خواب تاریخی در “تاریخ بیداری” (۱)

خواب تاریخی در "تاریخ بیداری" (1)

 

 

پیش از این در باره آقا شیخ هادی نجم آبادی مقاله ای نگاشتم و در آن وعده دادم تئوری تاریخی خود را در باره تعدادی از کسانی که در تاریخ معاصر مطرح هستند ، بسط دهم و "در باره میرزا رضا کرمانی ، قاتل ناصرالدین شاه" ، نخستین مقاله بود. در این فاصله تعدادی از صاحبنظران در باره تئوری و استنادات من اعتراضاتی کردند و خصوصا به مقالاتی که در باره فریدون آدمیت نوشتم ، خرده گرفتند و عمده اعتراضشان علاوه بر لحن های تند مقالات ، این بود که چرا من در باره ازلی بودن تعدادی از کسانی که نام می برم ، دلیل نمی آورم! جناب سهراب نیکو صفت یک قدم پیشتر گذاشته اند و در متن انتقادیه خود ( در سایت اوهام زدایی ) فرموده اند که من همه را ازلی می دانم! البته این سخن ، بزرگنمایی و فراتر از ادعای من است. من ادعا دارم که اولا ( تاریخ سیاسی ایران معاصر ، خصوصا از زمان خیزش علیه قرارداد تنباکو به بعد ) و ثانیا ( تاریخ نویسی ایران پس از انقلاب مشروطه تا به حال ) متأثر از فعالیت های فرهنگی/ سیاسی ازلیان بوده است.

بنابراین تصمیم گرفتم برای روشن تر شدن موضع تاریخی خود ، سلسله مقالاتم را با انتشار بخش هایی از کتابی که در باره تاریخ بیداری ایرانیان ( تألیف میرزا محمد ناظم الاسلام کرمانی ) نوشته ام ، ادامه دهم و از این کار دو هدف دارم. نخست آن که وعده پیشین خود را در باره ناظم الاسلام به جا بیاورم و دوم آن که تئوری خود را بنیادی تر به خواننده این نوشتار تقدیم کنم.

در این جا از تمام کسانی که در باره استنادات من ( در باره افرادی که به عنوان ازلی اسم می برم ) ، خرده می گیرند ؛ دعوت می نمایم تا بحث در باره این موضوع را اصولی پی بگیرند و اگر می خواهند حقیقتی روشن شود ، ضمن آن که استدلالات و استنادات مرا در مقالاتی که راجع به ناظم الاسلام می نویسم مورد نقد قرار می دهند ، استدلالات و اعتقادات خود را نیز بنگارند. یقینا بحث در باره اعتقاد دینی ناظم الاسلام ، نه تنها روشن کننده تکلیف تاریخ های مشروطه بلکه معلوم کننده درست یا غلط بودن بخشی از تئوری من نیز هست. مخالفان من در این اقتراح ، باید دست از کلی گویی بکشند و هر سؤال جزیی که در این مقالات مطرح می کنم  ، جواب گویند.

 

مقدمه:

کتاب ۵ جلدی "تاریخ بیداری ایرانیان" ، تألیف محمد ناظم الاسلام کرمانی ، از مراجع دست اول روایت انقلاب مشروطیت است که ظاهرا هیچ یک از مورخان مشروطه نبایست خود را بی نیاز از خواندن آن بدانند. تقریبا نیمی از این کتاب توسط خود مؤلف به توالی در اواخر دهه ۱۳۲۰ قمری انتشار یافت. سپس بخشی دیگر از آن را آماده انتشار کرد که در بوته اجمال بماند. بخش های دیگری هم به صورت دست نوشته های نامنظم باقی بود و تمام این مجموعه بالاخره به همت و کوشش مرحوم سعیدی سیرجانی در اواسط دهه ۱۳۴۰ شمسی به دست چاپ سپرده شد. مقدمه هایی از سیرجانی مزبور و شخصی به نام محمد هاشمی نیز بر این مجموعه افزوده گشت که در بررسی نگاه پنهان کارانه آنان به تاریخ ناظم الاسلام ، به کار من خواهد آمد. این مجموعه چندین بار تا به حال منتشر شده و نسخه ای که من بدان استناد می کنم در سال ۱۳۶۱ ، توسط انتشارات آگاه در دو بخش ؛ بخش اول حاوی سه جلد ( اول تا سوم ) و بخش دوم حاوی دو جلد ( چهارم و پنجم ) و ضمایم به بازار آمده است.

ناظم الاسلام در بیان شرح حال خود و همچنین محمد هاشمی و سعیدی سیرجانی در تشریح آن شرح حال ، طلبه ای را نشان داده اند که مدتی در کرمان و بعد در عتبات و طهران به تحصیل علوم دینی اشتغال ورزید و سپس در طهران مقارن با هیاهوی امتیاز تنباکو ، در جریان آزاد اندیشی قرار گرفت و همراه با دیگر مبارزان آزادی ، اما نه به هیجان و شور آنان که کج دار و مریزتر ، به پیش رفت و بالاخره زمان مشروطه را درک کرد و با شرکت در هیجانات آن انقلاب و همچنین با حرکت کردن در مسیر مشروطیت ، نام و اثر نیکی به نام "تاریخ بیداری ایرانیان" از خود به جای گذاشت.

تاریخ ناظم الاسلام کرمانی تا به حال از لحاظ شناخت ساز و کار حرکت علما در مشروطیت دارای اهمیت فراوانی بوده است. کاملا مشخص است که مورخان مشروطه و خصوصا کسروی بسیاری از اطلاعات خود را از تاریخ بیداری اخذ کرده اند. همچنین کتاب تاریخ بیداری اولین کتابی بود که رسما از جانب ایرانیان در باره مشروطه منتشر گشت و بنابراین ناظم الاسلام سمت "الفضل للمتقدم" را نصیب خود ساخت و دیگران را برای همیشه تحت تأثیر خود قرار داد.

از آن جا که ناظم الاسلام از طرفی در دار و دسته سید محمد طباطبایی ، یکی از دو قائد ظاهری مشروطیت ، برو و بیایی داشت و از طرف دیگر با بسیاری از علمای مشهور طهران رفت و آمد می کرد ، از چم و خم حرکات علمای اسلام آگاه بود و به همین جهت کتاب تاریخ بیداری ایرانیان ، علاوه بر آن که در ظاهر نقش های جزیی علما و طلاب را برشمرده ، می توان گفت که تقریبا ایفای تمام نقش را نیز بدانان اسناد داده است. در پس بیان این نوع تاریخ نویسی و نقشی که ناظم الاسلام مبنی بر مسلمان بودن خود بر صفحه کاغذ کشید ، روایتی سراسر رمزآلود و گاه متناقض به دست خوانندگان سپرده شد که بازگشایی آن رمزها و تناقض ها ، احتیاج به تشریح و تفصیلی طولانی دارد. این نخستین روایت ناهمگون و پر رمز و راز ، خشت کجی شد تا مورخان پس از او بدون توجه به سابقه اعتقادی ناظم الاسلام و یا کنکاشی برای فهمیدن تناقضات آشکار موجود در تاریخش و بالتبع نفهمیدن آن چه که او سعی در حفظ و انتقالش داشت ، دیواری تا به ثریا کج بنا نهند و یکی از مهم ترین وجوه تاریخ معاصر را حذف کنند. آن وجه نقشی بود که بابیان ازلی در به راه انداختن حکومت مشروطه از خود نشان دادند.

حقیقت این است که مورّخان مهم و دست اوّل انقلاب مشروطه همچون ناظم الاسلام کرمانی ، شیخ مهدی شریف کاشانی ، مجدالاسلام کرمانی ، یحیی دولت آبادی و مهدی ملک زاده مسلمان نبودند و به نحوی خاص و روشی مشترک ، تمام آن داستان ها را در کتاب هایشان نوشتند که نقش های ازلیان را به زبان خود ماندگار کنند و به طریقی معوج بگویند که بیداری ایرانیان را چه کسانی دامن زده اند. اما اتفاقی که رخ داد این بود که اسلام نمایی های این مورخان غیر مسلمان ، باعث شد تا مورخینی که پس از ایشان قلم زده اند ، هدف اصلی آنها را نفهمند و بر اساس همان ندانسته ها ، معجون هایی عجیب از خود بسازند. من بر سر آنم که در این نوشتار ، قسمتی از آن زبان مخفی را که متعلق به ناظم الاسلام است ، بازگشایی کنم و نشان دهم که در انقلاب مشروطه ، نقش های مثبت و منفی ازلیان به روایت ناظم الاسلام چه بوده است و پنهان نمودن این نقشها با همان زبان رمزآلود و مبهم ، چگونه انحراف عظیمی در تاریخ نگاری و سیر روشنگری معاصر ایران به وجود آورده است. در عین حال برای من موضوع مهم تر که در پس این تحقیق به دست می آید و مجددا موضوع تاریخ نگاری های مشروطه را در ارتباط با ازلیان ، درهم و برهم می نماید ، آن است که برخی از ازلیان با فعالیت های تند خود ، نقش بزرگی در ناکارآمد کردن حکومت مشروطه نیز بازی کردند. باز نمودن این نقش های پارادکسیکال احتیاج به بازخوانی تاریخ مشروطیت دارد و تاریخ ناظم الاسلام ، می تواند در این مسیر راهگشا باشد.

قاعدتا پیش از آن که من به تشریح ساز و کار تاریخ نویسی ناظم الاسلام بپردازم ، برای تقریب ذهن خواننده ای که ممکن است به مباحث تاریخی بابیان ازلی آگاه نباشد ، باید اولا در باره ظهور بابیت و تبدیل آن به اعتقاد ازلی شرحی بنگارم و ثانیا معنایی که من در نوشته هایم از به کاربردن لفظ ازلی مراد می کنم و برخی از مردمان را به آن اعتقاد منتسب می سازم ، توضیح دهم. بخش نخست در دیگر نوشته های من آمده است ، تکرار آن را الزامی نمی دانم و خواننده محترم می تواند به مقاله "اقلیت های مذهبی و نهضت مشروطه ، بابیان و بهاییان" مراجعه و این بخش را مطالعه نماید.(۱) در این جا تنها در باره اطلاق لفظ ازلی نسبت به برخی از افراد ، مطالبی می نویسم و سپس بحث خود را در باره تاریخ ناظم الاسلام پی می گیرم.

پس از اعدام سید باب و سرگردانی جامعه بابی و خصوصا روند اضمحلالی آن جامعه بعد از ترور ناموفق ناصرالدین شاه ، گروهی ادعا کردند که موعود کتاب بیان هستند. در میان آن مدعیان ، بهاءالله مهم ترین شخص بود و در اثر داعیه او ، بابیان عمدتا به دو گروه تقسیم شدند: بهاییان که اکثریت داشتند و ازلیان که تعداد اندکی بودند. نکته ای که باید در این جا بدان توجه نماییم ، این است که در آن دوره ، کسانی دیگر نیز از بابیان بودند که نه پیرو بهاءالله بودند و نه پیرو ازل. ما جز آن چه که گاه مورخان بهایی از این افراد نگاشته اند ، اطلاعی در دست نداریم و مشخصه ای از حضور و تعاملات بابیان بی نام و نشان ، به آشکاری دو گروه بهایی و ازلی در تاریخ ذکر نشده است. فقط شواهدی در حرکات آنان وجود دارد که انتسابشان به بابیت را می رساند ، بدون آن که در دار و دسته ای حضور داشته باشند. سیّد اسدالله فاضل مازندرانی در کتاب ظهورالحق ، زمانی که در باره بهاییان قزوین می نگاشت ، خصوصا از گروه بابیانی که نه بهایی بودند و نه ازلی شرحی مختصر نوشت(۲) و در جایی دیگر به بابیانی که در یزد عنوان "کل شیء" بر خود نهاده بودند ، اشاره کرد.(۳)  همچنین میرزا ابوالفضل گلپایگانی که از بزرگترین مبلغان مذهبی آیین بهایی بود ، در یکی از نوشته های خود چنین آورده است:

 

" هنگامی که این عبد در کل(۴) بود ، در خونسار و کمره نفوس معدودی از احبّاء الله معروف بودند واکنون بر عددشان نیفزوده ، به جز یک نفر که جناب آقا میرزا حسن نقاش خونساری که در این دو سال به معاشرت فدوی آگاه گشته و آن زمان که فدوی در گلپایگان و خونسار بود ، خود از امرالله استحضاری نداشت ، لکن نفوس محموده به این امر معروف بودند و سبب ، عدم مسافرت مبلغین است به آن حدود ، بلکه شاید بعضی در آن حدود هستند که از امر نقطه اولی جلّ جلاله مستحضرند و ابدا اطلاعی از امر بدیع ندارند و در بعض حدود ایران مانند شوشتر و دزفول و عربستان و بختیاری و غیرها ، گویا ابدا مبلغی نرفته باشد ".(5)

 

سخنانی که گاه نویسندگان و مورخان بابی و بهایی در نگاه اعتقادی خود نوشته اند و همچنین آماری که مستشرقانی همچون نیکلا و لرد کرزن از تعداد بابیان به دست داده اند ، معلوم می سازد که نفوذ سخن سید باب در ایرانیان بسیار بیشتر از تعداد بابیان ثبت شده و یا آمارهای جزیی کتب تاریخی است. مهم ترین دلیل برای ادعای من ، سیر سریع تغییر و تحولات اجتماعی پس از ظهور باب است و این امر می تواند اولین نشان برای بررسی های تاریخ معاصر باشد ، نشانی که شواهد تاریخی فراوانی را با خود به ارمغان می آورد. نفوذ اندیشه های باب و بهاءالله در افکار ایرانیان را باید در گفته ها و نوشته های معاصران یافت و این خود محتاج تحقیقی فراگیر و وسیع است که در این مختصر مجالی برای پرداختن بدان نیست.

اما نکته ای که می خواهم در ارتباط با بحث خود مطرح نمایم ، این است که من در متن خود به افرادی که بابی و متأثر از پیدایش بابیت بودند و شاید ازلی نبودند نیز لفظ "ازلی" اطلاق می کنم. این نه به خاطر آن است که ازل را داعیه دار ادعایی بدانم و یا بخواهم تعداد ازلیان را افزایش بدهم. به خوبی می دانیم یحیی ازل ادعایی مستقل به جز وصایت سید باب نداشت و مصرّانه نافی ادعای دیگران بود. همچنین خود ازلیان نیز که با تمایل تمام در یک اعتقاد مخفی زندگی می کردند ، علاقه ای به برملا شدن اعتقادات خود نداشتند. اما هر کس که مدعی من یظهره اللهی می شد ، ازل و طرفداران او ، مدعی را بلا تأمل مطرود می ساختند و می گفتند که من یظهره الله تا ۲۰۰۰ سال پس از ظهور باب ظاهر نخواهد شد.

بنابراین اطلاق لفظ ازلی به اشخاص از جانب من ، به معنای کسانی است که از آیین بابیت برخاسته یا با آن ارتباط معنایی داشته ، اما همانند اعتقاد ازلی ، به ادعای بهاءالله مبنی بر من یظهره اللهی ، گردن ننهاده اند. بی تردید گروهی که من نام ازلی بر آنان می نهم ، اکثرا یحیی ازل را مراد خود می دانستند ، اما در میان مبارزان فرهنگی و سیاسی دوره قاجار و پهلوی ، بابیانی نیز بوده اند که با اعتقادات مخصوص به خود فعالیت های اجتماعی می کردند. طبیعی بود که این افراد به واسطه انتساب به آیین بابی و نپذیرفتن بهاءالله به عنوان موعود آیین بابیت ، نزدیک ترین کسان به ازلیان باشند. در این سلسله مباحث ، در باره این اشخاص ، ارتباطات و بعضا نوشته های تاریخی را خواهم آورد و آنها را تحلیل محتوایی خواهم کرد.

تحقیقات تاریخی جدید شاید پرده ای از این معمّا بردارد ، چه که دشواری تحقیق در باره بابیان و ازلیانی که بهایی نشدند ، به این دلیل است که اکثر آنان در دوره های اولیه ، خود را به علمای اسلام نزدیک کرده و یا پرده ای از اعتقاد اسلامی بر وجوه عملکرد خود کشیدند. اخلاف آنان نیز اکثرا با ادامه دادن راه پدران و گاه حتی به دلیل ترس از شرایط محیط اجتماعی ایران ، با تغییر دادن نام فامیل خود ، بر کتمان انتسابشان به بابیت اصرار ورزیده اند. در واقع جدا کردن بابیانی که بهایی نشدند و ازلی هم نبودند از ازلیان ، کاری بسیار سخت و دشوار است. تنها امری که می تواند آنان را از جامعه اسلامی جدا کند و به آیین بابی پیوند زند ، مراودات اجتماعی و حرکات فرهنگی/ سیاسی آنان است که شواهدش را در این سلسله نوشتارها خواهم آورد. بنابراین در متن هایی که من می نویسم ، ازلی یعنی: کسی که با اندیشه و جامعه بابی نسبت مستقیم دارد ، اما نافی ادعای بهاءالله است.

مهم ترین مشخصه این افراد این است که گر چه با روشنفکری مصطلح در تاریخ معاصر ایران نسبت مستقیم دارند ، اما موقعی که به بهاءالله می رسند ، بدگویی را پیشه خود می نمایند. در واقع چه دلیل منطقی وجود دارد که برخی از مورخان ایرانی ، از میرزا ملکم خان ، سید جمال الدین اسدآبادی ، آقاخان کرمانی ، آخوندزاده ، طالبوف ، مستشارالدوله و … ( با وجود همت این افراد بر تغییر ساختارهای اجتماعی و در عین حال نداشتن تئوری ساختاری و وجود تناقض در افکارشان ) ، تعرف و تمجید نمایند ؛ اما بخواهند بهاءالله را با وجود تئوری های ساختاری خود از تاریخ معاصر حذف کنند یا آن که او را به نسبت های ناروا منتسب سازند؟ نفی بهاءالله در تاریخ معاصر به عنوان نخستین کسی که از حکومت مشروطه و اهمیت آن سخن به میان آورده است ، نتیجه مستقیم تفکر ازلی در تاریخ نگاری ایرانی است و مخالفان سخن من ، باید جواب این سؤال را در صدر مطالب خود بیاورند که به چه دلیل از آیین بهایی در حرکت روشنگری نامی برده نمی شود؟

به سخن خود بازگردم. یکی از مهم ترین نقاطی که من می خواهم استدلالات خود را بر آن بنیاد بگذارم این است که ازلیان یا بابیانی که بهایی نشدند ، به هر معنایی که مراد کنیم ، تظاهر به اسلامگرایی می کردند. یعنی از ظاهر تاریخ نویسی هیچ یک از مورّخان ازلی نمی توان به اعتقاد و مقصودشان پی برد. اتفاق دیگری نیز برای پنهان ماندن چهره واقعی این مورخان در پرده اسلام نمایی افتاده است ، چه که این را نیز به خوبی می دانیم که ازلیان برای رد گم کردن ، حتی گاهی فحش و ناسزا به بابیان می دادند. از این کار عجیب ، جز آن که حفظ خود را منظور می داشتند ، بساطی هم برای بهاییان می آفریدند ، زیرا در دوره قاجار بهاییان را نیز به عنوان بابی می شناختند و طعنه به بابیان زدن ، در واقع به معنای مطعون کردن بهاییان بود. من در این جا برای اثبات سخن خود ، شاهدی از میرزا علی محمّد دولت آبادی می آورم تا برای تمام استدلالاتی که در این زمینه خواهم آورد ، پشتوانه ای قوی داشته باشم.

علی محّمد دولت آبادی فرزند میرزا هادی دولت آبادی بود و پدر و برادرش ، هر دو به ترتیب وصی و جانشین یحیی ازل بودند. ازلی بودن این خانواده برای محققان تاریخ و دین در ایران ، معلوم و مشخص بوده و هست. کسروی از آن خانواده به عنوان ازلیانی که در مشروطه نقش داشتند ، به صراحت نام برده است.(۶) با این وجود علی محمّد دولت آبادی ، با وجود چنان سابقه دینی و تاریخی ، در خاطراتش در باره بابیان چنین نگاشت:

 

" شنیدم چند نفر بابی را کشته اند […] بر حسب اتفاق از میدان شاه عبور کرده ، جنازه یکی از آنها را دیدم که به قاپق آویخته و سر او را بریده بودند ، از دیدن او وحشتی کردم و مدتها حالت ضعف قلبی داشتم که شبها وحشت می کردم و کمتر از اطاق بیرون می آمدم و تا امروز که چهل سالی از عمرم گذشته ، دیگر نه به صورت مرده توانسته ام نگاه کنم و نه کشته دیده ام و با وجودی که فردای آن روز معلم مهربانم بر من مدلل داشت که [ آن بابی ] واجب القتل است و به حکم شرع کشته شده و دانستم که وجود این طایفه ضاله ملعونه ، منشأ هزار گونه فتنه و فساد شد و باید خاک ایران از وجود آنها پاک شود […] ".(7) 

 

به راستی چگونه می توان تصور کرد علی محمّد دولت آبادی که یک سره از مقامات معنوی پدرش سخن می گفت ، چنین بی پروا و همراه با ناسزا بر بابیان بتازد و بخواهد آنان را با چنان الفاظی مقهور و منکوب نماید؟ در پشت این عبارات ، رمزهای نهانی نهفته است که سعی خواهم کرد با تحلیل نوشته های مشابه که دیگر ازلیان در اختیار ما نهاده اند ، بخشی از آن رمزها را بگشایم.

شاید برخی این گونه اظهار کنند که همین یک جمله علی محمّد دولت آبادی حاکی از آن است که او از ازلیگری دست کشیده و به دامان اسلام باز گشته است. اما این سخن به عقیده من مطلقاً پذیرفتنی و معقول نیست. این که او از ازلی بودن پدرش که مسلم تمام محققین است و همچنین راجع به مخالفت های آقانجفی و ظل السلطان با پدرش که منجر به اخراجش از اصفهان گردید ، هیچ ننوشته ، دلیل بر این است که او "پنهان کاری" را وجهه همت خود قرار داده است.

اگر علی محمد دولت آبادی اقرار می کرد که پدرش ازلی و جانشین یحیی ازل بود ، اما خودش پس از تحقیقات کامل به این نتیجه رسید که این عقیده بر حق نیست ، می شد مانند بسیاری از کسان دیگر که چنین کرده اند ، تغییر عقیده او را پذیرفت. اما این اتفاق رخ نداده و او کتمان کاری را پیشه خود ساخته ، از پدرش همچون یک فرد مقدس نام برده و مثلا به عباراتی چنین در باره هادی دولت آبادی قلم زده است:

 

" به اندک زمانی در عداد محترمین و بزرگان علما و مرجع مدافعات و امورات شرعیه شده ، منبر خوبی داشتند ، مردم را به اخلاق حسنه ، نصیحت می کرد. بر منبر اخلاق و عرفانی که به کار عوام و خواص ـ هر دو ـ می خورد ، تسلطی کامل داشت . مشهور اصفهان بلکه ایران شد ".(8) 

 

البته خواننده محترم به خوبی می فهمد که هادی دولت آبادی ، آن "معلم عرفان و اخلاق" ، در نظر پسرش نمی توانست آن قدر ضالّ و مضلّ باشد که از خاک ایران باید اخراج می شد! و به صراحت می توان گفت که او در نوشتن شرح احوال خودش ، انصاف ، راستی و درستی را در باره گزاره های تاریخی مراعات نکرده است و این که در صفحات نخستین کتابش این گونه نوشت ، ظاهرا یک سیاهکاری بیش نبود:

 

" از خوانندگان محترم معذرت می خواهم اگر سهوی در آن شده باشد یا آن که در درج مطالب [مراعات] ادب ننموده باشم و ذکر سوئی از کسی بنمایم ، زیرا که آنچه واقع مطالب است عزیمت دارم در آن بنویسم ".(9) 

 

چنان که ذکر کردم ، در باره فحاشی او نسبت به بابیان می توان روانشناسانه یک دلیل پیدا کرد. مسلم است کسانی که او از آنها به نام بابی نام برده است در زمره بهائیان بوده اند ، چه که در زمانی که او ذکر کشته شدن افراد بابی را می نماید ، فی الواقع بهائیان به این نام شناخته می شدند. آن مقتولین بهائی بوده اند و من تا به حال گزارش تاریخی ندیده ام که از جانب دولت و یا علما کسی به نام ازلیگری اعدام شده باشد. یقیناً مشارالیه تیغ بد زبانی خود را به سوی بابیان گشوده تا به خیال خود با یک تیر چند نشان بزند ، هم بهائیان را مفسد قلمداد کند و موجبات اخراج آنها را از ایران فراهم نماید! و هم خودش را از ورطه خطرات تعلقات ازلیگری خانواده برهاند. جالب تر آن که همین ناسزاگویی و اختفاکاری را ، هم پدرش و هم گویا برادر بزرگش ( میرزا احمد دولت آبادی ) در اصفهان بر بالای منبر کردند و ناسزا بر باب و بهاءالله و ازل گفتند و خود را خلاص نمودند.(۱۰)  به نظر می رسد روش تربیت در آن خانواده چنین اقتضا می نمود که او نیز همانند دیگران بر بابیان بتازد تا بتواند جان خود را حفظ کند.

بنابراین در همین ابتدا می گویم که اگر مخالفان نظریه من ، نشان دهند که در جایی ناظم الاسلام یا دیگر مورخان ازلی ، ناسزایی نثار بابیان کرده اند ، دلیلی بر آن نیست که ایشان ازلی نبوده اند. اگر ناظم الاسلام بد و بیراهی نثار بابیان کرده است ، همانند دولت آبادی های مزبور از یک طرف سخنان ضد بابی او در حقیقت می توانست حمله ای علیه بهاییان تلقی گردد و از طرف دیگر اسلام نمایی های او ، خصوصا در دوره استبداد صغیر که ترس جانش را آکنده بود ، می توانست جلوه ای درخشان برای حفاظت جانش داشته باشد:

 

" شیخ حسن سنگلجی که از اعدای بنده نگارنده است ، گفته است شیخ فضل الله حکم به تکفیر هر چه روزنامه نویس است ، کرده است ، از آن جمله فلانی است و بعض مقالات روزنامه نیز شاهد است […] بنده نگارنده که چهل سال است در تحصیل علوم شرعیه و خدمت به اسلام بوده است ، باید مثل شیخ فضل الله شخصی که صد قسم خلاف اصول اسلام را مرتکب شده است ، بنده را تکفیر نماید. اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و ان علیا ولی الله و ان الائمه من ولده احد عشر حجج الله و اولیاءالله و اشهد ان المعاد حق و ان سؤال القبر و فشار القبر حق و آن چه را که در توحید صدوق است بنده نگارنده معتقد می باشم. خداوند لعنت کند طایفه ضاله مضله بابیه را که مستمسکی دست این گونه علمای سوء داده اند. امیدوارم در قیامت خداوند حکم فرماید بین بنده و این شیخ فضل الله و جزای هر دو را عطا فرماید ". (11)

 

من اتفاقا بحث خود را از فحش دادن ناظم الاسلام به طایفه بابیه شروع نمودم و شاید این شروعی مشکل برای تشریح نظراتم در باره کتاب تاریخ بیداری ایرانیان باشد که بتوانم در تلو بد و بیراه گفتن ناظم الاسلام به بابیان ، لایه های اعتقاد ازلی او را از مطاوی کتاب تاریخش بیرون بکشم و در نتیجه این رمز گشایی ، بتوانم اظهار نظرهای او را که نسبت به افراد و وقایع صورت داده است ، تحلیل و بررسی کنم و معلوم سازم که بسیاری از کسانی که او در تاریخش از آنها نام برده و یا سخنی گفته ، در واقع هم مسلک های دینی او و یا حد اقل آن که همراه و همدل با او بوده اند. دوستانی که اکثرا اهل کرمان ( یکی از مراکز مهم ازلیان ) بودند و برای برقراری مشروطیت ، به هر جایی سرک می کشیدند و از هر ترفندی استفاده می کردند.

من برای ورود به بحث اصلی ، سخن خود را از آخرین صفحاتی که خود ناظم الاسلام انتشار داد و ناسزایی نیز علیه بابیان در تنگ مطلبش گذاشت ، پی می گیرم:

 

" روز پنج شنبه ۲۹ شعبان ۱۳۲۴ هجری

سابقا نوشتیم که آقا میرزا محمد تقی گرکانی از وکالت استعفا داد. آقای آقا سید عبدالله داماد خویش را به جایش منصوب کرد و نیز نصرت السلطان و دبیر السلطان که هر دو از جوانان عالم و کافی بودند ، به اسباب چینی و دسایس مغرضین از وکالت استعفا دادند.

جناب حاجی میرزا یحیی دولت آبادی که از سادات دولت آباد اصفهان و پسر حاجی میرزا هادی دولت آبادی است و چندی است که به اتهام بابیگری در تهران متوقف شدند و مردم می گویند ولیعهد و نایب مناب میرزا یحیی ازل می باشد و حاج میرزا هادی تقریبا نود سال می باشد و در منبر ید طولایی دارد. صاحب پنج پسر می باشد. پسر بزرگش حاجی میرزا احمد است که در اصفهان بر مسند شرع نشسته است. پسر دویمی او حاجی میرزا یحیی است که در علم و ادب و خط و منبر و هنرهای دیگر به کمال آراسته است. پسر سیمی او حاجی میرزا محمد علی است. این مرد هم با کمال و صاحب اخلاق حسنه است. پسر چهارمی او آقا میرزا مهدی است که بسیار جوان با ادبی است. پسر پنجمی او میرزا علی محمد است.

در بین پسرهای حاجی میرزا هادی ، مردم در باره حاجی میرزا یحیی حرف می زنند و می گویند حاجی میرزا هادی که بعد از ازل باید نایب باشد ، نیابت خویش را به حاجی میرزا یحیی واگذار کرده است. ولیعهد ازل حاجی میرزا یحیی را قرار داده است. ولی بدبختانه هنوز ازل زنده است ، نه حاج میرزا هادی بهره برد و نه حاج میرزا یحیی خواهد برد. بنده نگارنده ده سال با این خانواده قدم زدم و بر اسرار آنها پی بردم ، چیزی نفهمیدم. بلکه تقصیر حاج میرزا یحیی و سبب این اتهام ، کمالات صوری و معنوی حاج میرزا یحیی است که محسود خلایق شده است و إلا باید گفت حاج میرزا یحیی از اصل دین دارد و زیر مذهب نخواهد رفت و إلا شأن او اجل و اشرف و اعظم از این است که نسبت داده شود به این طایفه ضاله بی علم و دانش ". (12) 

 

باید نوشته ناظم الاسلام را به دقت و کلمه به کلمه بکاویم تا بتوانیم مقصود پنهان او را دریابیم. در واقع در این سلسله نوشتار مبنای کار من همین است. من در صدد آن هستم که عبارات و مراودات ناظم الاسلام را تحلیل کنم. بر هر سخن معنا داری که نوشت ؛ تأمل کنم و آن را بازگشایی نمایم و با هر شخص معنا داری که مراوده نمود ، آن را در کنار دیگر مراوداتش ، برای فهم دقیق تاریخ بیداری در اختیار خواننده این نوشتار قرار دهم.

در عبارات پایانی جلد سوم تاریخ بیداری ، حقیقتا منظور ناظم الاسلام ، از به کار بردن لفظ "مردم" چیست؟ کسانی که در کوچه و بازار طهران در تردد بودند؟ علمای اسلام؟ درباریان؟ تجار و یا روشنفکران؟ چگونه است آن میرزا هادی دولت آبادی که در منبر ید طولایی داشت و هم ظل السلطان ( حاکم خونخوار اصفهان ) و هم تمام علمای ایران را با اسلام نمایی خود سر کار گذاشته بود ، چنین راحت به میان مردم آمد و برای آنان از نیابت و جانشینی خود در ازلیگری سخن گفت و آن حرف هایی که مردم می زدند ، به گوش ناظم الاسلام هم رسید؟! بر اساس نوشته ناظم الاسلام ، نه تنها هادی دولت آبادی اسرار مگوی خود را بر سر کوچه و بازار گفت ، بلکه پای پسرش را هم بدین ماجرا کشید و او را نیز نزد مردم معرفی ساخت که حتما پس از مرگش ، "مردم" سرگردان نمانند! به اعتقاد من لفظ "مردم" در آن عبارت ، همان گروه ازلیان بودند و ناظم الاسلام نیز که در زمره همان مردم قرار داشت ، بر این سرّ آگاه و واقف شده بود.

خیلی ساده انگارانه خواهد بود اگر تصور کنیم که ناظم الاسلام چیزی گفت و رفت. او در بیان این جملات که هیچ ربطی هم به وقایع روز پنج شنبه ۲۹ شعبان ۱۳۲۴ نداشت ، آش پنهانی می پخت. در این آخرین صفحات کتابش که در روز جمعه اول رمضان ۱۳۲۴ ( فردای روز مزبور ) بدون ذکر هیچ خبری به پایان رسید(۱۳) به سبک نوشتاری مخصوص ازلیان تکلیف خودش ، تاریخ معاصر ، یحیی دولت آبادی و همچنین تکلیف ازلیان را مشخص ساخت. او به صراحت نوشت که یحیی دولت آبادی اصل دین را در اختیار دارد و زیر بار مذهب نخواهد رفت! آیا مدلول این جمله آن است که یحیی دولت آبادی از شیعیان خالص طریقه اثنی عشریه بود؟! مسلما این گونه نیست.

در ظاهر ، این جمله جز این معنایی ندارد که خود یحیی دولت آبادی صاحب شریعت بود و البته بعدا به حق این ادعا درست از آب درآمد! چه که یحیی دولت آبادی پیغمبر بدون وحی برای ازلیان شد و به کلی آن اعتقاد را هم با آیین سید باب و هم با ادعاهای یحیی ازل متفاوت ساخت و از خود سخنانی در تعیین عاقبت ازلیگری گفت که به هیچ روی نمی توان آن سخنان را تالی گفته های سید باب و یا یحیی ازل دانست. او پیامبر انحلال ازلیگری در عادات تشیع بود و تمام رشته های به هم نپیوسته آن طایفه و اعتقاد را در ظاهر پنبه کرد. یحیی دولت آبادی در میان سران ازلی ایران که برای تعیین تکلیف پس از مرگ یحیی ازل نزد او آمده بودند ، پس از آن که از همگان بیعت گرفت تا بر حکمش گردن گذارند ، انحلال ظاهری آیین خود را اعلام نمود و از ازلیان ایران بیعت گرفت که از آن پس به آداب شیعیان رفتار کنند تا زمانش برسد!(۱۴) و این یکی از عجیب ترین ترفندهایی است که در تاریخ تمام ادیان و عقاید می توان آن را مشاهده نمود.

با تمام آن کتمان کاری هایی که ازلیان راجع به حضور خود در جامعه ایرانی به خرج دادند ، امروزه اکثر مورخان دانا و آگاه ، بر این موضوع اقرار دارند که هادی و یحیی دولت آبادی به ترتیب رییس ازلیان ایران بودند. مگر می شود ناظم الاسلام ۱۰ سال در آن خانواده بچرخد و به تمام اسرار آنها پی ببرد ولی از این یک دانه سرّ که اتفاقا مردم خبردار شده بودند ، چیزی نفهمد؟! اصلا این که او قبل از مرگ میرزا هادی از زعامت میرزا یحیی سخن می گوید ، معلوم می شود که بسیار به این خانواده نزدیک و از اسرار آنان آگاه بوده و در عین حال سیاهکارانه پای مردم را وسط کشیده است. هیچ چاره ای نداریم مگر این که بپذیریم ناظم الاسلام خود را به کوچه علی چپ زده است. از کجا بدانیم که او وانمود به جهالت می کند و نه تنها از تمام ماجرا با اطلاع است ، بلکه خود از ارکان آن اعتقاد دینی در میان کرمانیان است؟ باید سری مفصل به کتاب مفصل تاریخی اش بیندازیم و آن چه را که در آن کتاب نوشت ، با دقت بخوانیم و شواهد را در کنار هم بگذاریم. بازخوانی کتاب ناظم الاسلام ، نشان می دهد که مورخان ایرانی چه ساختمان پوشالی از واقعه مشروطه برای خود ساخته اند.

من در ابتدا برای نشان دادن اعتقاد ناظم الاسلام و همچنین فهم روش تاریخ نگاری او و نحوه درج و نشر آن ، به اختصار به توصیفاتی می پردازم که او از بابیان و ازلیان معروف ، به خرج داد. به هیچ منطق و استدلالی نمی توان گفت که ناظم الاسلام بدون منظور از این همه بابی و ازلی تمجید کرد و بیش از نیمی از کتاب خود را به فعالیت های آنان اختصاص داد و هیچ گونه هدف خاصی هم نداشت:

 

الف) ناظم الاسلام ، امام جمعه کرمان یعنی حاج سید جواد شیرازی را که بابی بودنش حتی برای معاصرانش محرز بود ، "فاضل علیم و عالم حکیم […] جامع معقول و منقول" خواند که "دوست و دشمن در زهد و ورع ایشان متفق الکلمه بودند".(15) به کار بردن این کلمات از سوی یک طلبه مسلمان معتقد ، حتی برای کسی که متهم به بابیگری بود ، امکان منطقی ندارد ، چه رسد به حاج سید جواد که بسیاری او را در آن زمان به بابیگری می شناختند. به این روایت نبیل زرندی ( مورخ بهایی ) توجه فرمایید:

 

" حاج سید جواد یک روز در یکی از خیابان های طهران می رفت ، غفلتا به موکب ناصرالدین شاه برخورد. شاه سوار اسب بود. حاج سید جواد بدون خوف و ترس به پیش رفت و به پادشاه سلام کرد و مراسم خضوع به جای آورد. ناصرالدین شاه از وقار و متانت و نورانیت منظر حاج سید جواد خوشش آمد. جواب سلام او را داد و به او گفت که به بارگاه بیایید تا شما را ملاقات کنیم. اطرافیان شاه که اشخاص حسودی بودند از راه تفتین به شاه گفتند: آیا اعلی حضرت آگاه هستند که این حاج سید جواد از پیروان دل باخته سید باب است؟ ".(16)

 

ب) ناظم الاسلام ، میرزا آقاخان کرمانی ( داماد میرزا یحیی ازل ) را که در کرمان یکی از اساتیدش بود ، در بسیاری از صفحات کتابش به عرش اعلی برد و مثلا در جایی چنین نوشت: آقاخان همت در بیداری ایرانیان داشت ، تأسیس قانون اسلامی را خواستار شد! ، اتحاد دول اسلامی را مدّعی بود و در برکندن ریشه استبداد مجدّ و در زایل کردن رسوم ظالمانه مجتهد.(۱۷) سپس ناظم الاسلام با افتخار ، برخی اشعار آقاخان را که تئوریسین حرکت ازلیان بود ، نیز زیب کتاب خودش ساخت.(۱۸) او در تشریح حالات حاج شیخ احمد روحی ( دیگر داماد ازل ) تفصیل بیشتری به کار برد: صاحب معالی صفات و محاسن اخلاق بود ، صاحب قدس و زهد و خیرخواه عامه و طرف توجه و قبول اهالی.(۱۹) ناظم الاسلام در جایی از نوشتارش ، هر دوی آن دوستان و استادان را "شهدای وطن" لقب داده است.(۲۰) آیا این همه تعریف که نه فقط در مقدمه ، که در مطاوی کتاب نیز می توان آن توصیفات را نسبت به آقاخان و شیخ احمد یافت ، نمی تواند نشانی از اعتقاد نهانی ناظم الاسلام داشته باشد؟ چه کسی جز یک ازلی می تواند آقاخان و شیخ احمد را شهدای وطن بخواند ، در حالی که آن دو این اواخر برای سرنگونی ناصرالدین شاه و به کرسی نشاندن عبدالحمید عثمانی بر تخت اتحاد اسلام می کوشیدند؟

 

ج) ناظم الاسلام در باره حاجی میرزا احمد کرمانی که او هم به بابیگری شهرت داشت ، نوشت که گر چه جاه طلب بود ، اما "عالمی بود در علوم نقلیه و عقلیه تکمیل و سرآمد امثال و اقران".(21) گاهی نیز چنان که در شرح احوال ذوالریاستین خواهیم دید ، ناظم الاسلام از زبان دیگران ، نقل ها و تمجیدهایش را نسبت به حاجی میرزا احمد کرمانی ، آقاخان و شیخ احمد روحی آورده است.(۲۲) با تمام تقیّه ای که ازلیان می نمودند ، میرزا احمد مزبور آن قدر در بیان اعتقادش جسور بود که حتی ناصرالدین شاه هم می دانست او با بابیّت نسبت مستقیم دارد.(۲۳)

 

د) شرح دستگیری مجدالاسلام کرمانی ، میرزا آقا اصفهانی و میرزا حسن رشدیه در دوره عین الدوله(۲۴) و تمجیدهای ناظم الاسلام از آن سه ازلی ، از مهم ترین قسمت های سه جلد اول تاریخ بیداری است. عبرت انگیز آن که پس از استبداد صغیر ، آن سه تن در دار و دسته استبدادیان رفت و آمدی به هم زدند و ناظم الاسلام گر چه گاهی به طعنه هایی از مجدالاسلام یاد کرده است(۲۵) اما کماکان اخبار و نامه های مجدالاسلام و میرزا آقا اصفهانی در زمره مطالب همیشگی تاریخ بیداری است. بر اساس نوشته ناظم الاسلام ، گویا میرزا آقا اصفهانی مطالبی در باره مشروطیت نگاشته است که متأسفانه در دست نیست.(۲۶) شرح ازلی بودن این سه تن خارج از حوصله این نوشتار است و من در این جا تنها به یک مرجع موثق ارجاع می دهم. کتاب کشف الغطا ، بخشی که تألیف میرزا سید مهدی گلپایگانی است ، پرده از ازلی بودن این سه تن بر می دارد.(۲۷) تنها بدین نکته باید پا بفشارم که اگر مبلغان بهایی که آقا سید مهدی گلپایگانی یکی از مهم ترین آنها بوده است ، در آثار خود از کسانی به عنوان ازلی نام برده اند ، آن اشخاص یقینا ازلی بوده اند. مباحثات مذهبی در درون جامعه بابی برای اثبات حقانیت بهاءالله و یا ازل ، بهاییان و ازلیان را در مقابل هم قرار می داد و هر دو گروه که پدرانشان بر یک اعتقاد بودند ، همدیگر را به خوبی می شناختند.

 

ه) رفاقت های بی شائبه ناظم الاسلام با سید جمال واعظ اصفهانی که در مطاوی کتابش به توالی آمده ، بدون معنی نیست.(۲۸) حتی فریدون آدمیت که در آثارش سعی فراوان در پنهان ساختن نقش طایفه ازلی در انقلاب مشروطه داشت ، به ازلی بودن سید جمال واعظ ( و همچنین میرزا نصرالله ملک المتکلمین ) اشاره نموده است.(۲۹) ناظم الاسلام بر اساس آن چه که تشریح خواهم نمود ، در دوره استبداد صغیر که از روی ترس بر مشروطه و باعثان آن خرده گرفت ، علی رغم تمام آن رفاقت ها به سید جمال اصفهانی هم رحم نکرد.(۳۰) با این وجود باز هنگام شرح کشته شدن سید جمال ، تعلقات قلبی اش را نسبت به او به نمایش گذاشت.(۳۱) گاه هم ناظم الاسلام در تلو سخنان دیگر ، به تمجید از مقام علمی سید جمال واعظ پرداخت. مثلا نوشت در سال ۱۳۱۹ در طهران جلسات مذهبی بر پا گردید که علمای اسلام در مقابل علمای یهود و نصارا به جواب ایرادات کتاب الهدایه پرداختند. بر اساس روایت ناظم الاسلام ، سید جمال واعظ بارها گفت که مقصودشان از این مجلس بروز و ظهور خواهد کرد و کرارا علمای یهود و نصارا در آن مجلس مات و مبهوت می شدند!

معلوم است که اگر چنین جلساتی بوده ، سید جمال در اداره کردن بحث ها نقش مهمی داشته است که تنها نام او به عنوان مباحثه کننده آمده و پر واضح است که جز دارنده تفکر و استدلال بابی ، کس دیگری را توانایی مقابله با علمای یهود و نصارا نبود ، چه که ایرادات کتاب الهدایه عینا همان ایراداتی است که مسلمین به بابیان و بهاییان می گیرند. جواب هایی که آن ازلیان در جلساتی چنین داده اند ، هم موقعیت ازلیان را در مجالس اسلامی محکم می ساخت و هم روش مباحثه را به مسلمین می آموخت. تا پیش از ظهور بابیت ، طلاب مسلمان تورات و انجیل نمی خواندند که بخواهند و بتوانند با علمای یهود و نصارا مباحثات مذهبی بکنند. ناظم الاسلام در جایی نیز به صراحت ، در نقل سواد نامه ای که از جانب علمای نجف برایش رسید ، مذهب سید جمال واعظ و ملک المتکلمین را چنین ثبت کرد:

 

" حاجی میرزا حسین را بعد از ۸۰ سال خدمت به دین و احیای مراسم اسلام مسموم و شهید نمود […] و نمی پرسند که ملک المتکلمین و سید جمال واعظ را به تهمت بابی بودن کشتید ، این عالم ربانی را تقصیر و گناه چه بود؟ ".(32)

 

و) پرداختن به شرح حالات ملک المتکلمین و شرح اوصاف او نیز از دیگر موادی است که دلالت بر اعتقاد ازلی ناظم الاسلام دارد.(۳۳) ملک المتکلمین کمی بیشتر از دیگران در نوشته های دوره استبداد صغیر تاریخ بیداری ، مورد حمله ناظم الاسلام قرار گرفته است. یکی از دلایل آن ایرادات را می توان ترس ناظم الاسلام از برملا شدن تاریخ نگاری اش نزد درباریان دانست. رنگ و بوی تاریخ نویسی او در آن دوره ظاهرا رنگ شاه دوستی و ضد مشروطه دارد. شاید بتوانیم در نگاهی که به خصلت های اخلاقی ناظم الاسلام می اندازیم ، نیز دریابیم که او همانند ملک المتکلمین و سید جمال بی پروا نبود و دلش می خواست بدون دغدغه های دامن گیر ، کار مجلس شورا به انجام برسد. در دست نوشته های روزانه اش که هنوز برای چاپ آماده نشده بود و به خوبی احوال درون او را به نمایش می گذارد ، به توالی به ترسیدن خود اشاره کرده است. در آن دوره تناقضات متوالی ، دامان ناظم الاسلام را رها نمی کند و من به برخی از آن تناقضات و دلهره ها در طول این نوشتار اشاره خواهم نمود.

به اعتقاد من نوشته های ناظم الاسلام در دوره استبداد صغیر باعث شدند تا مهدی ملک زاده برای بازخریدن اعتبار و آبروی پدرش ، تاریخی ۶ جلدی در وصف انقلاب مشروطیت بنگارد ، نقش ملک المتکلمین را منحصر به فرد سازد ، به سبک همین ناظم الاسلام بر اعتقادات مذهبی ملک المتکلمین پرده دیگری بکشد و کار را در فهم تاریخ معاصر سخت تر نماید.

 

ز) آشنایی و ارتباط ناظم الاسلام با میرزا رضا کرمانی نیز می تواند راهنمای فهم ما باشد. من استدلالات خود را در باره ازلی بودن میرزا رضا در مقاله "در باره میرزا رضا کرمانی ، قاتل ناصرالدین شاه" آورده ام. ناظم الاسلام در روزی که ناصرالدین شاه به قتل رسید ، در شاهزاده عبدالعظیم بود. ادخال سخنان متناقض در کتاب تاریخ بیداری در دو پاراگراف متوالی ، نسبت به اطلاع داشتن از تصمیم میرزا رضا ، چیزی جز پنهان کاری ناظم الاسلام را نمی رساند. او و برخی دیگر از ازلیان ، چنان که در شرح احوال میرزا محمود اصفهانی خواهد آمد ، به خوبی می دانستند که میرزا رضا پس از آمدن به ایران چه در سر داشت. توجه به لسان حال میرزا رضا از قلم ناظم الاسلام نیز در فهم این ارتباط کارگشا است:

 

" یک روز بنده نگارنده با مرحوم وکیل الممالک کرمانی ، او[= میرزا رضا کرمانی] را ملاقات نموده ، از حال او چیزی استنباط نکردیم تا این که در روز جمعه ۱۷ ذی قعده سنه ۱۳۱۳ ناصرالدین شاه را که تازه می خواست شروع به جشن قرن ۵۰ ساله خود نماید ، به یک گلوله تیر ششلوله کشت.

بنده نگارنده با جناب آقا سید محمد کرمانی اتفاقا در آن روز به زیارت حضرت عبدالعظیم رفته بودیم […] به این جهت رفتیم در مدرسه نشستیم و منتظر رفتن شاه شدیم که یک دفعه دیدیم درها را می بندند و می گویند شاه را تیر زده اند. چون تا یک اندازه احتمال صدور این امر را از میرزا رضا می دادیم ، رفتیم دم منزل او که استعلامی بکنیم […] میرزا رضا را در درشکه سوار کرده ، متجاوز از پانصد سوار اطراف او را گرفته ، می آوردند به شهر و میرزا رضا با نهایت قوت قلب و یک اطمینانی که از جبهه بی گناهان مشهود می شد ، به اطراف خود می نگریست و نظاره مردم را می کرد. گویا به لسان حال می گفت: ای اهل ایران من به تکلیف خود عمل نمودم و درس خود را به شما تعلیم کردم. به زودی فراگیرید [و] آن را در الواح صدور تکرار کنید تا در مقام امتحان درست امتحان بدهید ".(34)

 

ح) صدرالعلما از بزرگان ازلیان ایران بود و آن قدر روحیه ضد بهایی داشت که حتی بهاءالله در آثارش نسبت به رفتار و حرکات خانواده صدرالعلما مطلب نوشت.(۳۵) اما در تاریخ بیداری ، گذشته از تعریف ها و توصیف ها نسبت به صدرالعلما(۳۶) اخبار مربوط به صدرالعلما نیز در زمره مهم ترین اخبار به حساب آمده و درج شده اند. آیا عجیب نیست که ناظم الاسلام او را "حضرت مستطاب غیاث الاسلام و غوث المسلمین" خوانده است؟(۳۷) صدرالعلما در وقایع مشروطه نقش مهمی داشت و خصوصا در وقایعی همچون کشته شدن سید عبدالحمید ، بلوای عکس نوز بلژیکی ، بست نشینی پیش از مشروطه و هم چنین بست نشینی در زمان استبداد صغیر ( در سفارت عثمانی ) از ارکان حرکت بود.

 

بنابراین زیاد عجیب نخواهد بود اگر بدانیم که تمجیدهای ناظم الاسلام نسبت به یحیی دولت آبادی وخانواده اش در اوراق تاریخ بیداری به چه منظوری صورت گرفته ؛ او در حقیقت ، حق هم مسلکی و خانه شاگردی را به جا آورده است. توصیف و تمجید از این ازلیان که نشان دهنده اعتقاد راسخ او به حبیبان و دوستان ازلی خود است ، بخش هایی بسیار از کتاب ناظم الاسلام را اشغال کرده است. تعریف و تمجیدهای او از افراد نامبرده که اکثرا دیگر شهره آفاق شده اند ، به هیچ معنایی نمی تواند باشد مگر آن که خود ناظم الاسلام نیز از همان تیره بوده است. آیا کسی می تواند به من نشان دهد که در این صد و اندی سال ، کسانی که چون شیخ فضل الله می اندیشیده اند ، از افرادی که من در بالا نام بردم ، تمجیدی به خرج داده باشند؟!

اما نباید تصور کنیم که کار به ذکر اسم و تشریح حالات و رفتار همین افراد نام آشنا ختم شده است. ناظم الاسلام گاهی از کسانی سخن به میان آورده است که ازلی بودنشان زیاد ورد زبان ها نبوده و نیست. به نمونه زیر که در توصیف میرزا اسدالله خان نایینی آمده ، توجه کنید تا به طرز کار ناظم الاسلام بهتر پی ببرید:

 

" جناب آقا سید حسین مصدق الذاکرین آمد نزد بنده. قدری با هم نشسته و صحبت از واقعات زمان به میان آمد. دیدم خیلی اظهار تشکر از احسان آقا میرزا اسدالله خان نایینی ، منشی سفارت روس ، می نماید که: چقدر به درد مردم خورد و چه اندازه در دستگیری از مظلومین [کمک نمود] ، از آن جمله در چند ماه قبل که خود مرا گرفته و به تهمت مشروطه خواهی حبس نمودند ، خبر به ایشان رسید ، خودش آمد منزل مؤیدالدوله و گفت این آقا بستگی به سفارت دارد. مؤیدالدوله باور نکرد. پاکت رسمی ژاردفر[= شارژدافر] را بیرون آورده ، ارائه داد که نوشته بود جناب آقا سید حسین مصدق راپورت نویس سفارتخانه است. به این جهت مرا مستخلص نمود و الا می بایست شش هفت ماهی در محبس بمانم و در وقتی هم که مرخص می شدم ، سی چهل تومانی از من می گرفتند و نیز مجدالاسلام کرمانی را که برای دو نمره آخری ندای وطن مأخوذ داشته و روزنامه او را توقیف نمودند ، آقا میرزا اسدالله خان نجات داد او را و نیز وکیل الدوله و دبیرالسلطان پسرش ، به سعی میرزا اسدالله خان نجات یافت و الآن هم مطالبه کار او را می نماید که به او مرجوع دارند. در واقع از این فرمایش آقا [سید حسین مصدق الذاکرین] ، خیلی امیدواری به آقا میرزا اسدالله خان حاصل نمودم. اگر چه از سابق به این مرد اخلاص داشتم ، لکن این وقایع ارادت مرا به ایشان زیاد نمود. خداوند وجود این گونه اشخاص را که دستگیری از مظلومین و افتادگان می نمایند ، حفظ فرماید. اثر آقا میرزا اسدالله خان زیاد است در بیداری ایرانیان. این جوان نهایت سعی و کوشش را در سابق داشت و در اصفهان هم خیلی کارها کرده است و گویا در این تاریخ هم اسمی از ایشان آورده و اشاره از کارهای ایشان کرده باشم ".(38)

 

آیا این میرزا اسدالله خان چه کسی بود که این چنین مورد تمجید ناظم الاسلام قرار گرفت و آیا او سابقا در اصفهان چه کارهایی کرده بود که ناظم الاسلام (اهل کرمان) از آن اطلاع داشت و از زمان سابق به او اخلاص می ورزید؟ برای فهمیدن آن چه ناظم الاسلام قصد ثبت کردنش را داشت ، باید کاملا حواس خود را جمع کنیم و به دنبال نام این شخص در تاریخ معاصر بگردیم. وقتی بازگردیم به جایی که کتاب رؤیای صادقه تألیف گشت ، می فهمیم که منظور ناظم الاسلام از آن تمجیدها چه بوده است. نوشتن کتاب رؤیای صادقه ، حاصل همکاری سید جمال الدین واعظ اصفهانی ، ملک المتکلمین و مجدالاسلام کرمانی بود. ازلیان مزبور در این کتاب ، صحرای محشر را به تصویر درآوردند و مخالفان خود ، خصوصا آقا نجفی و ظل السلطان را یک به یک و با زبان طنز محاکمه نمودند. ژانت آفاری به خوبی پروسه انتشار آن کتاب انقلابی را بر اساس نوشته منگل بیات ، برای ما تشریح کرده است:

 

" دست نوشته این کتاب از طریق میرزا اسدالله خان ، از رهبران بابی/ازلی اصفهان و کارمند کنسولگری روس ، به سنت پیترزبورگ ارسال شد و در ۶۰ تا ۷۰ نسخه به چاپ رسید و به ایران برگردانده شد ".(39)

 

پس میرزا اسداللهی که آن چنان مورد تعریف و توصیف قرار گرفت و فقط ناظم الاسلام هم می دانست که "اثر آقا میرزا اسدالله خان زیاد است در بیداری ایرانیان" ، یک ازلی بوده است! نکته این جا است که هیچ مورخ و خاطره نویس دیگری از اسدالله خان نایینی به عنوان فعال در تحولات ایران نام نبرده است ، اما چرا باید ناظم الاسلام نقش او را در بیداری ایرانیان بسیار بداند؟ تنها جواب این معما آن است که نه تنها میرزا اسدالله خان نایینی را یک ازلی تمام عیار بشماریم ، بلکه به نحوه تاریخ نویسی ناظم الاسلام نیز دقت مبذول داریم. دلیل جمله پردازی های ناظم الاسلام این است که او با هزار پیچ و خم و بدون تصریح می خواهد بگوید ازلیان بودند که ایرانیان را بیدار کردند. همین میرزا اسدالله خان که در مطاوی کتاب ناظم الاسلام ، مورد توجه و محبّت واقع گشت ، طبیعی بود که با آن سابقه در انتشار کتاب رؤیای صادقه ، پیشنهادی هم راجع به چاپ کتاب به ناظم الاسلام بدهد:

 

" یک ساعت به ظهر مانده ، بر حسب دعوت رفتم منزل جناب آقا میرزا اسدالله خان منشی سفارت روس. این شخص که سابقا کرارا کارهایشان را نوشته ام ، از اشخاص متمدن و هواخواهان حریت و طالبان مشروطیت می باشند. به خیال افتاده اند که تاریخ بنده نگارنده را طبع کنند. بنده نگارنده هم با نهایت رضایت و امتنان قول داده که جلد اول را هفته دیگر به ایشان بدهم ".(40)

 

در این جا و از این نمونه که من به عنوان یک معیار در نظر می گیرم ، می توانیم چند چیز را مورد بررسی قرار دهیم و در باره آن اندیشه و بحث کنیم. اول آن که میرزا حسین مصدق الذاکرین که از دوستان صمیمی ناظم الاسلام بود نیز احتمالا ازلی باشد که میرزا اسدالله خان مزبور با نامه ای از شارژدافر سفارت روس ، برای استخلاصش رفت و آن چنان با ناظم الاسلام در شرح اوصاف میرزا اسدالله خان شریک گشت ( و همچنین احتمالا وکیل الدوله که شواهد ازلیگری اش در خاطرات علی اصغر حکمت آمده و همچنین دبیرالسلطان ). نه این که این سه تن قطعا ازلی باشند ، اما من ایشان را در لیست خود قرار می دهم تا مانند میرزا اسدالله مزبور ، گزارشات تاریخی در کتب دیگر در باره آنها یافت شود و بتوانم نتیجه گیری دقیق تر و منطقی تر بکنم. دوم آن که می توانیم یکی از کلیدهای رمز فهم عبارات کتاب تاریخ بیداری را بیابیم. به کار بردن عبارات مخصوصی که در باره اسدالله خان مورد استفاده قرار گرفته است ، می تواند معیاری برای شناخت اعتقاد ازلی افراد باشد. به طور غالب ، در تاریخ بیداری ایرانیان هر جا از کسی به عناوینی چون: "از اشخاص متمدن و هواخواهان حریت و طالبان مشروطیت" بر بخوریم ، باید بدانیم که ناظم الاسلام در پی القای معنای دیگری در پس به کار بردن آن لغات است. دقیقا همین ترفند توسط یحیی دولت آبادی در کتاب خاطراتش زده شده ، با این تفاوت که یحیی دولت آبادی لفظ "بیداران" را به کار برده و از آن لفظ ازلیان را مراد کرده است. و باز دقیقا همین کار توسط مهدی ملک زاده و با عبارت "فلسفه نوین" چشم ما را خیره می کند. شرح آن دو کتاب را در ادامه این سلسله مطالب خواهم آورد. دراین جا برای تشریح نظر خودم به چند نمونه دیگر از تاریخ بیداری اشاره می کنم.

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

  1. این مقاله در سایت گفتمان ایران موجود است.
  2. فاضل مازندرانی ، اسدالله ؛ ظهور الحق ؛ جلد ۶ ؛ منتشر نشده ؛ ص ۷۹۹
  3. همان جا ، ص ۸۵۴
  4. مقصود شهر گلپایگان است.
  5. آرشیو سازمان اسناد ملی ایران ، شماره تنظیم ۲۹۵۰۰۳۰۹۶ 
  6. کسروی ، احمد ؛ تاریخ مشروطه ایران ؛ انتشارات امیر کبیر ؛ چاپ شانزدهم ؛ ۱۳۷۰ ؛ ص ۲۹۱
  7. دولت آبادی ، علی محمد ؛ خاطرات علی محمد دولت آبادی ؛ انتشارات فردوسی و انتشارات ایران و اسلام ؛ ۱۳۶۲ ؛ ص ۷
  8. همان جا ، ص ۱۵
  9. همان جا ، مقدمه
  10. اسنادی از انجمن ها و مجامع مذهبی در دوره پهلوی ؛ تهیه و تنظیم: مرکز اسناد ریاست جمهوری ؛ به کوشش حجت فلاح و رضا مختاری ؛ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ، سازمان چاپ و انتشارات ؛ ۱۳۸۱ ؛ ص ۲۵۹ و ۲۶۰
  11. ناظم الاسلام ، جلد چهارم ، ص ۱۷۰
  12. ناظم الاسلام ، جلد سوم ، ص ۶۴۹
  13. همان جا ، ص ۶۵۰
  14. مکی ، حسین ؛ زندگی میرزا تقی خان امیرکبیر ؛ انتشارات ایران ؛ چاپ هشنم ؛ ۱۳۶۵ ؛ ص ۳۶۱
  15. ناظم الاسلام ، مقدمه ، ص ۹ و ۱۰
  16. نبیل زرندی ، ص ۱۶۱
  17. ناظم الاسلام ، مقدمه ، ص ۱۲
  18. همان جا ، ص ۲۲۴ تا ۲۳۵
  19. همان جا ، ص ۱۳
  20. همان جا ، ص ۲۳۵
  21. همان جا ، ص ۱۱۱
  22. ناظم الاسلام ، جلد چهارم ، ص ۷۰
  23. ناصرالدین شاه در پای عکسی که در زندان شاهی و احتمالا در سال ۱۳۰۸ قمری از او گرفتند ، نوشت: همان میرزا احمد بابی پدرسوخته است!( بامداد ، مهدی ؛ شرح حال رجال ایران ؛ انتشارات زوار ؛ ۱۳۷۱ ؛ چاپ چهارم ؛ جلد ۶ ؛ عکس های انتهای کتاب )
  24. ناظم الاسلام ، جلد دوم ، ص ۴۲۷ تا ۴۳۳
  25. ناظم الاسلام ، جلد پنجم ، ص ۳۲۴
  26. همان جا ، ص ۴۷۶
  27. گلپایگانی ، میرزا ابوالفضل ؛ کشف الغطا ، ص ۴۳۴ ، پاورقی
  28. ناظم الاسلام ، جلد چهارم ، ص ۶۵
  29. این مطلب را آدمیت در چند موضع از کتاب مجلس اول و بحران آزادی آورده است. البته مخالفت او با این دسته از ازلیان تندرو این بود که راه و روششان با راه عباس قلی خان آدمیت متفاوت بود و بعضا تندروهای ازلی به عباس قلی خان به خاطر روابطش با دربار طعنه هایی روانه اش می نمودند.
  30. همان جا ، ص ۱۵۴و ۲۰۶
  31. همان جا ، ص ۲۳۱
  32. همان جا ، ص ۲۴۶
  33. ناظم الاسلام ، جلد سوم ، ص ۴۹۹ و ۵۰۰
  34. ناظم الاسلام ، مقدمه ، ص ۹۸
  35. "از سید باقر اصفهانی که برادر میرزا مرتضی که ملقب به صدرالعلما است نوشته بودید. این موهوم مربّای سید محمد اصفهانی است".( اشراق خاوری ، عبدالحمید ؛ قاموس لوح ابن ذئب ؛ نسخه تایپی منتشر نشده ؛ جلد دوم ؛ ص ۸۷۴ ). این نامه در کتاب مائده آسمانی ، جلد ۸ ، ص ۱۵۰ نیز آمده است.
  36. ناظم الاسلام ، مقدمه ، ص ۱۸۲
  37. همان جا ، ص ۱۹۲
  38. ناظم الاسلام ، جلد پنجم ، ص ۲۸۶
  39. آفاری ، ، ژانت ؛ انقلاب مشروطه ایران ؛ ترجمه رضا رضایی ؛ انتشارات بیستون ؛ ۱۳۷۹ ص ۷۳
  40. ناظم الاسلام ، جلد پنجم ، ص ۴۳۲

Comments are closed.