آئین بهائی و عقل ۴

آئین بهائی و عقل ۴

در یک جمع بندی از نظریات معرفت شناسانه ی ارسطو و همچنین افلاطون به این نتیجه می رسیم که اولاً اساس معرفت، شهود عقلی است. ثانیاً آن چیزی که «واقعیت» دارد و قابلیت و ارزش شناسائی و معرفت دارد این جهان و اشیاء موجود در آن نیست، بلکه صورتها و مثل که در قالب کلّیات اند، «واقیعت» را می سازند. روش حصول شناسائی، روش «منطقی و عقلی و شهودی» بدون کاربرد تجربه و مشاهده است، که به مدد آن می توان به معرفت خطاناپذیر ماهیات نائل شد.

 

این بود خلاصه ای از نظریات معرفت شناسانه ی افلاطون و ارسطو. با قدری تأمّل به این نتیجه می رسیم که این نوع تفکّر با علم در تضاد است، چه که: 

۱.                 دانشمند امروزی به ماهیت اشیاء علاقه ای ندارد. صورت و یا مثال هم برای او موضوعیتی ندارد. آن چه برای او مهم است و موضوع پژوهش را برای او تشکیل می دهد همین جهان و اشیای موجود در آن است. برای یک باکتری شناس همین باکتری هائی که او زیر میکرسکپ می بیند و یا کِشت می دهد اهمیت دارد، نه صورت و یا مثال باکتری. این نوع روشمندی که به نومینالیسم (Nominalism ) معروف است درست در جهت عکس ماهیت گرائی است. یک نومینالیست و یا عالم علوم تجربی موجودات «جزئی» دور و برِ خود را مطالعه می کند نه صورتهای «کلّی» را و برای او موجودات جزئیِ قابل حس و درک که مورد آزمون او می باشند «واقعیت» دارند. پیشرفت علوم در چند صد ساله ی گذشته همه بر اساس نومینالیسم بوده است، نه ماهیت گرائی ارسطوئی.

۲.                 پایه ی معرفت شناسی ارسطو، شهود عقلی، متزلزل است. با چه ضمانتی می توانیم به شهود و یا مکاشفه ی خود اعتماد نمائیم، ولو این که صفت «عقلی» را هم به آن بیافزائیم. فلاسفه ای که از کانت پیروی می کنند، برآنند، که چنین چیزی، یعنی مکاشفه ی عقلانی، وجود ندارد. البته باید اذعان کرد، که برخی از تجربیات ادراکی خود را، فی المثل هنگامی که ما یک معادله ی ریاضی را «می فهمیم»، می توانیم شهودی توصیف کنیم. از این قبیل تجربیات عقلی فراوان وجود دارند. امّا از سوی دیگر این تجربیات را، هرچند هم برای کوششهای علمی مهم باشند، هرگز برای اثبات حقیقت یک نظریه ی علمی نمی توان بکار برد. تاریخ مشحون از نظریاتی است که یک شخص با وضوحِ شهودی آن را تأیید می کند و هم زمان، فرد دیگری با همان شدّت آن را با وضوح شهودی باطل می پندارد. و یا چه بسا همان شخص اوّل پس از مدّتی نظریه ی خود را به صورت شهودی ابطال می کند. معذلک انکار نمی توان کرد که شهود در زندگی یک محقّق، همانند یک شاعر، نقشی بازی می نماید. چه بسا همین شهود او را به کشفیاتی رهنمون می شود. امّا نکته اینجا است، که اعتماد به شهود قادر است او را به خطا نیز بکشاند. بنابراین یک عالم چه در پژوهشهای خود به شهود به عنوان وسیله ای برای کشف حقیقت  اعتماد کند یا نه، نظر کاملاً شخصی او  است و به دیگران ارتباطی ندارد. قدر مسلم این است که از دانشمند امروزی نمی پرسند، که معرفت خود را چگونه کسب کرده است، بلکه شرط اساسی نظریه ای که او عرضه می کند این است که صرفاً باید مستدل به براهینی باشد، که هرکس بتواند آن را بیازماید. این شرط در مورد شهود عقلی صدق نمی کند.

۳.                 بر خلاف نظر ارسطو که معتقد بود با توسّل به شهود عقلی و قضایای منطقی می توان به ماهیت اشیا معرفت خطاناپذیر یافت، علمای امروزه بر این نظراند که شناسائی کامل و خطاناپذیر ممکن نیست.     

 

حال ببینیم در آئین بهائی درباره ی پیش فرضهای علم چه آمده است. بر خلاف نظریه افلاطون و ارسطو، بیان بهاءالله و عبدالبهاء در جهت علم است.

۱- در مورد پیش فرض اوّلی که بیان داشتیم، عبدالبهاء معتقد است که اشیاء و موجودات در بیرون از ذهن ما وجود دارند و موهوم نیستند. این که عبدالبهاء می گوید که وجود موجودات نسبت به وجودِ خدا عدم است راجع به این اعتقاد است که خداوند واجب مطلق است یعنی همیشه وجود دارد در حالی که موجودات ممکن می باشند، یعنی می توانند وجود داشته باشند و یا نداشته باشند (یعنی معدوم باشند)، وگرنه موجودات با آن که ممکن الوجود می باشند، واقعیت دارند و وجودشان خارج از ذهن ما متحقّق است:

«طایفه ی سوفسطائیه برآنند که موجودات عبارت از اوهام است. هر موجود وهم محض است. ابداً وجود ندارد. یعنی وجود موجودات مثل سراب و یا خود مثل صور مرئیه د رآب و مرآت است که نمایشی محض است، ابداً اصل و اساسی و تحقّقی ندارد. این رأی باطل است، زیرا وجود موجودات نسبت به وجود حق اعدام است، امّا در رتبه ی امکان موجودات را وجود محقّق است.»[i] 

 

۲- طبق نظریه عبدالبهاء طبیعت و جهان قابل فهم، درک و کشف می باشند. انسان به مدد عقل قادر به ادراک اشیاء و کشف حقیقت آن ها است (پیش فرض دوّم علم)    

«در عالم انسانی موهبتی اعظم از عقل نیست. عقل کاشف حقایق اشیاء است، عقل میزان ادراک است. لهذا هر مسأله ای را به میزان عقل موازنه نمائید؛ اگر مطابق عقل است، فهوالمطلوب، اگر مخالف است، شبهه ای نیست که وهم است.»[ii] 

۳-طبیعت قانونمند است (پیش فرض سوم علم): بهاءالله علّیت را در طبیعت توصیف می کند و علّت العلل را خداوند می داند:

«برای هر چیزی علّتی وجود دارد و برای هر بنائی بناکننده ای هست و خداوند علّتی است که پیش از جهان وجود داشته است….»[iii] (ترجمه از عربی)[iv] 

بهاءالله در کتاب اقدس به بیماران اندرز می دهد، که به پزشکان ماهر مراجعه کنند. در دنباله ی این جمله می گوید، که ما «اسباب» را برنداشتیم، بلکه آن را تثبیت کردیم:

«هنگامی که بیمار شُدید به پزشکان ماهر مراجعه کنید. ما اسباب را برنداشتیم، بلکه آنها را به وسیله ی این قلم تثبیت کردیم، قلمی که خداوند آن را محلّ طلوع امرش، که درخشان و نوربخش است، قرار داد.»[v] (ترجمه از عربی)

از این عبارت، که «ما اسباب را برنداشتیم، بلکه آن را تثبیت کردیم»، این طور برداشت می شود، که بهاءالله ناظر به اصل علّیت در جهان مادّی است. با این بیان در واقع این اصل را تأیید می نماید. به این معنی، که در این جهان هر چیزی، که اتفّاق می افتد و هر دگرگونی، که در هر چیزی رخ می دهد، ناشی از علّتی است، که پیش از آن وجود داشته. برای هر پدیده ای باید دلیل کافی (sufficient reason)  وجود داشته باشد.[vi] به عبارت دیگر بین اشیاء رابطه ی ضروری و منظّمی وجود دارد، که مطابق آن تغییرات رخ می دهند. این همان چیزی است، که عبدالبهاء مکرّراً از آن به عنوان «روابط ضروریه ی منبعث از حقایق اشیاء»[vii] یاد کرده است. این روابط چیزی نیست جز روابط علّی، یا همان قوانین طبیعی، که بهاءالله آن را «اسباب» می نامد. علم نیز کشف همان «روابط ضروری»، قوانین طبیعت و یا «اسباب» است. ذکر این نکته حائز اهمّیت فراوان است، که این نوع جهان بینی، که علل دگرگونی ها را در درون طبیعت جستجو می کند، در تضاد است با جهان بینی اسطوره ای، که علّت پدیده ها را در خارج از طبیعت و با دخالت ارواح و اجنّه و نیروهای ماورای طبیعی می بیند. بدیهی است، که فقط در نوع اوّل، یعنی آن جهان بینی، که تغییرات را مبتنی بر عللی می داند، که در این جهان یافت می شوند، تفکّر علمی میسّر و نتیجه بخش است.

در این جا متذکّر می شویم، که مطابق نوشته های بهائی، تمسّک به «اسباب» و یا اعتقاد به علّیت در جهان مادّی منافاتی با خداپرستی ندارد، چه که خداوند آفریننده این جهان و بالطّبع آفریننده ی قوانین طبیعی و «اسباب» است.[viii]



[i] مفاوضات، صفحه ۱۹۴ 

[ii] امر و خلق ۱ صفحه ۲۵۰ 

[iii] «لابد لکلّ امر من مبدأ و لکلّ بناء من بان و انّ هذه العلّه الّتی سبقت الکون…»

[iv] لوح حکمت صفحه ۸۳ مجموعه ی الواح بعد از کتاب اقدس

[v]  «إذا مرضتم ارجعوا إلی الحذّاق من الأطبّاء إنّا مارفعنا الأسباب بل أثبتناها من هذا القلم الّذی جعله الله مطلع أمره المشرق المنیر.» کتاب اقدس بند ۱۱۳

[vi]  برای مطالعه بیشتر درباره ی «دلیل کافی» نگاه کنید به ضمیمه ی ۲ در پایان این نوشتار و به رساله ی دکترای آرتور شوپنهاور، که در سال ۱۸۱۳ نگاشته است تحت عنوان: درباره ی ریشه های چهارگانه ی دلیل کافی. (به آلمانی Über die vierfache Wurzel vom zureichenden Grunde in Sämtliche Werke III   Schopenhauer: )

[vii]  از جمله در لوح خطاب به پروفسور فورل در پیام ملکوت صفحه ۳۲۰

[viii]  عبدالبهاء به بهائیان توصیه می کند، که همزمان هم به اسباب متمسّک باشند و هم اعتماد و توکّل به تأییدات خداوند داشته باشند. نگاه کنید به امر و خلق تألیف فاضل مازندرانی جلد اوّل صفحه ی ۸۹

 

 

 

Comments are closed.