کلامم با تو است ای تاریخ

 

 

 یکبار دیگر عدالت کشته شد، انصاف جان باخت و دل آدمیانی شکست.

این کشته شدن ها، این جان باختن ها و این دل شکستن ها همواره در طول تاریخ تکرار گشته اند و اینک که جوانان بهائی مجددا از ورود به دانشگاه محروم شده اند، اعتراضم را نه به انسانهایی که وجود انسانیشان را گم کرده اند،بلکه به تاریخی باز خواهم گفت که می دانم تنها شاهد همیشه جاوید خواهد ماند. 

 

 

 

   کلامم با تو است ای تاریخ 

 

 

 

کلامم با تو است ای تاریخ

من می آیم و خواهم رفت

این ولی تویی که می مانی

این ولی تویی که می دانی

لحظه ها، آخری خواهند داشت

چهره ها را زیر خاک خواهند کاشت

چهرهء من اگر هشیار بود

گل بروید از زمین بی ریا

چهرهء من اگر بیمار بود

خار بروید در کویر دنیا

کلامم با تو است ای تاریخ

با تویی که چهره ام را دیده ای

نامم را شنیده ای

با تویی که در پس این سال ها

در پس تاریکی این شب ها

با قصّهء جان دادنم خوابیده ای

بیدار شو که دگر خواب بس است

اینک قلب کوچکم در قفس است

من بهایی هستم

کلامم با تو است ای تاریخ

با تویی که اشک ها خواهی ریخت

در پس بی مهری آدمیان

در پس آن همه ظلم و ستم

در پس بی عدلی عالمیان

کلامم با تو است ای مهرِ جانم

خواهشی دارم ز تو ای مهربانم

صدایم را به این مردم برسان

چه خواهند ز من،  این جهل ورزان؟

چرا باید بگیرند جان انسان؟

چرا بستند بر چشم امیدم

در دانشگاه را، اینچنین سان؟

مگر من چه خواستم از خاک ایران

بجز تبلیغ وحدت، بجز تشویق نیکان؟

در این دنیا که جز جنگ نشناسد

مگر بد خوانده ام از صلح و ایمان؟

کلامم با تو است ای روح تاریخ

به جسم مردمان قدری نظر کن

اگر در بین آنها عشق دیدی

همین حالا بیا من را خبر کن

همین حالا که من اشک می ریزم

همین حالا که بر تو مینویسم

همین حالا که چشمم،چشم به راه است

همین حالا که بغضم، بی صدا است

کلامم با تو است ای یار من

با تو تنها شاهد فریاد من

قرن های بعد اگر در این جهان

جانداری زاده شد از آدمیان

جانداری که دهد بوی انسان

تو برایش شعرهایم را بخوان

می دانم اشک خواهد ریخت

پس، قدر اشکهایش را بدان

چون دگر من نیستم درآن زمان

کلامم با تو بود ای تاریخ…

 

 

 

 

 

شاهین جانپاک

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Comments are closed.