معنای باطنیِ «أقیموا الصّلوه» و «آتوا الزکاه» در قرآن

تورج امینی

 

در همۀ اعتقادات وحیانی، انفاق، بخشش، کرم و صدقه از مهم‌ترینرفتارهای اجتماعی مؤمنین به شمار آمده است. پرداخت «زکات» از جمله احکامی است که بنا به گفتۀ قرآن در ادیان پیشین بوده (مریم/ ۳۱ و ۵۵، انبیاء/ ۷۳، بقره/ ۴۳ و بیّنه/ ۵) و آیین اسلام نیز برای آن اهمیّت زیادی قائل شده است.

«زکات» در لغت به معنای پاکیزگی و طهارت است و در اصطلاح حقوقی و فقهی، به نوعی از «صدقه» اطلاق می‌شود که واجد شرایط، باید بخشی از اموال خود را به نیازمندان ببخشد. بر اساس آنچه که به طور عموم در فقه اسلامی تدوین شده، زکات به ۹ محصول یا دارایی تعلّق می‌گیرد: طلا، نقره، گندم، جو، خرما، کشمش، گاو، شتر و گوسفند. در قواعد فقهی گفته‌اند آن زمان که این دارایی‌ها از حدّ نصاب مشخّصی گذشت، مؤمن باید درصدی از آن دارایی‌ها را به عنوان زکات پرداخت نماید. بررسی جزئیّات فقهی در باب کسانی که زکات به آنان تعلّق می‌گیرد یا میزان زکات و یا موارد دیگر، مورد بررسی این مقاله نیست و کسی که طالب چنین مباحثی باشد، باید به منابع مربوطه مراجعه نماید.

در قرآن در ۳۲ آیه لغت زکات به کار رفته است. از این تعداد، در دو جا لغت زکات به معنای پاکی آمده (کهف/ ۱۸ و مریم/ ۱۹) و در بقیّۀ موارد در ادبیات تفسیری، همان معنای پرداخت زکات از آن استنباط شده است. نکتۀ قابل توجّه آن‌که در ۲۶ موضع از این ۳۰ مورد، «ادای زکات» پس از عبارت «اقامۀ صلوه» ذکر گشته است. در این صورت این سؤال به ذهن متبادر می‌گردد که بین «نماز خواندن» و «زکات دادن» چه ارتباط یا اشتراکی است که قرآن این دو را در کنار هم به کار برده و آنها را وسیلۀ رستگاری در آخرت قرار داده است؟:

ـــ «إِنَّ الَّذِین آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ أَقَامُوا الصَّلَاهَ وَ آتَوُا الزَّکاهَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لَا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لَا هُمْ یَحْزَنُونَ» (بقره/ ۲۷۷). [مض مون: همانا کسانی که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند و نماز به پای داشتند و زکات پرداختند، اجرشان نزد پروردگاراست و بر ایشان خوف نیست و ناراحت نمی‌شوند].

ـــ «الَّذِین لَا یؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ کافِرُونَ» (فصّلت/ ۷). [مضمون: کسانی که زکات نمی‌پردازند و به آخرت کفر می‌ورزند].

ـــ «الَّذِینَ یٓقومونَ الصَّلَاهَ وَ یؤتونَ زُکاهَ وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ یوقِنُونَ أُولَئِک عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولَئِک هُمُ الْمُفْلِحُونَ». (لقمان/ ۴ و ۵). [مضمون: کسانی که نماز را به پای می‌دارند و زکات را می‌پردازند و به آخرت یقین دارند، ایشان بر مسیر هدایت از جانب پروردگارشان هستند و رستگارند].

زکات گر چه نوعی صدقه است و پرداختش برای زکات‌دهنده بار معنوی و روحانی دارد، امّا مسألۀ مهمّی که مطرح است، این است که اجرای این حکم برای مؤمنان عام نیست و این موضوع از سه وجه قابل توجّه است:نخست آن‌که «زکات» درجه‌ای پایین‌تر از «انفاق» است و حدّ نصاب دارد، پس منطقی‌تر این است که وقتی بحث «رستگاری» مطرح می‌شود، به جای زکات، لغت «انفاق» به کار رود. دوّم آن‌که یکی از مهم‌ترین شرایطی که برای پرداخت زکات عنوان شده، «مالک بودن» است و در این صورت بخش عمده‌ای از مؤمنان از ذیل خطاب‌های مذکوره خارج می‌شوند و سوّم آن‌که بخش عمده‌ای از محصولات و درآمدها در ذیل عنوان زکات نیستند و بنابراین بیشتر مالکان نیز شامل حکم زکات نمی‌شوند.

آیۀ ۷ از سورۀ بیّنه، «بهترین مردمان» را کسانی معرّفی نموده که «ایمان» آورده و «عمل صالح» انجام داده‌اند. پاداش این افراد نیز «بهشت جاویدان» وعده داده شده است. وقتی بر اساس چنین قاعده‌ای، آیۀ سورۀ بقره را که در بالا ذکر شد، مدّ نظر قرار بدهیم، نکته‌ای جلب توّجه می‌نماید.می‌فرماید «کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند» و قاعدتاً بیان باید در این‌جا تمام شود، زیرا با گفتن «عمل صالح»، منطقاً تمام مناسک دینی مدّ نظر حقّ قرار می‌گیرد، امّا به نظر می‌رسد که «اقامۀ نماز» و «ادای زکات» دو کاری هستند که پس از «اعمال صالح» باید بیشتر مورد توجّه مؤمنان باشند تا در جهان دیگر خوف و حزنی بر آنان وارد نگردد.

هم‌چنین در دو آیۀ دیگر از سوره‌های فصّلت و لقمان که ذکر گشت، «به جا آوردن نماز» و «پرداخت زکات»، مصداقی برای تشخیص «کفر» و «هدایت» عنوان شده است. نه تنها موضوع «نماز خواندن» و یا «زکات دادن»، موضوع درون دینی است و «کفر» با آن دو سنجیده نمی‌شود، بلکه چنان‌که ذکر شد، بخش عمده‌ای از اجتماع به دلیل مالک نبودن یا مالک محصولات نه‌گانه نبودن، از ادای زکات معافند، در این صورت آن خطابات بااهمیّت راجع به رستگاریِ مؤمنان یا کفر و هدایت مردمان چه وجهی پیدا می‌کند؟

به این نتیجه می‌رسیم که در پسِ دو عبارتِ «اقامۀ صلات» و «ادای زکات»، باید معانی دیگری نهفته باشد. هم‌چنین، آیات دیگری از قرآن که در بارۀ نماز و زکات است، این نکته را نیز گوشزد می‌نماید که عبارات مزبور باید دارای معانی باطنی باشند:

ـــ «وَ أَقِمونَ الصَّلَاهَ وَ آتُوا الزَّکاهَ وَ ارْکعو مَعَ الرَّاکعِن». (بقره/ ۴۳). [مضمون: و نماز را به پای دارید و زکات بپردازید و با رکوع کنندگان رکوع کنید].

در این آیه وقتی به مؤمنان امر می‌شود که نماز را به پای دارند، طبیعتا رکوع نیز که جزئی از نماز است، شامل حالِ آن دستور می‌شود، پس چه لزومی هست که از مؤمنان خواسته شود تا رکوع را به عنوان کاری جداگانه انجام دهند؟ این آیه و آیات دیگر، می‌توانند نشانه‌ای باشند که در قرآن، لغاتِ «صلات»، «زکات» یا حتّی «رکوع» را می‌توان به معانی دیگر نیز گرفت.

به نظر می‌رسد ما اگر بتوانیم به جز آنچه در ظاهر از لغت «صلات» استنباط می‌شود، به عمق آیات قرآن پی ببریم و معنایی باطنی از آناستخراج کنیم، معنای باطنیِ زکات نیز روشن و آشکار خواهد شد. در بررسی از معنای باطنی صلات، آیه‌های ذیل راهگشا است:

ـــ «یا ایها الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِی لِلصَّلَاهِ مِنْ یوْمِ الْجُمُعَهِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِکرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَیعَ، ذَلِکم خَیرٌ لَکُم  إِنْ کُنتُم  تَعْلَمُونَ  * فَإِذَا قُضِیت الصَّلَاهُ فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَاذْکرُوا اللَّهَ کثیراً، لَعَلَّکمْ تُفْلِحُونَ» (جمعه/ ۹ و ۱۰). [مضمون: ای کسانی که ایمان آوردید، زمانی که برای نماز در روز جمعه، ندا بلند شد، پس به سوی ذکر الهی بشتابید و خرید و فروش را رها سازید که آن برای شما نیکوست، اگر بدانید. زمانی که نماز سپری شد، پس منتشر شوید در زمین و فضل الهی را جویا گردید و خداوند را بسیار ذکر کنید، شاید رستگار شوید].

مترجمین و مفسّرین این آیات را در اهمیّت نماز جمعه معنا کرده و توضیحات مستوفی در این‌باره داده‌اند. امّا نکتۀ مبهمی که در تفاسیر موجود است، به موضوع «انتشار در ارض» بازمی‌گردد. مفسّرین این عبارت را برای «کسب روزی»، «عیادت مریضان»، «زیارت مؤمنان» و یا «کسب علم و دانش» تعبیر کرده‌اند که مؤمنان پس از نماز جمعه به این کارها بپردازند. پر واضح است که این معانی از سر استیصال از فهم حقیقی ساخته شده‌اند و با ادبیات قرآنی نامأنوس‌اند.

وقتی خداوند می‌فرماید «در زمین پراکنده شوید»، عبارت «فی الارض» معنایی بسیار وسیع‌تر از اطراف بازار و یا داخل شهر را می‌رساند و نوعی معنای عمومیّت در آن نهفته است. دهها آیه در قرآن هست که وقتی عبارت «فی الارض» در آن ذکر گشته، موضوعی را می‌رساند که در همه‌جای زمین می‌تواند رخ دهد. مثلا وقتی می‌فرماید: «سِیرُوا فِیالْأَرْضِ، فَانْظُرُوا کیفَ کانَ عَاقِبَهُ الْمُجْرِمین» (نمل/ ۶۹)، یعنی مؤمنان برای این‌که بدانند عاقبت مجرمان به کجا خواهد انجامید، باید هر جایی را که بر روی زمین محتمل می‌دانند، برای فهم این قانون، ببینند و بررسی و تحقیق کنند. بنابراین وقتی خداوند در آیات مذکوره می‌فرماید: «در زمین منتشر شوید»، یقیناً منظور از این توصیه، دید و بازدید نیست، خصوصاً که دو عبارتِ «جویا شدن فضل الهی» و «ذکر کثیر» متضمّن کشف حقیقتی هستند که با «رستگاری» ارتباط دارند و اموراتی که در تفاسیر به آنها اشاره گشته، ربط وثیقی با این سه مفهوم مهم و اساسی پیدا نمی‌کنند. اگر مسلمین در طول تاریخ اسلامی، موضوع و مدلول آیات فوق را راجع به نماز جمعه دانسته و بر اساس آن عمل کرده‌اند، این بدان معنا نیست که آیات فوق معنای باطنی ندارند.

به نظر می‌رسد وقتی در ظاهر آیات قرآن مسأله‌ای هست که فهم آن آیات را سخت می‌کند و یا سنخیّتی بین مفاهیم مندرج در آن آیات موجود نیست، باید فهمید که در پس ظاهر آیات، معنایی حقیقی نهفته است که باید آن را کشف کرد. بنابراین با تفرّس در مدلول برخی آیات باید بفهمیم که به جز معنای ظاهری که از نماز استنباط می‌توان کرد، مقصود باطنی از لفظ «صلات» چه می‌تواند باشد. گویا رمز و راز این لغت در سوره‌های نخستی که بر پیامبر اکرم نازل گشت، نهفته است:

ـــ «أَ رَأَیتَ الَّذِی یَنْهَى * عَبْدًا إِذَا صَلَّى» (علق/ ۹ و ۱۰). [مضمون: آیا دیدی آن کسی را که نهی می‌کند بنده‌ای را که نماز برپاداشت؟].

ـــ «مَا سَلَککُمْ فِی سَقَرَ؟ * قَالُوا لَمْ کن مِنَ الْمُصَلِّین». (مدّثّر/ ۴۲و ۴۳). [مضمون: چه چیز شما را به دوزخ وارد کرد؟ گفتند: ما از نمازگزاران نبودیم].

ـــ «فَاقْرَءُوا مَا تَیسر مِنَ الْقُرْآنِ عَلِمَ أَنْ سَکن مِنکم مَرْضَى وَآخَرُونَ یضربون فى الْأَرْضِ یبتغون مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ آخَرُونَ یقَاتِلُونَ فِى سبیل اللَّهِ فَاقْرَءُوا مَا تَیسَّرَ مِنْهُ وَ أَقِیمُوا الصَّلَاهَ وَ آتُوا زکاتَ». (مزّمّل/ ۲۰). [مضمون: پس بخوانید از قرآن آنچه را که میسّر است. او دانست اینکه برخی از شما بیمار می‌شوید و دیگرانی در زمین گام می‌زنند و فضل الهی را می‌جویند و برخی در راه خدا جهاد می‌نمایند. پس بخوانید آنچه از آن میسّر است و نماز را به پای دارید و زکات را بپردازید].

با مسامحه‌ای اندک و بر اساس برخی روایات، می‌توان گفت که سه سورۀ علق، مدّثّر و مزّمّل نخستین سوره‌هایی هستند که بر رسول اکرم نازل شده‌اند. امّا بر طبق روایات تاریخی، «نماز اسلامی» ــ به عنوان فریضه‌ای که امروزه می‌شناسیم ــ در سال‌های پایانی مکّه شکل گرفت و بر مؤمنان واجب گشت. پس «صلاتی» که در کاین آیات ذکرش رفته، به چه معناست؟

نکتۀ درخور توجّه در آیۀ ذکر شده از سورۀ مزّمّل این است که به جز «اقامۀ صلات»، فریضۀ «ادای زکات» نیز بر مؤمنان فرض دانسته شده و در زمان نزول این سوره، چنین مصادیقی هنوز وجود نداشته است. این آیه نیز نظریۀ ذکر شده در این مقاله را تقویت می‌کند که برای زکات و نماز معانی باطنی است که باید آن را کشف نمود. البتّه برخی از مفسّرین به دلیل همین اشکال تاریخی که وجود دارد، قائل به این شده‌اند که آیۀ مذکوره، در مدینه نازل گشته و بعداً به این سوره الحاق شده است. به عقیدۀ من این سخن از سر استیصال و بی‌توجّهی به اینکه این الفاظ معانی دیگر نیز دارند، ساخته و پرداخته شده است. اگر این آیه را مدنی بدانیم، با آیات سوره‌های علق و مدّثّر چه کنیم؟

نکته‌ای در آیۀ مزبوره در سورۀ مزّمّل هست که مطلب ما را به آیه‌ای که در بارۀ نماز جمعه بود، متّصل می‌سازد و آن، «ابتغای فضل الهی» است که مترجمان و مفسّران در هر دو موضع، این عبارت را به «کسب روزی» معنا کرده‌اند! امّا این سخن تقلیلی بسیار ضعیف و نارسا از معنای این عبارت است. در آیۀ پایانی از همان سورۀ جمعه، طعنه‌ای وجود دارد به کسانی که «تجارت» و «لهو» را در مقابل سخنان رسول اکرم قرار داده‌اند و این سخن با این که «تجارت» را فضل الهی بدانیم، مؤالفت ندارد. چگونه می‌توان در دو آیۀ پشت سر هم ( در سورۀ جمعه) دو امر متنافر را ارزشمند دانست؟ در بسیاری از آیات قرآن، «حیات دنیا» امری بی‌ارزش تلقّی شده که مؤمنان باید از آن بپرهیزند، چه رسد به آن‌که بخواهیم بخشی از آن حیات را که «کسب روزی» است، به «فضل الهی» تعبیر کنیم.

در مواضیع فراوانی از قرآن، مدلولِ عبارتِ «فضل الهی» به «ظهور»، «وحی»، «تأسیس دین» و «هدایت» بازمی‌گردد. در حقیقت نیز مهم‌ترین فیض از جانب خداوند، باید امری محسوب شود که هدایت و رستگاری مردمان بدان وابسته باشد و آن فیض، یقیناً همان «وحی» و «دین» است. از خیل آیاتی که «فضل الهی» مرادف و هم‌سنخ «وحی» دانسته شده، تنها به چند مورد اشاره می‌کنم:

ـــ «إِنِّی تَرَکتُ مِلَّهَ قَوْمٍ لَا یؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ کافِرُونَ * وَ اتَّبَعْتُ مِلَّهَ آبَائِی إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْحَاقَ وَ یعْقُوبَ مَا کانَ لَنَا أَنْ نُشْرِکبِاللَّهِ مِنْ شَیءٍ ذَلِک مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَینَا وَ عَلَى النَّاسِ وَلَکنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لَا یشْکرُونَ». (یوسف/ ۳۷ و ۳۸). [مضمون: همانا من روش قومی را که به خداوند ایمان ندارند و نسبت به آخرت کافرند، رها کردم و از روش پدرانم، ابراهیم و اسحاق و یعقوب تبعیّت نمودم. بر ما روا نیست که چیزی را شریک خداوند بگردانیم. این از فضل الهی بر ما و بر مردمان است، ولی اکثر مردمان شکرگزار نیستند].

ـــ «وَ لَوْ لَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیکمْ وَ رَحْمَتُهُ لَاتَّبَعْتُمُ الشَّیطَانَ إِلَّا قَلِیلًا». (نساء/ ۸۳). [مضمون: و اگر فضل الهی و رحمتش برای شما نبود، همانا از شیطان تبعیّت می‌کردید، مگر اندکی].

ـــ «قُلْ إِنَّ الْهُدَى هُدَى اللَّهِ أَنْ یؤْتَى أَحَدٌ مِثْلَ مَا أُوتِیتُمْ أَوْ یحَاجُّوکمْ عِنْدَ رَبِّکمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیدِ اللَّهِ یؤْتِیهِ مَنْ یشَاءُ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ * یخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یشَاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ». (آل‌عمران/ ۷۳ و ۷۴). [مضمون: بگو همانا هدایت، هدایت الهی است. داده نمی‌شود به کسی مانند آنچه به شما داده شد و نمی‌توانند با شما نزد پروردگارتان محاجّه کنند. بگو فضل به دست خداوند است و به هر کس که بخواهد می‌دهد و خداوند گشایشگر داناست. هر کس را بخواهد به رحمتش اختصاص می‌دهد و خداوند صاحب فضل بزرگ است].

ـــ «یا أَیهَا النَّبِی إِنَّا أَرْسَلْنَاک شَاهِدًا و َمُبَشِّرًا وَ نَذِیرًا * وَ دَاعِیا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرَاجًا مُنِیرًا * وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کبِیرًا». (احزاب/ ۴۵ تا ۴۷). [مضمون:ای پیامبر، همانا ما تو را شاهد و مبشّر و نذیر فرستادیم و به اجازۀ او تو را دعوت کننده به سوی خدا و چراغی روشن قرار دادیم و بشارت بده به مؤمنان که برای ایشان از جانب خداوند فضلی بزرگ است].

ـــ «مَا یوَدُّ الَّذِینَ کفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکتَابِ وَ لَا الْمُشْرِکینَ أَنْ ینَزَّلَ عَلَیکمْ مِنْ خَیرٍ مِنْ رَبِّکمْ وَ اللَّهُ یخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یشَاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ ». (بقره/ ۱۰۵). [مضمون: کسانی از اهل کتاب که کفر ورزیدند و مشرکان، دوست ندارند این‌که بر شما از جانب پروردگارتان خیری نازل شود. خداوند هر که را بخواهد به رحمت خودش اختصاص می‌دهد و خداوند صاحب فضل بزرگ است].

طبق آنچه که در آیۀ نماز جمعه بود و آنچه که پس از آن آمد، می‌توان نتیجه گرفت که در آیات قرآن وقتی سخن از صلات می‌رود، باید نسبتی با «فضل الهی» که همان «ظهور» باشد، برقرار گردد. به اعتقاد من و بر اساس آنچه راجع به سوره‌های نخستینِ نازل شده بر رسول اکرم نوشتم، صلات را می‌توان به «درک ظهور جدید» تعبیر و تأویل کرد. این معنا را می‌توان به خوبی در آیات سوره‌های علق و مدّثّر که پیش از این به آنها اشاره شد، مشاهده کرد.

در سورۀ علق وقتی بیان می‌شود که شخصی کافر، نمازگزار را از خواندن صلات نهی می‌نماید، بدین معناست که کسی ظهور جدید را درک نموده و ایمان آورده و شخص کافری که با ظهور جدید مخالف بوده، او را از ورود به مدینۀ ایمان نهی ‌کرده است. در سورۀ مدّثّر نیز که در ابتدای رسالت رسول اکرم نازل شده، نمایشی از حضور در دوزخ به تصویر کشیده شده که شخص تعذیب شده، اقرار نموده که نماز نخوانده است. می‌توان به جرأت نظر داد که در این آیه که هنوز فرائض دینی تدوین نشده، «نماز نخواندن»، معنای «ایمان نیاوردن» می‌دهد، زیرا در بسیاری از آیات قرآن به کسانی که ایمان نیاورده‌اند، وعدۀ دوزخ داده شده است.

حال با توجّه به مطالب یاد شده، بازمی‌گردم به آیه‌ای که مفسّران آن را در بارۀ نماز جمعه تشریح کرده‌اند. مضمون آیات مزبوره این بود:

ـــ [ای کسانی که ایمان آوردید، زمانی که برای نماز در روز جمعه ندا بلند شد، پس به سوی ذکر الهی بشتابید و داد و ستد را رها سازید که آن برای شما نیکوست، اگر بدانید. پس زمانی که نماز سپری شد، پس منتشر شوید در زمین و فضل الهی را جویا گردید و خداوند را بسیار ذکر کنید، شاید رستگار شوید].

برای بررسی معنای درونی این آیه، شایسته‌تر این است که برخی لغاتی را که در آیه به کار رفته و جنبۀ کلیدی دارد، بررسی کنیم. این لغات و عبارات، عبارتند از «ندا»، «جمعه»، «ذکر الهی»، «داد و ستد»، «ذکر کثیر» و «رستگاری».

الف) ندا

در آیات قرآن، لغت «ندا» در بارۀ «وحی» و «ظهور» نیز به کار رفته است:

ـــ «رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیًا یُنَادِی لِلْإِیمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَ کَفِّرْ عَنَّا سَیِّئَاتِنَا وَ تَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ». (آل عمران/ ۱۹۳). [مضمون: ای پروردگار ما، همانا نداکننده‌ای که ندا می‌کند برای ایمان، اینکه ایمان بیاورید، را شنیدیم، پس ایمان آوردیم. ای پروردگار ما، گناهان ما را بر ما ببخشا و اشتباهات ما را از ما ستر کن و ما را با نیکان بمیران].

ب) جمعه

در احادیث این مطلب مأثور است که قائم در روز جمعه ظاهر خواهد شد. حتّی این موضوع نیز در احادیث روایت شده که روز قیامت نیز در روز جمعه رخ خواهد داد. این احادیث از لحاظ لفظی و معنایی با این آیۀ قرآن هماهنگ است:

ـــ «وَ کَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَ مَنْ حَوْلَهَا وَ تُنْذِرَ یَوْمَ الْجَمْعِ لَا رَیْبَ فِیهِ». (شوری/ ۷) [مضمون: و این‌چنین قرآن را به زبان عربی وحی نمودیم تا اهالی مکّه و اطرافش را انذار نمایی و به روز جمع که در آن شکّی نیست، هشدار دهی].

ج) ذکر الهی

ذکر در قرآن علاوه بر این‌که گاهی به «وحی» یا «کتاب الهی» اطلاق شده، در آیه‌ای خاص معنای ظهور قائم نیز می‌دهد:

ـــ «وَ لَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ». (انبیاء/ ۱۰۵) [مضمون: و همانا نوشتیم در زبور که بعد از ذکر، به درستی که زمین را بندگان صالح من به ارث می‌برند].

د) داد و ستد (بیع)

در قرآن لغت «بیع» نمادی برای بیانِ وابستگی به دنیا است:

ـــ «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لَا بَیْعٌ فِیهِ وَ لَا خُلَّهٌ وَ لَا شَفَاعَهٌ وَ الْکَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ». (بقره/ ۲۵۴). [مضمون: ای کسانی که ایمان آوردید، از آنچه به شما روزی دادیم، انفاق کنید، قبل از این‌که روزی بیاید که نه داد و ستد و نه دوستی و نه شفاعت در آن نیست، در حالی که کافران، از ظالمان هستند].

یک استنباط ظاهری از این آیه این است که کافران انفاق نمی‌کنند. چنین سخنی درست نیست. کافران بخشندگی دارند و حاتم طائی نماد انفاق در ادبیات عرب است که به اسلام ایمان نیاورد. در مقاله‌ای که پیش از این تحت عنوان «معنای رزق در قرآن» نوشتم، نظری ارائه کردم که یکی از معانی «انفاق رزق»، تبلیغ آیین جدیدی است که بر روی زمین ظاهر شده است و قطعاً چنین کاری، مستلزم این است که مؤمنین وابستگی‌های دنیوی خود را بکاهند. بنابراین در آیۀ یاد شده که می‌فرماید «زمانی که ندا برای نماز بلند شد، داد و ستد را رها کنید»، طبیعتاً «ذروا البیع» را می‌توان به معنای رها کردن دنیا و امور مادّی گرفت. البتّه در همان مقالۀ «رزق» نوشتم که استنباط من از عبارت «حیات دنیا» در قرآن، وابستگی به فرهنگ قبل از ظهور است که مانع شناسایی ظهور جدید می‌شود. با ترکیب این دو معنا می‌توان نتیجه گرفت که «ذروا البیع» یعنی فرهنگ دین قبل را رها سازید.

هـ) ذکر کثیر

به نظر می‌آید زمانی که در قرآن سخن از «ذکر کثیر» می‌رود، انتظار وقوع واقعۀ مهمّی می‌رود که باید با فزونی بخشیدن به ذکر الهی، آمادگی برای آن اتّفاق را حاصل کرد:

ـــ «قَالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَهً قَالَ آیَتُکَ أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلَاثَهَ أَیَّامٍ إِلَّا رَمْزًا وَ اذْکُرْ رَبَّکَ کَثِیرًا وَ سَبِّحْ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکَارِ». (آل‌عمران/ ۴۱). [مضمون: گفت: ای خدای من برای من نشانه‌ای قرار بده. گفت: نشانۀ تو این است که سه روز با مردمان سخن نگویی مگر با رمز و پروردگارت را بسیار ذکر کنی و تسبیح بگو در شامگاه و صبحگاهان].

در آیات دیگری از قرآن، هم‌چنین اشاره به «صبر» و « تسبیح در شامگاه و صبحگاه» برای رسیدن به هدف والا آمده است. (طه/ ۱۳۰ و غافر/ ۵۵)

و) رستگاری

اینکه در پایان آیۀ مورد بحث می‌فرماید: «شاید رستگار شوید»، می‌توانیم باز به این موضوع بیندیشیم که اتّفاق مورد نظر حق، بسیار مهم باید باشد که حتّی رستگاری هم، «شاید» رخ بدهد. به عبارت دقیق‌تر، عیادت مریضان، کسب روزی و کسب دانش، چیزهایی نیستند که در ادبیات دینی بگویند آنها را به دست بیاورید، شاید رستگار شوید. آنچه در قرآن بیشتر به چشم می‌آید، «تقوی» و «رستگاری» در کنار هم آمده‌اند. (آل‌عمران/ ۲۰۰ و بقره/ ۱۸۹ و مائده/ ۱۰۰) و من در ادامۀ مطلب در بارۀ تقوی، مطلب کوتاهی به اشاره خواهم نوشت.

بر اساس آنچه توضیح داده شد، معنای باطنی و مدلول حقیقیِ آیاتی را که به نماز جمعه تعبیر کرده‌اند، می‌توان چنین بیان کرد:

ـــ ای مسلمانان، زمانی که ندای قائم بلند گشت، به سوی ندای مزبور که ذکر یا وحی است، بشتابید و زندگی مادّی (یا فرهنگ قبل) را رها کنید و زمانی که دورۀ قائم سپری شد، در زمین منتشر شوید و ذکر الهی را بسیار به جا بیاورید و ظهور پس از قائم را بجویید که رستگاری در این جستجو است.

تکرار همین معانی در آیات دیگر

همین مفاهیم و معانی در آیات دیگری از قرآن نیز موجود است. از جمله آیه‌های نخستین سورۀ بقره:

ـــ «ذَلِک الکتابُ لَا رَیب فیه هُدًى لِلْمُتَّقِبن * الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ وَ یقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ینْفِقُونَ * وَ الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیک وَ مَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِک وَ بِالْآخِرَهِ هُمْ یوقِنُونَ». (سورۀ بقره/ ۲ تا ۴).[مضمون: آن کتابی است که شکّی در آن نیست و باعث هدایت متّقیان است، کسانی که به غیب ایمان می‌آورند و نماز به پا می‌دارند و از آنچه که به آنان رزق داده شده، انفاق می‌کنند و کسانی که ایمان می‌آورند به آنچه که بر تو نازل شده و آنچه که قبل از تو نازل گشته و به آخرت نیز یقین دارند].

اکثر قریب به اتّفاق مترجمان و مفسّران قرآن، در ترجمۀ «ذلک الکتاب» نوشته‌اند: «این کتاب» و منظورشان از «این کتاب»، قرآن بوده است که باعث هدایت مسلمانان می‌شود. امّا وقتی چنین ترجمه کنیم، دو اشکال عمده به وجود می‌آید. نخست آن‌که «ذلک» معنای «آن» می‌دهد، نه «این». دوّم آن‌که، «متّقیان» کسانی هستند که قبل از تقوایشان، ابتدا «هدایت» شده‌اند و پس از هدایت، به این دلیل که در ایمانشان «عمل صالح» انجام داده‌اند، به تقوی رسیده‌اند. تقوی بالاترین مرتبه در رشد انسان‌ها در هر ظهور است. بنابراین هدایت کردن مؤمنان به دینی که در همان دین به بالاترین مرحلۀ رشد رسیده‌اند، معنا پیدا نمی‌کند. اگر بخواهیم آیات بالا را به سبک مفسّران مسلمان معنا کنیم، مانند این است که به کسی بگوییم: ای کسی که تا شمارۀ ۱۰ را در اختیار داری، بیا به تو چیزی یاد بدهیم که صاحب شمارۀ ۱ بشوی!

طبق آنچه که پیش از این نوشتم، وقتی ما در معنای ظاهری آیات، به عدم تطابق برخورد می‌کنیم، راهی جز غوطه‌ور شدن در معانی باطنی آیاتنداریم. در ترجمۀ باطنی آیات یادشده باید به این نکته توجّه کنیم که احادیثی هست که بزرگان دین، «غیب» را به ظهور قائم تأویل کرده‌اند:

ـــ «عن ابی عبدالله، علیه السّلام، فی قول اللّه عزّ و جلّ «الذین یؤمنون بالغیب»، قال: من آمن بقیام القائم، انّه الحقّ». [مضمون: از ابا عبدالله (ع) در معنای آیۀ الذین یؤمنون بالغیب، نقل شده که گفت: منظور کسی است که به قیام قائم که حقّ است، ایمان آورد». (سایت حوزه)

پس ترجمۀ درست آیات ابتدایی سورۀ بقره چنین است: آن کتاب (کتاب قائم) که شکّی در آن نیست، باعث هدایت کسانی است که در اسلام به درجۀ تقوی رسیده‌اند. کسانی که به ظهور قائم ایمان دارند و ظهور او را درک می‌کنند و در تبلیغ آیین او کوشش می‌نمایند. کسانی که به آیات تو و آیات کتب مقدّسۀ قبل و به آخرت (ظهور بعد) یقین حاصل کرده‌اند.

در آیات دیگر قرآن این مفهوم وجود دارد که «هدایت» پس از «اعمال صالح» انجام می‌شود. یعنی هدایت محصول تقوی است و چنین نظری بدان معناست که اعمال صالح برای درک ظهور بعد است و این یعنی ظهورات الهیه را پایانی نیست:

ـــ «وَ إِنِى لَغَفَّارٌ لِمَنْ تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحًا، ثُمَّ اهْتَدَى». (طه/ ۸۲). [مضمون: و همانا من بخشایشگرم برای کسی که توبه کرد و ایمان آورد و عمل صالح انجام داد، سپس هدایت یافت].

در توضیح لفظ «آخرت» این نکته را نیز باید بیفزایم که از آن‌جایی که در عبارت « وَ الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیک وَ مَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ بِالْآخِرَهِ هُمْ یوقِنُونَ»، «ایمان آوردن»، هم به آیات قرآن و هم به آیات کتب مقدّسۀ قبل موکول شده، می‌توان نتیجه گرفت که «آخره» نیز از همین جنس نزول آیات است، یعنی «ظهور دیگر». این موضوع خود می‌تواند موضوع مقاله‌ای جداگانه باشد که وقتی در قرآن سخن از «آخرت» می‌رود، منظور ظهور پس از اسلام است.

در آیات ابتدایی سورۀ بقره، مشاهده می‌نماییم که «اقامۀ صلات» و «انفاق رزق» در پی هم آمده است. به عبارت دیگر و به اعتبار بحث این مقاله، «انفاق رزق» همان «ادای زکات» است. پیشتر در مقالۀ «معنای رزق در قرآن»، در این باره بحث کردم که در قرآن، معنای باطنی رزق، «آیات الهی» است و انفاقِ آن نیز به معنای منتشر نمودن آن آیات. از این رو اگر معنای باطنی صلات را «درک ظهور» بگیریم، «ادای زکات» نیز به معنای «انتشار آیات» و یا همان «تبلیغ آیین حق» است.

اگر بخواهم نظر خود را به طور خلاصه در بارۀ «اقیموا الصّلوه و آتوا الزّکاه» بیان کنم، می‌نویسم: خداوند در این دو عبارت از مسلمین می‌خواهد که بعد از اعمال صالح، ظهور بعد را درک کنند و سپس آن را منتشر سازند.

در این صورت است که می‌فهمیم چرا در قرآن بیان شده که در ادیان پیشین نیز حکم زکات وجود داشته است. این از قواعد آیین‌های وحیانی است که مؤمنان را برای فهم ظهور بعد تشویق کنند.

تفسیر معنایی از چند آیه از سورۀ روم

گر چه به آیات بسیاری از قرآن می‌شود استناد کرد و معانی ذکر شده در بالا را بر آنها اطلاق نمود، امّا برای جلوگیری از تطویل کلام، به یک نمونه اکتفا می‌کنم. آیات ذیل به وضوح حاوی معنایی است که در این مقاله از «اقامۀ نماز» ارائه شده است:

ـــ «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ، ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یعْلَمُونَ * مُنِیبِینَ إِلَیهِ وَ اتَّقُوهُ وَ أَقِیمُوا الصَّلَاهَ وَ لَا تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکِینَ * مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کَانُوا شِیعًا کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیهِمْ فَرِحُونَ». (روم/ ۳۱ و ۳۲). [مضمون: پس روی خود را به سوی دین حنیف بدار، همان سرشتی که خداوند مردمان را بر اساس آن سرشت. تبدیلی برای خلق خدا نیست. آن، دینِ پایدار است، ولی اکثر مردمان نمی‌دانند. در حالت انابه به سوی او روید و تقوا پیشه کنید و نماز به پای دارید و از مشرکین نباشید، یعنی کسانی که تفرقه در دینشان ایجاد کردند و فرقه فرقه شدند و هر  فرقه به آنچه که نزد خودش دارد، شادی کننده است].

در این آیات، خداوند ابتدا رسول اکرم را مخاطب قرار داده و سپس مورد خطاب را به جامعۀ اسلامی بازگردانده است و این سبکی است که در حقیقت، در هر دو خطاب، خداوند مؤمنان را چنین متذکّر می‌دارد: دین نزد خداوند یکی است و حقیقت ادیان الهی را تبدیل و تغییری نیست. اکثر مردمان این را نمی‌دانند، زیرا مردم در بند قواعد این عالم ــ که نسبیّت بر آن حاکم است ــ قرار دارند و از آن‌جا که از طرفی «خَلق» اسیر زمان و مکانند و از طرف دیگر، «دین حنیف» در تجلّی در عالم امکان، دچار نسبیّت می‌شود، آدمیان نمی‌توانند آن حقیقت فطری را که در بین همۀ ادیان مشترک است، درک کنند. مردمان برای این‌که بتوانند آن حقیقت نسبی را بشناسند و به آن دست پیدا کنند، باید حالت انابه و تقوی را پیشه سازند تا بتوانند ظهور بعد را که ماهیّتاً مانند ظهور قبل است، درک نمایند و از مشرکان نباشند. مشرک کسی است که درک نمی‌کند ادیان الهی که در تتابع هم ظاهر می‌شوند، یک حقیقت دارند و چون اکثر مؤمنانِ دین قبل به دینِ بعد روی نیاورده‌اند، لذا دین حنیف در عالم امکان دچار تفرقه گشته است و پیروان هر دینی از آنچه که نزد خودشان نگاه داشته و آن را حقیقت انگاشته‌اند، شاد و سرخوش هستند.

در آیات یادشده، وقتی خداوند می‌فرماید که «نماز به پای دارید» که از «مشرکان» نباشید، ما نمی‌توانیم از این بیان، نمازهای یومیّه را مراد کنیم، زیرا در ادبیات اسلامی، کسی که نماز نمی‌خواند، مؤمنی است که کوتاهی در انجام اعمال صالح انجام داده است و از مشرکان محسوب نیست. پس وقتی در این‌جا پای شرک به میان می‌آید، منظور حقیقی، ایمان آوردن یا نیاوردن به ظهور جدید است.

نکتۀ صریح دیگری که در آیات مزبور به چشم می‌آید، تذکّر استمرار ظهورات الهیّه است. مدلول آیات قرآنی این است که هر دینی که در عالم ظاهر شود، حقیقتش با حقیقت ادیان دیگر یکی است و کسی که به دین جدید روی نیاورد، از مشرکان است. چنین شخصی به واسطۀ ماندن در دین قبلی و فقط همان را حقیقت انگاشتن و شادی کردن در قبال داشته‌هایش، در واقع به ایجاد تفرقه در عالم کمک کرده است و مسلمانان باید مراقب باشند که نسبت به ظهور بعد از خود، چنین نکنند.

Comments are closed.