اگر در خانه کس است یک حرف بس است

 

اگر در خانه کس است یک حرف بس است

نمی‌دانم یک حرف را چند بار باید زد و چند مرتبه باید موضوعی را تکرار کرد و بطلان نظریه‌ای را به اثبات رساند.  ما خودمان یک فامیل سببی داریم که کلیمی است.  روزی با هم دربارهء امر بهائی صحبت می‌کردیم؛ گفت، "اگر این بهاءالله شما پیغمبر است و از طرف خدا، بیاید تکلیف ما را با این مسلمانان روشن کند و بگوید که آیا ابراهیم اسحق را به محلّ قربانی برد یا اسمعیل را."  بنده خدمتشان عرض کردم، "آیا کار حضرت ابراهیم مهم‌تر بود که فرمان خدا را گردن نهاد و از فرزند گذشت و او را به قربانگاه عشق برد تا برای حصول رضای الهی فدا کند و سرّ فدا را آشکار سازد یا اسحق یا اسمعیل؟"  بعد از اندکی تفکـّر گفت، "الحق کار حضرت ابراهیم مهم‌تر بود و در اینجا اسحق و اسمعیل مهم نیست که کدام بوده باشند."  از این قضیه یک هفته گذشت و ایشان به منزل ما آمد و دیگربار بحث مذهبی پیش آمد و ایشان گفت، "باید اوّل این پیغمبر شما روشن کند که ابراهیم اسحق را به محلّ شهادت برد یا اسمعیل را!"  بنده ناچار سکوت کردم و دیدم ایشان به حرف اوّل خود برگشته است.

 

حال، این موضوع توبه‌نامه است که هر از چند گاهی سر و کلـّه‌اش در ردّیه‌ها پیدا می‌شود؛ گاهی می‌گویند پیدا شد، گاهی می‌گویند خیر پیدا نشد؛ گاهی می‌گویند با حضور رئیس مجلس فلان روز در صندوق را خواهند گشود و آن را بیرون خواهند آورد (همانطور که در نشریهء "ایام" هم در صفحهء ۶۴ نوشته که اصل آن در مجلس است) و منتشر خواهند ساخت؛ چند روز بعد می‌گویند در صندوق را باز کردند در آنجا نبود؛ دو روز بعد می‌بینند اوضاع بد جوری به وخامت کشید، اعلام می‌کنند بهائی‌ها توبه‌نامه را دزدیده‌اند! حالا، مجدّداً موضوع توبه‌نامه در نشریهء وزین "ایام" مطرح شده است.  بنده دستی به قلم که ندارم، امّا در صدد بر آمدم چند نکته‌ای مِن باب تذکـّر بنویسم تا که شاید مؤثـّر افتد و دیگر این موضوع منسوخ و قدیمی که بطلانش بارها ثابت شده مجدّداً مطرح نشود و به مواضیع مهم‌تر توجّه شود:

۱- اوّل بار ادوارد براون این به اصطلاح توبه‌نامه را که نه مهر دارد و نه امضاء منتشر کرد و انتسابش به "سید باب" را مورد تردید قرار داد.  بعداً کسروی نیز (که از اعداء امرالله بود) در ردّیه‌اش به نام "بهائیگری" صحّت انتساب آن به حضرت باب را زیر سؤال برد.

۲- میرزا مهدی‌خان زعیم‌الدّوله در کتار مفتاح باب‌الابواب که در ردّ بر حضرت اعلی و حضرت بهاءالله نوشته صریحاً ذکر کرده که هر چه سید باب را به توبه و اظهار پشیمانی از ادّعای خود وادار کردند، قبول نفرمود و چون چنین دیدند ناچار به قتل حضرتش فتوی دادند (می‌توانید به ترجمه فارسی کتاب مزبور ، ص۱۵۷ مراجعه نمایید).  در صفحه ۱۵۹ نیز اشاره کرده که پدرش از حضرت باب که فتوای قتلشان نیز صادر شده بود تقاضا کرد دست از ادّعای خود بردارند تا خونشان ریخته نشود، "ولی او به گفتهء پدرم توجّه نکرد و همچنان ساکت و آرام بود…"

۳- ملاّ محمّد ممقانی یکی از دشمنان اصلی حضرت اعلی بود.  پسرش شرح ماوقع را نوشته و ابتدا مرقوم داشته، "از آنجا که مورّخین عهد در آن مجلس مبارک (مجلس ولیعهد و استنطاق سید باب) حضور نداشتند محاورات آن مجمع را به استناد سماعات افواهیه به کلّی تغییر دادند و مقاولاتی که اصلاً اتـّفاق نیفتاده مذکور داشتند."  بعد می‌افزاید، "در سال ۱۲۶۶ هجری که سال دوم جلوس همایونی بود، از جانب اولیای دولت به مرحوم حمزه‌میرزا حشمت‌الدّوله حکمران آذربایجان فرمان رفت که سید باب را از چهریق به تبریز آورده اوّلاً در محضر علما او را تکلیف توبه و انابه از دعاوی و عقاید خود بکنند و در صورت امتناع او را به کیفر اعمال خود برسانند."  بعد، پس از ذکر نحوهء ورود حضرت اعلی به تبریز و مجلس ولیعهد و غیره تا آن که حضرت اعلی را به منزل ملّا محمّد ممقانی بردند و پسر ملّا محمّد هم حضور داشت.  در اینجا می‌نویسد، "مشارٌالیه (سید باب) را در پیش روی والد مرحوم نشانده آن مرحوم آنچه نصایح حکیمانه و مواعظ مشفقانه بود با کمال شفقت و دلسوزی به مشارٌالیه القاء فرمود در سنگ خاره قطرهء باران اثر نکرد… والد فرمود حال باز در آن دعاوی که در مجلس همایونی در حضور ما کردی از دعوی صاحب‌الامری و انفتاح باب وحی و اتیان به مثل قرآن و غیره آیا در سر آنها باقی هستی؟ گفت آری.  فرمودند از این عقاید برگرد؛ خوب نیست خود و مردم را عبث به مهلکه نینداز. گفت حاشا و کلّا.  پس والد قدری نصایح با آقامحمّدعلی [انیس] کردند اصلاً مفید نیفتاد.  باب رو به والد کرد و گفت، "حال شما به قتل من فتوی می‌دهی؟ والد فرمود حاجت به فتوای من نیست؛همین حرفهای تو که همه دلیل ارتداد است خود فتوای تو هست … حال که اصرار داری بلی مادام که در این دعاوی باطله و عقاید فاسده که اسباب ارتداد است باقی هستی به حکم شرع انور قتل تو واجب است.  ولی چون من توبهء مرتدّ فطری را مقبول می‌دانم، اگر از این عقاید اظهار توبه نمایی، من تو را از این مهلکه خلاصی می‌دهم.  گفت حاشا؛ حرف همان است که گفته‌ام.  جای توبه نیست.  پس مشارٌ الیه را با اتباعش از مجلس برداشتند و به میدان سربازخانه حکومت بردند."

۴- از دیگر مخالفان حضرت باب حاجی محمّدکریم‌خان کرمانی صاحب "ارشاد‌العوام" است.  حاجی در ایام عمر خود چند ردّیه بر امر مبارک حضرت اعلی نوشت و همه به چاپ رسیده و در آن ردّیه‌ها هرچه توانسته بر امرالله تهمت زده و افترا گفته و بالاخره در ارشادالعوام از شنیدن قتل سید باب اظهار سرور و نشاط کرده و نوشته که باب توبه از گفته‌های خود نکرد و او را کشتند.  او در ص۱۰۷ ارشاد‌العوام چاپ بمبئی می‌نویسد، "بشارتی به جهت مؤمنان در این ایام بهجت‌انجام رسید.  به طور قطع و یقین و نوشتجات متواتره از تبریز و طهران و سایر بلاد رسید که آن خبیث را به تبریز برده بعد از امر به توبهء از کفر خود و قبول نکردنِ او، او را با یکی از اتباعش که بَر  غی خود باقی مانده در بیست و هفتم ماه شعبان امسال که سنهء هزار و دویست و شصت و شش هجری است در میدان سربازخانه برده به دیوار بستند و فوجی از سربازان امر کرده او را نشانهء گلوله ساختند…"

۵- نکتهء دیگری که در اینجا ذکرش حائز اهمّیت است آن که، اگر حضرت باب قصد توبه داشتند الواح قهریه خطاب به محمّدشاه و وزیرش صادر نمی‎فرمودند.  فی‌المثل خطاب به حاجی میرزا آقاسی می‎فرمایند، "فاعلم یا ایها الکافر بالله و المشرک بآیاته و المعرض عن جنابه و المستکبر عن بابه إنّ الله عزّ و جلّ لایعزب عن علمه شیء و لایعجز فی قدرته شیء و إنّا ماأمهلک فی مقامک و لاأغفل عن حکمک فی أعمالک…"  کسی که می‌خواهد توبه کند از در اعتذار در می‌آید نه ظهور صفت قهّار در امر ربّ مختار.

۶- یکی دیگر از موارد قابل ذکر آن که بعد از مجلس ولیعهد برای وادار کردن حضرت اعلی به توبه و انابه، حکم به تعزیر و چوب زدن آن حضرت نمودند.  فرّاشها به احترام سیادت آن حضرت امتناع کردند امّا میرزا علی‌اصغر شیخ‌الاسلام که خود را خلیفهء رسول خدا  و نایب امام می‌دانست برای این که شاید حضرت توبه نمایند و از اعتقاد خود برگردند ایشان را به دست خود ضرب و تعزیر و اذیت فراوان نمود و ملاحظه کرد که این بلایا در مقابل آن روح عظیم و استقامت فخیم اثر و ثمری نبخشید تا بالاخره فتوای قتل داد.

۷- اگر کسی داعیه‌ای داشته باشد و سپس دست از داعیهء خود بردارد، باید که تمام پیروانش از راه رفته برگردند و توبه و انابهء سرور و مولای خود را بپذیرند؛ در حالی که بعد از شهادت حضرت اعلی این انقلاب و نهضت نُضج گرفت و شدّت پیدا کرد که آثارش هویدا و ظاهر است و همین انتشار مجلـّهء "ایام" در حمله به مولی‌الأنام شاهدی است صادق بر این مدّعا؛ چه که از قدیم گفته‌اند "کس نزند بر درخت بی‌بر سنگ."

۸- اگر مدّعی مهدویت و قائمیت اعلام توبه کرده بطلان ادّعان خود را بیان کند، همچون دریایی که از آب خالی شود، دیگر نباید اثری از او باقی بماند و کلامش را نفوذی باشد؛ چه دریای بی آب را موجی نخواهد بود و چراغ بی‎نفت را روشنی نباشد.  پس از چه رو گروه پیروان حضرت اعلی و مؤمنین به آن حضرت محدود به ایران نماند و سراسر جهان را در بر گرفت و اینک بیش از پنج میلیون نفر در سراسر جهان به حضرتش ایمان دارند؟

۹- مکاتبات بین ناصرالدّین‌شاه و عمویش مهدی‎قلی‎میرزا فرمانده سپاهیانی که قلعهء شیخ طبرسی را محاصره کردند که طی آن دستور قلع و قمع بابیان را داده بود و نیز مکاتبات مهدی‌قلی‌میرزا و حضرت قدّوس موجود است.  اگر توبه‌نامه‌ای وجود داشت، مهدی‌قلی‌میرزا آن را به حضرت قدّوس نشان می‌داد و اعلام می‌کرد که سرور و مقتدای شما خودش توبه کرده، شما دیگر چرا خود را به کشتن می‌دهید.  در حالی که ابداً چنین موضوعی مطرح نشد و جنگ ادامه یافت.

۱۰- در مقام آخر از حضراتی که مصرّاً می‌خواهند وجود توبه‌نامهء مجعولی را ثابت کنند که در حدّ ادّعا باقی مانده، سؤالی دارم.  اگر احیاناً توبه‌نامه‌ای به هر یک از آنها نسبت داده شود، چه باامضاء و چه بی‌امضاء و اشتهار داده شود که فلان عالم و فلان روحانی ساکن قم یا مشهد و غیره از عقاید خود توبه نموده و فرضاً به دیانت مسیحی، یا زرتشتی یا کلیمی اقبال نموده، آیا این حق را برای خود محفوظ نمی‌دارند که اشتهاردهندهء چنین موضوعی را به صلّابه بکشند و او را به دادگاه و محکمهء صالحه بخوانند و ادّعای حیثیت کنند؟  چرا این حقّ را برای بابیان و بهائیان قائل نمی‌شوند که آنها را به جلسه‌ای با حضور داوران آگاه با وجدان بیدار دعوت کنند تا بابیان و بهائیان بتوانند بطلان نظریهء آنها را اثبات نمایند؟  از زمان حضرت بهاءالله که در لوح سلطان ایران و لوح سلطان عثمانی تشکیل چنین جلسه‌ای را برای مذاکرات فیمابین خواستار شدند، تا به حال این موضوع مطرح بوده، و از همان زمان که وقتی ناصرالدّین‌شاه لوح مبارک سلطان را برای ملاّ علی کنی و گروهی دیگر از علما فرستاد و آنها در جواب فقط حکم قتل صادر کردند و از انعقاد چنین جلسه‌ای ابا نمودند، تا کنون در جواب بهائیان جز چوب و چماق و مصادره اموال، هتک حرمت و تخریب قبرستان و زندان و قتل و غیره هیچ عکس‌العمل مطلوبی ظاهر نشده و غیر از تمسخر و استهزاء یکطرفه در مجلّاتی چون "ایام" هیچ ترکتازی از سوی حضرات مسلمین پدیدار نگشته است.

باشد که خداوند انصافی به این حضرات عنایت کند و یا اگر آنها محروم از انصافند، گروه عظیم طالبان حقیقت که در اقلیم ایران شمارشان اندک نیست با خواندن این یادداشت و بسیاری از سخنان دیگر که بهائیان برای گفتن دارند، پی به حقیقت ببرند.

Comments are closed.