صلح جهانی دوم!
امروزه اگر مدت کوتاهی در کتابفروشی ها و یا نمایشگاههای کتاب، به لیست کتاب های موجود بنگریم،دائما به چنین واژه هایی برخود خواهیم کرد: جهانی شدن و نیاز بشریّت، ما از جهانی شدن چه می خواهیم؟،جهانی شدن به روش ساده! صلح حقیقی، از جنگ تا صلح، روشهای وصول به صلح برای مبتدیان!و…
که البته بعید نیست اگر در آینده ای نزدیک به کتابهایی با چنین عناوینی نیز برخورد نمائیم:صلح را در یخچال خود بجویید! ، چه کسی صلح مرا جابجا کرد؟! پول از شما،صلح از ما! و…
سوالی که در اینجا پیش می آید و احتمالا کمتر مورد توجه نظریه پردازان قرار گرفته است،همانا چگونگی تعریف "صلح" از واژه تا عمل می باشد. آیا فی الحقیقه آن صلحی که در قالب داستان ها و یا در بطن کتاب های علمی متعدّدی از آن سخن می رود، نمود واقعی همان آرزوهای دیرین بشریست؟
به اعتقاد بنده جهت بررسی چنین مفهومی و نحوهء پردازش آن و اشاعهء معقول آن در جریانات واقعی زندگیمان،ذکر چند نکته ضروریست:
۱- روح تاریخ ما را به صلح می کشاند:
طبعاً بسیاری از جریانات تاریخی علاوه بر آنکه ممکن است حوزه هایی را در ذهن بشر تسخیر نموده باشند،ولیکن دارای رشد طبیعی غیر قابل اجتناب نیز بوده اند، به بیانی دیگر بسیاری از وقایع تاریخی نه از آن حیث که چون محصول تفکّر و خواستهء بشری بوده اند ایجاد گشته اند،که به دلیل شرایط و مقتضیّات موجود، متولّد شده اند و چونان رشد نموده اند که بشر در پس قرنها تفکر و اندیشه،هنوز از بیان فلسفهء چگونگی ایجاد آنها عاجز است.
کهربای صلح عالم را نیز می توان یکی از آن نیازهای طبیعی موجود بشر تلقّی نمود که ما را چون ذرات آهن کوچکی سوی خود کشیده و لحظه به لحظه، سیطره اش بر ما افزون می گردد،گویی ما انسانها را خواه ناخواه اسیر خود خواهد نمود، بی آنکه بتوان ارادهء محکمی جهت تقابل با آن یافت.
۲- نیاز بشر ما را به صلح می کشاند:
قطعا کم یاب اند کسانی که مادرزاد جنگجو و یا قاتل باشند. اما مطمئنا بسیارند کسانی که بنا به عللی جاهل و نادان باقی مانده اند. در حقیقت آنانکه نادانند، در انتخاب راه صحیح و توسّل به عقلی سلیم عاجز خواهند ماند، لیکن در چنین شرایطی فرد نمی تواند آنچنان که باید بین نیک و بد تمییز قائل شود. پس نمی داند که اصلا راه کجاست و هدف چیست، پس نیک و بدش ارزانی شما! در چنین شرایطی و در حالی که می دانیم که عدّه ای نادانسته، اسیر ندانم کاریهای خویش می گردند، شروع جامعه ستیزی،امری طبیعی تلقی گشته و امکان وقوع جنگ محتمل به نظر می رسد. طبعا بشر به بلوغ نرسیده،چونان کودکی که زشت را زیبا می پندارد، به سوی زشتی ها و از جمله جنگ حرکت خواهد کرد. وقوع جنگهای مشهور تاریخی،همه و همه یک نقطهء اشتراک مشخصی داشته اند وآن طبیعت و خواستهء روح زمان آن دوران بوده است. آیا این که قبایل بسیاری در عربستان ۱۵۰۰ سال پیش بر سر یک شتر به جنگ و خونریزی پرداخته اند، باید مایهء تعجّب ما انسانهای شتر ندیدهء امروزی گردد؟! همانگونه که اگر امروزه گروهی بی اجازه، به داخل مرزهای کشوری وارد گردد،می تواند آغاز گر جنگی تلقی گردد،آیا ۱۵۰۰ سال بعد به ما نخواهند خندید که چه انسانهای کم فهمی که به خاطر موضوعی کوچک ،جانهایی بسیار دادند؟!
پس قبول نمائیم که تمام آن اتفاقات(و یا اکثر آنها) باید به وقوع می پیوست تا اینک به جایی برسیم که نیاز درونی خود احساس نمائیم که برای بقا،لازم است صلح را، حتّی با جنگ بدست آوریم! توجّه نمائید که ما از هدف و نیّت آدمی بحث می کنیم و نه از ابزار و راههای وصول به آن.
ادامه دارد…
شاد باشید
شاهین جانپاک