ایوان خانه
آن ایام قدیم شعری را برای ما میخواندند که ما به مسخره میگرفتیم یا ابداً معنی آن را نمیفهمیدیم امّا این روزها اتـّفاقاتی میافتد که یواش یواش داریم به معنای آن پی میبریم. در سایت نگاهی دیگر شخصی از ساری نامهای به طرفدار حقوق بشر نوشته و در مورد ندادن کارنامهء کنکور گلایه و شکایت نموده و این موضوع را با حقوق بشر مربوط ساخته است. خیلی تعجّب کردم که جوانی که قصد ورود به دانشگاه دارد و قاعدتاً باید روشنفکر و روشناندیش باشد چرا اینطور فکر میکند.
ایشان مطلب خود را بر پایهء دو واژهء واهی استوار ساختهاند که هیچکدام معنایی ندارد. اوّلی حقوق است و دومی بشر. حقوق جمع حق است و حق را از قدیم گفتهاند باید گرفت چه که دادنی نیست. آخر، جان من، شما بهائیها که مظلوم مینشینید و مظلومیت را دوست دارید و میخواهید با مظلومیت کار خودتان را پیش ببرید چطوری میخواهید حقـّتان را بگیرید؟ حق را باید با زور و ضرب گرفت که کار شما نیست و لذا اصلاً از بنیاد بی معنی است و بهتر است خودتان را سنگین نگه دارید و حرفش را هم نزنید. آنها که نامشان در قانون اساسی آمده تا چندین ماه حقوقشان را نگرفتهاند؛ آن وقت شما که نامتان نیامده حرف حقّ و حقوق میزنید. چه حقـّی؟ چه حقوقی؟ همینقدر هم که بهتان دادهاند زیادی است؛ اجازهء تنفّس کردن دادهاند و دارید از هوای این مملکت نفس میکشید و پولی بابت آن نمیدهید! از آن گذشته حقوق دیگر هم به شما دادهاند؛ جوانان شما از سربازی رفتن محروم نمیشوند؛ از آن گذشته درجه هم بهشان نمیدهند که مسئولیتی نداشته باشند؛ وقتی مالیات میخواهید بدهید، دستتان را ردّ نمیکنند؛ وقتی عوارض میخواهید بدهید، رویتان را زمین نمیاندازند؛ جواز کار میخواهید، برای آن که بیخود در بازار و دکّان زحمت نکشید، جواز بهتان نمیدهند. باید انصاف داشته باشید؛ اینقدر به فکرتان هستند، باز هم دم از حقوق میزنید. حقّ در اینجا تعریف دیگری دارد و حقوق معنایی دیگر.
و امّا واژهء دوم بشر است. نه هر کس به شکل بشر باشد و نفس بکشد و صحبت بکند و نفس ناطقه داشته باشد بشر است؛ بشر کسی است که مسلمان باشد آن هم از نوع شیعه؛ هر کسی را که بشر نمیگویند. تازه اقلّیتهای دیگر هم زورکی بشر حساب میشوند؛ شما که جای خود دارد. شما اگر میخواهید بشر به حساب بیایید، باید قدمی به قهقرا بردارید و مانند مسلمین شوید؛ بنابراین، بشر هم تعریفش با آنچه که شما تصوّر میکنید تفاوت دارد. جان من، باید قدری فکر کنید؛ شما ناسلامتی روشنفکرید و باید در این موارد درست فکر کنید؛
مشاهده میکنید که پایه را روی آب گذاردهاید و بر مبنای شالودهای که خودش را نمیتواند نگه دارد ادّعاها میکنید! حالا میرسیم سر موضوع بعد که روی این دو بنا شده و آن تحصیل است. برادر من، تحصیل به چه درد شما میخورد؟ الآن وارد بازار شوید و ببینید چه پولی در میآید! درس میخواهید بخوانید، اگر وارد دانشگاه شوید، قبل از هر چیز باید مراقب باشید چپ نروید راست نروید والاّ باید جواب بدهید که چرا مستقیم نرفتید. دوم این که باید پنجاه شصت واحد علوم اسلامی و فقهی بخوانید و از آن گذشته باید سایر علوم را بر پایهء اسلامی استوار سازید. از آن گذشته، اگر کسی راجع به مذهبتان از شما سؤال کند، دو راه در پیش روی دارید؛ اگر جواب بدهید، میگویند تبلیغ کردید و باید اخراج شوید؛ اگر جواب ندهید، دو حالت دارد: یا میگویند ترسیدید یا میگویند جوابی به حرف حساب نداشتید بدهید؛ در حالت اوّل که خُب، مسألهای نیست؛ امّا در حالت دوم یا واقعاً جواب دارید و ندادید یا واقعاً جوابی ندارید که بدهید؛ اگر جواب دارید و ندادید که خُب هیچ؛ امّا اگر جوابی ندارید بدهید، دو حالت دارد؛ یا باید بروید مطالعه کنید و جواب پیدا کنید، یا سؤالشان آنقدر زیرکانه است (که بعید به نظر میرسد) که نمیتوانید جواب بدهید؛ اگر حالت اوّل باشد که میروید مطالعه میکنید؛ امّا اگر حالت دوم باشد تازه اوّل واویلا است؛ چون یا باید قبول کنید که قافیه را باختهاید یا باید ثابت کنید که طرف مقابل دارد سفسطه میکنید؛ اگر قبول کنید قافیه را باختهاید که وای به حال شما و عقایدتان؛ امّا اگر بخواهید ثابت کنید که طرف مقابل دارد سفسطه میکند، تازه اوّل بسمالله است؛ یا میتوانید ثابت کنید یا نمیتوانید؛ اگر نتوانید که میدان به دست حریف افتاده و هر روز سؤال جدیدی مطرح میکند و اگر بتوانید ثابت کنید که برچسب تبلیغ به شما چسبانده میشود و اخراج میشوید. حالا، از اوّل به شما میگویند وارد نشو تا برایت دردسر نشود. بد است که به فکرتان هستند؟ ناشکری نکنید؛ مسئولان به فکر مصالح شما هستند؛ حالا اگر قدری هراس خود از وجود شما در دانشگاه را پشت این قبیل سفسطهها پنهان میکنند، شما ندیده بگیرید. پس وقتی شالوده خراب و مصالح خراب و بنا خراب باشد، شما طالب چه هستید؟ در اینجا است که یاد آن شعری میافتم که اوّل از آن یاد کردم (انشاءالله درست یادم مانده باشد):
خانه از پایبست ویران است خواجه در بند نقش ایوان است
انشاءالله قدری انصاف موجود باشد تا تعاریف مناسبی برای حقوق و بشر و تحصیل بیابد و ما را هم آگاهی افزون فرماید.
یکی از مسلمانان خوشانصاف میفرمود، "من به این جماعت حق میدهم با شما بهائیها اینگونه رفتار کنند!" طرف مقابل با تعجّب پرسید، "چرا این حرف را میزنی؟" گفت، "شما بیانصافید! شما در مقابل یک بقّالی فکسنی که تنگ و تاریک است و جنسهایش هم دیگر خریدار ندارد و فروشندهاش هم ترشرو است، آمدهاید سوپرمارکت بزرگ و روشن، با جنسهای باب روز و با فروشندهای خوشرو و باانصاف باز کردهاید و انتظار هم دارید که آن بقـّال کاری به کار شما نداشته باشد؟ أکّ هی! شما چقدر رو دارید!"
خوش و خرّم باشید.