این نامه و واژه نامه پیوست آن دیروز از طرف یکی از همراهان سایت به دست ما رسید. بر صنم گرامی درود بی پایان می فرستیم و از ایشان دعوت می کنیم که فعالیتهای خود را با سایت نگاه ادامه دهند.
با سپاس بی حد از صنم گرامی. اینک یادداشت پر مهر ایشان و واژه نامه پیوست آن:
اللهابها
جزوهای که برایتان میفرستم عبارت است از توضیح برخی از کلماتی که در کتب امری متداول است و فهم و تلفظ صحیح آنها در بسیاری موارد حتی برای دوستان فارسیزبان نیز دشواریهایی را در بردارد. ( بخصوص برای نوآموزان و کسانی که همانند خود من در خانوادههای غیربهایی رشد یافته و با فرهنگ و ادبیات بهایی بیگانه هستند.)
متأسفانه من این بخت را نداشتهام که (رسماً) یک بهایی باشم ولی بزرگترین آرزویم این است که روزی در وطن محبوبم ایران تا اندازهای آزادی و احترام به حقوق فردی انسانها وجود داشته باشد که هرکسی مختار باشد به انتخاب یک آیین و راه و روشی برای زندگی شخصی خود.
در حدود چهار سال پیش زمانی که من تصمیم گرفتم بهطور جدی درباره آیین بهایی به مطالعه و تحقیق بپردازم به جز نوشتههای گمراه کننده و ردیههای بیپایه و اساس هیچ منابع دیگری به زبان فارسی در اختیار نداشتم. وبسایتهای رسمی بهایی به زبان انگلیسی گنجینهای بود که من به آنها دست یافتم و کم کم با رادیو بهایی و کتابخانه بهایی آشنا شدم… و بسیار خرسند هستم که در این دو سهسال اخیر سایت "نگاه نو"، در کنار سایتهای دیگری به زبان فارسی چنین امکانات خوبی را برای ارایه مطالب بیقصد و غرض جهت استفاده کاربران فارسیزبان بوجود آوردهاند. از شما ممنونم و خسته نباشید مرا بپذیریدJ
جزوهای که پیش رو دارید کلمات دشوار از کتاب مبارک "کلمات مکنونه" است که من در روزهایی که برای نخستینبار به مطالعه کتب امری میپرداختم با فهم آنها مشکل داشتم. دریافت معانی بعضی از کلمات برایم سخت و پیچیده بود و معانی برخی دیگر از کلمات را میدانستم ولی با اینحال دوست داشتم بهترین تلفظ را برایشان بیابم. بهیاری فرهنگ لغات شادروان دکتر معین این جزوه را تهیه کردهام و امیدوارم بتواند مورد استفاده دوستان قرار بگیرد.
…متشکر میشوم اگر این رساله را به هر شکلی که قصد دارید منتشر سازید؛
(با شما در تماس خواهم بود و نگاشتههای دیگری را در آینده برایتان خواهم فرستاد و خوشحال میشوم مرا از نقطهنظرات خود آگاه سازید.)
با سپاس: صنم
آخر: اگر بهفتح "خ" تلفظ شود بهمعنی: دیگر، دیگری، غیر و یا یکی از دو چیز و یا دو کس میباشد./ ولی اگر حرف"خ" با کسره تلفظ شود، در آنصورت معنی واپسین، پایان، انجام و فرجام میدهد و متضاد کلمه "آغاز" و "اول" میباشد.
آسایش: اسم مصدر آسودن و آساییدن است. بهمعنی: راحت و آسودگی
آلایش: اسم مصدر آلاییدن و آلودن است. بهمعنی: آلودگی، ناپاکی، فسق و فجور، عادت زشت مانند عادت بهافیون و شراب
آمال: امیدها و آرزوها
آنی: منسوب به آن. موقتی و فوری
آهنگ: قصد و عزم. سوءقصد و حمله. قیافه. نوا. لحن. گونه و روش
ابحر: بهفتح "الف" و ضم "ح". جمع کلمه "بحر" است. یعنی: دریاها
ابرار: بهفتح "الف". جمع "بار و بر" است. بهمعنی نیکان و نیکوکاران.
ابریق: بهکسر "الف". بهمعنای کوزه آب و ظرف سفالین شراب میباشد. مشربه. معانی دیگر آن: شمشیر بسیار تابان، کمان درخشان و همچنین بهمعنای زن صاحب جمال تابان بدن نیز هست.
ابصر: بهفتح "الف" و "ص". بینندهتر، بیناتر، بصیرتر
ابناء(ابنا): بهفتح "الف". جمع کلمه " اِبن" و بهمعنی "پسران" است. (ابنای وطن یعنی هموطنان و هممیهنان)
اثر: نشان و علامت باقیمانده از هر چیز. بقیه چیزی. نشانه.
اثمار: بهفتح "الف". جمع کلمه ثمر است و بهمعنی میوهها میباشد.
اجل: بهفتح "الف" و "ج". هنگام، زمان. مرگ، هنگام مرگ. زمانه. نهایت مدت برای ادای قرض./ جمع این کلمه "آجال" است.
اجلال: بهکسر "الف". بزرگ داشتن. بزرگ شمردن. تعظیم.
احدی: بهفتح "الف" و "ح". "احد" کلمه عربی بعلاوه "ی" نکره فارسی یک کلمه مبهم است و بهمعنی "یکتن"، "هیچکس" و "کسی" است.
احدیه: احدیت. یگانگی. مقام الوهیت. غیر قابل قسمت بودن ذات خدا را گویند.
احرار: بهفتح "الف". جمع کلمه "حُر" است و بهمعنی آزادان، آزادگان و ایرانیان میباشد.
اخبار: اگر بهفتح "الف" تلفظ شود، جمع کلمه "خبر" و بهمعنی آگاهیها و خبرها است./ ولی اگر بهکسر "الف" تلفظ شود از لحاظ دستوری، مصدر و متعدی فعل خبر دادن و بهمعنی "آگاهانیدن" است.
ارجح: بهفتح "الف" و "ج". افضل، خوبتر، اولی، بهتر
اریاح: بهفتح "الف". جمع کلمه "ریح" و بهمعنی بادها است.
اسباب: بهفتح "الف". جمع کلمه "سبب" است. علتها، وسیلهها، لوازم، داراییها، ساز و برگ، کالاها
استحقاق: سزیدن، سزاوار بودن، شایستگی، سزاواری
استفسار: بهکسر "الف" و "ت".طلب تفسیر کردن، پرسیدن، پرسش، تفحص، جستجو
اشجار: بهفتح "الف". جمع کلمه " شَجَر" و بهمعنی "درختان" است.
اشراق: بهکسر "الف". تابیدن، روشن شدن، روشن کردن، تابش
اشیاء: چیزها
اصبع: بهکسر "الف" و بهفتح "ب" صحیح است. بهمعنی انگشت است و جمع آن "اصابع" میشود.
اصطبار: بهکسر "الف" و "ط" تلفظ میشود.بهمعنی صبر کردن و شکیبایی نمودن است. صبر و شکیبایی.
اصفیا: بهفتح "الف". جمع کلمه "صفی" است به معنی پاکان، گزیدگان و ویژگان.
اضلال: بهکسر "الف". از راه بردن، گمراه ساختن
اظهار داشتن: پدید کردن، آشکار ساختن، وانمود کردن، بازنمودن، آگهی دادن، آگاه کردن
اعرف: بهفتح "الف" و "ر". شناساتر، داناتر، شناختهتر، معروفتر
اعلی: (اعلا ) بهفتح "الف". برتر، بالاتر، برگزیده از هر چیز.
اعمال: اگر بهفتح "الف" باشد جمع کلمه "عمل" است و بهمعنی کارها، کردهها و کردارها میباشد و همچنین به نواحی حکومتی نیز اطلاق میشود./ ولی اگر بهکسر "الف" تلفظ شود بهمعنی بکار داشتن ، بکار افکندن و کار بستن است.
اغنام: بهفتح "الف". جمع کلمه "غنم" است؛ بهمعنی گوسفندها و بزها
اغنیا: بهفتح "الف". جمع کلمه "غنی" است و معنی آن توانگران، بینیازان و مالداران میشود.
اغیار: بهفتح "الف". جمع کلمه "غیر" است. بیگانگان. دیگران. (در فارسی گاهی این کلمه بجای مفرد استفاده میشود.)
افئده: کلمه عربی با فتح "الف" و کسر "ئ" تلفظ میشود. جمع کلمه "فؤاد" است و بهمعنی دلها و قلبها میباشد.
افعال: بهفتح "الف". جمع کلمه "فعل" است و بهمعنی کنشها، کردارها و کارها میباشد.
افق: کران، ناحیه، کرانه آسمان. حدّ فاصل میان بخش مرئی و بخش نامرئی آسمان را گویند. محیط دایرهای(ناتمام) که در امتداد آن چشم شخص کره زمین را میبیند. جمع این کلمه " آفاق" است.
افلاک: بهفتح "الف". جمع کلمه "فلک" است و معنی آن چرخها، سپهرها و آسمانها میشود.
اقبال نمودن: روی آوردن
اقتراف: بهکسر "الف" و "ت". ورزیدن، گناه کردن، کسب کردن
اقل: بهفتح "الف" و "ق". بهمعنی "کمتر" است.
اقلّ قلیل: اینطور تلفظ میشود: " اَقَلِّ قَلیل". یعنی: کم از کم. حدّاقل.
اقوال: بهفتح "الف". جمع کلمه "قول" است و بهمعنی گفتهها، گفتارها و سخنها میباشد.
الفت: بهضم "الف" و بهفتح "ف". مأنوس شدن، خوگیری، دوستی و همدمی
القاء کردن: افکندن
اکتساب: بهکسر "الف" و "ت". بدست آوردن، کسب کردن، فراهم آوردن، حاصل کردن، اندوختن، کسب، حصول. جمع این کلمه "اکتسابات" است.
الطاف: بهفتح "الف" صحیح است. جمع کلمه "لطف" و بهمعنی مهربانیها، بخششها و انعامها است. ( "الطاف عالی مستدام " یک تعارف است و یعنی:" نیکوییها و احسانهای ارجمند شما دایم باد!")
الواح: جمع کلمه "لوح" است بهمعنی صفحههای فلزی یا سنگی و یا چوبی
امانت: بهفتح "الف" و "ن" درست است. مال و یا چیزی که به کسی برای نگهداشتن بسپارند. در تصوف بهمعنی استعدادی است که خداوند برای کسب خیر و علم و عشق در دل انسان به ودیعه قرار مینهد. جمع این کلمه "امانات" میشود.
امکان: متضاد "وجوب" است. بهمعنی آنچه بود و نبودش مساوی است مانند انسان، حیوان، نبات و جماد
امل: بهفتح "الف" و "م" صحیح است. امید، آرزو. جمع این کلمه "آمال" است.
اموات: بهفتح "الف". مردگان و درگذشتگان. این کلمه جمع کلمه "میّت" است.
انبات: بهکسر "الف". رویانیدن، رستن گیاه
انزال: بهفتح "الف" صحیح است. این کلمه جمع کلمه "نُزل" است. رزق و روزی. آنچه پیش مهمان نهند از طعام و جز آن
انس: بهضم "الف". خوگیری. آرامش. اثر جمال حق در قلب بنده.
انقطاع: بهکسر "الف" و "ق". بریده شدن، گسستگی
انوار: بهفتح "الف". جمع نور است و بهمعنی روشناییها، نورها و روشنیها میباشد.
اهل: خاندان، مردم، مقیم، ساکن. سزاوار، شایسته. نجیب و اصیل. امت هر پیغمبر را گویند، مثلاً اهل عیسی و اهل موسی. جمع این کلمه "اهالی" است.
بادیه: صحرا، بیابان.
باقی: جاوید، برقرار، نامی از نامهای خدا است.
باقیه: مؤنث کلمه باقی است، بهمعنی: پایدار، بازمانده، استوار، برقرار. بقیه، حاصل تفریق. این کلمه نامی از نامهای خداوند است.
بالغه: رسیده از هر چیزی را گویند. رسا. جوان.
بالمرّه: بهکسر "ب" و بهفتح "م" و "ر". یکباره، بهیکباره.
باهر: بهکسر "ه". روشن، درخشان، آشکار، هویدا
بدیعه: بهفتح "ب". مؤنث کلمه "بدیع" است که جمع آن "بدایع" میباشد. بدیع بهمعنی نوآیین، تازه، نوآفرین و نوآفریننده میباشد.
بردباری: بارکشی، تحمل، تاب و طاقت، صبر، شکیبایی
برهان: بهضم "ب". دلیل، حجت
بساط: بهکسر "ب" است ولی در فارسی بهفتح "ب" متداول است. فرش، گستردنی، متاع، سرمایه
بستر: بهکسر "ب" و بهفتح "ت" صحیح است. جامه خواب گسترانیده، توشک، بالین و بالش.
بصر: بهفتح "ب" و "ص". روشنایی چشم. بینایی، بینش، دید. چشم و دیده.
بعد: بهضم "ب". به معنای دوری
بغته: (خوانده میشود: بَغَتَن) این کلمه از لحاظ دستوری قید است و به معنی ناگاه، ناگهان و بهناگاه میباشد.
بقا: زیستن، زنده ماندن، پایدار ماندن، جاوید بودن، همیشگی، پایندگی
بقعه: بهضم "ب" صحیح است. پارهای زمین ممتاز از حوالی خود، بنا و عمارت، مدفن متبرک، قطعه زمینی که زیارتگاهی در آن قرار گرفته، جای و مقام، صومعه، خانقاه. جمع این کلمه "بقاع" و "بقع" است.
بلا: بهفتح "ب". آزمایش، امتحان، سختی و گرفتاری، رنج، آفت. بدبختی که بدون انتظار و بیسبب بر کسی وارد آید. (بلای آسمانی کنایه از آفت بزرگ ناگهانی است.)
بلد: بهفتح "ب" و "ل". شهر، زمین، ناحیه. جمع آن بَلاد و بَلدان است. (اصل این کلمه "اهلالبلد" بودهاست به معنای راهبر، پیشوا، دانای در کار و واقف. ریشه کلمه "بلدم" بهمعنای "میدانم" و "واقف هستم" نیز از همینجا است.)
بلده: بهفتح "ب" است و "ل" ساکن است. شهر، ناحیه، زمین. کلمه "بلده" واحد کلمه "بَلَد" و بهمعنای "یک شهر" است. جمع آن "بلاد"(بهکسر"ب") میباشد.
بلدی: بهفتح "ب" و "ل". منسوب به بلد و بلده. شهری، مربوط به شهر.
بهایم: (بهائم) بهفتح "ب" و بهکسر "ی" است. "بهایم" جمع کلمه "بهیمه" و بهمعنی چهارپایان و ستوران میباشد.
بیان: پیدا شدن، هویدا گشتن، شرح، تعبیر، توضیح، فصاحت
بیت: کلمه عربی بهفتح "ب" بهمعنی خانه و اطاق که در فارسی بهکسر "ب" تلفظ میشود.
پست: پایین، کمارتفاع، هموار و برابر با سطح زمین، نابود، دون و خوار، ذلیل، بیاعتبار، فرومایه، تنگچشم
پیشگاه(پیشگه): صدر مجلس، صدر اتاق، بالای مجلس، پایگاه. رئیس، صدر، دارای مقام عالی. پادشاه. تخت و مسند. کرسی و یا صندلی که در پیش سلطان نهند. صحن و سرای خانه، فضای جلوی عمارت. فرشی که پیش خانه افکنند
تأمل: نیک نگریستن، اندیشه کردن
تبیان: بهکسر "ت" تلفظ میشود و "ب" ساکن است. یعنی: روشن کردن، پیدا کردن، آشکار کردن، گزارش و شرح
تجلی: نمودار شدن، هویدایی. روشنی
تحصیل کردن: بدست آوردن، حاصل کردن، کسب کردن(علم)، جمع کردن، اندوختن
تراب: بهضم "ت". خاک، زمین
تعیّش: بهفتح "ت" و "ع" و بهضم "ی" صحیح است. خوش زیستن، خوش گذراندن، کوشش برای تهیه وسایل زندگی، گذران
تفوق: بهفتح "ت" و "ف" میباشد و بهضم "و" صحیح است. بهمعنی برتری یافتن.
تقدیس: بهفتح "ت". پاک خواندن، پاک شمردن، به پاکی ستودن. جمع این کلمه "تقدیسات" است.
تقوی: پرهیزکاری، اطاعت از خدا
تکبّر: بزرگ منشی کردن، بادسر شدن، خود را بزرگ پنداشتن
تمام: جملگی، سراسر، بهپایان آمدن
ثمر: بهفتح "ث" و "م". میوه، بار و بر، حاصل، نتیجه، سود. جمع این کلمه "ثمار" و جمعالجمع آن "اثمار" است.
ثوب: حرف "و" ساکن است و " ثَوب" و " ثُوب" هر دو تلفظ، صحیح میباشد. بهمعنی: جامه، لباس، پوشش و عمل
جامه: پارچه بافته نادوخته، لباس. صراحی، جام
جانان: معشوق. محبوب. شاهد. دلبر زیبا.
جایز: روا، مباح، نافذ، روان
جبروت: (عالم )قدر و عظمت الهی، جهان برین
جبل: بهفتح "ج" و "ب" صحیح است. بهمعنی کوه است و جمع این کلمه "جبال" و "اجبال" میشود.
جری: اگر "ج" با فتحه تلفظ شود بهمعنی گستاخ، بیباک، دلیر، شجاع و دلاور میباشد./ ولی اگر "ج" با کسره تلفظ شود بهمعنی "وظیفه" و "راتبه" میشود.
جلی: بهفتح "ج". آشکار، روشن، صیقل دادهشده./مثلاً: برهان جلی، خط جلی
جمال: اگر بهفتح "ج" باشد یعنی زیبا بودن، زیبایی، خوش صورتی و نیکو صورت و سیرت بودن./ ولی اگر بهکسر "ج" باشد جمع کلمه " جَمَل" است و معنی شتران میدهد.
جمیع: همه، همگی، همگان. جماعت مردم
جنود: بهضم "ج". لشکرها، سپاهها
جود: بخشش. جوانمردی، کرم، رادی
جوهر: اصل و خلاصه هر چیز. آنچه قائم به ذات باشد. اصیل، پاکنژاد، رشید(صاحب رشد). هر سنگ گرانبها مانند یاقوت، الماس و فیروزه را گویند. جمع این کلمه "جواهر" و "جواهرات" است.
جوهری: هر چیز جوهردار. جواهر فروش. جواهری
چشم: اگر بهکسر "چ" تلفظ شود بهمعنی "دیده" است./ ولی اگر "چ" با فتحه تلفظ شود نام یک گیاه است.
حبّه: بهفتح "ح". دانه. یک حب. یک دانه. جمع آن "حبّات" است.
حجاب: به دو شکل ممکن است تلفظ شود: اگر بهکسر "ح" باشد بهمعنی پرده، ستر، روبند و برقع است و جمع آن " حُجُب" میشود. همچنین " حِجاب" در تصوف به هریک از صور و اسبابی گفتهمیشود که مانع تجلی و افاضات الهی است. " حِجاب" در تصوف کدورت دل، زنگ دل، هوای نفسانی و علاقه به دنیا است./ ولی اگر این کلمه به شکل دیگری و بهضم "ح" تلفظ شود، به شکل "حُجّاب" باشد در آنصورت جمع کلمه "حاجب" و بهمعنی پردهداران و شاهان است.
حجّت: بهضم "ح" و بهفتح "ج". دلیل، برهان
حرم: بهفتح "ح" و "ر" صحیح است. گرداگرد سرا و خانه و گرداگرد اماکن مقدسه(بخصوص کعبه) را گویند. داخل خانه. داخل اماکن مقدسه.
حزن: بهضم "ح". اندوه، غمگینی.
حسبالامر: بهضم "ب". بر طبق فرمان، بهفرمودهی، از روی فرمان
حسبان: اگر بهکسر "ح" تلفظ شود یعنی: گمان، پندار و پنداشتن./ ولی اگر بهضم "ح" تلفظ شود یعنی شمارش، حساب و شمردن
حضور: حاضر گردیدن، نزد کسی بودن. وجوه، نزد، روبروی. درگاه، آستان، پیشگاه
حکمت: بهکسر "ح" و بهفتح "م". عدل. دانش. پند و اندرز. راستی. صواب. کلام موافق حق. فلسفه. معرفت حقایق اشیاء به قدر طاقت بشری را گویند.
حمام: بهفتح "ح". کبوتر و بهطور کلی هر مرغ طوقدار مانند فاخته را گویند. ("حمامات" و "حمائم" جمع کلمه "حمام" است.)
حور(حوری): در زبان عربی کلمه "حور" جمع کلمه "حورا" است و به معنی زنی میباشد که سپیدی پوست و سیاهی چشم و موی او بغایت باشد. ولی در فارسی "حور" را بصورت مفرد بهکار میبرند و آن را بهصورت "حوران" جمع میبندند. در فارسی گاهی "حور" را "حوری" نیز میگویند و آنرا بهصورت "حوریان" جمع میبندند. "حور" یا "حوری" در زبان فارسی به معنی زن سیاه چشم و زن بهشتی است./ (کلمه "حوریه" واحدی برای "حوری" و بهمعنی "یکی از زنان بهشتی" و "یکتن از حورالعین" است.)
حول: پیرامون. گرداگرد.
خاتم: اگر بهکسر "ت" تلفظ شود، اسم فاعل عربی است و معنی "ختمکننده" میدهد و در جایگاه اسم نیز بهمعنی پایان و عاقبت است./ ولی اگر "ت" با فتحه تلفظ شود بهمعنی انگشتر، نگین؛ و همچنین بازپسین و آخرین میباشد و جمع آن کلمه "خواتم" میشود.
خالص: بیآلایش، بیغش، ناب
خراشیدن: ریش کردن، مجروح ساختن
خرام: بهضم و یا بهکسر "خ" هر دو صحیح است. رفتار آهسته از روی ناز، سرکشی، زیبایی و وقار
خرامان: بهضم "خ" صحیح است. رونده با ناز و تکبر و تبختر
خرامیدن: بهضم "خ" صحیح است. راه رفتن از روی ناز، تکبر، زیبایی و وقار
خرق: به سه شکل تلفظ میشود. اگر "خرق" بهفتح "خ" بوده و حرف "ر" ساکن باشد؛ بهمعنی پارهکردن، درانیدن، شکافتن، شکاف و رخنه است و جمع آن "خروق" میشود. ( خرق عادت یعنی خلاف عادت)./ اگر خرق بهفتح "خ" و "ر" هردو تلفظ شود؛ جمع کلمه "خرقه" است./ اگر خرق بهضم "خ" و همچنین بهفتح "خ" تلفظ شود که در هر دو مورد صحیح است؛ بهمعنی سستی اندیشه، ضعف رأی، احمقی، نادانی و درشتی است و کلمه متضاد آن "رفق" و "نرمی" میشود.
خط: بهفتح "خ". اثر و نشانه قلم بر کاغذ و غیره، نوشته، نبشته
خطا: بهفتح "خ" صحیح است. گناه غیر عمدی، سهو، اشتباه، نادرست
خلد: بهضم "خ" صحیح است. دوام، همیشگی، بقا، بهشت. (خلد برین: بهشت برین. بهشت اعلی.)
خلعت: بهکسر "خ" و بهفتح "ع" صحیح است. بهمعنی: جامه دوخته که بزرگی به کسی ببخشد. جمع این کلمه " خِلَع" است.
خلف: این کلمه به سه شکل تلفظ میشود: اگر "خ" با فتحه باشد بهمعنی "واپس" و متضاد کلمه "امام" و "پیش" است.(خلف و امام یعنی عقب و جلو)./ اگر "خ" و "ل" هر دو مفتوح باشند آنگاه بهمعنی جانشین، بازمانده، فرزند شایسته و صالح و همچنین بهمعنی نیکوکار است. در این صورت جمع آن "اخلاف" میشود./ در حالت سوم اگر "خ" با ضمه تلفظ شود بهمعنی خلاف کردن وعده و وفا نکردن به وعده است و بهمعنی دروغ گفتن هم میباشد.
خم: بهضم "خ". ظرف سفالین بزرگی که در آن آب، شراب و مانند آن ریزند. گنبد. نقارهای که در جنگ نوازند.
خمر: اگر "خ" فتحه و "م" ساکن داشتهباشد معنی این کلمه میشود: نوشابه مسکر از شراب، عرق و غیره./ ولی اگر "خ" و "م" با ضمّه تلفظ شود، جمع کلمه "خمار" است و بهمعنی سرپوشها و پاشامهها میشود.
خمره: بهضم "خ". خم کوچک، خمچه
خیال: گمان، وهم
خیمه: یا باید بهفتح "خ" و "م" هردو تلفظ شود و یا باید بهکسر "خ" و "م" هر دو تلفظ شود. منزلگاهی از پارچه کلفت که قابل حمل و نقل باشد؛ چادر./ در تصوف گاهی مراد از خیمه "جهان وجود" است. جمع کلمه خیمه، "خیام" و "خیم" است.
درّی: بهضم "د". روشن و درخشنده(مانند دُر)
ذئب: بهکسر "ذ". گرگ. جمع آن "ذئاب" میشود.
ذکر: یاد کردن، بیان کردن، یادآوری، ثنا، ستایش، دعا، ورد. جمع آن "اذکار" است./ در فرهنگ صوفیان دو نوع ذکر وجود دارد: ذکر جلی که بهآواز بلند خوانند و ذکر خفی که در دل گویند.
ذل: اگر بهکسر "ذ" تلفظ شود بهمعنی رام گردیدن، نرمی، مهربانی، روش و طریقه است./ ولی اگر بهضم "ذ" باشد آنگاه معنی خوار گردیدن، خواری، فروتنی، نرمی و مهربانی میدهد.
ذلّت: بهکسر "ذ" و فتح "ل" صحیح است. خواری و پستی. خوارشدن و ذلیل گردیدن.
ذلیل: بهفتح "ذ". خوار، زبون و حقیر
ذوالقربی: بهضم "ق". بهمعنی خویش و خویشاوند است و جمع آن "ذویالقربی" میشود.
ذیالجلال: صاحب بزرگی و شکوه
ذیالجمال: صاحب صورت و سیرت نیکو
ذیل: بهفتح "ذ" تلفظ میشود و بهکسر "ذ" هم صحیح است. بهمعنی دامان است. و بهطور کلی به دامن جامه، دامن و دنباله و پایین هرچیزی اطلاق میشود.
راجع شدن: بازگشتن
رایحه: بهکسر "ی". مؤنث کلمه "رایح" و به معنای "بوی خوش" است.
رایگان: بهمعنای باطل، بیهوده و عبث. آنچیزی که در راه یابند، مفت و مجانی.
ربّانی: منسوب به ربّ. پروردگار
رجوع کردن: بازآمدن، بازگشتن
رحمان(رحمن): مهربان، بخشاینده. صفتی از صفات خداوند است.
رحمت: مهربانی کردن، بخشودن
رضوان: بهشت. خشنود شدن، خشنودی، قبول، تحسین. ( در نظر مسلمانان "رضوان" نام فرشته موکل بر بهشت است.)
روحُالقدس: بهضم "ق" و "د". روان پاک، جوهر عقلی
روضه: باغ. گلزار. بهشت.
رعایا: بهفتح "ر" صحیح است. جمع کلمه "رعیت" است و در تداول عامه بهضم "ر" هم تلفظ میشود.
رفرف: هر دو "ر" با فتحه تلفظ میشود. بهمعنی "فرش" و "گستردنی" است.
رماد: بهفتح "ر". بهمعنی خاکستر و جمع این کلمه، " اَرمِده" میشود.
رنگ: کیفیتی است که از ظاهر چیزی دیدهشود مانند سفیدی، سرخی، سبزی و ..؛ ولی بهمعانی مختلفی کاربرد دارد: نفع، سود، فایده، مال و ثروت، نصیب و قسمت، زور و توانایی، طرز و روش و قاعده، مکر وحیله، خوبی، خوشحالی، خون، تندرستی، رواج کار و رونق، ناراستی، خیانت و …
روایح: جمع کلمه "رایحه" است. بهمعنی بوها(ی خوش).
ریاض: جمع کلمه "روضه" و بهمعنی باغها است.
زبرجدی: "ز" و "ب" و "ج" هر سه فتحه دارند. منسوب به زبرجد، بهمعنی سنگی قیمتی که دارای شفافیت و جلای شیشه است و رنگش سبز مایل به زرد(زیتونی) است. جمع زبرجد، "زبارج" میشود.
زدودن: بهضم "ز" و بهفتح دومین "د". پاک و پاکیزه کردن، برطرف کردن زنگ(از آینه، شمشیر و …)، صیقل دادن، محو کردن غم و اندوه از دل
زکام: بهضم "ز". گرفتگی بینی
زمان: وقت، هنگام، عهد، دور
زنگ: بهفتح "ز". مادهای سبزرنگ که در مجاورت هوا و رطوبت بر روی آهن و آینه و غیره پدید آید و آن از ترکیب اکسیژن با جسمی دیگر حاصل شود./ زنگ دل کنایه از اندوه و غصه است.
زنهار(زینهار): بهکسر "ز". دور باش، بر حذر باش
زهی: بهکسر "ز". ادات تحسین است؛ بهمعنی آفرین و احسنت. همچنین ادات تفجع است یعنی: افسوس، آه و دریغا.
زیاده: افزونی، فراوانی، زیادت
ژرف: بهفتح "ژ". گود، عمیق، دور، دراز
ساجد: بهکسر "ج". سجدهکننده، آنکه پیشانی بر زمین گزارد و سجده کند.
ساحت: درگاه.
ساذج: این کلمه معربشده کلمه "ساده" است که هم در جایگاه اسم و هم در جای صفت استفاده میشود. همچنین "ساذج" اسم یک گیاه نیز هست که همان کاربرد نفتالین را دارد.
ساری: سرایتکننده، نفوذکننده
ساغر: بهفتح "غ". پیاله شرابخوری، جام./ در تصوف چیزی را گویند که در آن مشاهده انوار غیبی و ادراک معانی کنند؛ دل عارف. سکر. شوق.
ساقی: آنکه آب یا شراب به دیگری دهد./ در تصوّف بهمعنی "فیضرساننده و ترغیبکننده به کشف رموز و بیان حقایق دلهای عارفان" و همچنین بهمعنی "پیر کامل" و همچنین بهمعنی "صور جمالیه که از دیدن آن سالک را خماری و مستی حق پیدا شود" است.
سبا: بهفتح "س". نام شهری در عربستان قدیم در ناحیه یمن بودهاست. ملکه این شهر بهنام "بلقیس" مشهور است که بهروایت تورات با پادشاه یهود ـ سلیمان ۴ ملاقات کرده و با او روابط دوستانه داشتهاست. طبق روایات اسلامی سلیمان او را به زنی گرفت.
سبحان: بهضم "س". پاکیزه کردن، تنزیه کردن، بهپاکی یاد کردن خداوند، سبحانالله گفتن
سبحانی: الهی، ربّانی
سبیل: بهفتح "س" بهمعنی راه، طریق، راه راست، صراط مستقیم، طریقه، روش، نذر و قربانی میباشد./ ولی اگر بهکسر "س" تلفظ شود موی پشت لب مردان را گویند.
ستر: بهکسر "س" میباشد و "ت" ساکن دارد. یعنی: پوشش، حجاب و پرده./ در تصوّف آنچیزی را که انسان را از حق محجوب گرداند میگویند که عبارت از عادات و رسوم و تعلقات خاطر باشد.
سحاب: بهفتح "س" صحیح است. بهمعنی "ابر" است و جمع آن " سُحُب" میشود.
سدره: بهکسر "س" و "ر" تلفظ میشود. بهمعنی یک درخت سدر است./ اگر این کلمه بهضم "س" تلفظ شود نام پیراهن سفید زرتشتیان است.
سرائیدن: بهفتح و یا بهضم "س" هر دو صحیح است. سُرودن.
سراج: بهکسر "س" صحیح است. بهمعنی چراغ است و جمع آن "سُرُج" میشود.
سرادق: بهضم "س" و بهکسر "د" صحیح است. بهمعنی خیمه و سراپرده. جمع این کلمه "سرادقات" میشود.(سرادق ابهی، بارگاه ابهی)
سروش: بهضم "س". فرشته، ملک؛ نام یکی از گوشههای ماهور در موسیقی است. روز هفدهم از هر ماه شمسی را نیز گویند. در آیین زردشتی سروش نام یکی از ایزدان است که در روز رستاخیز به امر حساب و میزان گماشته شده و او بندگان را راه فرمانبرداری آموزد و موکل بر روز هفدهم هر ماه شمسی(سروشروز) است.
سلسبیل: هر دو "س" مفتوح است. نرم، روان، گوارا(آب و می). نام چشمهای است در بهشت.
سلطنت: بهفتح "س"، "ط" و "ن". پادشاهی کردن، فرمان راندن، حکومت؛ درازدستی، قهر، غلبه، دراززبانی
سماء(سما): بهفتح "س". یعنی: آسمان و جمع آن "سماوات" است.
سمع: بهفتح "س". گوش، شنیدن.
سنبله: بهضم "س" و "ب". واحد سنبل است. یک گیاه. یک خوشه(جو، گندم و غیره). جمع این کلمه "سنبلات" میشود.
سیف: بهفتح و کسر "س" هر دو صحیح و بهمعنی شمشیر است.
شائبه: بهکسر "ئ" درست است. عیب، شک، گمان.
شارب: نوشنده، آشامنده، شارب خمر.
شجره: درخت(تک و منفرد)
شعاع: بهضم "ش". نور خورشید، روشنایی آفتاب، پرتو. جمع این کلمه "اشعه" میشود.
شکر: به چندین صورت تلفظ میشود. "شَکَر" و یا در تداول عامه " شِکَر " که به عصاره شیرینی گویند که از چقندر قند و یا نیشکر میگیرند./ ولی " شِکَر" در معنی دیگر خود بهمعنی "شکار" میباشد و در ترکیبات بهمعنی شکار کننده، صید کننده و شکننده میآید، مثلاً: دشمن شکر./ اگر "ش" با ضمه تلفظ شود: "شُکر" بهمعنی سپاسگزاری کردن و ثنای جمیل است./ اگر بصورت " شُکُر" تلفظ شود به خارپشت بزرگ تیرانداز اطلاق میشود.
شمردن: بهکسر و بهضم "ش" هر دو درست است. حساب کردن، شماره کردن
شمس: بهفتح "ش". آفتاب، خورشید. جمع این کلمه " شموس" است.
شهادت دادن: گواهی دادن
صبر: شکیبیدن، بردباری کردن، شکیبایی، بردباری
صدر: بهفتح "ص" به معنی سینه است.
صرّاف: نقّاد. ناقد. کسی که پول سِره را از ناسره جدا کند.
صرف: اگر بهکسر "ص" تلفظ شود این معانی را میدهد: خالص، بیآمیزش، ویژه و محض، فقط، تنها، شراب بیآب؛ مثلاً "وجود صِرف" یعنی "وجود محض و مجرد"./ ولی اگر بهفتح "ص" تلفظ شود، یعنی: گردانیدن، گردش، پول نقد و …
صمدانی: بهفتح "ص" و "م" باید تلفظ شود. منسوب به صمد، ربانی، الهی
صیّاد: بهفتح "ص". کسی که بسیار صید کند، شکارچی
طاهره: "طاهره" مؤنث کلمه "طاهر" است و "طاهر" اسم فاعل و صفت و بهمعنی پاک، پاکیزه و نامی از نامهای خداوند است. "طاهره" نیز به زنی که پاک از پلیدی و عیوب باشد گفتهمیشود.
طائف: طوافکننده
طوبی: درختی در بهشت. شادی، خوبی، سود
طیّب: پاک و پاکیزه. خوب و نیکو.
طیّبه: مؤنث کلمه طیّب است. بهمعنای پاکیزهشدن، پاکیزه و بهترین از هر چیز
طیر: بهفتح "ط". بهمعنی پرنده است و جمع آن کلمه "طیور" میشود.
طیران: بهفتح "ط" و "ی". پرواز کردن، پرواز
ظاهر: پیدا، هویدا، آشکار، روی چیزی، سطح بیرونی
ظلّ: بهکسر "ظ". سایه، پناه
ظلالت: بهفتح "ظ" و دومین"ل" باید تلفظ شود. گمراه شدن، گمراهی
ظهور: آشکار شدن
عاصی: عصیانکننده، نافرمان، گناهکار، بزهکار
عالم: اگر "ل" مفتوح باشد یعنی "دنیا و آنچه در اوست"./ اگر "ل" مکسور باشد یعنی "دانا" و "داننده"
عالم قدسی: عالم مجردات.
عباد: بهکسر "ع". بندگان. جمع کلمه عبد است.
عدم: بهفتح "ع" و "د". نیستی، نابودی
عرش: بهفتح "ع". تخت پادشاه، سریر، خیمه، سایبان، رکن/ در زبان شرعی منظور از کلمه "عرش" تختی است که خداوند در آسمان هفتم آفرید و ملایکه را بهحمل و تعظیم آن واداشت. در قرآن این کلمه به هر دو معنی بهکار رفتهاست؛ یک معنی " تخت شاهی" است و معنی دیگر جایگاه خداوند متعال و تخت و مقام الهی است.
عروج( کردن): بهضم "ع". به بلندی رفتن. برآمدن
عروس معانی(عروس معنی): اضافه تشبیهی و بهمعنی "معنی زیبا" است.
عز: بهکسر "ع". ارجمند گشتن. ارجمندی. عزت. کلمه مقابل "ذل" است.
عزّت: ارجمندی. سرافرازی.
عصیان: بهکسر "ع" باید تلفظ شود. نافرمانی کردن. سرکشی.
عقاب: بهکسر "ع". شکنجه، شکنجه دادن، عذاب. جزای گناه و عمل بد کسی را دادن.
عقبه: بهفتح "ع" و "ق". راه دشوار در کوه، گردنه؛ کنایه از امری سخت و دشوار است و جمع آن "عقبات" میباشد.
علّت: بیماری، ناخوشی
عنایت: بهکسر "ع" درست است. توجه نمودن، احسان کردن. قصد، توجه، احسان، انعام./ در فلسفه و تصوف علم حق تعالی به مصالح امور بندگان را گویند.(عنایت الهی یعنی بخشایش الهی.)
عندالله: بهکسر "ع". نزد خدا
عنقا: بهفتح "ع" تلفظ میشود. در عربی با همزه آخر بهصورت "عنقاء" کتابت میشود و مؤنث کلمه "اعنق" است و از لحاظ دستوری صفت است. در لغت به معنی "زن گردندراز" است. در تصوف بهمعنی "عقل وهم" و "عقل فعال" میباشد. آهنگی است در موسیقی و همچنین نام سازی است که گردنی دراز دارد. و معنای دیگر این کلمه "سیمرغ"( مرغی افسانهای) است.
عنقریب: بهزودی
عویل: بهفتح "ع". بلندآوازی در گریه و ناله
عهد: بهفتح "ع". شناختن امری را، حفظ کردن، نگهبانی کردن، وفا کردن وعده، شناسایی، حفظ، وفا، امان، مودت، سوگند، پیمان، شرط، میثاق
عیب: بهفتح و بهکسر "ع" هر دو صحیح است. بدی، نقص، نقصان، بدنامی، رسوایی، گناه
عیش: بهفتح و بهکسر "ع" هر دو صحیح است. زندگی، خوشی، شادمانی، خوشگذرانی، خوراک و طعام
عین: بهفتح و بهکسر "ع" هر دو صحیح است. دیده، چشم، چشمه، ذات هر چیز، نفس شیء. جمع این کلمه اعیان، اعین و عیون میشود.
عیوب: بهضم "ع". "عیوب" جمع کلمه "عیب" است. خود کلمه "عیوب" هم جمع میشود و جمع آن "عیوبات" است. در نتیجه کلمه "عیوبات" جمعالجمع کلمه "عیب" است. ولی "عیوبات" کلمهای غیرفصیح است.
غافل: بهکسر "ف". اسم فاعل است و بهمعنی غفلتورزنده، بیخبر، ناآگاه، بیخرد و نادان
غایت: بهفتح "ی". پایان، نهایت، انجام
غبار: گرد، خاک نرم
غرس کردن: بهفتح "غ" میباشد و "ر" مسکون است. یعنی: درخت کاشتن
غرفات: به سه صورت میتواند تلفظ شود و در هر سه صورت یک معنی دارد: "غُرُفات"، " غُرفات" و یا " غُرَفات" که هر سه تلفظ صحیح است و جمع کلمه "غرفه" میباشد.
غفلت: بهفتح "غ" صحیح است ولی در تداول عامه بهکسر "غ" هم تلفظ میشود. فراموش کردن، بیخبر گشتن، نادانستن چیزی،فراموشی، نسیان، نادانی
غل: این کلمه به سه شکل ممکن است تلفظ شود: اگر بهکسر "غ" تلفظ شود بهمعنای کینه(داشتن)، حسد(داشتن) و رشک بردن است؛ مثلاً "بیغِل و غَش"./ اگر بهفتح "غ تلفظ شود یعنی دست کسی را به گردن بستن و طوق در دست و پا و گردن کسی نهادن./ اگر بهضم "غ" تلفظ شود معنی گردنبند میدهد و بند و زنجیر آهنینی را گویند که به گردن و دست محبوسان بندند.
غلاف: بهکسر یا بهفتح "غ" هر دو صحیح است. پوشش چیزی مثل کتاب، شمشیر و جز آنها را گویند. نیام. ( از غلاف بیرون آمدن کنایه از بیحجاب شدن و بیتکلف شدن است.)
غلام: شاگرد، نوکر
غمام: بهفتح "غ". جمع کلمه "غمامه" و بهمعنی ابر، ابر سفید، اسفنج دریایی است و همچنین به سفیدی رقیقی که بر چشم افتد گویند.
غنا: به سه شکل تلفظ میشود: " غَنا" بهمعنی توانگری و بینیازی و دولتمندی است./ " غِنا" یعنی آوازخوانی و آواز خوش، سرود و نغمه./ " غُنا" به شعر خواندنی گویند که با کف زدن همراه باشد.
غیب: بهفتح و بهکسر "غ" هر دو صحیح است. ناپدید گردیدن، ناپیدا، سر و راز؛ کنایه از خدا و فرشتگان و کتابهای آسمانی و پیامبران و قیامت و بهشت و دوزخ است و یک معنای غیرمستعمل هم دارد که منحرف شدن از حق میباشد.
غیبت: بهفتح و یا بهکسر "غ" هر دو صحیح است. بهمعنی عیب کسی را در غیاب وی گفتن و بد گفتن پشت سر کسی است.
فاران: نام دشتی است که بنی اسرائیل در آنجا گردش کردند و مطابق روایات تورات، ابراهیم و اسحاق در برخی از سفرهای خود در این دشت غربت اختیار کردند. کوهی در شمال شرقی این دشت قرار دارد که در گذشته آن را کوه فاران میخواندند ولی امروز به آن " کوه مفرعه" گویند.
فارغ: بهکسر "ر". دست از کار کشیده، نجات یافته، بیچیز، بینیاز، در فارسی بهزنی که از درد زادن آسوده و طفل خویش را فرو نهاده نیز میگویند.
فانی: نیست شونده، زوالپذیر، ناپایدار، بیثبات. کلمه مقابل فانی، "باقی" است./ در تصوف به کسی گویند که در راه شناخت حق و وصال معشوق از خود درگذرد و در معشوق فنا شود تا بدو بقا پذیرد. (دار فانی کنایه از جهان مادی است که ناپایدار است.)
فایز شدن: به کام دل رسیدن. دست یافتن. به مراد رسانیدن.
فراش: اگر بهفتح "ف" تلفظ شود بهمعنی گسترنده بساط، خدمتکار و پیشخدمت است./ ولی اگر بهکسر "ف" تلفظ شود، یعنی آنچیزی که گستردهشود و بر آن بخوابند. جامه خواب. رختخواب.
فراغت: بهفتح "ف" و "غ" صحیح است. آسایش، استراحت، آسودگی و آرامش/ نکته جالب در مورد این کلمه این است که "فراغت" در زبان عربی بهمعنی "اضطراب" است و "فراغ" معنی "آسایش" میدهد؛ ولی سخنوران فارسی "فراغت" را بهمعنای آسودگی و آسایش بهکار بردهاند.
فرقدان(فرقدَین): بهفتح "ف" و "ق". دو ستاره نزدیک قطب شمال، و آن دو ستاره پیشین از صورت دبّ اصغر هستند.
فضل: احسان، بخشش. برتری، افزونی، زیادت، رجحان. معرفت، حکمت، کمال. یکی از صفات خداوند است که بالاتر از عدل است و موجب بخشایش گناهکاران است.
فم: بهفتح "ف". اسم عربی و بهمعنای دهان است.
فنا: بهفتح "ف". نیست گردیدن، نیستی، زوال، نابودی
فیالحقیقه: براستی، درحقیقت
فیض: بهفتح و کسر "ف" هر دو صحیح است. معنای لغوی آن بخشش است. بهمعنای القای امری در قلب بهطریق الهام و بدون تحمل زحمت کسب و اکتساب نیز میباشد.
قائم(قایم): بهکسز "ئ". برخاسته، برپا، پاینده، دایم، باقی
قاف: بعضی کوه البرز را کوه قاف میدانند. بعضی کلمه "قاف" را با کلمه "قفقاز" و بعضی با کلمه پهلوی “Kof” به معنای "کوه" همریشه میدانند. این کوه، کوهی افسانهای است و نام آن در قرآن آمدهاست. مفسران آنرا کوهی میدانند که بر زمین محیط شدهاست و سنگش از زبرجد سبز است و سبزی رنگ آسمان از رنگ آن است. درباره این کوه تفاسیر و روایات مختلفی وجود دارد. این کوه را کوهی میدانند که اساس همه کوهها از آن است و خورشید از این کوه طلوع و غروب میکند.
قانع شدن: راضی شدن به بهره خود، خرسند گشتن
قدس: بهضم "ق". پاک و منزه(بودن). پاکی. بهشت./ (عالم قدس یعنی عالم مجردات.)
قدم: بهکسر "ق" و بهفتح "د". دیرینگی. پیشی در کار. از دیرباز وجود داشتن.
قرب: بهضم "ق". مرتبه. منزلت. نزدیکی. خویشی. نزدیک شدن.
قرین: نزدیک. مصاحب. همنشین. یار. مثل. نظیر.
قناعت: بهفتح "ق" و "ع" صحیح است. این کلمه در عرف قدما بهمعنی "اقتصاد" استفاده میشدهاست و در زبان عربی به معنی خرسند بودن به قسمت خود، بسنده کردن به مقدار کم و نیز بهمعنی صرفهجویی است.
کأس: جام شراب، کاسه، پیاله
کاینات: موجودات جهان(عموماً )
کتمان: بهکسر "ک". پنهان شدن، پنهان کردن، نهان داشتن
کدر: به دو شکل تلفظ میشود؛ اگر "ک" و "د" هر دو با فتحه تلفظ شود بهمعنی تیرهشدن، تیرگی و تاریک گردیدن میشود./ ولی اگر "ک" مفتوح و "د" مکسور باشد بهمعنی تیره و مکدر و متضاد کلمه صاف و صافی است و معنی دلگیر، ملول، پریشان و مشوش میدهد.
کدورت: بهضم "ک". تیرگی، تاریکی، آلودگی، ناپاکی، ملال، ملالت. جمع این کلمه "کدورات" است و کلمه متضاد آن "صفا" میشود.
کرم: بهفتح "ک" و "ر". جوانمردی، بزرگواری، بخشش، جود
کسوف: بهضم "ک". گرفتن آفتاب، آفتابگرفتگی./ در زبان عربی "کسوف" به آفتابگرفتگی و ماهگرفتگی هر دو اطلاق میشود ولی در فارسی آفتابگرفتگی را "کسوف" و برای ماهگرفتگی کلمه "خسوف" را بهکار میبرند.
کف: بهفتح "ک". سطح داخلی دست یا پا که مقعرگونه و قرینه پشت دست و پا باشد.
کل: بهضم "ک". همه، همگی
کلاب: بهکسر "ک" تلفظ میشود. جمع کلمه " کلب"(بهفتح "ک") و بهمعنی "سگها" است.
کنیز: بهفتح "ک". خدمتکار و پرستار زن. بردهای که دختر یا زن باشد. در معنی غیرمستعمل خود بهطور کلی یعنی زن و دختر.
کوثر: چشمهای است در بهشت.
گلخن: بهفتح "خ". نوعی آتشدان است که در آن غلّه را با ریگ گرم بریان میکنند. تون و گرمابه حمام را نیز گویند/ مزبله تون حمام( جایی که خس و خاشاک در آن ریزند)
گلشن: گلستان، گلزار
گمان: بهضم "گ" صحیح است. اندیشهای که از روی یقین نباشد، ظن، حدس، شک، خواب و خیال.
گمان بردن: تصور کردن، انگاشتن، توهم کردن، پنداشتن
گواه گرفتن: بهضم "گ" صحیح است ولی بهفتح "گ" هم تلفظ میشود. شاهد قرار دادن کسی را؛ گواه کردن؛ دلیل آوردن.
گیسو(گیسوی): موی بلند سر که از پشت گردن تجاوز کند. جمع این کلمه "گیسوان" و "گیسوها" است.
لاتحصی(لاتحصا): بهضم "ت". این یک فعل عربی است به معنی: شمردهنشود./ بیشمار، بسیار
لازال: همیشه، پیوسته. این کلمه در عربی از افعال ناقصه است.
لامکان: عالم الوهیت. بیمکان
لایزال: بهفتح "ی". دایم. ابدی. پایدار، دایماً، پیوسته. یکی از صفات خداوند است.
لایق: بهکسر "ی". برازنده، سزاوار، شایسته، درخور
لدنی: بهفتح "ل" و بهضم "د" صحیح است. بهمعنی "فطری" است.(علم لدنی یعنی دانشی که شخص بدون رنج تعلم و بهالهام الهی دریابد.)
لسان: بهکسر "ل". زبان، لغت، گفتگو، سخن، کلام/ لسان فارسی، لسان عربی
لسانی: زبانی
لولاک: ( لَؤلاک) عبارتی عربی به معنای "اگر تو نبودی". مأخذ از حدیثی قدسی خطاب به محمد(ص) که میگوید: "لولاک لما خلقت الا افلاک…" یعنی اگر تو نبودی من فلکها را نمیآفریدم.
لیل: بهفتح و یا بهکسر "ل" هر دو صحیح است. جمع این کلمه " لیالی" است و به معنی "شب" میباشد.
ماسوا( ماسوی): بهغیر، جز
ماسوی الله: جز خدا. آنچه سوای ذات باری تعالی باشد. موجودات، مخلوقات
مباشرت: بهفتح "ش" است ولی در تلفظ عامه "ش" با کسره تلفظ میشود. بهمعنی اقدام بهعملی کردن، جماع کردن، نظارت کردن و همچنین بهمعنی کاری را به نفع خویش انجام دادن است.
مبتلی شدن(مبتلا شدن): گرفتار شدن، معتاد شدن
مبذول داشتن: بخشیدن، انجام دادن
مبغوض داشتن: بهفتح "م". یعنی: دشمن داشتن.
مبین: بهضم "م". آشکار. واضح. هویدا.
متمکّن: بهضم اولین "م" و بهفتح "ت" و دومین "م" و بهکسر "ک" تلفظ شود. جایگیر، جایگزین، ثابت، دارای مکنت و مال، توانا، قادر. جمع این کلمه " متمکّنین" میشود.
متمکّن شدن: دارای مکنت و مال شدن، توانا شدن، جایگیر شدن
مجادله: بهفتح و بهکسر "د" هر دو صحیح است. از نظر لغوی بهمعنی ستیزه و خصومت کردن با کسی است و بهمعنی مباحثه در مسئلهای است بطوریکه هریک از طرفین بخواهد رأی خود را بر دیگری تحمیل کند.
مجالست: بهفتح و بهکسر "ل" هر دو صحیح است. همنشینی کردن، همنشینی
محبوب: بهفتح "م". دوستداشته، دوست
محتوم: بهفتح "م". واجب کردهشده، حتم کرده، واجب، لازم
محسوب: بهفتح "م". بهشمار آورده شده، شمردهشده، بهحساب درآمده
محفوظ: نگاهداشتهشده، حراست شده، محروس. آنچه در حفظ دارند، از بر کرده.
محل: فرودآمدنگاه. جا و مکان. قدر و منزلت. فرود آمدن در جایی و یا فرود آوردن کسی را در جایی.
محنت: بهکسر "م" و بهفتح "ن". آزمایش، رنج. جمع این کلمه " مِحَن" است.
محو: ستردن، زایل کردن، نابود کردن. پاک کردن حروف و نقوش از لوح و کاغذ و جز آنها.
مختوم: بهفتح "م". مهر کردهشده، قفل کرده، بهپایان رسیده، انجام شده
مدارا(مدارات): بهضم "م". نرمی کردن، بهمهربانی رفتار کردن، لطف و مهربانی
مدارج: بهفتح "م" و کسر "ر". بهمعنی درجهها.
مدهوش شدن: بهفتح "م". حیران و بیهوش شدن. دهشتزده شدن
مذکور: ذکر شده، بیان شده، یاد گردیده، سابقاً گفته شده، مشهور
مرآت: بهکسر "م". آیینه
مراتب: بهفتح "م" و بهکسر "ت". جمع کلمه "مرتبه" و بهمعنی پایهها، درجهها، بارها و دفعات است.
مرافقت: بهفتح و یا بهکسر "ف" هر دو صحیح است. به معنی "با هم رفیق شدن" و "همراهی کردن" است.
مراکب: بهفتح "م" و بهکسر "ک" صحیح است. جمع کلمه "مرکب" است و بهمعنی آنچیزی است که بر آن سوار شوند مانند اسب و شتر و …
مرتکب: بهضم "م"، بهفتح "ت" و بهکسر "ک" صحیح است. بجا آورنده کاری را. اقدام کننده به کاری بد و یا گناهی.
مرحمت: "م" و "ح" هر دو با فتحه تلفظ شوند. مهربانی کردن
مستور: بهفتح "م". پوشیدهشده، پنهان
مستوی: بهضم "م" و بهفتح "ت". برابر، یکسان، هموار، راست و مستقیم
مسرور: بهفتح "م". شاد شده، خوشحال گردیده، شاد، خوشحال، شادمان
مسطور: بهفتح "م". نوشتهشده، بهسطر درآورده
مشاعل: بهفتح "م" و بهکسر "ع". جمع مشعل و مشعله است.
مشرق: اشارهای است به محل طلوع خورشید
مشفق: بهضم "م" و بهکسر "ف". مهربان، دلسوز
مشکین: بهکسر و یا بهضم "م" هر دو صحیح است. منسوب به مشک، مشکآلود، سیاهرنگ
مشهود: بهفتح "م". دیدهشده، آنچه بر آن گواه شوند، روز قیامت
مشی: بهفتح "م". راه رفتن
مشیّت: بهفتح "م" و "ی". اراده، خواست؛ اراده خدای تعالی./ در فلسفه مشیّت به تجلی ذاتی و عنایت سابقه حق بر ایجاد معدوم و اعدام موجود گویند و آن اعم از اراده است چرا که اراده عبارت است از تجلی ذات برای ایجاد معدوم.
مصاحب: بهضم "م" و بهکسر "ح". مصاحبت کننده، همصحبت، یار و همدم
مصاحبت: بهفتح و بهکسر "ح" هر دو صحیح است. همصحبت شدن با کسی، یار شدن، همدم گشتن
مصلحت: بهفتح "م" و "ل" و "ح" تلفظ میشود. این کلمه سه معنی متفاوت دارد: یک معنی آن "خیراندیشی" است. به معنی دیگر آنچیزی است که صلاح و سود شخص و یا گروهی در آن باشد. در معنی سوم به آنچیزی اطلاق میشود که صلاح شخصی باشد در حالیکه به ضرر اشخاص دیگر و جامعه تمام شود.
مطلب: مقصود، مراد
معارج: بهفتح "م". معراجها. (پلهکان و آنچه بوسیله آن بالا روند.)
معاشرت: بهفتح و بهکسر "ش" هر دو صحیح است. آمیزش کردن، گفتو شنید کردن با هم، الفت و مصاحبت داشتن، اختلاط
معانی: بهفتح "م". جمع کلمه "معنی" است./ فن یا علم معانی علم به اصول و قواعدی را گویند که به یاری آنها کیفیت مطابقه کلام با مقتضای حال و مقام شناخته میشود. موضوع این علم الفاظی است که رساننده مقصود متکلّم باشد و فایده آن نیز آگاهی بر اسرار بلاغت در نظم و نثر است.
مَعَ ذلِکَ: با اینحال…
معطّل: به دو صورت تلفظ میشود: اگر "ط" با کسره تلفظ شود بهمعنی تعطیلکننده و همچنین بهمعنی کسی است که وجود باریتعالی را انکار کند و شرایع را باطل بپندارد./ ولی اگر "ط" مفتوح باشد در آنصورت یعنی: بیکارمانده، فروگذاشته، اهمالشده، در انتظار گذاشته و تعطیلشده .
معمول شدن: عمل شدن، رایج شدن، متداول گردیدن
معنوی: منسوب به معنی، مربوط به معنی. باطنی، حقیقی. کسی که در عالم معنی و باطن سیر کند(عارف).
معنی: معنی و یا معنا بهمعنی "قصدشده"، "مقصود" و "مراد" است. مفهوم کلام و سخن را گویند و جمع این کلمه "معانی" است.
معین: اگر بهضم"م" تلفظ شود به معنی یاریکننده و اعانتکننده میباشد./ ولی اگر بهفتح "م" تلفظ شود بهمعنی روان و جاری خواهد بود.
مقبل: اگر بهضم "م" و بهکسر "ب" تلفظ شود یعنی: رو بهچیزی کننده، صاحب اقبال و دولت، خوشبخت./ ولی اگر "م" همچنان با ضمه و "ب" با فتحه تلفظ شود یعنی: پیشآمده، روی آورده و خوشبخت.
مقرّ: بهفتح "م" و "ق". جای قرار گرفتن، محلّ آرام، آرامگاه
مقرّر: بهضم "م" و فتح "ق" و "ر". قرار دادهشده. تعیینشده.
مقرّر داشتن: تعیین کردن. برقرار کردن
مکامن: بهفتح اولین "م" و بهکسر دومین "م". این کلمه جمع "مکمن" است و بهمعنی "کمینگاهها" میباشد.
مکمن: بهفتح هر دو "م". جای پنهان شدن، کمینگاه
مکنونه: این کلمه عربی و مؤنث کلمه "مکنون" است. از لحاظ دستوری اسم مفعول است و به معنای "پنهان داشتهشده" میباشد. جمع آن مکنونات میشود.
ملأ: بهفتح "م" و "ل". گروه مردم.
ملأ اعلی: عالم بالا. جهان فرشتگان.
ملاطفت: نیکویی کردن با کسی، نرمی کردن
ملحوظ: بهفتح "م". بگوشه چشم نگریسته، دیدهشده، ملاحظه شده
ملک: بهضم "م" است و "ل" ساکن میباشد. بزرگی، سلطه، پادشاهی/ کنایه از ظاهر جهان و بهمعنی عالم سفلی است.
ملکوت: عالم مجردات/ باطن جهان
ملیح: بهفتح "م". نمکدار، دارای ملاحت، بانمک، گندمگون، خوشگل، خوبروی، جمع این کلمه "ملاح" است.
ممتاز: برگزیده، منتخب، دارای مزیت، برجسته
ممکنات: همه موجودات عالم بهجز موجود واحدی که مبداء کل است.
منتفع: به دو شکل میتواند تلفظ شود: " مُنتَفَع" بهمعنی "سود بردهشده"./ " مُنتَفِع" یعنی "سود یابنده" و "نفعبرنده"
منتهی(منتها): بهضم "م". بهپایان رسیده، بهانجام رسیده، پایان، انجام.
منتهی: بهضم "م". به آخر رسنده، به انجام رسنده، بهپایان رساننده، تمام شده
منع: بهفتح "م". بازداشتن، جلوگیری کردن
منیر: اسم فاعل است و بهمعنی درخشان، روشنکننده و نوردهنده
منیعه: بهفتح "م" و مؤنث کلمه "منیع" است. منیع بهمعنی استوار، بلند و رفیع است.
مهاجر: کسی که از موطن خود بهجایی نقل مکان کرده باشد. به گروهی گفتهاند که همراه محمد(ص) از مکه به مدینه هجرت کردند.
مهلک: بهکسر "ل" صحیح است. هلاککننده، کشنده
مهمله: بهضم اولین "م" و بهفتح دومین "م" تلفظ میشود. مؤنث کلمه "مُهمَل" است. هم بهمعنی شخص بیکار گذاشته و هم بهمعنی کلام بیهوده و بیمعنی میباشد.
مهیمن: بهضم اولین "م" و بهکسر( ویا بهفتح) "ه" است، "ی" ساکن و دومین "م" هم مکسور است. ایمنکننده از خوف، گواه صادق، یکی از نامهای خداوند است.
نار: آتش، آذر؛ کنایه از جهنم و دوزخ است
ناس: مردمان، آدمیان
نبید: بهضم "ن" صحیح است. مژدگانی، نوید
نبید(نبیذ): بهفتح "ن". آب فشرده که از حبوب و جز آن گیرند. شراب خرما. خمری که از فشرده انگور سازند.
ندبه: بهضم "ن". گریه و شیون و زاری
نسایم: بهفتح "ن" و بهکسر "ی" است. جمع کلمه "نسیم" میباشد. / نکته اینکه در زبان عربی جمع کلمه "نسیم"، "نسام" است و استعمال کلمه "نسایم" مخصوص فارسی است.
نشاط: بهفتح "ن" است ولی بهکسر "ن" متداول است. سبکی و چالاکی برای اجرای امور، شادی یافتن، خرمی، شادی، سبکی
نعیم: وسیله خوشی و شادکامی در زندگانی. نعمت
نغمه: بهفتح "ن". آواز خوش، آهنگ
نفس: بهفتح "ن" است و "ف" ساکن دارد. خون، تن، کالبد، شخص انسان، ذات، حقیقت هر شیء، روح، روان. جمع این کلمه "نفوس" میشود.
نگار: تحریر، بت، صنم، معشوق، محبوب
نوحه: گریه و زاری بهآواز بلند
نیسان: بهکسر "ن". ماه هفتم تقویم سریانی را گویند که ۳۰ روز است و مطابق با روزهایی از فروردین و اردیبهشت است. (باران نیسان مشهور است چرا که رسم بوده قطرات آن را جمع میکردند و بر آن دعاهایی خوانده و بهقصد سلامت و شفا یافتن مینوشیدند.)
واضح: آشکار، پیدا، هویدا
وجود: دریافتن، هست بودن، هستی. کلمه مقابل آن "عدم" و "نیستی" میباشد.
ورا(وراء): بهفتح "و". عقب، پس، پشت. بالای، بالاتر از.
ورقاء: بهفتح "و". مادهکبوتر خاکسترگون. فاخته.
وهم: در دل گذشتن، بهغلط تصور کردن، پنداشتن، تصور غلط، پنداشت، پندار. جمع آن اوهام میشود.
هبوب: بهضم "ه". وزیدن باد، طلوع کردن ستاره، وزش باد، طلوع ستاره
هدایت: راهنمایی کردن و راه راست نمودن./ در تصوف دلالت بر چیزی است که آدمی را به مطلوب رساند و گویند آن پیمودن راهی است که به مطلوب انجامد.
هم: بهفتح "ه". بهمعنی اندوه و غم. نکته جالبی درباره "هم و غم" وجود دارد. هَم بهمعنی اندوه آینده و غم بهمعنی اندوه گذشته و موجود است.
هما: بهضم "ه". در لغت بهمعنای فرخندهاست و نام پرندهای میباشد.
همگنان: بهکسر "گ". همه، جمع حاضر
هوی(هوا): میل، خواهش، عشق
هویدا: بهکسر و یا بهفتح "و" هر دو صحیح است. آشکار، ظاهر، روشن
هیکل: بهفتح یا بهکسر "ه" هر دو صحیح است. جثه، اندام، صورت، شکل.( هیکل رضوان کنایه از بهشت و هیکل خاکی کنایه از غبار جسد و قالب آدمی است.)
هیهات: هَیهاتَ، هَیهاتُ، هَیهاتِ: بهمعنی "دور است" و "چه دور است".
ید: بهفتح "ی". کلمه عربی، از لحاظ دستوری اسم و بهمعنی "دست" است.
یقین: بیشبهه، بیگمان، بصیرت، علم، اطلاع./ در مکتب تصوّف مشاهده غیوب بهکشف قلوب و ملاحظه اسرار بهمخاطبه افکار را گویند.
یکرنگ: دارای رنگ واحد. بیریا، صمیمی. این کلمه مقابل "دورنگ" و "رنگارنگ" است.( یکرنگ شدن یعنی به رنگ واحد درآمدن)
صنم ـ بدیع ۱۶۴
نوروز مبارک J