تاملی در اولین بند از کلمات مبارکه ی مکنونه


ایمان مطلق آرانی

ای صاحبان هوش و گوش اوّل سروش دوست اینست: 
(ای بلبل معنوی ) جز در گلبن معانی جای مگزین و ای هدهد سلیمان عشق جز در سبای جانان وطن مگیر و ای عنقای بقا جز در قاف وفا محلّ مپذیر * اینست مکان تو اگر بلامکان بپر جان برپری و آهنگ مقام خود رایگان نمائی *

The first call of the Beloved is this: O mystic nightingae! Abide not but in the rose garden of the spirit. O messenger of the Solomon of love! Seek thou no shelter except in the Sheba of the well-beloved, and O immortal phoenix! Dwell not save on the mount of faithfulness. Therein is thy habitation, if on the wings of thy soul thou soarest to the realm of the infinite and seekest to attain thy goal

پیش از آنکه وارد تشریح این فقره ی مبارکه از قلم حضرت بهالله شویم لازم میاید که کمی بر سر لغات و معانی آن تامل کنیم تا از پس تدقیق در لغات مندرجه در آن معانی این بند بر ما گشوده شود. 

صاحبان هوش: افراد دارای خرد و‌ بصیرت که هوشیار هستند

چه کسی هوشیار است؟
با توجه به اثار مبارکه و تامل و‌ تدقیق در آن متوجه خواهیم شد که صاحب بصیرت آن کسی است که تعالیم و اوامر الهیه را سبب حفظ و حراست و نظم انسانها و وحدت بین خلق الله میداند (انّ الّذین اوتوا بصائر من الله یرون حدود الله السّبب الاعظم لنظم العالم وحفظ الامم) همچنین باید دانست که این مسئله و شناخت حدود الله مشخص نمیشود مگر آنکه مظهر ظهور و مطلع وحی زمان را بشناسیم(عرفان مشرق وحیه ومطلع امره الّذى کان مقام نفسه فى عالم الامر والخلق من فاز به قد فاز بکلّ الخیر)   و اگر حکیم را فرد دارای بصیرت و خرد بدانیم که  قول و فعلش یکی است و البته هیچ حکمتی بالا تر از حکمت الله نیست و حکیم واقعی آن است که راجع به آن باشد، همانطور که میفرمایند: ” یا حکیم حکمه الله حافظ عباد است و نور من فی البلاد لازال کل را بحکمت و بیان و مقتضیات آن امر نمودیم مقصود این مظلوم اول الی حین آنکه مذهب الله را سبب بغضاء ننماید” باری حضرت عبدالبهاء میفرمایند: دین اللّه را ارکان مبین مقرّر و مسلّم است رکن اعظم علم و دانائی است و عقل و هوشیاری و اطّلاع بر حقائق کونیّه و اسرار الهی لهذا ترویج علم و عرفان فرض و واجب بر هر یک از یاران است.” و در پاسخ به اینکه هوشیاری بر حقائق کونیه و اسرار الهی چگونه حاصل میشود باید به این قسمت از فقرات کلمات مکنونه توجه کرد که میفرمایند “ جاهل شو تا از علمم نصیب بری” و همانطور که در ادامه میفرمایند: “جاهل شو یعنی از سوای علم من”بنابراین هوشیار حقیقی آن است که پس از عرفان به مشرق وحی و مطلع امر به تعالیمش که همچون سفینه حمراء حافظ خود و سبب نظم عالم و حفظ امت هاست راجع باشد و طریق حقیقت را که حکیم حقیقی به دنبال آن است را بپیماید. و به همین دلیل هم هست که در فقره ی دیگری میفرمایند” از دست ساقی احدیّه کأوس باقیه برگیر تا همه هوش شوی و از سروش غیب معنوی شنوی” باری صاحب هوش چنین صفاتی دارد. 

صاحب گوش کیست؟
صاحب گوش تنها کسی نیست که سماع را استماع میکند، که اگر این گوش معنای ظاهری داشت در فقره ای دیگر نمیفرمودند “ کر شو تا لحن و صوت ملیحم را شنوی” و همانطور که خود میفرمایندصاحب گوش آن است که گوشهایش را اختصاص داده باشد برای شنیدن صدای حق چنانچه در ادامه ی همان فقره میخوانیم: ” کر شو یعنی از استماع کلام غیر من” و در تصریح همین معنا هم هست که اهل بشر را در فقره ای دیگر تحت عنوان “جوهر غفلت” مورد خطاب قرار میدهند و میفرمایند: ” دریغ که صد هزار لسان معنوی در لسانی ناطق و صد هزار معانی غیبی در لحنی ظاهر و لکن گوشی نه تا بشنود و قلبی نه تا حرفی بیابد” و در اینجا مختصراً باید عرض شود که قلب که به لحاظ فیزیولوژیکی کارکرد مشخصی دارد مراد نیست و با نگاهی به موارد استعمال واژه قلب در آیات، آشکار می شود که دامنه گسترده ای برای  مفهوم این کلمه لحاظ شده است. به نحوی که هم مقوله ادراک، هم مقوله انفعال و احساس، و هم مقوله فعل و عمل، هر سه به قلب نسبت داده شده است. با این گستردگی استعمال باید قلب را عامل ادراک، احساس و نیز اراده دانست. بر این اساس باید مفهوم قلب را همسنگ مفهوم نفس گرفت زیرا این سه مقوله مظاهر اساسی نفس آدمی هستند . به همین دلیل است که اوصاف مشابهی در مورد مفاهیم قلب و نفس مطرح شده است . بنا بر این تعریف، قلب با دو مفهوم روح و نفس معنایی همسنگی پیدا می کند. امّا می توان گفت مفهوم روح در درجه اول صبغه جهان شناختی دارد، اما در حد انسان شناسی تفاوتی میان روح و نفس وجود ندارد جز آن که نفس نام بهره ای از روح است که در تن جنین معینی طلوع کرده و نمایان گر “خود” یا حقیقت وجودی فردی معین است. از سوی دیگر، رابطه و نسبت میان نفس و قلب نیز حکایت از آن دارد که مراد آیات از قلب همان نفس است زیرا شوون اساسی نفس به قلب نسبت داده شده است.

خلاصه در مقابل حکما و فلاسفه که عقل را مهم ترین ابزار شناخت و معرفت می دانند، عرفا و متصوفه، قلب را نه تنها ابزار شناخت حصولی بلکه وسیله­ای برای درک حقایق و شهود ذات حق و محل تجلّی اسماء و صفات می­دانند. تاج الدین خوارزمی صاحب شرح فصوص الحکم، قلب را محل تجلّی و ظهور اسماء الهی وبرزخ میان ظاهر وباطن می­داند و معتقد است که قوای روحانیه و جسمانیه از او منشعب شده و بر آنها فیض می رساند. محی الدین عربی نیز قلب را چیزی از رحمت خدا و بلکه وسیع تر از رحمت خدا می داند، از این جهت که قلب عارف گنجایش حق را دارد در حالی که هیچ چیز دیگر چنین گنجایشی ندارد. حضرت بهالله در همین ابتدای کلمات مکنونه هم حکیم و هم عارف را با بیان دو لفظ “صاحبان هوش و گوش” مخاطب قرار میدهند که به اولین سروش،گوش هوش فرا دهند. 

سروش همان آوایی است که در کوه طور از شجر نار حضرت موسی استماع کرد و همان نغمه کبوتری است که روح الله شنید و همان صدایی است که اولین بار به رسول الله گفت اقرا بسمک الذی خلق. در اصطلاح و تشبیه همان روح القدس، روح الامین، جبرئیل، فرشته وحی، نیوشا یا هاتف است که همان نفس روحانی مظهر ظهور باید فهم شود.
و با لفظ “بلبل معنوی” صاحبان هوش و گوش را سروش خطاب میکند. 
بلبل که همان عندلیب، هزار، هزارآوا، هزاردستان است پرنده ایست که به واسطه ی صدای خوشی که دارد معروف است. صدای دلنشینی که سبب سرور و تفرح قلوب است. حضرت بهالله انسان را به بلبل معنوی، بلبلی که دارای وجه روحانیت است تشبیه فرمودند. جای بلبل در گلبن (ضمه به گ و ب) شاخه ی سر سبز و پر گل و شکوفه و بهتر بگوئیم باغستان است. حضرت ولی عزیز امرالله گلبن معانی را به garden of spirit ترجمه فرموده اند. بنابراین با توجه به هدایت حضرتشان معلوم میشود که مقام روحانی انسان این است که به این مکان که آشیان حقیقی اوست راجع و ناظر باشد. چرا که ” هر طیری را نظر بر آشیان است و هر بلبلی را مقصود جمال، گل مگر طیور افئده عباد که بتراب فانی قانع شده از آشیان باقی دور مانده‌اند و بگِلهای بعد توجّه نموده از گُلهای قرب محروم گشته‌اند” و برعکس اگر به مقصد رسند و “از این جسد فانی” گذشته و ” به فردوس معانی” راجع شوند در ” ملکوت باقی مقر” خواهند گرفت. 
حافظ میفرماید: دلت به وصل گل ای بلبل سحر خوش باد / که در چمن همه گلبانگ عاشقانه ی تست.
بنابراین حضرت بهالله، انسانی که دارای هوش و روحانیات است را به بلبل معنوی تشبیه فرموده و از او دعوت به تامل و تفکر در (باغستان معانی) میکند.

” هدهد سلیمان عشق جز در سبای جانان وطن مگیر “

هدهدمرغ افسانه ای است که در دربار سلیمان میزیست . داستان این مرغ و پیام آوری او از سلیمان به جانب بلقیس ملکه ٔ سبا در سوره ٔ نمل آمده است که مختصرش این است که بلقیس ملکه ی سباء ( یمن فعلی) بود و مردمان این شهر خورشید پرست بودند. و هدهد این خبر را به سلیمان نبی میدهد و حضرت ایشان را به خداپرستی و یگانگی دعوت کرده و نامه هایی را از جانب هدهد به دست ملکه ی سبا میفرستد و از پس این نامه نگاری بلقیس توبه کرده و به خدای یگانه ایمان میاورد و پس از گذر مدت کوتاهی به همسری حضرت سلیمان در میاید. 

 ای عنقای بقا جز در قاف وفا محلّ مپذیر”
عنقا: سیمرغ ، نام مرغی افسانه ای که زال پدر رستم را پرورد. جایگاه این مرغ در کوه البرز  (قاف) است.
با توجه به اینکه حضرت ولی امرالله عنقای بقاء را به ” Immortal Phoenix ترجمه کرده اند معلوم میشود که مراد حقیقت انسانی است که جاویدان و ابدی و نامیرا است.
قاف  محل عنقا است در بعضی از اثار از جمله بیان فارسی اشاره به قران کریم دارد. و البته خود قاف یکی از سوره های قران نیز هست. حضرت عبدالبهاء در مائده آسمانی میفرمایند: ” کوه قاف قفقاز است کوه قاف که در احادیث و روایات مذکور همین قفقاز است و ایرانیان را اعتقاد چنان است که آشیانه سیمرغ و لانه عنقای شرق. لهذا امید چنان است که این عنقا که شهیر تقدیس در شرق و غرب منتشر نموده و آن امر بدیع و باقی است، در قفقاز لانه و آشیانه نماید.” 
عطار چنین روایت میکند که: پرندگان که در بین خود پادشاهی ندارند، جهت یافتن پادشاه مرغان (سیمرغ) – به‌دنبال راهنما می‌گردند. هرپرنده‌ای که خود را شایسته رهبری می‌داند پا به میدان می‌گذارد اما در معرفی خود نکاتی را می‌گوید که با پاسخ هدهد ،پرندگان دیگر پی به حقیقت او می‌برند و برجای می‌نشیند:
بلبل شیدا در‌آمد مست مست /  وز کمال عشق نه نیست و نه هست
شد ز اسرار معانی نعره زن / کرد مرغان را زفان بند از سخن
گفت بر من ختم شد اسرار عشق / جمله شب می‌کنم تکرار عشق
من چنان در عشق گل مستغرقم / کز وجود خویش محو مطلقم….
و هدهد چنین پاسخ می‌دهد:
هدهدش گفت ‌ای به‌صورت مانده باز / بیش از این در عشق رعنایی مناز
عشق روی گل بسی خارت نهاد / کارگر شد بر تو و کارت نهاد
گل اگر چه هست بس صاحب جمال / حسن او در هفته‌ای گیرد زوال
در‌گذر از گل که گل هر نو‌بهار / بر تو می‌خندد نه در تو شرم دار
و به همین ترتیب بلبل مغرور، طاووس خود‌بین، بط کم‌ظرفیت، کبک سرمست و سرکش، همای غرق در غرور و مشغول در امور دانی، باز ظاهر‌پرست و لاف زن، بوتیمار مدعی، بوف زرپرست و دنیا‌طلب و صعوه (گنجشک) سالوس‌صفت یک به یک خود را عرضه می‌کنند و پاسخ دقیق و راه‌گشای هدهد را می‌شنوند و پی به ضعف خود می‌برند:
جمله مرغان چو بشنیدند حال / سربه‌سر کردند از هدهد سؤال
کای سبق برده ز ما در رهبری / ختم کرده بهتــری و مهتـــری
ما همه مشتی ضعیف و ناتوان / بی ‌پر و بی بال و نه تن در توان
کی رسیم آخر به سیـمرغ رفیـع / گر رسد از ما کسی باشد بدیع
نسبت ما چیست با او بـــاز گوی /  زانکه نتوان شد به عمیا رازجوی…   
و در آخر پس از گفت‌وگوی مرغان و پاسخ هدهد، پرندگان به رهبری هدهد پا به میدان می‌گذارند و پس از طی هفت وادی صعب‌ طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت و فقر و فنا که با ریزش فراوان پرندگان همراه است، تعداد قلیلی(سی مرغ)با حالی زار و رنجور از مسیری که پیموده‌اند به بارگاه سیمرغ راه می‌یابند و بقای خود را در فنای در ذات او می‌یابند. وجود سیمرغ در ادبیات حماسی و عرفانی و تأملات متفکران ما و نیز ادبیات پیش از اسلام سابقه دارد. در شاهنامه بنا بر قراین، نقش مربی و راهنما یا حضرت جبرائیل – علیه‌السلام – را بازی می‌کند، زال را بزرگ کرده و تربیت می‌کند و در هنگام نیاز به کمک قهرمانان می‌شتابد.
شیخ اشراق نیز در رساله موجز خود صفیر سیمرغ به نحوی سخن می‌گوید که سیمرغ قابل انطباق با انسان کامل است.
اما سیمرغ در منطق‌الطیر همان معشوق کل است. آنچه عطار از ویژگی‌های سیمرغ بیان می‌کند وجودی مستقل، مستغنی بالذات و جامع جمیع کمالات است که انطباق بر حضرت حق را به ذهن متبادر می‌کند:
گـر نگشتی نقـش پر او عـیان / این همه غوغا نبودی در جهان
این همه آثار صنع از فر اوست / جمله انمودار نقش پر اوست
چون نه سر پیداست وصفش را نه بن / نیست لایق بیش از این گفتن سخن

“اینست مکان تو اگر بلامکان بپر جان برپری و آهنگ مقام خود رایگان نمائی”
حضرت بهالله جل الاسم الاعظم معید میفرمایند که مکان حقیقی سالک “ گلبن معانی”، “سبای جانان” و ” قاف وفا” است که شرح مختصر آن از سر گذشت، و برای رسیدن به آن مکان، باید انقطاع را پیشه کرد، چنانچه در فقره ای دیگر میفرمایند” اگر مرا خواهی جز مرا مخواه و اگر اراده جمالم داری چشم از عالمیان بردار زیرا که اراده من و غیرِ من چون آب و آتش در یک دل و قلب نگنجد”و این قبل است که محل تجلی حضرت رحمن است چنانچه میفرمایند ” جمیع آنچه در آسمانها و زمین است برای تو مقرّر داشتم مگر قلوب را که محلّ نزول تجلّی جمال و اجلال خود معیّن فرمودم…” و باید دانست که “مقصود از انقطاع ، انقطاع نفس از ما سوی اللّه است یعنی ارتقاء بمقامی جوید که هیچ شیء از اشیاء از آنچه در ما بین سموات و ارض مشهود است او را از حقّ منع ننماید یعنی حبّ شیء و اشتغال بآن او را از حبّ الهی و اشتغال بذکر او محجوب ننماید ” ٠” باری مقصود از انقطاع  اسراف و اتلاف اموال نبوده و نخواهد بود بلکه توجّه الی اللّه و توسّل باو بوده و این رتبه بهر قسم حاصل شود و از هر شیئی ظاهر و مشهود گردد اوست انقطاع و مبدأ و منتهای آن ” و این معنا بیشتر بر ما معلوم میشود وقتی که بدانیم حضرت ولی امرالله لفظ “جان” را به soul ترجمه فرموده اند و این soul یا روح، راجع میشود به garden of spirit تا سالک به مقام خود مجاناً برسد.  

ماخذ: 
منطق‌الطیر، به اهتمام دکتر سید صادق گوهرین، تهران، انتشارات علمی  و فرهنگی، چاپ هشتم، ۱۳۷۱

صفیر سیمرغ، شیخ شهاب‌الدین سهروردی، تهران، انتشارات مولی، ۱۳۷۴

سیری در سلوک عارفان، حسین ابراهیمیان پژوهشکده‌ فرهنگ‌ و معارف‌ ۱۳۸۳

آشنایی با عرفان اسلامی،مرتضی مطهری، انتشارات صدرا، ۱۳۷۹

Comments are closed.