداوند زمین را پس از مرگش زنده می‌کند، همانا نشانه‌ها را برای شما آشکار نمودیم، شاید شما بیاندیشید].

 

در نمونه‌های ذکر شده، مشاهده می‌کنیم در آیات سورۀ روم و حدید، قرآن به ما می‌فهماند که زبان، «زبانِ تمثیل» است و مؤمنان اگر می‌خواهند به حقایقِ عالَم آگاه گردند، باید در آن مثال‌ها بیاندیشند. در آیات دیگری از قرآن، معلوم می‌شود که تمثیلِ «زنده شدن زمین» توسط «آب» یا «باران»، برای فهماندن موضوع «زنده کردن مردگان» است:

 

ـــ سورۀ فصّلت، آیۀ ۳۹: «وَ مِن آیاتِهِ أَنَّک تَرَى الأَرضَ خاشِعَهً، فَإِذا أَنزَلنا عَلَیها الماءَ، اهتَزَّت وَ رَبَت، إِنَّ الَّذی أَحیاها لَمُحیی المَوتَى، إِنَّهُ عَلى کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ» [مضمون: از آیات او ایـن اسـت که تو همانا زمین را خشک مى‌بینى، پس زمانی که ما بـاران را بـر آن نـازل کردیم بـه حرکت افتاد و رشد کرد. به درستی کسی که زمین را زنده کرد، زنده کنندۀ مردگان است. همانا که او بر هر چیزى قادر است].

ـــ سورۀ روم، آیۀ ۵۰: « فَانظُر إِلی آثارِ رَحمَهِ اللّهِ، کیفَ یُحیی الأَرضَ بَعدَ مَوتِها، إِنَّ ذلِک لَـمُحیی المَوتَی وَ هُوَ عَلی کلِّ شَیءٍ قَدیرٌ». [مضمون: پس در آثار رحمت خداوند نگاه کن که چگونه زمین را پس از مرگش زنده نمود، همانا آن زنده کنندۀ مردگان است و او بر هر چیز تواناست].

ـــ سورۀ فاطر، آیۀ ۹: «وَ اللّهُ الَّذی أَرسَلَ الرّیاحَ، فَتُثیرُ سَحاباً، فَسُقناهُ إلی بَلَدٍ مَیتٍ، فَأحیینا بِهِ الأَرض‌َ بَعدَ مَوتِها، کذلِک النُّشُورُ». [مضمون: و خداوند کسی است که بادهایی که ابر را برمی‌انگیزند، فرستاد، پس سوق دادیم آن را به سوی سرزمین مرده، پس زمین مرده را به وسیلۀ آن زنده گردانیدیم. رستاخیز نیز چنین است].

ـــ سورۀ ق، آیۀ ۹ و ۱۱: «وَ نَزَّلنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَکاً […] و أحیَینا بِهِ بَلدَهً مَیتاً کذلِک الخُرُوج‌ُ». [مضمون: و فروفرستادیم از آسمان آب پربرکت را […] و به وسیلۀ آن سرزمین مرده را زنده کردیم. رستاخیز نیز چنین است].

 

وقتی زبان، زبانِ تمثیل و تشبیه باشد، باید به دنبال «وجه شَـبَه» بود. قرآن می‌فرماید: زمین زنده می‌شود و گیاه می‌رویاند. چنین سخنی نشانگر این است که قابلیّتی در زمین موجود است که وقتی زمین و آب ترکیب شوند، آن قابلیّت شکوفا می‌گردد و زمین می‌تواند از درون خود، شکل دیگری از «حیات» را به منصۀ ظهور برساند. موجودِ جدید، مرتبۀ بالاتری از زندگی و «بودن» است که ما آن را «گیاه» می‌نامیم. بنابراین وقتی فهمیدنِ «نشور» و «خروج» و «إحیاء مردگان» به آن تمثیل وابسته است، آگاه می‌شویم که «زنده شدن مردگان» نیز باید شبیه به همان صورتی باشد که در مثال زمین رخ داده است.

بنابراین، به نظر می‌رسد از منظر قرآن، «مردم» در زمانِ ظهورِ هر یک از پیامبران، حکم زمینی را دارند که این قابلیّت در آنها هست که به مرتبۀ بالاتری از حیات دست یابند. در ادبیّات دینی آن مرتبه و مرحلۀ بالاتر را «ایمان» نام می‌گذارند. در این نگاه، «آب» یا «باران» به معنای «معارف الهی» است که از «آسمان ادیان» فرومی‌ریزد و به «اراضی قلوبِ انسان‌ها» می‌خورد و با آن ترکیب می‌شود. در این ترکیب، در قلوب انسان‌ها که در زمان ظهور پیامبران حکم زمین مرده را دارند، «ایمان» شکوفا می‌گردد، مردمان ماهیّت جدیدی از خود ظاهر می‌سازند و به سطح بالاتری از وجود می‌رسند.

 

ب) اطلاق لفظ «زنده شدن» به مؤمنان، در زمان رسول اکرم

آیاتی در قرآن هست که ظهور رسول اکرم را مصداقی می‌داند برای تبدیل ماهیّت از مرتبۀ «حیات انسانی» به «حیات ایمانی». خداوند در قرآن، این تغییر و تبدیل و این فرایند را به عنوان «زنده کردنِ مردگان» معرّفی نموده است. به عبارت دیگر، کسانی که زنده به حیات جسمانی بودند، شرایطی برایشان فراهم شد تا در درجات عالم، به سوی معنا حرکت کنند و به درجات بالاتری از حیات انسانی دست یابند. کسانی که قابلیّت وجودی خود را فعّال نمودند و به رسول اکرم مؤمن شدند، به صفت «زنده» موصوف گشتند، امّا آنهایی که در مسیر تعالی گام برنداشتند و حاضر نشدند ماهیّت جدید بیابند، حکم «مردگان» یافتند:

 

ـــ سورۀ انفال، آیۀ ۲۴: «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا، إستَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ، إِذا دَعاکُم لِما یُحییکُم». [مضمون: اى کسانى که ایمان آورده‏‌اید، زمانی که خدا و پیامبر به آنچه که شما را زنده می‌کند، فراخواندند، آنان را اجابت کنید].

ـــ سورۀ انعام، آیۀ ۱۲۲: «أَ وَ مَن کانَ مَیتاً، فَأحیَیناهُ وَ جَعَلنا لَهُ نُوراً یَمشی بِهِ فِی النّاسِ کَمَن مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیسَ بِخارِجٍ مِنهَا؟». [مضمون: کسى که مرده بود و ما زنده‏‌اش گردانیدیم و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن در میان مردم راه برود، آیا همچون کسى است که در تاریکی‌هاست و راهی به خارج ندارد؟].

ـــ سورۀ نحل، آیۀ ۹۷: «مَن عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَکرٍ أَو أُنثى وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحیینَّهُ حَیاهً طَیّبَهً وَ لَنَجزِیَنَّهُم أَجرَهُم بِأَحسَنِ ما کانُوا یعمَلُونَ». [مضمون: هر مرد یا زن مؤمنی که کار شایسته کرد، پس همانا ما او را به زندگى پاک، زنده می‌کنیم و حتماً بهتر از آنچه انجام مى‏دادند، پاداش می‌دهیم].

 

در دوّمین آیه‌ای که درج گشت و مربوط به سورۀ انعام است، گفته‌اند شأن نزول این آیه مربوط به مقایسۀ حمزه و ابوجهل، دو تن از عموهای رسول اکرم است. حمزه «مُرده» بود و چون به رسول اکرم ایمان آورد، «زنده» شد و ابوجهل در تاریکیِ بی‌ایمانی باقی ماند. صراحت در این سه آیه جای شکّ نمی‌گذارد که قرآن مردمانِ پیش از ایمان را «مرده» محسوب می‌کند و پس از ایمان را «زنده شده».

در سوّمین آیه که ذکر شد، مصداقی دیگر برای سوّمین مفهومی که از حیات درج کردم، وجود دارد. کسانی که ایمان می‌آورند، از فرهنگی مرده، وارد جامعه و فرهنگی جدید می‌شوند و در واقع «حیاتی جدید» می‌یابند. با این حال، مؤمنانی که در این جامعۀ جدید، قابلیّت بالاتری را از خود ظاهر می‌سازند و «عمل صالح» انجام می‌دهند، یعنی احکام و تعالیم «مظهر ظهور» را اجرا می‌نمایند، به مقام بالاتری به نام «حیات طیّبه» نائل می‌شوند. به عبارت دیگر، «ایمان حقیقی» ایمانی است که به حیات طیبّه مزیّن باشد، زیرا با صدور احکام الهی، قابلیّت فراتر رفتن در عوالم انسانی و روحانی میسّر می‌گردد. از آن‌جا که سیر در مدارج حقیقت نامتناهی است، انسان‌ها می‌توانند با وارد کردنِ هر چه بیشترِ خلوص در رفتار و گفتار اجتماعی/ دینیِ خود، با هر چه بیشتر نزدیکتر شدن به حقیقت، مرتّباً حیات بالاتری را کسب کنند و همواره مصداقی برای «زنده شدن» باشند.

یکی از نشانه‌های قوی بر درستیِ بحثی که مطرح نمودم که خداوند مؤمنان را به نسبت کافران زنده می‌نامد، آیاتی از سورۀ بقره است و به نظر می‌آید که موضوع این آیات، یهودیان یا مسیحیان باشند:

 

ـــ سورۀ بقره، آیات ۲۷ و ۲۸: « الَّذینَ یَنقُضُونَ عَهدَ اللّهِ مِن بَعدِ میثاقِهِ وَ یَقطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أن یُوصَلَ وَ یُفسِدُونَ فی الأَرضِ أولئِکَ هُمُ الخاسِرُونَ، کیفَ تَکفُرُونَ بِاللّهِ وَ کنتُم أَمواتاً، فَأحیاکُم؟ ثُمَّ یُمیتُکُم، ثُمَّ یُحییکم، ثُمَّ إِلَیهِ تُرجَعُونَ». [مضمون: کسانی که بعد از پیمان با خداوند، عهد او را می‌شکنند و آن‌چه را که خداوند امر به وصل کردنش نمود، قطع می‌کنند و در زمین فساد می‌کنند، ایشان زیانکارانند. چگونه خدا را منکرید در حالی که مرده بودید و او شما را زنده کرد؟ پس شما را مى‌میراند و باز زنده مى‌کند، سپس به سوى او بازگردانده مى‌‏شوید].

 

علّامه طباطبایی در تفسیر المیزان، در تشریح این آیات آورده است که احیای مردگان، به معنای خلقت مردمان از خاک است. این معنی با آنچه که پیش از این از مدلول آیات قرآنی آوردم، هم‌خوانی ندارد. در آیاتِ یادشده، «زمین» حیات تازه می‌یافت و «گیاه» می‌رویانید، امّا در اینجا محمل آیه، «انسان‌ها» هستند و ما نمی‌توانیم چنان معنایی را از آیۀ مذکور استخراج کنیم. در واقع، معنای آیه این است که «انسان‌ها» نقش زمینی را دارند که ایمان پیدا می‌کنند و مرحلۀ بالاتری از زندگی را در خود ایجاد می‌نمایند. خصوصاً وقتی بحث «نقض عهد» در میان است، صراحت در بارۀ کسانی است که با خداوند عهدی بسته بودند، مثل یهودیان.

در سورۀ آل عمران، آیۀ ۸۱ نیز در بارۀ آن عهد و پیمان چنین گفته شده که خداوند با همۀ پیامبران میثاق بسته است که به پیامبر بعدی خود ایمان بیاورند. بنابراین یهودیان به واسطۀ پیمانِ حضرت موسی، با خداوند عهد بسته بودند که «دست خدا را بسته ندانند» (مائده/ ۶۴)، قائل به تعطیلی فیض الهی نشوند و به ظهور بعدی ایمان بیاورند. اینک که آن ظهور رخ داده و رسول اکرم آمده است، آنها امر خداوند را نمی‌پذیرند، گو این‌که آن را قطع می‌کنند. به همین دلیل آنان به خاطرِ ماندنِ در فرهنگ قدیم و همگام نشدن با زمانه، هم موجد فساد می‌شوند و هم زیان می‌کنند. از مدلول این آیه نیز می‌فهمیم که «فساد در ارض» در قرآن در بارۀ کسانی به کار می‌رود که با «مظهر ظهورِ» زمان، مخالفت می‌کنند. در بارۀ این مفهوم، باید مقاله‌ای جداگانه نوشته شود.

بنابراین خداوند به یهودیان می‌گوید که شما قبل از موسی مرده بودید و به واسطۀ ایمان به موسی زنده شدید و عهد کرده بودید که فیض الهی را منقطع ندانید، امّا نقض عهد کرده‌ و به خداوند کفر ورزیده‌اید، زیرا وقتی رسول اکرم ظاهر شد، شما حکم مردگانی را پیدا نمودید که می‌توانستید زنده شوید. یعنی خداوند این قدرت را دارد که ظهور جدیدی را در عالَم واقع کند و «عالَم انسانی» را به سطح بالاتری از زندگی نائل سازد. این‌که در آیه می‌فرماید دوباره شما را می‌میرانیم و دوباره زنده می‌کنیم، اشاره به ادامه یافتن ظهورات الهی است. یعنی مصداقِ «موت و حیات» و «رجوع به سمت حق» در این عالم همواره ظاهر می‌گردد.

 

ج) زنده کردن و ارتباطش با ظهور پیامبران

نکتۀ مهمّی را باید در بارۀ آیاتی که تمثیلِ دانه و زمین و «زنده کردن» در آنها آمده، مورد توجّه قرار بدهیم. اکثر قریب به اتّفاق این تمثیل‌ها در موضوع «ظهور رسولان الهی» مطرح شده است. وقتی آیات قبل یا بعد از این آیات را ملاحظه می‌کنیم، می‌بینیم که بحث اصلی در بارۀ ارسال رسولان الهی است و قرآن از باب تذکّر و تفهیم، به پدیده‌های طبیعی و فهم و تعقل در آنها ارجاع داده است:

 

ـــ در سورۀ انعام پس از ذکر آیات بسیار در بارۀ پیامبران، در آیات ۹۱ تا ۹۴ روی سخن به یهودیان بازمی‌گردد که در مخالفت با رسول اکرم گفتند که خداوند چیزی بر بشر نازل نکرده است. رسول اکرم در جواب آنها به ظهور آیین یهودی در عالم اشاره می‌کند و این‌که یهودیان به خاطر ظهور رسول اکرم آنچه را داشته‌اند، از دست داده‌اند. سپس بلافاصله مثال شکافته شدن دانه و هسته به میان آمده و این‌که خداوند از دل مرده، زنده بیرون می‌آورد و از دل زنده، مرده را خارج می کند. یعنی یک زمانی قومی بودند که مرده بودند و به واسطۀ موسی زندگی یافتند و حالا به دلیل ظهور اسلام، حیات جدید یافته‌اند و «حیاتِ موسوی» دیگر حیات نیست و «موت» از درون آن ظاهر شده است.

ـــ در سورۀ روم پس از مثال‌های طبیعی، بحث «دین قیّم» را مطرح نموده و سپس دوباره در ادامه به ارسال رسولان اشاره نموده و بلافاصله با تمثیلِ فرستادن باد و ایجاد ابر و باران موضوع را تشریح می‌نماید.

ـــ در ابتدای سورۀ فاطر می‌فرماید اگر تو را تکذیب کنند، همانا رسولان پیش از تو را تکذیب کرده‌اند و پس از یکی دو آیه در توضیح افعال مؤمنان، آمده که خداوند بادها را به سوی زمین‌های مرده می‌فرستد و سپس تذکر می‌دهد که «رستاخیز» همین است. در ادامه پس از این‌که بیان شده که کور و بینا و سایه و آفتاب و مرده و زنده مساوی نیستند، خطاب به رسول اکرم نازل گشته که تو نذیر هستی و هیچ امّتی نبوده که هشدار دهنده نداشته باشد و مردمان اگر تو را تکذیب کنند، رسولان پیشین را تکذیب کرده‌اند.

ـــ در سورۀ حدید به مسلمانان تذکر داده می‌شود که مانند پیروان ادیان قبل نباشند که دلهایشان سخت گردید و سپس به تمثیل زنده شدن زمین اشاره شده است.

ـــ در سورۀ ق پس از بیان تمثیل زنده شدن زمین، بلافاصله صحبت از این شده که اقوام پیشین پیامبران خود را تکذیب نمودند.

ـــ در سورۀ فرقان سخن از ظهور رسول اکرم و استهزای او شده و این‌که او بشیر و نذیر است و در میانِ این اشارات صریح، تمثیل‌های زمین و باران و زنده شدن بیان شده است.

ـــ در سورۀ غافر پس از بیان این‌که هر امّتی ارادۀ این را داشته تا با پیامبر خود مبارزه کند و هم‌چنین ذکری از خصوصیّات مؤمنان، اشاره به دو بار مردن و دو بار زنده شدن گشته است. در ادامه، به مؤمنان توصیه شده که در زمین بگردند تا ببینند عاقبت کسانی که با پیامبران کفر ورزیده‌اند، چه بوده و سپس داستان‌هایی از پیامبران ذکر شده است.

ـــ در سورۀ بقره، قبل از آیۀ ۲۸، خداوند سخن از نقض عهدی می‌کند که پیشینیان با خداوند بستند که منظور پیروان ادیان قبل است و سپس صحبت از زنده شدن و مردن رفته است.

ـــ در سورۀ نحل می‌فرماید کسانی که غیر از خداوند را می‌خوانند، مردگانند. در همین سوره کمی جلوتر، سخن از ارسال رسل و نزول کتاب به رسول اکرم است تا اختلافات ادیان قبلی برطرف شود و سپس تمثیل باران ذکر شده است.

ـــ در سورۀ حجّ می‌فرماید خداوند حق است و آنچه غیر اوست باطل است و سپس تمثیل باران و زمین سرسبز را آورده و کمی جلوتر سخن از زنده کردن و میراندن رفته و بلافاصله عنوان شده که برای هر امتی مناسکی تعیین شده است.

ـــ در ابتدای سورۀ جاثیه پس از بیان تمثیل زنده شدن زمین، انتقاد از کسانی صورت گرفته است که سخن حق را می‌شنوند و استکبار می‌ورزند.

ـــ در سورۀ مائده، آیۀ ۳۲ عنوان شده است که اگر کسی، کسی را زنده کرد، گو اینکه همۀ مردمان را زنده نموده است و بلافاصله عنوان شده که رسولان الهی با بیّنات آمده‌اند، امّا بسیاری از مردم حقّ را نپذیرفته‌اند.

ـــ در سورۀ نجم در میان داستان‌های پیامبران، می‌فرماید که خداوند می‌میراند و زنده می‌کند.

و ….

 

اگر چنین تطابقی در یکی دو آیه رخ داده بود، می‌شد آن را حمل بر تصادفی بودن مفاهیم کرد. امّا وقتی آیات قرآن در هر موضعی بررسی می شود، معلوم می‌گردد که در اکثر مواضع، وقتی سخن از زنده شدنِ زمین و ظهورِ نبات و حرکت و حیات به میان آمده، ظهور «رسولان الهی» به آن منضمّ شده است. لذا می‌فهمیم که موضوع اصلی، بیان حقیقتِ «ظهور» است که قالب تمثیل به خود گرفته است. در کنار هم بودن این مفاهیم تصادفی نیست، بلکه اراده و فهمی عمیق در پس آن نهفته است که باید آن اراده و فهم را کشف نمود.

 

د) حیات دنیوی در قرآن

قرآن، در مجموع موضعی منفی نسبت به «حیاتِ دنیوی» می‌گیرد. از منظر قرآن، «حیات دنیوی» و ظواهر آن که نقش بازیچه و سرگرمی دارند، می‌توانند مانعی باشند که شناسایی حقیقت را مختلّ کنند و مردمان را از تعالی و سیر در حقیقت عالم بازدارند. به عبارت دیگر، انتظار قرآن از غیر مسلمانان این بوده است که «حیات دنیا» آنان را از شناختن حقیقت منع نکند تا بتوانند به «حیات ایمانی» دست بیایند و هم‌چنین انتظار قرآن از مسلمانان این است که استعداد نهفتۀ در خود را شکوفا کنند تا بتوانند از مرحلۀ «حیات جسمانی» به «حیات طیّبه» برسند و سپس خود را آماده کنند تا در ظهور بعد، به «حیات روحانی» یا «لقای الهی» فائز شوند:

 

ــ سورۀ توبه، آیۀ ۲۸: «أ رَضیتُم بِالحَیاهِ الدُّنیا مِنَ الآخره؟». [مضمون: آیا به جای آخرت به حیات دنیا راضی شدید؟].

ـــ سورۀ یونس، آیۀ ۷: «إِنَّ الَذین‌َ لا یرجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالحَیاهِ الدُّنیا وَ اطمَأنّوا بِها وَ الّذینَ هُم عَن آیاتِنا غافِلُون‌َ». [مضمون: همانا کسانی که امید به دیدار ما ندارند و به حیات دنیوی راضی شدند و به آن مطمئن گردیدند و کسانی که از آیات ما غفلت ورزیده‌اند].

 

پر واضح است که «بودن در این عالم» نمی‌تواند مطلقاً معنای منفی داشته باشد که اگر این‌گونه بود، «خلق» عبث می‌نمود. بنابراین حیات دنیوی که از الزاماتِ بودنِ در این عالم است، در ذات خود نمی‌تواند منفی باشد. امّا حدود ۵۰ آیه در قرآن به صراحت در مذمّت حیات دنیا نازل گشته و در آن آیات حتّی به دارایی‌هایی که بد نیستند، مانند «بَنُون»، یعنی پسران، نیز به دیدۀ منفی نگاه شده است. (کهف/ ۴۶ و شعراء/ ۸۸) آیا این‌همه طعنه در قرآن نسبت به حیات دنیوی چه معنایی دارد؟  

آیاتی که در بالا نقل نمودم و مشابه آنها در قرآن فراوان است، حاوی مطلب عمیقی است که می‌توان از آنها معنایِ حقیقی از تمثیلِ «حیات دنیوی» را دریافت. به نظر می‌رسد، «حیات دنیوی» در قرآن، یعنی تمسّک به فرهنگ یا دینی که در طول زمان دارایی فراوان حاصل کرده، امّا زمانش گذشته و کارآمدیِ خود را از دست داده است. چنین حیاتی، دیگر قابلیّت تطابق با «حقیقتِ زمان» را ندارد و خود را در وابستگی و دلبستگیِ دارایی‌هایِ فراوانش نگاه می‌دارد و نمی‌تواند مطابق با زمان پیش رود. از این رو است که در قرآن اغلب «حیات دنیوی» در مقابل «آخرت» آمده و مذمّت شده است. از منظر آیین بهائی، «آخرت» در قرآن به معنای «ظهور ِحقیقتِ پیامبر بعدی» است.

با توجّه به این نکات، می‌توان به عنوان مثال، شرحی بر معنای یکی از آیات قرآنی نوشت، تا روشن گردد که از تمثیل‌های به کار برده شده در بارۀ «حیات دنیوی» چه منظوری مراد گشته است:

 

ـــ سورۀ حدید، آیۀ ۲۰: «إعلَمُوا أنَّما الحَیاهُ الدُّنیا لَعِبٌ وَ لَهوٌ وَ زینَهٌ وَ تَفاخُرٌ بَینَکم وَ تَکاثُرٌ فی‌ الأَموال‌ِ وَ الأَولادِ کمَثَل‌ِ غَیث‌ٍ أَعجَب‌َ الکفّارَ نَباتُه‌ُ، ثُمَّ یهِیج‌ُ، فَتَراهُ مُصفَرّاً، ثُمَّ یکونُ حُطاماً وَ فِی‌ الآخِرَهِ عَذابٌ شَدیدٌ وَ مَغفِرَهٌ مِن‌َ اللّهِ وَ رِضوانٌ وَ مَا الحَیاهُ الدُّنیا إلّا مَتاعُ الغُرُورِ». [مضمون: بدانید همانا حیات دنیا که سرگرمی، بازی، زینت، باعث فخرفروشی بین شما و زیاد شدن اموال و اولاد است، مانند بارانی است که گیاهش باعث تعجّب کشاورزان گشت، سپس خشک شد و تو آن را می‌بینی که زرد گشته و خاشاک شده و در آخرت، عذاب شدید و مغفرت و بهشت از جانب خداوند هست و حیات دنیا مگر کالای غرور نیست].   

 

پیش از آیۀ مزبور آمده که هر کس به آیات الهی ایمان نیاورد و آنها را تکذیب کند، از اصحاب دوزخ است. سپس به کسانی که ایمان نیاورده‌اند و در مقابلِ رسول اکرم به فرهنگ و اموال و دارایی‌های خود می‌بالند، می‌فرماید که آن حیات دنیوی، مانند بازیچه‌ای است که توانایی حرکت به سمت جلو را از دست داده است. فرهنگِ ناکارآمدِ مذکور، مانند سبزه‌ای است که به جای درخت شدن و ثمر دادن، به دلیل ظهور رسول اکرم، رو به خشکی می‌رود و توانایی تأثیرگزاری خود را از دست می‌دهد و نقشی نمی‌تواند در پیشرفت عالم داشته باشد.

این‌که در پایان آیه، «حیات دنیا» به «کالای غرور« تشبیه شده نیز در همین معنا، جلوۀ تازه‌ای می‌یابد. «غرور» در تقابل دو سطح رخ می‌دهد، جائی که صاحبِ دارایی، کسی را که در ظاهر داراییِ کمتری دارد، چیزی به حساب نمی‌آورد و خود را «انسان‌تر» می‌شمارد. بنابراین دلبستگی به فرهنگِ فربهِ قدیم که ناکارآمد شده و در عین حال، به حساب نیاوردنِ فرهنگ جدید، حاصلی جز غرور ندارد.

آیاتی که بعد از آیۀ مزبور آمده و من از ذکر آنها خودداری کردم، نیز حاوی تکرار همین معانی است که «حقیقت»، مطابق با زمان تغییر می‌کند و بر از دست رفته‌ها نباید اندوه خورد و در تغییرِ حقیقت نیز نباید بخل داشت. موضوعی که دعاوی فوق را تأیید می‌کند این است که بلافاصله بعد از آیات مزبور، می‌فرماید: ما پیامبران را با کتاب و میزان فرستادیم تا در بین مردمان به عدالت قیام نمایند (حدید/ ۲۵) و بعد از آن نمونه‌هایی از تاریخ پیامبران نیز ذکر گردیده است. تقریباً شبیه همین معانی و تشبیهات در آیات ۲۲ تا ۲۵ از سورۀ یونس نیز آمده است. امّا در آیات ۵۱ و ۵۲ از سورۀ اعراف، معنای جدیدی که از «حیات دنیوی» به دست دادم، جلوۀ بیشتری دارد:

 

ـــ «الّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُم لَهواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتهُمُ الحَیاهُ الدُّنیا، فَالیَومَ نَنساهُم کَما نَسُوا لِقاءَ یَومِهِم هذا وَ ما کانُوا بِآیاتِنا یَجحَدُونَ وَ لَقَد جِئناهُم بِکِتابٍ فَصَّلناهُ عَلی عِلم، هُدیً وَ رَحمَهً لِقَوم یُؤمِنُونَ». [مضمون: کسانی که دین خود را سرگرمی و بازی محسوب داشتند و حیات دنیا آنان را مغرور کرد، پس امروز ما آنان را فراموش می‌کنیم، همانطور که آنان لقای یوم خودشان را که امروز است، فراموش کردند و آیات ما را انکار نمودند و همانا برای ایشان کتابی عالمانه آوردیم که هدایت و رحمت برای قومی است که ایمان می‌آورند].

 

در این آیات به صراحت «دین قدیم» وسیلۀ «لهو و لعب» معرّفی گشته و «حیات دنیا» نیز به تمکّن در آن دین قدیمی معنا شده است. افتخار نسبت به دارائی‌های دین قبل، به گونه‌ای باعث غرور شده که معرضان، روز ظهور رسول اکرم را که منتظرش بودند، فراموش کردند و آیات الهی را انکار نمودند، در حالی که رسول اکرم با کتاب جدیدی که ابواب تازه‌ای از علم و فرهنگ را می‌گشود و بمثابه رحمت برای قوم بود، ظاهر شد.

 

هـ) مفهوم قبر در آیات قرآنی

از کنار هم قرار دادن مفاهیمی که ذکر شد، مهم‌ترین نتیجه‌ای که به دست می‌آید این است که مردن و زنده شدن در قیامت، یعنی اتمام یک مرحله و ورود به مرحلۀ جدید، یعنی قلب ماهیّت انسانی و «زنده شدن به روح جدید ایمانی». به عبارت دیگر، «قیامت» یعنی ظهور جدید و رشد یافتن انسان‌ها از حیات انسانی به حیات ایمانی. اگر جز این تصوّر کنیم، دارای تناقض خواهیم شد که «مردن» در اوّلین مرحلۀ قیامت، در بارۀ کسانی که حیات ایمانی دارند، با مفهوم قرآنی در بارۀ ارتقاء رتبه، مطابقتی نخواهد داشت.

از جهتی دیگر، این تناقض در جایی که سخن از برخاستن مردگان از قبر است، نیز خود را نشان می‌دهد. فرض کنیم فردا قیامت شود و صوراسرافیل در نخستین بار، در صور خود بدمد، همه بمیرند، دنیا تمام گردد و کلیّۀ علائم ویرانگر ظاهر شود. حدود هفت میلیارد انسان بدون این که داخل قبر باشند، باید دوباره زنده شوند و داخل صحرای محشر گردند، در حالی که وقتی در قرآن سخن از قیامت است، موضوع این است که همۀ مردگان از قبر برمی‌خیزند:

 

«وَ أنَّ السّاعَهَ آتِیهٌ لا رَیبَ فیها وَ أنَّ اللّهَ یبعَثُ مَن فِی القُبُورِ». (حجّ/ ۷) [مضمون: و همانا قیامت آمدنی است و شکّی در آن نیست و همانا خداوند کسانی را که در قبرها هستند، مبعوث می‌کند].

«یَومَ یَخرُجُونَ مِنَ الاَجداثِ سِراعاً». (معارج/ ۴۳) [مضمون: روزی که از قبرهای خود با سرعت خارج می‌شوند].

« یَخرُجُونَ مِنَ الاَجداثِ  کَأنَّهُم جَرادٌ مُنتَشِرٌ». (قمر/ ۷) [مضمون: خارج می‌شوند از گورهای خود، گو این‌که ملخ‌های پراکنده‌اند].

 

در این صورت، می‌توانیم درک کنیم که واژۀ «قبر» در این مواضیع، تمثیلی است که برای «فرهنگِ غیرمؤمنان» به کار می‌رود، نه جایی که مردگانِ جسدی را خاک می‌کنند. شاهدی قوی بر این ادّعا در خود قرآن موجود است:

 

«وَ ما یستَوِی الأَعمَى وَ البَصیرُ، وَ لَا الظُّلُماتُ وَ لَا النُّورُ، وَ لَا الظِّلُّ وَ لَا الحَرُورُ، وَ ما یستَوی الأَحیاءُ وَ لَا الأَمواتُ إِنَّ اللّهَ یُسمِعُ مَن یشاءُ وَ ما أَنتَ بِمُسمِعٍ مَن فِی القُبُورِ، إِن أَنتَ إِلّا نَذِیرٌ». (فاطر/ ۱۹ تا ۲۳) [مضمون: کور و بینا برابر نیستند و نه تاریکی‌ها و روشنایی و نه سایه و گرما. زندگان و مردگان مساوی نیستند. همانا خداوند هر کس را بخواهد، شنوا می‌گرداند و تو قادر نیستی کسانی را که در قبرها هستند، شنوا کنی. تو فقط هشدار دهنده‌ای].

 

اگر نپذیریم که «زندگان» کسانی بودند که به رسول اکرم ایمان آوردند و به همین خاطر، بینا و شنوا شدند و به نور و حرارتِ ایمان رسیدند و اگر قبول نکنیم که «اموات» آنانی بودند که ایمان نیاوردند و لذا ناشنوا و کور گشتند و در ظلمت و سایه باقی ماندند؛ در حقیقت، در کنار هم قرار گرفتن دو عبارتِ «کسانی که در قبور هستند» و «توهشدار دهنده هستی» بی‌معنا خواهد بود. این‌که رسول اکرم نمی‌توانست از دنیا رفتگان را شنوا کند، چه ربطی به نذیر بودنش داشت که این دو تذکّر در پی هم آمده است؟ چاره‌ای نیست، جز آن‌که قبول کنیم کسانی که ایمان نیاوردند، مردگانی بودند که در قبر فکری و فرهنگی خود آرمیده بودند و در مقابلِ حیاتی که مؤمنان یافته بودند، تأثیری نمی‌گرفتند و طبیعتاً قادر به تأثیرگزاری نیز نبودند.  

بنابراین وقتی که در قرآن بارها آمده است که در قیامت، مردمان خواهند مرد و سپس زنده خواهند شد، اینها به معنای مرگ ظاهری نیست، بلکه مدلول آن آیات این است که همان‌گونه که در زمان رسول اکرم حیات به عالم افاضه شد، در آینده نیز ظهوری واقع خواهد شد و روح حیاتِ جدید در کالبد مردمان دمیده خواهد گشت.

 

و) ترجمۀ تفسیری دو آیه از آیات قرآنی، به عنوان نمونه

برای نشان دادن درستیِ ادّعاهای یادشده، لازم است دو نمونه از آیات قرآن را که در بارۀ زنده شدن مردگان در قیامت است، بررسی و ترجمۀ تفسیری بنمایم. بدون شکّ ملاحظه و دقّت در آیاتی که قبل و بعد از آیات مزبور آمده، کار را روشن‌تر می‌سازد. تا جایی که حجم نوشتار اجازه بدهد، به آیات پیشین و پسینِ آیه‌های مزبور نیز نگاهی می‌اندازم:

یک)

ـــ سورۀ احقاف، آیۀ ۳۳: «أ وَ لَم یَرَوا أنَّ اللّهَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرضَ وَ لَم یَعی بِخَلقِهِنَّ، بِقادِرٍ عَلى أن یُحیی المَوتَى، بَلَى، إنَّهُ عَلى کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ». [مضمون: آیا ندیدند خداوندى که آسمان‌ها و زمین را آفرید و در آفرینش آنها عاجز نبود، توانا است که مردگان را زنده کند؟ آرى، او بر هر چیز تواناست].‏

 

این آیه در میان آیاتی نازل شده است که اشاره به حقانیّت پیامبران و خصوصاً رسول اکرم دارد. ماجرای آیات این است که گروهی که به حضرت موسی ایمان داشتند، آمدند، قرآن را شنیدند، به سوی قوم خود بازگشتند و از قوم خود خواستند که دعوت الهی را بپذیرند که هر کس داعی الهی را نپذیرد، گریزی برای او بر زمین نیست. سپس آیۀ مزبور آمده است و بعد از آن، کفّار به عذاب الهی انذار شده‌اند و در آخر نیز رسول اکرم دعوت به صبر شده است، همان‌طور که پیامبران قبل صبور بوده‌اند.

بنابراین در ترکیب آیات فوق، می‌توان آیۀ مذکور را با نگاه جدید چنین توضیح داد: قومی که به آیات حضرت موسی ایمان داشتند، مگر ندیدند که خلق جدیدی در دین صورت گرفت و آسمان دین و قلوب مردمان تجدید گشت؟ وقتی خداوند به ایجاد دین قبل (آیین موسوی) قادر بود، پس به ایجاد دین جدید نیز توانا است، یعنی می‌تواند مردگان زمان را به حیات ایمانی، زنده کند که او بر هر چیزی توناست.

اگر چنین تفسیری از آیات یادشده به دست ندهیم و بخواهیم آیات را به معنای ظاهری بگیریم، سؤالاتِ مهمّی بی‌جواب خواهد ماند، این‌که معرضان چگونه باید خلق آسمان‌ها و زمین را می‌دیدند؟ و اگر می‌دیدند، چه دلیلی بود که خداوندِ رسول اکرم (یعنی صاحب ادّعا) آسمان و زمین را خلق کرده باشد؟ و اگر چیزی هم خلق شده، زمین بوده است، زیرا آسمان چیزی نبوده که خلق شدنی باشد! و آیا بین «خلق زمین و آسمان» با «حقانیّت رسول اکرم» چه نسبتی است که این آیات این دو را به هم مربوط دانسته؟ البتّه از منظری که من به قرآن نگاه می‌کنم، می‌توان در مقاله‌ای که به تشریح واژۀ «خلقت» خواهد پرداخت، جواب این سؤالات را پیدا نمود.

دو)

در سورۀ حجّ تمثیلات و تشبیهاتی راجع به «زمان ظهور» وجود دارد که بخشی از آن، مربوط به تمثیل زنده کردن و میراندن است. تعدادی از آیات مربوط به بحث را در ذیل می‌آورم و پس از ترجمه، شرحی تفسیری بر اساس آن‌چه در مقاله نوشتم، می‌آورم تا ظرایف تشبیهات قرآنی واضح‌تر و روشن‌تر گردد:

 

«ذلِک بِأنَّ اللّهَ یُولِجُ اللَّیلَ فِی النَّهارِ وَ یولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیلِ وَ أنَّ اللّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ (۶۱) ذلِکَ بِأنَّ اللّهَ هُوَ الحَقُّ وَ أنَّ ما یَدعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الباطِلُ وَ أنَّ اللّهَ هُوَ العَلیّ الکَبیرُ (۶۲) أ لَم تَرَ أنَّ اللّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَتُصبِحُ الأَرضُ مُخضَرَّهً إِنَّ اللّهَ لَطیفٌ خَبیرٌ (۶۳) لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأَرضِ وَ إنَّ اللّهَ لَهُوَ الغَنیُّ الحَمیدُ (۶۴) أ لَم تَرَ أنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَکُم ما فِی الأَرضِ وَ الفُلکَ تَجری فِی البَحرِ بِأمرِه وَ یُمسِکُ السَّماءَ أَن تَقَعَ عَلَى الأَرضِ إلّا بِإذنِهِ، إنَّ اللّهَ بِالنّاسِ لَرَؤوفٌ رَحیمٌ (۶۵) وَ هُوَ الَّذی أحیاکُم ثُمَّ یُمیتُکُم ثُمَّ یُحییکُم، إنَّ الإنسانَ لَکَفُورٌ (۶۶) لِکُلِّ أُمَّهٍ جَعَلنا مَنسَکاً هُم ناسِکوهُ فَلا یُنازِعُنَّکَ فِی الأَمرِ وَ ادعُ إلى رَبِّکَ إنَّکَ لَعَلَى هُدىً مُستَقیمٍ (۶۷) وَ إن جادَلُوکَ فَقُلِ اللّهُ أعلَمُ بِما تَعمَلُونَ (۶۸) اللّهُ یَحکُمُ بَینَکُم یَومَ القیامَهِ فیما کُنتُم فیهِ تَختَلِفُونَ (۶۹)» [مضمون: این بدان خاطر است که خداوند شب را در روز داخل می‌کند و روز را در شب درمى‌‏آورد و همانا خداوند شنواى بیناست (۶۱) این بدان علّت است که خدا حقّ است و همانا آنچه غیر او را مى‏خوانند، باطل است و خداست که بلندمرتبه و بزرگ است (۶۲) آیا ندیدى که خداوند از آسمان آب فرستاد، پس زمین سرسبز گردید؟ همانا خداوند مداراگر و آگاه است (۶۳) آنچه در آسمان‌ها و زمین است، برای اوست و به تحقیق خداوند بى‌نیازِ ستاینده است (۶۴) آیا ندیدى همانا خداوند آنچه را در زمین است برای شما تسخیر کرد؟ و کشتی را که در دریا به فرمان او جاری شد؟ و آسمان را که نگاه مى‌دارد تا بر زمین نیافتد، مگر به اجازۀ خودش؟ که همانا ‏خداوند نسبت به مردم بسیار رؤوف و مهربان است (۶۵) و اوست که شما را زنده کرد، پس شما را مى‏‌میرانَد و سپس زنده می‌کند، به تحقیق که انسان همانا ناسپاس است (۶۶) براى هر امّتى آیینی قرار دادیم که بدان عمل‌ کنند، پس قطعاً نباید در این امر با تو نزاع کنند، به سوی پروردگارت دعوت کن، زیرا تو بر هدایتی مستقیم قرار دارى (۶۷) و اگر با تو مجادله نمودند، پس بگو خداوند به آنچه عمل می‌‌کنید، داناتر است (۶۸) خداوند در روز قیامت در آنچه که با یک‌دیگر در آن اختلاف دارید، داورى می‌کند (۶۹)].

 

در تمثیلات بالا، «شب» نشانۀ دین ناکارآمد است و «روز»، نشانۀ ظهور جدید. این‌که در میان بحث ارسال رسولان و اتّفاقاتی که رخ می‌دهد، سخن از تتابع شب و روز به میان می‌آید، تمثیلی است مبنی بر این‌که دورۀ هر امّت و آیینی که تمام شود، انتهای آن دوره، حکم شب دارد و ظهور جدید، حکم روز. شب‌ها و روزها در پی هم خواهند آمد و استمرار ظهورات الهیّه تا عالم و آدم هست، رخ خواهد داد. قرآن در جاهای دیگر نیز به صراحت اعلام می‌کند که سنّت ارسال رسولان، همیشگی است و تغییری در آن رخ نخواهد داد:

 

«سُنَّهَ مَن قَد أرسَلنا قَبلَکَ مِن رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحوِیلاً». (اسراء/ ۷۷). [مضمون: روش پیامبرانی است که پیش از تو ارسال نمودیم و در سنّت الهی تغییری نخواهی یافت].

 

آیۀ بعدی، [ذلِکَ بِأنَّ اللّهَ هُوَ الحَقُّ …] تضمین کنندۀ معنایی است که ذکر شد. وقتی ظهور جدیدی رخ می‌دهد، آن ظهور حقّ است و مدّعیانِ ظهور قبل، در واقع مردمان را به غیر خدا می‌خوانند. مثلاً وقتی مسیح ظاهر شد، حقّ همو بود، امّا علمای یهودی در طرد و نفی مسیح، نقش کسانی را پیدا کردند که یهودیان را به غیر از خدا می‌خواندند. در آیۀ مزبور، قرآن اعلام می‌کند که وقتی ظهور جدید رخ می‌دهد، حقّ همان است و مدّعیان دیگر، باطل خواهند بود و چنان‌که در قرآن آمده، «باطل رفتنی است». (اسراء/ ۸۱) پس اگر صاحبِ ادّعایی اعلام نمود که از جانب خداوند ظاهر شده و در طول زمان آیین آن مدّعی نیز باقی ماند، نشانۀ آن است که آن اعتقاد نسبتی با حقیقت دارد.

بعد از آن، باز دوباره قرآن تمثیل فروفرستادن باران و سبز شدن زمین را مطرح کرده است. یعنی وقتی ظهور جدیدی رخ داد که حقّ است، باعث پیشرفت عالم انسانی است و اراضی قلوب به آبِ معارف الهی زنده و خرّم می‌شود. هم‌چنین در قالب تمثیلات دیگر، خداوند اعلام می‌کند که پیشرفتِ دین جدید معوّق نخواهد ماند و کشتیِ امر الهی در دریای عالم به جریان خواهد افتاد، زیرا که زمینِ قلوب که مملوّ از عرفان الهی شده، در تسخیر مؤمنان است و قوانینِ آیین جدید که حکم آسمان را دارد، فرونخواهد افتاد، مگر این‌که زمان دین جدید نیز به سرآید و ارادۀ الهی به فروافتادن آن تعلّق گیرد. پر واضح است که فروافتادن آسمان به زمین، منطق ظاهری ندارد و ما اگر بخواهیم آسمان را به معنای ظاهری آن بگیریم، در بسیاری از آیات قرآنی به اشکال برخواهیم خورد.  

در این‌جاست که تمثیل زنده کردن و مردن در آیات مزبوره، معنای خود را در مفهوم «استمرار ظهورات الهیّه» به دست می‌آورد. معنای این‌که می‌فرماید، شما را زنده کرد و میراند و دوباره زنده می‌کند، این است که دینی آمد و کسانی به آن ایمان آوردند و زنده شدند. دورۀ دین مزبور به سر خواهد رسید و مرگ به سراغ فرهنگِ این دین نیز خواهد آمد و دوباره ظهوری رخ خواهد داد و به عالم انسانی حیات جدید دمیده خواهد شد. از آن‌جا که در زمان هر ظهور، مردمان اکثراً با رسولان الهی مخالفت می‌کنند (یس/ ۳۰)، پس انسان‌ها به تعبیر قرآن «کفور» یا ناسپاس و کفران‌پیشه بوده‌اند. در واقع، قرآن به مؤمنین اعلام می‌کند که تتابع ظهورات الهی، فیض الهی است و هر ظهور، حیات جدید به عالم می‌بخشد، ولی اغلب مردمان شکر این نعمت را به جا نمی‌آورند و به مخالفت با مظاهر مقدّسه ادامه می‌دهند.

تأکید در آیۀ بعدی، مبنی بر این‌که هر امّتی آیین و شریعتی دارد، یا به تعبیری، پیامبری دارد که برای آنها قوانینی وضع می‌کند و کسی نباید با مظهر ظهور به مجادله برخیزد، نشانه‌ای است از درستی تعبیرات و تأویلاتی که ذکر شد. خداوند به صراحت اعلام می‌کند که وقتی دین جدید می‌آید، بین اختلافات در شریعت‌های مختلف داوری می‌کند، یعنی ظهور جدید، معیار و ملاک «عدالت» است. این معنا عیناً در سورۀ بقره تکرار شده است:

 

«کانَ النَّاسُ أُمَّهً واحِدَهً، فَبَعَثَ اللّهُ النَّبیّینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنذِرینَ وَ أَنزَلَ مَعَهُمُ الکِتابَ بِالحَقِّ لِیَحکَمَ بَینَ النَّاسِ فیما اختَلَفُوا فیهِ وَ ما اختَلَفَ فیهِ، إِلّا الَّذینَ أُوتُوهُ مِن بَعدِ ما جاءَتهُمُ البَیّناتُ بَغیاً بَینَهُم، فَهَدَى اللّهُ الّذینَ آمَنُوا لِما اختَلَفُوا فیهِ مِنَ الحَقِّ بإذنِهِ وَ اللّهُ یَهدی مَن یَشاءُ إلى صِراطٍ مُستَقِیمٍ». (بقره/ ۲۱۳) [مضمون: مردمان امّتى واحد بودند، پس خداوند پیامبران را بشارت‌دهنده و ترساننده مبعوث نمود و با ایشان کتاب را به حق فرستاد تا میان مردمان در آنچه که با هم اختلاف داشتند، داوری نماید و  کسانى که کتاب به آنان داده شد، بعد از آن‌که دلایل روشن براى آنان آمد، در آن کتاب اختلاف نکردند، مگر به خاطر وجود ستمگری بین خودشان. پس خداوند به اجازۀ خویش و به حقیقت، کسانی را که ایمان آوردند، به آنچه که در آن اختلاف داشتند، هدایت کرد و خداوند هر کس را بخواهد به راه راست هدایت می‌کند].

 

در این آیه نیز به عبارات دیگر، همان موضوع پیشین عنوان شده است که وقتی آیین جدید می‌آید، ملاکِ رفع اختلافات و معیارِ حقیقت همین آیین است و بقیّۀ اعتقادات و مدّعیان برحقّ نیستند. جلوۀ این حقیقت به این شکل است که هدایت برای کسانی است که به آیین جدید ایمان آورده‌اند. بنابراین وقتی لغت «هَدَی» برای مؤمنان استفاده شد، کلمۀ «یَهدی» برای مؤمنان ظهور بعد مصداق خواهد داشت. جالب است که در قرآن معنای داوری در بین اختلافات، در بارۀ «یوم قیامت» نیز عنوان شده است:

 

«إنَّما جُعِلَ السَّبتُ عَلَى الَّذینَ اختَلَفُوا فیهِ وَ إنَّ رَبَّکَ لَیَحکُمُ بَینَهُم یَومَ القیامَهِ فیما کانُوا فیهِ یَختَلِفُونَ». (نحل/ ۱۲۴) [مضمون: همانا تعطیلی روز شنبه برای کسانی قرار داده شد که در آن اختلاف داشتند و همانا پروردگار تو در روز قیامت بین ایشان به خاطر آن‌چه که اختلاف داشتند، قضاوت می‌کند].

 

یعنی ظهور جدید که ظهور رسول اکرم و «یوم القیامه» است، وظیفه‌اش حکم راندن بین اختلافاتی است که بین معتقدان ادیان قبل راجع به موضوع «تعطیلی شنبه» وجود داشته است. بنابراین بر اساس آن‌چه که در بالا گفته شد، می‌توان نتیجه گرفت که ظهور هر پیامبر، قیامتِ ظهور قبل است و بنابراین، قیامتِ موعودِ در قرآن، ظهور دیگری در سلسلۀ ظهورات الهیّه خواهد بود.

 

ز) نگاه کتاب ایقان به موضوع «زنده کردن»

چنان‌که در ابتدای مقاله آوردم، کتاب ایقان از واژه‌های قرآنی رمزگشایی می‌کند. مدّعا این است که از طریق کلیدواژه‌هایی که کتاب ایقان در اختیار ما می‌گذارد، می‌توان فهم جدیدی نسبت به مفاهیم آیات متشابهات قرآن به دست آورد.  

بهاءاللّه در کتاب ایقان منظر خود را بر اساس آیات قرآن چنین تفصیل داده است که آن‌چه مسلمانان انتظار دارند در قیامتِ آینده رخ بدهد، قبلاً در ظهور رسول اکرم رخ داده است و همان‌طور که ظهورِ رسول اکرم به شهادتِ قرآن «قیامت» بوده است، پس قیامتِ موعود، ظهوری خواهد بود در سلسۀ ادیان الهی. از این رو، یکی از علامات قیامت که زنده شدن مردگان و برخاستن آنان از قبر است، نمی‌تواند معنای ظاهری داشته باشد. معانی موت و حیات که در قرآن ذکر شده، به اعتقاد کتاب ایقان، بسته به این است که مردمان در زمان ظهور مظاهر مقدّسه، آنان را ردّ کنند و یا قبول نمایند. عبارات کتاب ایقان را مسک‌الختام مقاله قرار می‌دهم:

 

«ولیکن بر آن‌جناب معلوم بوده که سلطنت و غنا و حیات و موت و حشر و نشر که در کتب قبل مذکور است، مقصود این نیست که الیوم این مردم احصاء و ادراک می‌نمایند […] هر کس از جام حبّ نصیب برداشت، از بحرِ فیوضاتِ سرمدیّه و غَمام رحمتِ ابدیّه، حیاتِ باقیۀ ابدیّۀ ایمانیّه یافت و هر نفسی که قبول ننمود، به موت دائمی مبتلا شد و مقصود از موت و حیات که در کتب مذکور است، موت و حیات ایمانی است و از عدم ادراکِ این معنی است که عامّۀ ناس در هر ظهور اعتراض نمودند و به شمس هدایت مهتدی نشدند و جمال ازلی را مقتدی نگشتند.

چنانچه وقتی که سراج محمّدی در مشکات احمدیّه مشتعل شد، بر مردم حکم بعث و حشر و حیات و موت فرمود. این بود که اَعلام مخالفت مرتفع شد و ابواب استهزاء مفتوح گشت. چنانچه از زبان مشرکین، روح‌الامین خبر داده: «و لَئِن قُلتَ إنَّکُم مَبعُوثُونَ مِن بَعد الموتِ لَیقُولَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا إن هذا إلّا سِحرٌ مُبِینٌ»،  مضمون آن این است که اگر بگوئی به این مشرکین که شما مبعوث شده‌اید بعد از مردن، هر آینه می‌گویند آنهائی که کافر شده‏اند به خدا و آیات او، نیست این مگر سحری ظاهر و آشکار و هویدا و در جای دیگر می‌فرماید: «وَ إن تَعجَب فَعَجَبٌ قَولُهُم أَ إذا کُنّا تُراباً؟ اَئِنّا لَفی خَلقٍ جَدیدٍ؟» که ترجمۀ آن این است که می‌فرماید: اگر عجب می‌داری، پس عجب است قول کافران و معرضان که می‌گویند: آیا ما تراب بودیم؟ و از روی استهزاء می‌گفتند که آیا مائیم مبعوث‌شدگان؟ این است که در مقام دیگر، قهراً لَهُم می‌فرماید: «اَفَعَیِینا بِالخَلقِ الاَوّل؟ بَل هُم فی لَبسٍ مِن خَلقٍ جَدیدٍ»، مضمون آن این است که آیا ما عاجز و مانده شدیم از خلق اوّل؟ بلکه این مشرکین در شکّ و شبهه هستند از خلق جدید و علمای تفسیر و اهل ظاهر، چون معانی کلمات الهیّه را ادراک ننمودند و از مقصود اصلی محتجب ماندند، لهذا به قاعدۀ نحو استدلال نمودند «إذا» که بر سر ماضی درآید معنی مستقبل افاده می‌شود […] هر عبادی که از روح و نفخۀ مظاهر قدسیّه در هر ظهور متولّد و زنده شدند، بر آنها حکم حیات و بعث و ورود در جنّت محبّت الهیّه می‌شود و مِن دونِ آن، حکم غیر آن، که موت و غفلت و ورود در نار کفر و غضب الهی است، می‌شود و در جمیع کتب و الواح و صحائف، مردمی که از جام‌های لطیف معارف نچشیده‏اند و به فیض روح‌القدسِ وقت، قلوب ایشان فائز نشده، بر آنها حکم موت و نار و عدم بصر و قلب و سمع شده». (ایقان، ص ۶۹ تا ۷۷)

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ ـ این نکته را لازم می‌دانم توضیح دهم که من دین‌شناس نیستم. روش تحقیقم به این شکل بود که با استفاده از کتاب «المعجم»، آیات مربوط به حیات را مورد بررسی قرار دادم و پس از تقسیم‌بندی، مقاله را تدوین نمودم. پس از نوشتن این متن، از یکی از اسلام‌شناسان بهائی کمک گرفتم. ایشان مقاله‌ام را خواندند و نظراتی تکمیلی ارائه نمودند که عمدتاً آن نظرات را به متن وارد نمودم. برخلاف رسم تاریخ‌نگاری که آموخته‌ام ارجاعاتم باید دقیق باشد، از آوردن نام این شخص به دلیل عدم تمایلشان خودداری می‌کنم.

۲ ـ از نگاه فرهنگ اسلامی، ارواح انسانی پس از مرگ وارد عالم برزخ شده تا قیامت روی دهد، خلق از قبور برخیزند، محشور شوند، به حساب آنها رسیدگی گشته، سپس بهشتی یا دوزخی بودنِ آدمیان معلوم گردد. امّا از منظر اعتقاد بهائی، وقتی مرگ برای انسان‌ها اتّفاق می‌افتد، ارواح انسانی به اقتضای درستی و سلامتی که در حیات دنیوی داشته‌اند، در درجات مختلفی از عوالم روحانی قرار می‌گیرند و به سیر خود به سوی حقّ ادامه می‌دهند. به همین نسبت، انسان‌هایی که زندگی سالمی نداشته‌اند، به اقتضای رذایلی که مرتکب شده‌اند، ارواحشان توانایی حرکت خود را در عوالم الهی از دست می‌دهند و دچار حسرت می‌گردند. به عبارتی دیگر، یکی از معانی که بهائیان در بارۀ «بهشت و جهنّم» مراد می‌کنند، این است که ارواح انسانی، پس از مرگِ جسد ظاهری، در جایگاهی که خود فراهم نموده‌اند، مستقرّ می‌شوند و به حیات روحانی خود ادامه می‌دهند. یعنی جایگاهِ عوالم مجازات و مکافات، بلافاصله پس از خروج روح از بدن نمایان می‌گردد. این معنا را در آیات قرآنی نیز می‌توان مشاهده نمود: «وَ لا تَحسَبُنَّ الّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللّهِ أمواتاً، بَل أحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقُونَ» (آل عمران/ ۱۶۹) [مضمون: گمان مبرید کسانی که در راه خداوند کشته شدند، مرده‌اند، بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان مرزوق می‌شوند]. اگر بنا بر اعتقاد رایج مسلمانان، ارواح انسانی پس از خروج از جسد، وارد «عالم برزخ» شوند تا در زمانی نامعلوم در آینده به حساب آنها رسیدگی گردد، پس آیا چه زمانی به حساب شهیدان رسیدگی شده و آنان را به بهشت وارد نموده است؟ بنابراین باید به ماجرا طور دیگر نگاه کرد، زیرا داستان‌های «برزخ»، «حشر و نشر» و «حساب‌کشی در قیامت» با منطوق این آیه مناسبت و مطابقت پیدا نمی‌کند. باید معانیِ حقیقی این اصطلاحات را یافت و راهی به عمق قرآن پیدا کرد.

 

Comments are closed.