آئین بهائی و عقل ۶

آئین بهائی و عقل ۶

 

۲- تطابق دین با عقل و علم، عقل کلّی الهی، عقل جزئی:

عبدالبهاء در مسافرت خود به اروپا و آمریکا در مجامع عمومی از جمله در کلیساها و دانشگاه ها سخنرانی  های زیادی کرد. از جمله مطالبی که او با صراحت بیان داشت، این بود که دیانت باید با عقل و علم منطبق باشد. انسان باید دست از تقالید بکشد و منصفانه در جستجوی حقیقت باشد. اگر دین از علم عاری باشد، صرف تقلید و مجاز است، نه حقیقت.

«دین و علم توأم است، از یکدیگر انفکاک ننماید و از برای انسان دو بال است، که به آن پرواز نماید. جناح واحد کفایت نکند. هر دینی که از علم عاری است عبارت از تقالید است و مجاز است، نه حقیقت.»[i]

از سوی دیگر عبدالبهاء تأکید می نماید، که اگر عقل نتواند حقیقت دین را درک کند، این از نقص و ناتوانی عقل انسان است و دخلی به حقیقت دین ندارد:

«هر چیزی را به میزان علم و عقل باید موازنه کرد، زیرا دین و عقل یکی است، ابداً از هم جدا نمی شود. لکن شاید عقلِ ضعیف ادراک نتواند. آن وقت قصور از دین نیست، از نقصان عقل است. مثلاً طفل ممکن نیست امور کلّیه را ادراک نماید. این از ضعف عقلِ طفل است و عقلش چون به درجه ی کمال رسد، ادراک کند. طفل تصّور عظمت و مرکزیّت آفتاب و حرکت زمین نمی کند و این را نمی فهمد. لکن چون عقلش به کمال برسد، خوب ادراک می کند. پس این مخالف عقل نیست، ولو این که عقل طفل ضعیف است، ادراک آن نتواند.»

و همچنین می گوید: «آن چه به وحی الهی نازل، حقیقت واقع و آن چه از مسائل فنّیه و افکار فلاسفه مخالف نصّ صریح کتاب است آن نقص در علوم و فنون است، نه در حقایق و معانی مستنبطه از جمال معلوم.»[ii]

ظاهراً در این جا در بیانات عبدالبهاء تناقضی رخ داده است. زیرا از طرفی دین باید مطابق علم و عقل باشد، و از سوی دیگر اگر دین با علم و عقل همخوان نبود، اشکال در دین نیست، بلکه تقصیر از ناتوانی و محدودیت عقل است. حقیقت همیشه با دین است، چه عقل آن را تصدیق کند و چه نکند. در ادامه ی این فکر، عبدالبهاء بیان می دارد، که آن عقلی، که دین باید مطابق با آن باشد، «عقل کلّی الهی» است، نه عقل محدود بشری:

«دین باید مطابق علم و عقل باشد. دین که مطابق عقل کلّی نباشد، جهل است…. و این اختلافی که در بین بشر است جمیع منبعث از جهل است. اگر آنها دین را تطبیق به عقل الهی و علم بکنند همه پی به حقیقت برند، هیچ اختلافی نمی ماند….پس اگر عقاید دینیّه منافی علم و عقل باشد البتّه جهل است. انسان آن چه می شنود باید آن را تطبیق به عقل الهی و علم کند. اگر علم و عقل قبول کند، آن حقّ است. امّا اگر به هیچ وجه علم حقیقی و عقل کلّی تصدیق نکند، آن جهل است.»[iii]

 بنابر این، اساساً آن عقلی که با دین هم آواز است، عقل انسان نیست، بلکه «عقل کلّی الهی» است، که مختصّ به پیامبران است و بشر را در آن سهمی نیست:

«امّا عقل کلّی الهی، که ماوراء طبیعت است، آن فیض قوّه ی قدیمه است و عقل کلّی الهی است، محیط بر حقائق کونیه و مقتبس از انوار و اسرار الهیه است. آن قوّه ی عالِمه است، نه قوه ی متجسّسه ی متحسّسه. قوای معنویه ی عالم طبیعت قوای متجسّسه است. از تجسّس پی به حقائق کاینات و خواص موجودات برد. امّا قوّه ی عاقله ی ملکوتیه که ماوراء طبیعت است، محیط بر اشیاست و عالِم اشیاء و مُدرک اشیاء و مطّلع بر اسرار و حقایق و معانی الهیه و کاشف حقایق خفیه ی ملکوتیه. و این قوّه ی عقلیه ی الهیه مخصوص به مظاهر مقدّسه و مطالع نبوّت است و پرتوی از این انوار بر مرایای قلوب ابرار زند، که نصیب و بهره از این قوّه به واسطه ی مظاهر مقدّسه برند…»[iv]

اگر قدری در عمق کلمات عبدالبهاء غور کنیم، به نظر می رسد، که تناقض یادشده قابل حلّ است. به این صورت، که آن جا که عبدالبهاء می گوید، که دین باید مطابق عقل کلّی الهی باشد، منظور از دین اساس و هسته ی اوّلیه ی دین و همان حقیقت وحیانی است. و آنجائی که او در دانشگاههای ممالک غربی تأکید می کند، که اگر دین با عقل منطبق نباشد بی اعتبار است، منظورش اساس و حقیقت وحیانی دین نیست، بلکه منظور فهم و تفسیر ما از دین و کاربرد دین در اجتماع و باورهائی است، که به مرور زمان در طول تاریخ، یا با وارد کردن سنّت های محلّی در دین و یا با احکام صادره از علمای دینی به دین افزوده شده و تدریجاً جزو لاینفک دین شده است. برای مثال در تاریخ مسیحیت هر از چندی علما و اسقف های بزرگ شورائی تشکیل می دادند و پس از بحث در مورد مسائل مبهم و یا مناقشه آمیز حکمی صادر می کردند، که نه تنها برای آن شورا، بلکه برای همه ی مسیحیان و برای همیشه مطاع بود. این حکم، که در اصطلاح مسیحی آن را دُگما می نامند، به باورهای دینی مسیحیان افزوده می شود و با اصل دین عملاً فرقی ندارد. اِشکال دُگماها در مسیحیت این است، که غیرقابل تغییر می باشند. یعنی اگر یک بار وضع شدند، برای همیشه باقی می مانند. و هیچ شورا و یا پاپ دیگری اجازه ندارد آن را ملغی سازد. فقط اجازه است، که تفسیری جدیدی از آن عرضه شود. از این گذشته، با نظری سطحی به تاریخ مسیحیت می بینیم، که مثلاً کلیسا، بعنوان مؤسّسه ی دینی، پیدایش سلسله مراتب روحانیون مانند کاردینال و اسقف و کشیش، استقرار دستگاه عظیم پاپی، احکام مربوط به جنگهای دینی، مانند جنگهای صلیبی، تأسیس تفتیش عقاید در قرون وسطی و غیره همه بر مبنای فهم و تفسیر علما و حکّام مسیحی از انجیل و یا متأثّر از تمدّنهای غیر دینی خارج از مسیحیت بوده است. این ها مستقیماً و آشکارا در انجیل قید نشده اند.

از سخنان عبدالبهاء چنین استنباط می شود، که با بررسی و ارزیابی عقلانی می توان، بلکه باید، ملحقّات به دین را، که یا از طریق احکام علما و یا از طریق راه یافتن تدریجی سنّتهای محلّی غیر دینی به دین افزوده شده اند، تشخیص داد. در آن وقت، به نظر عبدالبهاء، انسان متوجّه می شود، که آن چه مخالف با موازین عقلی و علمی است، همان ملحقات به دین است، که عبدالبهاء آن را تقالید می نامند، و نه خود دین، که فیض وحیانی است. عبدالبهاء در سخنرانی های خود، مخاطبین خود را فرامی خواند، که دست از تقالید، ملحقّات به دین، بردارند. آن وقت خواهند دید، که اوّلاً اساس دین با عقل و علم منافاتی ندارد و ثانیاً اساس همه ی ادیان مشابه یکدیگر، و حتّی بعضاً یکسان می باشد. این امر، قدم بزرگی است در جهت رفع اختلافات بین پیروان ادیان و ایجاد صلح در جهان. امّا آن جا که عبدالبهاء می گوید، که عقل انسان اگر دین را درک نکرد و یا با آن سازگار نبود، این از محدودیت و ضعف عقل است و دخلی به دین ندارد، او ناظر به اعتقادات پایه ی دینی است، که در بالا بحث شد. این اعتقادات، که اساس وحیانیِ دین را تشکیل می دهند، زیر سؤال برده نمی شوند و هیچگونه انتقادی را تحمّل نمی کنند. اصولاً، همانطور که در بالا با توجّه به فلسفه ی کانت ذکر شد، این مقولات از حوزه ی عملکرد عقلی خارج اند، چه که عقل توانایی شناسائی مقولات متافیزیکی را نداد.

در جمع بندی از مطالب بالا به این نتیجه می رسیم، که اساس دیانت، حقیقت وحیانی، با عقل ضعیف و محدود و خطاپذیر انسان قابل فهم و سنجش نیست و فی المثل در مورد دیانت بهائی، اساس این دین را باید با «عقل کلّی الهی»، که بیانات و نوشته های بهاءالله است، سنجید. به عبارت دیگر دیانت بهائی فقط با معیار وحی، یعنی با خودش سنجیده می شود، نه با چیز دیگر. ولی تفسیر و فهم ما از دین و بخصوص کاربرد و تحقّق حقایق دینی در اجتماع باید با عقل و علم سنجیده شود. اگر توجّه داشته باشیم که پیاده شدن و کاربرد حقایق دینی در تاریخ و اجتماع تقریباً همیشه مبتنی بر فهم و تفسیر ما از دین است، اهمیت مطلب فوق آشکار می شود. عقل و علم ابزاری هستند، که ما برای کنترل و سنجش دین در تاریخ و اجتماع بکار می بریم. برای روشن شدن مطلب مثال زیر را می آوریم:

در آثار عبدالبهاء تعابیری به این صورت: «اگر دین سبب اختلاف شود، نبودن آن مرجّح است» زیاد به چشم می خورد. به تعبیر عبدالبهاء یکی از اهداف اساسی دین ایجاد محبّت، الفت و همبستگی بین انسانها است. دشمنی و کینه و نفاق در بطن دین قرار ندارند، بلکه مبتنی بر فهم و تفسیر غرض آلود علمای دینی بین پیروان ادیان رایج شده اند. در اینجا وظیفه ی عقل است، که این تفاسیر غرض آلود را از اصل دین تشخیص دهد و جدا کند و نشان دهد، که اگر ما به اصل دین ناظر باشیم نمی توانیم احساس کینه و نفرت نسبت  به یکدیگر داشته باشیم.  از منظر عبدالبهاء ما اصل وحیانی دین را زیر سؤال نمی بریم ولی فهم ما از دین، تفسیر ما از دین و سریان آن در قانونگذاری و سیاست و تمام مظاهر تمدّنی دینی را البته زیر ذرّه بین ارزیابیِ عقلانی قرار می دهیم. بدیهی است، که هر چه جوّ اجتماعی بازتر و افکار آزادتر و آزادی بیان و قلم بیشتر باشد،  عملکرد عقل نیز بیشتر خواهد بود. در تحت چنین شرایطی، عقل و علم نقش اساسی در باز داشتن دین از سقوط در ورطه ی افراط و تفریط بازی می کنند.

 

 



[i] پیام ملکوت صفحه ۸۸

[ii] پیام ملکوت صفحه ۹۳

[iii] پیام ملکوت صفحه ۹۲

[iv] پیام ملکوت صحفه ۹۵

Comments are closed.