هما ناطق و آیین بابی ۲

تورج امینی

۲۲/۱۰/۱۳۸۵

 

هما ناطق و آیین بابی ۲

اگر چه نمونه این اظهارات در کتاب "راهیابی فرهنگی" بسیار است ، اما من بر خود لازم می دانم که در باره مواردی که در فوق اشاره کردم ، توضیحاتی را بنویسم:

اولا: اگر در فرهنگ دینی آیین بابی ، برای مقام دینی علی ابن ابی طالب اهمیت خاصی وجود دارد ، اما من نمی دانم در کجای تفسیر سوره یوسف در حدی که ناطق نشان می دهد ، از علی ابن ابی طالب مطابق با اعتقاد درویشان یاد شده! ، ضمن آن که می دانیم سید باب در آثار بعدی خود ، به صراحت نوشت که ملا علی بسطامی ( دومین نفری که به سید باب ایمان آورد ) رجعت علی ابن ابی طالب بوده است.(۳) 

ثانیا: ناطق آن جا که نوشت سید باب ، حاجی میرزا آقاسی را به حقیقت امر آگاه می دانست ، موضوع نامه اصلا چیز دیگر است و نه تنها هیچ گونه ارتباطی با آن چه ناطق در صدد ابراز آن برآمده ، ندارد ؛ ب�که جملات سید باب کاملا بر عکس آن چه است که ناطق به عنوان شاهد تئوری اش آورده و خوشمزه آن که لغت "حقیقت" را هم برای خواننده اش معنی نموده است! با هم جملات سید باب را بخوانیم تا ببینیم که اولا یادداشت برداری غلط از ترجمه های موسیو نیکلا چه بلایی در کج فهمی آیین بابی ایجاد کرده و ثانیا شاگرد خلف فریدون آدمیت چگونه به خوبی آموخته است که جملات را از متن اصلی خارج کند و برای اهداف ناموزون خود به کار ببرد. سید باب در نامه ای به محمد شاه در باره حکم تبعیدش به ماکو چنین نوشت:

 

" بعد از آن که مطلع شدم به این حکم ، نوشته ای به حضور مدبر ملک فرستادم که والله به قتل برسان و سر مرا بفرست هر جا که می خواهی ، زیرا که زنده بودن و بلاجرم به محل مذنبین رفتن ، سزاوار نیست از برای مثل من. آخر جوابی ندیدم. اگر چه یقین است که جناب حاجی به کما هی امر علم نرسانیده و الا قلوب مؤمنین و مؤمنات را بلا حق محزون نمودن اشد است از تخریب بیت الله و قسم به حق که امروز منم بیت الله واقعی ".(4)

 

ثالثا: قرهالعین و بشرویه جز آن چه سید باب در اختیارشان نهاد ، جهان بینی نداشتند. آنان کوچکترین تخطی از دستورات و فرامین سید باب نمی کردند و اگر گاهی در ظاهر ، آنان را پیشرو در اقدامات اجتماعی می بینیم ؛ بدون شک سنگ محک جامعه بابی برای کشف درستی رفتار آنان ، سؤال از سید باب بوده است. ماجرای کشف حجاب که احتمالا دستمایه خانم ناطق برای ابراز این تئوری گشته ، یک کار از پیش اندیشیده شده توسط محمد علی قدوس و بهاءالله بود که جرأت و جسارت آن بر دوش طاهره نهاده شد(۵) و به اعتقاد من بدین دلیل طاهره برای اعلان نسخ اسلام انتخاب شد که این کار می توانست ناسخ را به کام مرگ بکشد و چون طاهره زن بود ، ارتداد و حکم اعدام در باره او مصداق نمی یافت. از طرف دیگر می دانیم رفتارهای رادیکال قرهالعین مورد تأیید باب قرار گرفته است:

 

" انّها لدیّ ، لورقه طیّـبه التی طهّـرت فؤادها عن رجس الحدود لربّها. فرحم الله امرء عرف قدرها و لم یؤذها باقلّ شیء ، لانّـها الیوم عزّ لذی قرابتها و شرف لاهل طاعتها فی حکم الله ".(6)

 

این که اگر ناطق بخواهد به خاطر مؤنث بودن خودش ، احساسات فمنیستی اش گل کند ، شأنی غیر بابی برای قرهالعین قائل شود و او را فراتر از سید باب به نمایش بگذارد ؛ دقیقا به سخافت همان کاری است که آقای یحیی شهیدی ( از منسوبان طاهره قرهالعین ) با مقدمه سخیف تری که ناصر تکمیل همایون تحریر نموده ، در صدد برآمده بگوید: استغفرالله که طاهره بابی شده باشد ، او خود مدعی فرقه ای در اسلام بوده است!!(۷) به خوبی می دانیم که تاریخ نویسی ایرانی استخوان ندارد و هر کس با مادرش قهر نمود ، آخر عمری شروع به تئوری پردازی می کند و چه رشته ای بهتر از تاریخ که هر دروغ دمبلی را می توان به خورد خواننده داد و در این آشفته بازار ، به چند صد هزار تومان دست یافت! آیا کسی بهتر از هما ناطق باید بداند که ادعاهایی که مطابق با واقعیت تاریخی نیست ، ارزش ماندگاری خود را از دست می دهند ، حتی اگر زمانی کوتاه دست به دست بگردند؟

رابعا: باب هیچگاه حج را حرام نکرد ، بلکه به رفتار مسلمین در مراسم حج و خصوصا به این که مسلمانان شخص او را نشناخته اند ، طعنه زد(۸) و حتی خود حکم حج با شرایط خاص مطابق آیین بابی صادر نمود.(۹) و اعجب العجایب آن که ناطق نوشت که سید باب نماز و روزه و خواندن قرآن را تحریم نمود! و این به خوبی نشان می دهد که ناطق نه تنها سلسله ظهور ادیان را نفهمیده ، بلکه ساده ترین امر در آیین بابی که قبول اسلام و قرآن باشد را ، نیز متوجه نگردیده است. این اشکالات و استنادات بی ربطی که ناطق به دست داده ، ناشی از آن است که او می خواهد آیین بابی را در جنگ با علما ( بخوانید اسلام ) به خورد خوانندگانش بدهد. او با توجه به مطالعاتش از کتاب های دیگران ، در آیین بابی چیزهایی یافته که به نظرش می توانسته اند مطابق با پیشرفت تلقی شوند و چون به اعتقاد ناطق ، اسلام مانع پیشرفت بوده است ، به همین دلیل باید آیین بابی را در وجهه کاملا ضد اسلامی به نمایش می گذاشت!

زیاد تعجب نکنید اگر بدانید که ناطق اصلا قصد داشته در باره انقلاب جمهوری اسلامی چیزهایی بنویسد ولی به ناگاه از دوره محمد شاه سردرآورده است! او در اولین جمله پیشگفتارش به این موضوع اعتراف کرده ( ص ۶ ) و شستشو دادن حاجی میرزا آقاسی در کتاب راهیابی نیز به این دلیل صورت گرفته است که حاجی مزبور با فقهای اسلامی سر سازگاری نداشت. اصلا دعوا ، چیز دیگر است و در این میان مثله کردن آیین بابی بهانه ای است تا دین و آیین ایرانیان مسلمان و این انقلاب اخیر به زیر سؤال برود. همین.

خامسا: وصله ناجور بازگشت به ایران دوره زرتشتی و تجلی آن در احکام آیین بابی ، از دعاوی بی ربطی است که شاید سر زنجیر این سلسله را در دست همان میرزا آقاخان کرمانی بتوان پیدا کرد. از زمره حلقه های این زنجیر بلا انگیز ، فعالیت های بی معنی فارسی سره نویسان را می توان نام برد که نوعی تجلی مبارزه پوچ و پوشالی با دین اسلام بوده و هست و از زمره تلاش هایی است که در تاریخ معاصر برای ضدیت با اسلام بدان دامن زده اند. سخافت این حرکت چنان فراگیر است که در عصر اینترنت ، کسانی در ایران به نوعی از زبان فارسی صحبت می کنند که خود ایرانیان نیز آن را نمی فهمند! در ایران معاصر بعضی از روشنفکران ایرانی هم که خیلی دلشان می خواست به زبانی حرف بزنند که ضمن آن که پز اجتماعی باشد ، در عین حال کسی نفهمد که پرت و پلاهایشان چه معنایی دارد ؛ به فارسی سره نویسی روی آوردند و عجب آن که در این پروسه ، فارسی سره نویسی شد معیار روشن اندیشی ؛ در حالی که این حرکت به عنوان تبلیغ ملی گرایی و تغییر ساختار ادبی ( و نه علم زبان شناسی ) ، چیزی جز هبوط در حضیض تاریک اندیشی نیست.

از آن جا که ورود آیین اسلام به ایران به مذاق تحلیل گران ضد اسلام خوش نمی آید و این بزرگواران پیروزی اسلام را خراب کننده تمدن ساسانی بر می شمارند ، در زمان معاصر که سید باب آهنگ نسخ اسلام را نواخت ، تحلیل گران مزبور می خواهند بدین معنا بیاویزند که پس باید به ایران پیش از اسلام بازگشت. در این تئوری قاراشمیش که در نفس خود پسرفت را به جای پیشرفت تبلیغ می کند ، آیین بابی وسیله ای می شود در دست این افراد که رنگ زرتشتی به آن بزنند! این کارهای بی ربط و ناموزون یعنی: بیایید با هم تناقض های پیچ در پیچ  بورزیم!

متأسفانه زخم هایی که مورخان ایرانی بر تاریخ معاصر ایران وارد کرده اند ، یکی دو تا نیست که بتوان همه آنها را در یک مقاله شرح و توصیف نمود. مثلا ناطق در کتاب راهیابی ، فرهاد میرزای معتمدالدوله ( عموی ناصرالدین شاه ) را به خاطر این که زمانی از طرفی تمایل به آیین باب نشان داد و از طرف دیگر فارسی سره نیز می دانست ، بیزار از عرب و فرهنگ عرب ( بخوانید اسلام ) معرفی کرده است.( ص ۴۲ ) این تحلیل یعنی کتمان واقعیت تاریخی ؛ چه که فرهاد میرزا نه تنها ۱۳ سال قبل از مرگش در سال ۱۲۹۲ به سفر حج رفت و سفرنامه نوشت ، بلکه منشآت بسیاری از او در دست است(۱۰) که خواننده باید برای خواندن و فهمیدن آنها انواع و اقسام پشتک وارو را بر کتاب المجند بزند تا به معانی مندرج در آنها پی ببرد و من مطمئنم مردم عادی که هیچ ، دانشجویان ادبیات فارسی هم به هیچ روی نمی توانند متون منشآت او را بدون رجوع به فرهنگ های عربی/ فارسی بفهمند و این امر آیا چه نوع ستیزی با فرهنگ عربی می تواند تلقی شود؟! دیگر بگذریم که مباحثات فرهاد میرزا در سال ۱۳۰۰ قمری با بهاییان در منزل کامران میرزا نایب السلطنه برای اثبات اسلام ، تماما در کتب تاریخی آیین بهایی درج شده است و ناطق ( که فهمیده ایم کتب بابیان و بهاییان را نخوانده ) چگونه با این شواهدی که تئوری اش را نفی می کنند ، می خواهد به زور معتمدالدوله را ایرانی مخالف عرب و اسلام نشان دهد؟ همین کاری که مورخان ایرانی در باره "حاجی ملا عبدالرحیم تبریزی" کرده اند و او را به طور خلاصه به "طالبوف" خالی مبدل ساخته اند و از او یک روشنفکر درآورده اند. این بذر خرابی است که فریدون آدمیت کاشته است و داستانی است!

به اقتضای بحث خود تنها می توانم بگویم که هما ناطق با آویزان شدن به موادی که در آیین بابی وجود خارجی ندارد ، در پی اثبات حقانیت فکر سیاسی خود است و نه هیچ چیز دیگر. او نفهمیده است که اگر در تاریخ آیین بابی در یکی دو جا به خورشید ظاهری توجه شده ، این کار بهره گیری از یک نماد در ادبیات دینی و خصوصا آیین بابی بوده که سید باب پیامبران را به خورشید تشبیه کرده و همچنین "من یظهره الله" را نیز به "نیّر اعظم" تسمیه ساخته است.(۱۱) سید باب در کتاب بیان در جایی می نویسد:

 

" ان مثل النقطه کمثل الشمس و مثل سایر الحروف کمثل المرایا فی تلقائها […] در ظهور من یظهره الله اگر کل ما علی الارض شهادت بر امری دهند و او شهادت دهد بدون آن که آنها شهادت داده ، شهادت او مثل شمس است و شهادت آنها مثل شبح شمس است که در تقابل واقع نشده و الا مطابق با شهادت او می گردید ".(12)

 

از این جملات می توان دهها نمونه در کتاب بیان و دیگر آثار سید باب به دست آورد که تماما برملا کننده ناآگاهی ناطق و دیگران در فهم تمثیل و استعاره در ادبیات فارسی و خصوصا انشای سید باب است. از این گذشته ، در کتاب بیان ، حکمی از سید باب صادر نشده که بابیان لباس پاکیزه بپوشند و در برابر خورشید بایستند و ناطق نیز هیچ ارجاعی نداده است که این دعاوی را از کجا برگرفته است. حالا گیریم که به فرض ، سید باب در جایی چنین گفته باشد ، به چه منطقی می توان از آن حکم ، آیین مهرپرستی را بیرون کشید؟! ناطق اگر کتاب بیان را خوانده بود ، می فهمید که منظور سید باب از شمس ، اغلب "من یظهره الله" است و طبیعتا توجه به او نیز در ادبیات بابیه به توجه به "من یظهره الله" باید معنی شود و دیگر لازم نخواهد بود که به سراغ خورشید پرستی و ایران باستان برویم.

هزاران نمونه در مناجات های سید باب می توان به دست داد که او مقام تنزیه و تقدیس از فهم و بیان آدمیان نسبت به ذات غیب الغیوب را بیان کرده است. ناطق اگر کتاب بیان را دیده بود ، از همان نخستین جمله آن کتاب می بایست می فهمید که تئوری تاریخی اش بسیار آبکی تر از آن است که بتواند با چسباندن دو سه استناد نادرست و نابه جا ، رنگی علمی و زرتشتیگری به آن بزند:

 

" تسبیح و تقدیس بساط عز مجد سلطانی را لایق که لم یزل و لا یزال به وجود کینونیّت ذات خود بوده و هست و لم یزل و لا یزال به علو ازلیّت خود متعالی از ادراک کل شیء بوده و هست. خلق نفرموده آیت عرفان خود را در هیچ شیء الا به عجز کل شیء از عرفان او […] مقدس بوده کنه ذات او از هر اسم و وصفی و متعالی بوده کافور ساذج او از هر بهایی و علایی و منزه بوده جوهر مجرد او از هر امتناعی و ارتفاعی ".(13)

 

 و از همه عجیب تر آن که ناطق از خود نپرسید که اگر زرتشتیان سال و ماه را به ۱۹ تقسیم کرده اند ، پس نام های فروردین و اردیبهشت و خرداد و …. از کجا پیدا شده اند و چگونه زرتشتیان برای روزهای سی گانه هر ماه اسم تعیین کرده اند و دور از چشم ناطق تقویم های خود را هر سال چاپ می کنند! و …. صدها مثال و نمونه که نقض غرض او را می کند. عجب داستانی است این تاریخ نویسی ایرانیان فرهیخته.

 

Comments are closed.