گفت و شنودی با بهائی ستیزان سایت چشم انداز جوان ۲
مقدم
یکی از سایتهای بهایی ستیزی بنا به اظهار خودشان دست به ریسکی خطرناک زده و با ارائه چندین مورد از کتب ردیهنویسان از بهاییان خواستار ارائه پاسخی دندان شکن نسبت به آن تهمتها و بهتانها شدهاند تا که انشاالله از این نمط به حلیه ایمان به حضرت بهاالله مطرز شده در صف عاشقان و جانفشانان آن حضرت درآیند. عجبا که اقناع قلبی و عقلی خود را معلق به دریافت پاسخی کوبنده و دندان شکن برشمرده و در تاکید اشتیاق و میل خود به شنیدن جوابهای تند و درشت ، آن را مجددا در پاراگرافی جداگانه طلب کردهاند تا که شاید آن پاسخهای دندان شکن سبب شود دست از ردیه نویسی بردارند! اما ما در پی دادن جوابهای دندان شکن به ایشان نیستیم بلکه در حد سعی و توان خود حقایقی از کتب آسمانی مستطاب اقدس و قرآن مجید را برای ایشان اظهار میداریم . دیگر تا مراتب انصاف و درجات قبول ایشان چه اقتضاء نماید.
نخستین مورد ایشان ، برداشتی بغایت ناروا و ناصحیح از حکم زنا در کتاب مستطاب اقدس است. دوستان سایت مزبور باید بدانند و مطمئن باشند که در دیانت بهایی برعفت و عصمت بسیار تاکید شده و نصوص و دستورات اکید و شدیدی در خصوص حفظ پاکدامنی و تقوی وجود دارد. از جمله حضرت بهاالله میفرمایند :" یک ذره ای از عصمت اعظم از هزار سال عبادت و دریای معرفت است " بیان مبارک گویای آنست که اگر کسی نیمه شبها به شب زندهداری در ذکر حضرت باری پرداخته و روزها را در معرفت حق به سرآورد ولی ذرهای عصمت در وجودش موجود نباشد ، در روز جزا ، آن روزان و شبان سپری شده به جویی نیارزد و نامه اعمالش مردود و سیاه خواهد بود. این تاکید در کتاب شارع دیانت بهایی به طور واضح در چندین آیه آمده از جمله میفرمایند « لا تکونوا فی هیماء الشهوات من الهائمین» یعنی نباشید در بیابانهای شهوت از سرگردانان . و در آیهای دیگر میفرمایند :" یا ملأ الانشآء لا تتّبعوا انفسکم انّها لامّاره بالبغی و الفحشآء اتّبعوا مالک الاشیآء الّذی یأمرکم بالبرّ و التّقوی انّه کان عن العالمین غنیاً " و همچنین در آیهای دیگر میفرمایند :" و یوصیکم بالبرّ و التّقوی امراً من عنده فی هذا اللّوح المنیر " ودر خصوص زنا نیز میفرمایند:" « قد حُرِِّم علیکم القتل و الزنا » یعنی به تحقیق حرام شد بر شما قتل و زنا . و حضرت بهاالله برای متمردین از دستور پروردگار جزایی دنیوی و اخروی مقدر فرموده و در کتاب مستطاب اقدس چنین میفرمایند:" قد حکم اللّه لکلّ زانٍ و زانیه دیه مسلّمه الی بیت العدل و هی تسعه مثاقیل من الذّهب و ان عادا مرّه اخری عودوا بضعف الجزآء هذا ما حکم به مالک الاسمآء فی الاولی و فی الاخری قدّر لهما عذاب مهین " یعنی خداوند از برای هر زانی و زانیه ، دیه مسلم و محتومی به بیت العدل حکم کرده است و آن عبارت از نه مثقال طلا است و اگر دفعه دیگر تکرار شود جزا دو برابر میگردد( یعنی دفعه دوم ۱۸ مثقال دفعه سوم ۳۶ مثقال و الی آخر.) این است آنچه را که حکم کرد به آن مالک اسماء در این نشئه دنیا و ( غیر از این مجازات دنیوی ، مجازات اخروی هم برای آنها مقدر شده است و) در نشئه دیگر ( جهان آخرت ) هم برای مرد زناکار و هم زن زناکار عذابی است که سلب عزت میکند و آنها را به ادنی درجه پستی و ذلت سرنگون میسازد . این حکم بنا به تبیین حضرت عبدالبهاء مربوط به فرد مجرد یعنی زنای غیر محصن است حکم افراد متاهل یعنی زنای محصنه و نیز تعیین مجازات مربوط به سایر تخلّفات جنسی ، من جمله زنای به عنف به تصمیم بیت العدل اعظم محوّل شده است . حال برای رفع شبهات توجه شما را به اشکالات موجود در نوشتارتان جلب مینماییم :
۱. در سایت شما ، با تاکید بر نه مثقال طلا سعی شده تا وانمود گرددکه در شریعت بهایی به این گناه عظیم چندان قدر و اهمیتی داده نشده و این مقدار جزا ناچیز است. اگر در آیه کتاب مستطاب اقدس به دقت نظر نمایید میبینید که خداوند فرموده است در آخرت برای این دو فرد خاطی عذابی مهین مقرر ساخته است. یعنی پرداخت ۹ مثقال طلا به تبیین حضرت عبدالبهاء فقط از جهت جنبه مجازات اجتماعی و تشهیر و رسوایی مرتکبین این اقدام شنیع است و نه آمرزش گناه. همچنین این ۹ مثقال به بیت العدل پرداخت میشود و هنگامی که در پایان سال بیت العدل صورتحساب سنواتی خود را برای جامعه منتشر مینمایند در آن بیلان ، اسم افراد خاطی در جز افرادی که جریمه مادی دادهاند در سطح جامعه اعلان خواهد شد.آیا این تشهیر به این وسعت و بدین صورت و معرفی افراد خاطی در بین عموم مردم موجب سرافکندگی و رسوایی آنها در جامعه نخواهد بود؟ ناراحتی و بیآبرویی که این تشهیر به همراه دارد به مراتب از جریمه نقدی سنگینتر است و البته وقتی فردی بداند که چنین عمل زشتی چنین عاقبت سوء و رسوا کنندهای برای وی دارد مسلما برای حفظ آبروی خود هیچوقت مبادرت به این عمل نخواهد کرد در واقع این حکم الهی عامل بازدارنده بسیار قوی در حفظ و صیانت افراد جامعه است.
۲. پرداخت ۹ مثقال طلا سبب آمرزش گناه نمیشود همچنانکه در بند فوق معروض گردید در جهان آخرت عذابی سخت در انتظار خاطیان خواهد بود و این نه مثقال حداقل و شروع مجازات است
۳. در سایت خود مطالبی زننده نوشتهاید که برای رفع شبهه و کشف سوء نیات نویسندگان ، آنها را بررسی مینماییم . آورده اید که :" … به عبارتی سادهتر شما نه مثقال طلا فراهم کنید و به ناموس هر بهایی که خواستید تجاوز بکنید." در این جمله رکیک و بیادبانه تان همه خوانندگان خود را افراد زناکار فرض کرده که مستعد ارضا امیال حیوانی و شهوانی خود بوده و منتظر اجازه و فتوای شما میباشند. سایت شما خواسته یا ناخواسته حس شهوانی را در ایشان تحریک کرده ، آنها را تشویق به عمل زنای به عنف مینماید. در واقع مسئولین سایت دانسته یا ندانسته ، با درج این جمله بسیار بیشرمانه ، خط بطلان بر حرمت زنا کشیده و حکم جدیدی در دین اسلام بدعت مینهند. ظاهرا در اسلام ناب محمدی نگارندگان سایت بهاییستیزی زنای به عنف حلال شده و با این فتوای بشارت گونه خود ، آن را به همه جهانیان عنوان مینمایند. همانگونه که در بالا ذکر گردید ۹ مثقال جهت زنای غیر محصن بوده و حکم زنای به عنف با بیت العدل اعظم است. لذا این خیال شیطانی قلم پردازان سایت منطبق با پرداخت ۹ مثقال طلا نمیباشد. در ادامه نوشتهاید :" بالاترین دیه یا مجازات آن نه مثقال طلا است. با نه مثقال طلا به در خانه هر بهایی که خواستید بروید و کام دل از نوامیس آنها بستانید." با توضیحات پاراگراف نخست دیگر بایدمتوجه شده باشید که بالاترین مجازات نه مثقال نیست بلکه کمترین آنها نه مثقال است آنهم نه برای تجاوز و زنای به عنف و نیز ۹ مثقال به بیت العدل پرداخت میشود نه به افراد خاطی که باز خوانندگان خود را شیطان پرست قلمداد کرده که منتظر فتاوی غیر انسانی و شیطانی شما بوده و حکم حریت و عنان گسیختگی شهوات را برای ایشان تجویز کرده اید. نویسندگان آن مقاله با این جملات سراسر قبیح و شرمآور ماهیت شیطانی و غیر انسانی خود را بر همگان چه مسلمان و چه بهایی آشکار و مبرهن ساخته اند و عدم اعتقاد قلبی خود به موازین اخلاقی و انسانی را در نهایت وضوح و با شدت تمام اعلان نموده اند. معلوم نیست که اگر نویسندگان سایت بهاییستیزی ، چشمشان بر سوره مائده آیه ۱۵ قرآن باز شود چه غوغایی در جهان برپا مینمایند در آن آیه پیامبر اسلام میفرماید« و اقرضتم الله قرضا حسننا لاکفرن عنکم سیئاتکم و لادخلنکم جنات تجری من تحتها الانهار » یعنی وام بدهید خداوند را وامی نیکو که هر آینه درگذرم از شما گناهان شما را و در آورم شما را در بهشتی که در آن نهرهایی است که در جریان میباشد. حتما آن مشوقین تعدی به عنف و مراجع تجاوز به نوامیس مردمان با خوشحالی و مسرتی بی پایان بشارت میدادند که ای جهانیان به درب هر خانه مسلمانی که خواستید بروید و با مقدار اندکی وام که در مقایسه با نه مثقال طلا پشیزی نیز نیست به نوامیس آنها تجاوز کنید چه که هم کام شهوانی خود ستانده اید هم با پرداخت وام ناچیز ، گناه خود را شستهاید و روح خویشتن را آمرزیدهاید و هم در بهشتی که حوریان وپریان در انتظار شمایند وارد میشوید. دیگر منتظر چه میباشید که کام دل و دنیا و قول بهشت و نعمای بی منتها تنها با پرداخت وامی اندک مهیا میباشد . ضمنا اگر این مقدار اندک را نیز ندارید از هر کس که خواستید بدزید و قسمت کوچکی از آن را به عنوان وام بپردازید که هم گناه دزدی شسته و مالتان پاک و مطهر و هم جهان آخرت را به فلسی خریداری کرده اید!!! دیگر معاملهای از این شیرینتر و پرسودتر به ذهنتان میرسد؟؟ براستی اگر روزی متصدیان سایت مزبور و متولیان ردیهنویسی بر علیه بهاییان ، مسلمانان را مقهور خود نمایند چه برداشتهایی سو و ناروایی میتوانند از ایشان بنمایند که متاسفانه این عمل را نیز انجام میدهند. چنانکه در زمان ریاست جمهوری جناب آقای خاتمی ماجرای آن آخوندی که دادستان کرج بود و خانه اسلامی برپا کرده و نوامیس مسلمین را به کشورهای جنوب خلیج فارس صادر میکرد مدتی جار و جنجال به راه انداخت ولی بعدا قضیه مسکوت و به فراموشی سپرده شد!! حال روی سخن با قلم پردازان سایت مزبور است که چگونه است که معترضین حکم الهی کتاب مستطاب اقدس ، آیه قرآن را که میگوید وام بدهید تا خداوند شما ببخشاید بالاجبار قبول نموده لکن بر بیان شارع بهایی که جریمه نقدی را فقط به خاطر مجازات دنیوی مقرر فرموده است قبول نمینماید؟
۴. معترضینی که بر حکم کتاب مستطاب اقدس ایراد میگیرند و این حکم را نمیپسندند آیا برایشان ممکن است حکم دیگری را جایگزین این حکم الهی نمایند ؟ پاسخ مطلقا منفی است . معمولا معترضین خود را در پشت قرآن و اسلام پنهان میکنند لذا از ایشان سوال مینماییم که در قرآن راجع به حکم زنا چه ذکر شده است؟ اگر جستجو نمایند سوره نور را خواهند یافت که حکم صد تازیانه در آن آمده است البته مفسرین چه شیعه و چه سنی معتقدند این آیه مخصوص زنای غیر محصن است یعنی اگر جوانی با دوشیزهای این عمل ننگین را انجام دهد و این فعل بر جامعه ثابت گردید باید به هریک صد تازیانه زده شود .اگر طرفین بر این عمل ننگین خود اقرار نمودند که حد بر آنها جاری خواهد شد و الا ثبوت این عمل بسیار مشکل است زیرا باید چهار شاهد عادل که از حیث رویت از حیث شرح جزییات از حیث زمان و از حیث مکان و سایر شئون با یکدیگر متنق القول باشند ، شهادت بدهند و اختلافی در بین شهادتشان نباشد که ما به چشم خود مشاهده کردیم که چنین عملی انجام شده است. بنا به این شروط است که این مسئله قابل اثبات نیست زیرا در آن محلی که خاطیان خلوت کردهاند چنین شهدایی اصلا وجود ندارند که ناظر جمیع جزییات باشند. پس زنا اولا مطابق این حکم قرآن که باید شهدایی عادل شهادت بدهند ثابت نمیشود و تا شهدا شهادت ندادهاند عمل زنا اثبات نمیشود و تا عمل اثبات نشود حد تعلق نمیگیرد. پس ملاحظه میفرمایید که در اسلام چقدر با این مسئله به تسامح برخورد شده است . اما در ارتباط با زنای محصن و محصنه ابدا حکمی ذکر نشده است گرچه فقهای شیعه و سنی در کتبشان نوشتهاند که حکم زانی محصن و محصنه سنگسار است ولی این حکم منصوص قرآن نیست و علمای دین جهت حفاظت امت و عدم رسوایی و مسدود شدن راه آن عمل ناشایست چنین حکمی از جانب خود صادر کردهاند. و الا در قرآن نه مجازات دنیوی و نه مجازات اخروی هیچکدام ذکر نشده است لذا چون دیدند که ممکن است همگان به آن مبتلا شوند ، چنین حکمی آوردهاند. حتی برای همان زانی غیر محصن و زانیه غیر محصنه نیز فقط همان صدتازیانه است دیگر ذکر عذاب اخروی نشده و به هیچ وجه خداوند نمیفرماید که در آخرت آنهارا معذب میکند . میگوید اگر فقط ثابت شد صد تازیانه بزنید ولی اکنون ثابت شد و شما فهمیدید که ثبوت آن فعل شرمآور محال است. چطور میشود که چهار شاهد عادل بیایند و شهادت بدهند که ما به چشم خودمان این عمل ننگین را با تمام جزییاتش مشاهده کردیم! هیچوقت این عمل قابل تبوت نیست . از آن طرف نیز برای زانی محصن و زانیه محصنه در قرآن نه حکمی است نه کفارهای است و نه مجازاتی است و نه عذاب اخروی. دیگر معترضین بر آیات الهی کتاب اقدس حق چه اعتراضی دارند و چه دستاویز مشروعی برایشان باقی می ماند که بخواهند در برابر آیات پروردگار سرکشی و نافرمانی کرده آن را از روی تمایلات و تصورات شیطانی خود تمسخر نمایند؟ اگر حکم کتاب مستطاب اقدس که در نهایت وضوح و جامعی است و به این آشکاری کفاره دنیوی برایش مقرر شده ، رسوایی و بدبختی جهانی برای خاطیان از پس آن رقم خورده و از طرفی هم عذاب آخرت که شدیدترین عذاب است وعده داده شده نتواند جلوگیر و بازدارنده این عمل باشد آیا حکمی که در قرآن اصلا وجود ندارد میتواند مانع گردد؟
دومین مورد که به صورت استهزاء و طعنه آورده شده و نه به صورت سوال این جمله است :" بهایی انسان نیست . به گفته خدای عصر جدید حیوان است آن هم نه شیر و ببر و خرس ، بلکه گوسفند! ترجمه : فقط به اغنام الله توجه فرمایید بقیه معارف و معانی ژرف و بلند آیه رو فعلا بی خیال شید. "
در آیه کتاب مستطاب اقدس آمده : " یا رجال العدل کونوا رعاه اغنام اللّه فی مملکته و احفظوهم عن الذّئاب الّذین ظهروا بالاثواب کما تحفظون ابنآئکم کذلک ینصحکم النّاصح الامین " مضمون آیه به فارسی چنین است . ای اعضای بیت العدل باشید به منزله چوپانها و شبانهایی که گوسفندان خدا را رعایت میکنید در مملکتش . حفظ کنید این گوسفندان را از گرگهایی که ظاهر میشوند به لباس انسانی همچنانکه فرزندان خود را حفظ میکنید.این طور نصیحت میکند شما را نصیحت کننده درستکار . البته در چند آیه دیگر از کتاب مستطاب اقدس مومنین به گوسفندان خدا و معرضین و دشمنان دین به گرگها تشبیه شدهاند. اعتراض و فریاد ردیهنویسان همواره این بوده که چرا خداوند مومنین را به گوسفند تشبیه کرده است. و نفس حضرت حق و یا پیامبران و جانشینانش را به چوپان. اگر در این تشبیه قدری تفکر و تعقل روا میداشتند معنای گسترده و فراوانی که هدف از خلقت انسان است را در مییافتند. این تشبیه ملیح نفس قربان و فدا شدن انسان در راه امر حضرت منان را بیان مینماید. همچنانکه مقصود چوپان از حفظ و پرورش گوسفندان ، قربانی آنهاست هدف و اصل حیات و کمال هر انسان فدا و قربانی شدن در سبیل حضرت رحمن است و این منتها درجه کمال و اعتلا روح آدمیان است که در ادیان آسمانی از آن عمل به عنوان شهادت و یا منتهای عبودیت تجلیل و تکریم گردیده است.
معترضین آیات الهی هیچگاه ملتفت این حقیقت نیستند که ریشه تمام ادیان آسمانی یکی است و این قبیل استعارات و تشبیهات ، متداول در میان کلیه ادیان الهی از جمله یهود و مسیح و اسلام است. کلمات حضرت حق نه از جهت تخفیف و تنزیل شان مقام بندگان بلکه از لحاظ توجه و تفکر ایشان نسبت به مقام رفیع و ارجمندشان نازل میگردد.
در تورات در وصف مومنین و هدایت ایشان چنین آمده است " پیش روی ایشان بیرون رود و پیش روی ایشان داخل شود و ایشان را بیرون برد . ایشان را آورد تا جماعت خداوند مثل گوسفندان بی شبان نباشند ." (سفر اعداد باب ۲۷ آیه ۱۷ )
در انجیل حضرت مسیح چنین میفرماید:" من شبان نیکو هستم شبان نیکو جان خود را در راه گوسفندان مینهد ( یوحنا باب ۱۰ آیه ۱۴ و ۱۵ ) و نیک میدانیم که آن پیامبر عشق و محبت جان شیرینش را جهت استخلاص بندگان فدا و قربان نمود.
در دیانت اسلام علاوه برلفظ گوسفند از سایر اسامی حیوانات در تجلیل مقام مومنین استفاده شده است . حضرت امیر در خطبه مخزون که در بحار الانوار مجلسی و اصول کافی شیخ کلینی مندرج میباشد فرمود « انا یعسوب الدین » ( یعسوب ) در لغت به معنای پادشاه زنبور است . یعنی من پادشاه زنبوران هستم . همچنین یکی از القاب آن حضرت اسدالله الغالب است حال از قلم به دستان سایت بهایی ستیزی باید پرسید زمانی که امام اول شیعیان خود را زنبور و یا شیر خطاب کرده آیا شما از ایشان بالاترید که لفظ گوسفند را بر خود نمیپسندید؟ انشاءالله روزی بیاید که خود را زنبوری کوچک و ضعیف بیابید که پادشاه شما حضرت علی است آن روز ، روز تولد و شروع کمال شما خواهد بود.ایضا این حدیث در کتب اسلامی مذکور است « عن جابر بن عبدالله قال قلنا یا رسول الله کانک رعیت الغنم » یعنی جابر عبدالله گفت : گفتیم ما ای رسول خدا مثل اینکه شما مانند شبان چوپانی گوسفندان میکنید گفت بلی . ایضا در کنوز الحقائق در صفحه ۱۱۷ مذکور است « ما بعث الله نبیا الا راعی غنم » یعنی خدا هیچ پیامبری را مبعوث نفرمود مگر آنکه شبان گوسفندان باشد. اگر معترضین مایل نیستند لفظ غنم بر ایشان صادق آید لاجرم صفت ذئب بر خود میپذیرند چه که مطابق این حدیث همه مومنان همانند گوسفند در تحت حفظ و حمایت و حراست چوپان مهربان یعنی خالق جهان بوده و همو شبان مهربان است و دشمنان چوپان و گوسفندان خدا گرگان دریده و خونخوار بوده که به خیال واهی خود، گمان مینمایند میتوانند با چوپان مقتدر و توانا به ستیز و تیزچنگی پردازند.
اگر اطلاق لفظ گوسفند بر مومنان ناشایست است آیا اطلاق آن اسم بر آیات الهی و سورههای قرآنی که شان و مرتبتی فزونتر از انسان دارند ، شایسته است ؟ اطلاق کلماتی مانند گاونر ، فیل و مورچه و غیره در کنار کلماتی چون مریم ، یونس ، ابراهیم ، محمد و غیره چه سنخیت و همگنی دارد؟ و چرا تاکنون جای اعتراضی در ذهن معترضین کتاب مستطاب اقدس باز نکرده است؟
البته در مقامی حضرت بهاالله پیروان خود را به چوپان نیز تشبیه فرمودهاند که باید سبب هدایت سایر بندگان شوند . ایشان میفرمایند :" طوبی لمن یدعو الناس خالصا لوجه ربه الکریم . کونوا رعاه اغنام الله ان احفظوهم من الذئاب کذلک یعلمکم من عنده علم السموات و الارضین. "(آثار قلم اعلی جلد یک ص ۳۳۹ ) لذا مطابق شان بندگان درگاه الهی ، گهی اطلاق گوسفند جهت مظلومیت و فداکاری ایشان است و گهی استعمال لفظ چوپان به مناسبت ایمان به جمال جانان و وظیفهاشان در تبشیر جان مشتاقان به مژده حضور و ظهور طلعت یار بر سر بازار.
سومین اتهام مقاله مزبور چنین قلم خورده :" از محارم فقط آمیزش با زن بابا اشکال دارد . بقیه حلالند و لواط هم ظاهرا بلامانع است !! .. به عبارتی ازدواج با عمه و خاله و خواهر ومادر هم هیچ مشکلی ندارد ( به شرط داشتن نه مثقال طلا) و لواط هم که دیگر حلالتر از شیر مادر است. خداوند شرم و حیا فرمودند از اینکه حکم لواط را بفرمایند!! "
این اتهام شایعترین تهمتی است که در کلیه کتب ردیهنویسان تکرار شده و با بستن چشمشان بر حقیقت و گشودن دهان خود آنچه که از روی میل و خواهش نفسانی خود آرزو دارند منتسب به احکام الهی دیانت بهایی مینمایند.
حضرت بهاالله در کتاب اقدس میفرمایند :" قد حرّمت علیکم ازواج آبائکم انّا نستحیی ان نذکر حکم الغلمان اتّقوا الرّحمن یا ملأ الامکان و لا ترتکبوا ما نهیتم عنه فی اللّوح و لا تکونوا فی هیمآء الشّهوات من الهآئمین " حرام است بر شما زن های پدران شما یعنی نامادری . ما شرمسار هستیم از اینکه نامی ببریم از مسئله حرمت آمیزش با غلمان . بپرهیزید و از خدا بترسید ای مردم جهان و اموری را مرتکب نشوید که خدا از آنها نهی کرده است در لوح و نباشید در بیابان بی سروته شهوات حیوانی از نفوس سرگشته و سرگردان.
ردیهنویسان از اینکه حرمت بستگان درجه یک در آیه کتاب اقدس نیامده است شگفت زده شدهاند و آن را دلیل بر اباحت دانستهاند. در حالی که اگر ذکر آن محارم میآمد نوع انسان باید در بلوغ خویش شک میکرد. طفل در دوران کودکی خود ، بسیار هشدارها و باید و نبایدها از والدین خویش میشنود که همه آنها بجا و صحیح و لازم و ضروری است ولی با بزرگتر شدن طفل و ورود او به دوران نوجوانی و جوانی دیگر ذکر برخی از مسائل نه تنها نیاز به گفتن ندارد بلکه ذکر آن مطالب جنبه توهین و تحقیر نسبت به این جوان بالغ نیز پیدا خواهد کرد. مگر یک عده بسیار قلیل که از جنبه عقلی عقبمانده و نابالغ و ضعیف باقی مانده باشند که باید مانند اطفال با ایشان صحبت کرد. در این دور بدیع که دوران بلوغ آدمی است دیگر برخی مسائل مانند حرمت ازدواج با مادر و خواهر و بستگان نزدیک برای همه مردم جهان حل شده است و کسی مرتکب این عمل نمیشود و شارع قدیر من باب همین جنبه است که نیازی نمیبیند در ام الکتاب خویش پیرامون این مسئله توضیح دهد.
در اینجا بسیار بجا و مناسب است که از مقاله جناب آقای بخت آور که در باب مسئله فوق و نگارش پدیدآوردندگان چنین طرز فکری ترقیم شده ، استفاده گردد. ایشان مینویسند:" …. قبلا این نکته را باید متذکر دارم که شخص معترض در ردیه خویش نه تنها شبهت و تهمت غیرمنصفانه ای بر جامعه مهذب و معتقد به اصول اخلاقی بهایی وارد کرده بلکه گاهی هم عفت قلم را که باید زیب هر اثری خصوصا اثر مذهبی باشد نادیده گرفته و با کلمات عامیانه و غیرمودبانه بر تعالیم الهیه ایراد و اشکال نموده است. به تصور اینکه این طرحات طلایع هدایت و مقرون به صواب و حقیقت است و اگر اعتراضات مذکور به حلیه طبع آراسته گردد احدی بر صراط مستقیم تعالیم الهی باقی نخواهد ماند غافل از آنکه هر نفس صاحب درایتی رائحه متعفن بغض و عناد و تعصب را از آن اوراق ناریه استشمام مینماید و سو نیت نگارنده را به خوبی در می یابد. به قول عارف ربانی مولوی مثنوی
چون غرض آمد هنر پوشیده شد صد حجاب از دل به سوی دیده شد.
به هر صورت برای اینکه بطلان چنین داوری مغرضانه و قضاوت کودکانه بر همگان آشکار شود و اثبات گرددکه حرمت زنان پدر مجوزی بر حلیت سایرین نمی تواند باشد لذا اختصارا دلایلی را ذکر و امیدوار است گره گشای متحریان حقیقت قرار گیرد.
اول ـ علمای شیعه در ( ما لا نص فیه ) آرا مختلف دارند برخی از اصولیین خصوصا مجتهدین معاصر که مسائل فقهیه و اصولیه را از کتبی مانند جواهر الکلام شیخ محمد حسن نجفی و فوائد الاصول مرحوم شیخ مرتضی انصاری اخذ و اقتباس نموده اند به مقتضای ( اصل در اشیاء اباحه است) و آنچه را که نص بر وجوب یا تحریم یا استحباب و کراهت از شارع در باره آن وارد نگشته مباح شمرند بر خلاف عموم اخباریین و قسمتی از علما اصولیین سلف که به اصل حرمت در اشیاء معتقدند و گویند جمیع اشیاء ملک طلق حق است و عباد را بدون اذن خاص یا عام حق استفاده و تصرف در ملک مولای خود نیست مگر آنکه مجوزی بر آن در نص موجود باشد و دلائلی محکم از کتاب و سنت بر این عقیده اقامه نموده اند اکنون با توجه بدین اصل فقهی معلوم است اکثر علمای شیعه علی الخصوص سابقین آنچه را که در شریعت الله حکمی در باره آن صدور نیافته به مقتضای (اصل تحریم ) به محرمات ملحق داشته و تصاحب آن را مکروه میدانند. اکنون بسیار عجیب است که معترض با آنکه بر طبق فقه مورد اعتقاد خویش تصرف در چیزی را بدون مجوز نصی غیر ممکن میداند ولی وقتیکه به آثار بهایی برخورد مینماید فقدان نص را جوازی بر تصرف میشمارد . در صورتی که اهل بهاء از جمیع این اجتهادات پوسیده وفاسد برکنار بوده و قدمی بدون اذن صریح از مصدر امر برندارند .توضیح بیشتر آنکه از آنجایی که دیانت بهایی دینی عمومی بوده و باید مطابق با مقتضیات عصر حاضر و موافق با علم وعقل باشد لذا آنچه را که حکم و قانونی در باره آن وجود ندارد و به اصطلاح فقه اسلامی ( ما لا نص فیه ) میباشد به بیت العدل اعظم مرجوع گشته و احکام آن در ردیف احکام الهیه قرار گرفته است شارع بهایی خود در اشراقات صفحه ۷۹ میفرمایند « چونکه هر روز را امری و هر حین را حکمتی مقتضی لذا امور به بیت عدل راجع تا آنچه را مصلحت وقت دانند معمول دارند»." ایضا در اشراقات صفحه ۱۲۳ میفرماید « آنچه از حدودات در کتاب بر حسب ظاهر نازل نشده باید امنای بیت عدل مشورت نمایند آنچه را پسندیدند مجری دارند »
دوم ــ علمای حقوق و قانون را عقیدت بر این است که وضع احکام مدنی و قوانین جزایی باید علل موجبه داشته باشد یعنی اول باید احتمال و امکان تحقق جرم و اعمالی خلاف نظم اجتماعی موجود باشد تا ایجاد و وضع قانون را ضروری نماید و در صورتیکه موجبات و عوامل ارتکاب یک عمل خلاف وجود نداشته باشد وضع قانون نیز موردی پیدا نخواهد کرد فی المثل در صورتیکه شهری در کنار رودخانه ای قرار گرفته باشد و در آن رودخانه نیز صید ماهی امکان پذیر باشد در صورت وجود چنین شرایط و عوامل امکان وقوع خلاف و جرم ممکن بوده و لازم میآید که قانون مردم را از ارتکاب آن و مبادرت به صید ماهی منع نمود و برای مرتکبین قانون مجازات وضع کرد والا در جایی که علل موجبات تحقق جرم وجود ندارد یعنی رودخانه ای موجود نمی باشد و صید ماهی در آن میسر نمیگردد وضع قانون در مورد منع صید بی مورد بوده و ایجاد چنین قانونی به هیچوجه محمل منطقی و عقلانی نداشته و عملی عبث و بی فایده خواهد بود اکنون با این توضیح مختصر به حضور معترض معروض میدارم که در زمان حضرت باب کسی در ایران و یا سایر نقاط جهان با خواهر و مادر خود ازدواج نمینمود تا شارع ادامه و ارتکاب چنین اعمالی را ممنوع اعلام فرماید و یا برای مرتکبین آن مجازاتی در نظر بگیرد اگر در گذشته تاریخ در میان برخی از قبایل وحشی و بدوی چنین اعمالی انجام میگرفت لکن با توسعه تمدن این اعمال متروک گردید و در قرن نوزدهم که مقارن ظهور حضرت باب است چنین اعمالی در میان ملل شرق و غرب متداول نبوده است تا امر به منع آن و یا وضع قانون ضرورت داشته باشد اگر هم چنین مسئله ای تصادفا اتفاق میافتاد شخص عامل از نظر جامعه مردود بوده و مورد تنفر مردم واقع میگردید .
اما اگر شخص معترض سوال نماید پس چرا در باره حرمت ازدواج با ازواج آباء را حضرت بهاالله عنوان فرمودند و آیا این مسئله چه ضرورتی داشته است که شارع بهایی وارد چنین بحثی گشته است؟ در جواب باید معروض دارم علت بحث حضرتشان در باره عدم ازدواج با زنان پدر دو مسئله کلی بوده است اول اینکه قرآن کریم در باره ازواج آباء میفرماید« لا تنکحوا ما نکح ابائکم من النساء » به قول فقهاء ( لا تنکحوا) نهی غیر موکد بوده به سبب آنکه کلمه فانکحوا واجب نبوده بلکه مستحب میباشد. شارع بهایی به جای ( لاتنکحوا ) کلمه ( قد حرمت ) را بکار برده و خواسته اند نهی غیر موکد را به حرمت موکد تبدیل نمایند. دوم اینکه در دنباله جمله لاتنکحوا ما نکح ابائکم من النساء کلمه الا ما قد سلف ذکر شده است و به قول فقها این کلمه اخیر استثنایی بر عدم ازدواج با زنان پدر بوده و به قول حقوقیون عطف بما سبق نمیگردد. شارع بهایی خواسته است این حکم استثناء را مرتفع نموده و هیچکس در هیچ زمانی مجاز بر چنین عملی نباشد.
در مکاتیب جلد سوم صفحه ۳۰۷ مذکور است که حضرت عبدالبهاء فرمودند « در خصوص حرمت نکاح پسر زوجات پدر را مرقوم نموده بودید صراحت این حکم دلیل بر اباحت دیگران نه مثلا در قرآن میفرمایند حرمت علیکم المیته و الدم و لحم الخنزیر » این دلیل بر این نیست که خمر حرام نه » انتهی .
در تشریح آیه فوق در یادداشتها و توضیحات کتاب مستطاب اقدس چنین آمده است :"
–١٣٣قد حرّمت علیکم ازواج ابآئکم (بند ١٠٧)
در این آیه مبارکه حرمت ازدواج پسر با زن پدرش تصریح شده است . همین حرمت در مورد ازدواج دختر با شوهر مادرش نیز مجری است . احکامی را که جمال مبارک در باره روابط بین زن و مرد نازل فرمودهاند ، با در نظر گرفتن تفاوتهای لازمه جزئیه بالسّویه در مورد هر دو اجرا می گردد مگر در مواردی که این امر غیر ممکن باشد .حضرت عبدالبهاء و حضرت ولی امراللّه بیان فرمودهاند که هر چند در کتاب مستطاب اقدس منحصراً حرمت نکاح پسر با زوجات پدر ذکر شده ولی این دلیل بر آن نیست که ازدواج با سایر محارم جایز باشد . جمال اقدس ابهی میفرمایند که تشریع احکام مربوط به حلّیت و حرمت نکاح اقارب راجع به بیت العدل اعظم است (سؤال و جواب ، فقره ۵٠) . حضرت عبدالبهاء می فرمایند : در اقتران هر چه دورتر موافقتر زیرا بعد نسبت و خویشی بین زوج و زوجه مدار صحّت بنیه بشر و اسباب الفت بین نوع انسانی است .
–١٣۴حکم الغلمان (بند ١٠٧)
مقصود از کلمه غلمان در این مورد رابطه جنسی شخص مذکّر با پسران است . حضرت ولی امراللّه در تبیین این حکم فرمودهاند که مراد تحریم همه نوع روابط جنسی بین افراد هم جنس است . روابط جنسی بر حسب تعالیم بهائی منحصراً در ظلّ ازدواج حلّیت دارد و بنیان جامعه بشری بر آن استوار است و مقصد از این تعالیم مبارکه حمایت و تقویت آن اساس الهی است . بنا بر این شریعت بهائی روابط جنسی را فقط بین زن و مردی که با یکدیگر ازدواج نموده باشند مشروع می شمارد . در توقیعی که حسب الامر حضرت ولی امراللّه تحریر یافته چنین مذکور است : هر قدر عشق و محبّت بین دو هم جنس شدید و خالص باشد ، اگر به روابط جنسی منجر گردد نادرست و خطا است و اگر گفته شود که این روابط کمال مطلوب عشق و محبّت است چنین ادّعائی عذری است نامقبول . حضرت بهاءاللّه هر نوع انحراف و فساد اخلاقی را به کلّی تحریم فرمودهاند و نیز رابطه نامشروع بین دو هم جنس را علاوه بر آنکه بر خلاف قانون طبیعت است از انحرافات اخلاقی محسوب فرمودهاند . ابتلا به چنین بلیهای ثقلی عظیم بر روح هر فرد با وجدانی تحمیل می کند ، امّا نفوس مبتلا قادرند که با مشاوره و مساعدت اطبّاء و اراده و سعی راسخ و دعا و مناجات بر این ضعف و مشکل فایق آیند . (ترجمه) حضرت بهاءاللّه تعیین مقادیر حد زنا و لواط را به بیت العدل اعظم محوّل فرمودهاند (سؤال و جواب ، فقره ۴٩) . انتهی
اما نظر معترضین باید به این نکته جلب شود که در قرآن برای آمیزش با غلمان ابدا و اصلا حکمی وجود ندارد. فقط در قصه حضرت لوط اشاره مختصری شده که خدا خطاب به آن قوم ذکر میکند این عمل ناشایست است ولی در شریعت اسلام به هیچوجه اشارهای به حرمت این عمل نشده و بالطبع وقتی فعلی حرام اعلام نشده باشد حد و مجازاتی برای آن نیز وجود نخواهد داشت نه دنیوی و نه اخروی . آیا حکمی که در قرآن اصلا وجود ندارد میتواند مانع گسترش این پدیده شوم گردد؟
در چهارمین مورد ترجمهای غلط و ناقص از آیه کتاب اقدس آورده شده که بعینه با همان اغلاط و کم وکاستیهایش مینویسیم :" هر کس خانه را عمدا بسوزاند او را بسوزاند (! ) و کسی که قتل نفسی بکند او را بکشید. بگیرید روشهای خدایی را با دستهای توانا سپس ترک نمایید روش نادانان را. این حکم را به دادگاههای سراسر دنیا عرضه کنید و ببینید کدام عقلی یک چنین حکمی را میخرد! "
اصل آیه چنین است : " من احرق بیتاً متعمّداً فاحرقوه و من قتل نفساً عامداً فاقتلوه خذوا سنن اللّه بایادی القدره و الاقتدار ثمّ اترکوا سنن الجاهلین * و ان تحکموا لهما حبساً ابدیاً لا بأس علیکم فی الکتاب انّه لهو الحاکم علی ما یرید " مضمون آیه اینست که کسی که بسوزاند خانهای را از روی عمد ، عامل این مساله را بسوزانید و کسی که بکشد کسی را از روی عمد او را بکشید . بگیرید محکم احکام الهی را با دستهای قدرت و اقتدار و رها کنید راه و رسم مردم نادان را و اگر چنانچه در باره کسی که خانه کسی را آتش میزند یا کسی که کسی را به عمد میکشد حبس ابدی قائل بشوید آنهم گناهی ندارد خداوند حکم میکند برانچه که میخواهد.
شهید بزرگوار جناب بخت آور نزدیک به سی سال قبل در رد ایراد مزبور چنین مرقوم فرمودهاند :"
قبلا لازم میدانم نظر معترض را بدین نکته معطوف دارم که از قرن هیجدهم که ماشین و برق وارد حیات مردم گردید و کلیه مایحتاج خانواده ها از طبخ ـ استحمام ـ آرایش ـ مسافرت و غیره به وسیله ماشین و برق انجام گرفت گرچه یک نوع آسایش نسبی به وجود آمد ولی به همان میزان نیز خطراتی مانند آتش سوزی تولید نمود و مضرات سنگین آتش سوزی به حدی مدهش بود که هر کشوری مجبور شد تاسیسات و اداره منظمی به نام (اطفائیه) آتش نشانی به وجود آورد تا بتواند از بلای مدهش که گاهی شهری را به آتش کشیده و صدها انسان را نابود نموده است جلوگیری نماید. به طوریکه جان مارکوییست در کتاب ( جنایت ) که جزء سلسله انتشارات چه میدانم ترجمه و منتشر گشته است مینویسد اغلب این آتش سوزیها به طور عمدی انجام میگرفته است.
اصولا محرکاتی که برخی از انسانهای خودخواه جانی را به چنین جنایت وادار کرده بسیار است که از آن جمله میتوان ( کینه و انتقام) و یا (سودجویی ) را نام برد. مثلا اکثر دیده شده است آنهایی که در معرض خطر ورشکستگی هستند به امید اینکه از طرف شرکت بیمه پول هنگفتی دریافت نمایند خانه و یا شرکت خود را آتش میزنند یا گاهی این حریق برای انتقام بوده و کارگری که به وسیله اربابش بیکار شده است یا مستاجری که از طرف موجرش مجبور به تخلیه خانه مسکونی شده است آن را به آتش میکشد.
واضح است با توسعه خانه های آپارتمانی (مجتمع مسکونی ) که امروزه در اروپا و امریکا متداول و به تدریج در ممالک آسیایی نیز رونق میگیرد اگر یک خانه دچار حریق شود به وسیله ارتباطی که به وسیله کابل برق و گاز با ساختمانهای دیگر دارد ممکن است صدها خانه گرفتار حریق شده و صدها خانواده از زندگانی ساقط گردند و یا در طبقات فوقانی آسمان خراشها گرفتار خفگی شوند و این حادثهای است که صدها بار اتفاق افتاده است.
اکنون با توجه بدین مسئله مهم لازم میدانم نظر معترض را به یک اصل حقوقی معطوف دارم و آن این است (هر قدر آثار و نتایج جرمی وسیعتر و بیشتر باشد به همان میزان مجازات باید سختتر گردد) اکنون بر هر انسان بصیری واضح میباشد که خطرات حریق به مراتب بیشتر از قتل است به همین لحاظ در کلیه مجموعه قوانین دنیا حریق عمدی را جزء جنایات محسوب دانسته و مجازات شدیدی بر آن در نظر گرفته اند . نکته انحرافی نظر معترض آنست که وی در انطباق دادن این قانون با زندگانی مردم امروز تنها زندگی روستائیان را در نظر گرفته است و حال آنکه شارع بهایی در وضع قانون موقعیت اکثریت مردم جهان را که در شهرهای متراکم و در ساختمان بلند چندین طبقه و کارخانه ها و ادارات و شرکت ها را در نظر گرفته و بنابر شرایط و مقتضیات زندگانی موجود وضع قانون فرموده است . به اضافه شارع بهایی در باره حریق عمدی دونوع قانون جزاء مقرر فرموده که یکی کشتن و دیگری حبس ابد میباشد . چنانچه در دنباله همین آیه در فوق ذکر شد میفرمایند « و ان تحکموا لهما حبسا ابدیا لا باس علیکم » یعنی اگر حکم بکنید بر شخص مجرم حبس ابد را باسی نیست . اکنون ملاحظه میفرمایید که متاسفانه شخص معترض قانون جزایی اولی را ذکر کرده و از قانون اخیر تجاهل ورزیده است ." انتهی
جالب است که آن شهید مجید ، نزدیک به سی سال قبل تجاهل ردیه نویسان امروزی از قانون جزایی دوم را پیش بینی کرده و دیدهاند و کاملا با اطوار و حرکات مغرضانه و ناشیانه این دسته آشنایی دارند.
در یادداشتها و توضیحات کتاب مستطاب اقدس ذیل این آیه چنین میخوانیم :"
–٨۶من احرق بیتاً متعمّداً فاحرقوه و من قتل نفساً عامداً فاقتلوه (بند ۶٢)
حضرت بهاءاللّه فرمودهاند که قتل نفس و حرق بیوت به طور عمد مجازاتش اعدام است ، هر چند به جای اعدام حبس ابد نیز مجاز است (یادداشت ٨٧) . حضرت عبدالبهاء در آثار مبارکه فرق بین مجازات و انتقام را بیان و میفرمایند : انّ البشر لیس له حقّ الانتقام لانّ الانتقام امر مبغوض مذموم عنداللّه ولی مقصد از مجازات انتقام نیست بلکه اجرای حکم در حقّ مجرم است چنانکه در کتاب مبارک مفاوضات تأیید می فرمایند : هیأت اجتماعیه حقّ قصاص را از مجرم دارند و این قصاص به جهت ردع و منع است . حضرت ولی امراللّه در این باره در توقیعی که حسب الامر مبارک صادر گشته چنین توضیح می فرمایند : در کتاب مستطاب اقدس حضرت بهاءاللّه مجازات قتل را اعدام مقرّر فرمودهاند . امّا به جای آن حبس ابد را نیز اجازه دادهاند و هر دو با احکام مبارک تطابق دارد . ممکن است بعضی از ما با بینش محدود خود حکمت بالغه این حکم را درک ننمائیم ، ولی باید آن را بپذیریم و بدانیم که مراتب حکمت و رحمت و عدالت مُنزل آن کامل و فی الحقیقه کافل نجات اهل عالم است . اگر نفسی سهواً محکوم به مرگ گردد ، آیا نباید معتقد بود که خداوند مقتدر و توانا چنین بی عدالتی در این جهان را هزاران برابر در جهان دیگر جبران فرماید . البتّه نمیتوان به خاطر این احتمال نادر الوقوع که ممکن است یک فرد بی گناه سهواً مجازات شود از این حکمی که نفعش به عموم راجع است صرف نظر کرد . (ترجمه) جمال اقدس ابهی جزئیات مجازات قتل و حرق را که به هیأت اجتماعیه آینده تعلّق دارد نازل نفرمودهاند . فرعیات این احکام ، از قبیل اینکه درجات جرم تا چه حدّ است و آیا باید عوامل مؤثّر در تخفیف جرم را منظور داشت ، و کدام یک از دو نوع مجازات باید مجری گردد کلّاً به بیت العدل اعظم محوّل گشته که با ملاحظه شرایط زمان در وقت اجرای حکم تصمیمات لازم را اتخاذ نمایند . نحوه اجرای حکم نیز به بیت العدل اعظم راجع است . در مورد حرق ، حدّ مجازات وابسته به این است که چه مکانی مورد حرق قرار گرفته است . بدون شک مجرمی که انباری خالی را آتش زند و کسی که مدرسهای پر از کودک را بسوزاند درجات جرمشان تفاوت بسیار دارد .
۸۷ – و ان تحکموا لهما حبساً ابدیاً لا بأس علیکم فی الکتاب (بند ۶٢)
در جواب سؤالی از این آیه کتاب مستطاب اقدس حضرت ولی امراللّه تصریح فرمودهاند که گر چه به حکم کتاب قاتل را میتوان اعدام نمود ولی به جای آن حبس ابد نیز جایز است و به این وسیله از شدّت مجازات به مراتب کاسته می شود . همچنین می فرمایند که جمال مبارک حقّ انتخاب بین این دو حکم را عنایت فرموده و جامعه بشری را مختار ساختهاند که با در نظر گرفتن جوانب این حکم آنچه مقتضی باشد مجری دارد . چون دستورات صریح و مشخّص در باره تنفیذ این حکم موجود نیست لهذا درآتیه تشریع قوانین مربوط به این امر به بیت العدل اعظم راجع است ." انتهی
پنجمین اعتراض در مورد حکم کفن بهاییان است! نوشتهاند:" … احتمالا به این خاطر امر فرمودند ۵ کفن که مرده سرما نخورد ! ۵ کفن حریر به مرده پوشانیدن چه عمل ثوابی است و چه خاصیتی دارد در حالی که میلیونها انسان در سراسر دنیا( افریقا) سطر عورت نداشته و مثل جدشان حضرت آدم برهنه زندگی میکنند."
برای تنویر ذهن ارباب بصیرت توضیحاتی که در این خصوص در یادداشت ها و توضیحات کتاب مستطاب اقدس عینا درج میگردد:
۱۵۱ – و ان تکفنوه فی خمسه اثواب من الحریر او القطن (بند ١٣٠)
حضرت اعلی در کتاب مبارک بیان مقرّر فرمودند که جسد در پنج پارچه حریر یا کتان پیچیده شود . جمال اقدس ابهی این حکم را تأیید نموده و اضافه فرمودند : من لم یستطع یکتفی بواحده منهما . وقتی از حضور مبارک سؤال شد که آیا مقصود از اثواب خمسه مذکور در آیه فوق پنج پارچه سرتاسری است یا (( پنج پارچه ای است که در قبل معمول میشد ))، در جواب فرمودند که مقصود پنج پارچه است (سؤال و جواب ، فقره ۵۶) . در آثار مبارکه بیانی که حاکی از طرز پیچیدن جسد در پنج پارچه مجزّا و یا در یک ثوب باشد موجود نیست . در حال حاضر اهل بهاء در اجرای این امر مختارند . انتهی
شاید سایت بهایی ستیزی ، حکم مزبور را به خوبی درک نکرده و متوجه نشدهاندکه منظور از پنج پارچه ، پنچ تا عدد کفن نیست بلکه پنچ تکه پارچه مجزا است که یکی سرتاسری هست و چهارتای دیگر را هم به سر و پا و بدن متصاعد الی الله میپیچند و دفنش میکنند . حکم تکفین اموات در همه ادیان از جمله اسلام نیز آمده چنانکه پس از انقضای عصر حجر در هیچ دین و آیینی مردگان برهنه به خاک سپرده نمیشوند و مسلما اگر حق جل جلاله ارتباطی بین زندگان برهنه و کفن مردگان مییافت در زمان ظهور اسلام که به مراتب انسانهای برهنه نسبت به زمان حال بیشتر بودند حکمی نازل میفرمود! شاید هم سایت مزبور تمامی این موارد را دانسته و تجاهل می کنند و از سر عناد و لجاجت میخواهند ایرادی ولو به رفتگان و کفن ایشان که پس از چندی آن نیز پوسیده خواهد شد وارد کنند. در گذشته ایام کم نبودند عالمانی که عبا از تن در آورده و عمامه خویش را از سر برداشته و با آن تن یتیمی را میپوشاندند و هیچگاه راضی نمیشدند که یتیم و برهنهای را بیلباس بیابند و خود بیتفاوت از کنار ایشان بگذرند. اگر معترضین به راستی در ادعای خود صادقند و سنگ میلیونها انسان برهنه را به سینه میکوبند ، برای اثبات گفتار خود میتوانند در سبیل عالمان گذشته سلوک کرده و مطابق رفتار ایشان عمل نمایند.
ششمین مورد اعتراض چنین نوشته شده :"… اموات را در تابوت های بلور و سنگهای قیمتی گذاردن و به خاک سپردن کار انسان عاقل نیست . شاید آقا خدا مانند مصریان قدیم بقاء روح را به بقاء جسم مربوط میدانستهاند و به وسیله تابوت بلور … بقیه را از کتاب آقای کیایی مطالعه فرمایید."
آیه کتاب مستطاب اقدس چنین است :" قد حکم اللّه دفن الاموات فی البلّور او الاحجارالممتنعه او الاخشاب الصّلبه اللّطیفه و وضع الخواتیم المنقوشه فی اصابعهم انّه لهو المقدّر العلیم " مضمون آیه مبارکه به فارسی چنین است ، خداوند حکم فرموده است که دفن کنید مردگان را در بلور ( یعنی صندوقی از بلور بسازید گه باقی میماند ) یا صندوقهایی بسازید از سنگهای بسیار محکم یا از چوبهایی که بسیار سخت و در عین حال لطیف و نرم باشد و انگشتری که در آن آیه مخصوص اموات نقش شده در انگشت آنها قرار میدهید خدا مقدر است یعنی هرطور که بخواهد حکم میکند و علیم است یعنی حکمش از روی علم است . همانطور که مشخص است در این آیه به هیچوجه ذکری از دفن مردگان همراه با سنگهای قیمتی نشده است . در یادداشتهای کتاب اقدس ذیل این آیه چنین آمده است :
قد حکم اللّه دفن الاموات (بند ١٢٨)
حضرت اعلی در کتاب مبارک بیان امر فرمودهاند که اموات درتابوتهائی از بلور یا حجر مصیقل دفن شود . حضرت ولی امراللّه در توقیعی که حسب الامر مبارک به انگلیسی صادر گردیده می فرمایند که این حکم مبین این نکته است که جسد انسان چون زمانی محلّ تجلّی روح ابدی انسانی بوده شایان احترام است . در مورد تابوت ، مراد از حکم آن است که حتّی المقدور از مصالح پردوام ساخته شود از این رو بیت العدل اعظم تصریح فرمودهاند که برای ساختن تابوت علاوه بر مصالحی که در کتاب مستطاب اقدس مذکور است میتوان از محکمترین چوبی که در دسترس است یا از سیمان استفاده نمود . در حال حاضر اهل بهاء در انتخاب مصالح تابوت مختارند . انتهی
– دنباله دارد