آقای خاتمی!
ملتِ ایران گریان و تو سیدِ خندان!!؟
جشن تولد تو را نه مردم که آقای خامنه ای باید تبریک بگوید که نمی گوید. همانطور که وفات را تسلیئت نگفت!
همانکه ذره ای قدرت را، سال هاست از او گدایی می کنی و نمی دهد! حتی به قدرِ قدرتِ تدارکچی!
همانکه شما را تا ممنوع التنفسی پیش بُرد و صدایت در نیامد و درنمی آید!
همانکه امیدداشتید از دِیِ سالی که شد طِی،و مردم را کرکس خواندید پیا پِی، ارزنی وقعی نهد به شما ولی نَنَهاد وِی!
بیش از پیش ازچشم مردم افتادید.
سیدا! شُدیدچوبِ دوسرطلا!
توچگونه می خواهی به مردم درسِ حق طلبی وحق ستانی بیاموزی وقتی دراین درس بیست سال است رفوزه شدی و در جازده ای!
افسوس که محصورِ خسته،برای رفعِ حصر،به دستِ بسته، امید بسته!
#اصلاح_طلبان،جشنِ تولدِ تو را به رنجِ عظیمِ لشکرِ #معلمان ترجیح دادند.عظمتِ #اعتصابشان در دودِ شمع های فوت شده تو گم شد!
تلخی را به شیرینی فروختند.چرا که حرفِ حق همیشه تلخ بوده است! مجذوبین ِشیرینی و شمع و دود،سرِ درسِ شجاعتِ معلم،مردود!
#اسرافکاری سیدخندان!
اسرافکار ترین فردی که بیشترین نیروی انسانی و امید را گردِ هیچ چرخاند. گردِ هیچ! نه به عقب برگشتیم نه به جلو رفتیم! فرو رفتیم در منجلابِ استبداد و اعتیاد و اختلاس و فقر و شلاق واعدام وزندان و صد درد بی درمان!
چهره ای که همیشه خندان باشد عروسک است وگرنه مرد را به وقت ظلم بر ملت،خشمی در خور باید. عصیان باید که تو را نیست. بایدجان بر کف نهد زبان بگشاید و فریاد حق چنان کوک کند که تنِ ظالم بلرزاند.افسوس تو را نام نهادند؛سیدِ خندان!
خندیدیدوخندیدیدتا فرصت ها سوخت و امیدهاگندید!
آری این منم دانشجویی که باعشق نام تو را می بردم و به تو امید ها ودخیل ها بسته بودم. فارغ از این که در گوری که برآن می گریم مُرده ای نیست.
نه من، که یک ایل، بر تو بست دَخیل!حاصل ما وعده سر خرمن بود از این سبیل!امیدِ ما زورقِ شکسته و زمان خروشان چو رودِنیل!
از عمامه مشکی و عبای شکلاتی،آزادی را طلب کردن، تواناییِ تو نبود، نادانیِ ما بود!
وگرنه حکومت دینی را چه به آزادی و دموکراسی! مردم سالاری دینی یا مردم سواری دینی!؟
انصاف دارم و میدانم چند قدمِ خوب برداشتید.
فضا باز شد و احزاب متولد شدند،روزنامه و زبانها ی نقد گویا شد.
ناگهان سر و کله ی قاتلانِ زنجیره ای پیدا شدبا پَشم و مُهرِ پیشانی و چاقویِ تیزِتحجر و قصد #قربه_الی_الله!
پایِ محکومیتِ برخی مامورانِ قاتل، ایستادی! ولی پای محکامه ی آمران #قتلهای_زنجیره ای نایستادی و بر گرهِ کورِ زنجیرِ قتل ها افزودی. ورود به حریمِ دستوردهنده و فتوا دهنده دِلی میخواست که در سینه ات نبود.
ای مردِ ناتمام! نامت خاتمی، ولی مردِ کارهایِ نیمه خاتمی!
ببینید بر سنگ گورِ #سعیدامامیِ قاتل، نوشته اند، #شهید! از این کلمه چه می فهمید؟!
صورتِ تو و سیرتِ تو به دردِ میدان مبارزه نمی خورد سید خندان؛ تو را عقدِ دختر و پسری باید و جشن و سروری و کیک و چاقویِ بران! وگرنه وصلتِ ملت با آزادی کجا و تو کجا سیدِ خندان!
استمرارطلبان برای حداقلِ قدرت و ثروت، پُشتِ پا زدند به آمالِ حداکثرِملت!
بیش از همه زَهرِ کلامِ مرا خانم #اکرم_نقابی،مادر #سعید_زینالی میفهمد.هم او که در زمان رئیس جمهوری تو و توسط زیر دستان تو رفت که بعد از ده دقیقه باز برگردد و بیست سال است بر نگشته است.
مادرش هنوز لباس های نشسته اش را بو می کند و خون می گرید و صدایِ نفرین اش تا آسمان بلند است!
مادرو پدر شمع به دست گرفته در سیاهچال های نظام و در گورهای انفرادی و دسته جمعیِ عمامه داران سیاه و سپید پیِ پسرشان می گردند و حتی جنازه و گوری ندارند که برآن شمع بکارند و زار زاربگریند و تو بیست شمع بر شمع هایِ کیک خود افزوده ای بی آنکه پاسخی به این رنجِ کشنده داده باشی!
شمع وجود بسیاران خاموش شد و فوت کردند و شما زنده بر شمع ها فوت می کنی
تُف بر این عدالت! سهمِ یکی فوت و سهم دیگری فوت!
لعنت بر این جُناسِ ظالمانه!
ختم کلام؛ #سیدخندان! شما دیگر نه می توانید به عصر طلایی #امام!! برگردیدنه وجودِ اصلاحاتِ اساسیِ ساختاری پیشِ رو را دارید!
شما نه تغییر می کنید و نه تغییر می دهید.
بهتر است به جایِ #عصرِطلاییِ امام به قصرِ طلایی امام بروید
آن فضایِ بزرگ و با شکوه، باسنگ هایِ قیمتی و چلچراغ های نورانی و گلدسته طلایی، آن کاخِ از کوخ رسته، جان می دهد عقدِ نکاح منعقد بکنید یا اگرمشتری نبود چند قدم آن طرف تر بر مرگِ #گورخوابی، #معتادی، #خودسوزی، #فقیری،روضه بخوانید! و وعده هایِ بهشت برینِ مُفتی بدهید همچون امامِ عصرِ طلایی تان!
اما ما مردم #تغییر کرده ایم و تغییر می دهیم؛ هم سرنوشتِ خود، هم سرنوشتِ کشورمان ایران!
قلم اگر از بیداد ننویسد، قلم باد!