در دو جهان لطیف و خوش همچو امیر ما کجا ابروی او گره نشد گرچه که دید صد خطا “

 

 

بهار مسروری

وقتی در زندگی تجربه های متفاوتی را پشت سر می گذاری، کم کم به جایی می رسی که اتفاقات دور و برت دیگر چندان تو را تحت تاثیر قرار نمی دهند.شاید فقط هر از چند گاهی ، آن هم وقتی اخبار تلخ، مثل رگبار مسلسلی مرگبار سینه ات را بی وقفه هدف قرار می دهند، یادت میفتد یک روزی تو هم قرار بوده یک انسان معمولی با حقوقی برابر دیگران باشی.

وقتی در زندگی عمومی؛ انقلاب و جنگ و در زندگی خصوصی، اخراج و حبس و تبعید را تجربه می کنی، دیگر به کمترین ها قانع می شوی وقتی حتی قبل از به دنیا آمدن هم، حقوقی که مستقیما روی زندگیت تاثیر دارد را از تو می گیرند، همچنان که بزرگ می شوی به تدریج لیست حقوق پایمال شده ات آن قدر زیاد می شود که دیگر هیچ وقت فرصتش را پیدا نمی کنی که ولو برای دقایقی کوتاه به آن ها فکر کنی. در واقع سرعت زیادشان تو را از دنبال کردن منصرف می کند و به نوعی قانع می شوی به هر آن چه باقی بماند.

زندگی این روزهای بهاییان ایران واقعیتی باورنکردنی از همین وضعیت است. درست چند روز بعد از این که یکی از اساتید نازنین بهایی محکوم به ده سال حبس شد، دادگاه جوانان شیرازی برپا شد، با حکم های سنگینی که هر فرد بی طرفی را به حیرت وا می دارد.

عده ای دعا می کنند که این احکام سنگین شکسته شود یا اقلا نصف شود ولی وقتی کسی بی گناه است، حتی اگر یک دقیقه هم پشت میله ی زندان برود باز خطاست و دور از عدالت و انصاف. و در این قیامتی که برپاست تو نمی دانی دردت را به که بگویی؛ البته به جز خداوند عالم که سمیع و بصیر است و وعده های بی پایان به مومنینش داده است.

زهر به پیش او ببر تا کندش به از شکر                                       قهر به پیش او بنه تا کندش همه رضا

آب حیات او ببین هیچ مترس از اجل                                        در دو در رضای او هیچ ملرز از قضا *

به خاطر این ویروس فراگیر که جهان را یکسره بر هم زده، قید بیرون رفتن را می زنی و سعی می کنی با گفتگوهای تلفنی با دوستانی که می دانی قلبشان ازشنیدن این اخبار مثل قلب تو سنگین شده، قدرتت را برگردانی یا خودت را دلداری بدهی یا شاید هم در ناخودآگاهت حالی دیگر جریان دارد و تو فقط می خواهی به دیگران یادآوری کنی که با وجود تمام اتفاقات ناخوشایند، با وجود تمام فشارهای قابل تصور و غیرقابل تصور و در یک کلامتمام تلاش هایی که برای کندن ریشه ات از خاک سرزمینت شده ؛ هنوز هستی و ریشه هایت در عمق، قوی و سالم و جاریند، گویی هر ضربه ای ریشه ات را قوی تر کرده و گاهی هم اگر برگی زرد یا شاخه ای خشک می شود و جاهل فکر دیگری می کند، خیالی نیست.

از تو دل ار سفر کند با تپش جگر کند                                             برسر پاست منتظر تا تو بگوییش بیا

دل چو کبوتری اگر می بپرد ز بام تو                                              هستخیال بام تو قبله جانش در هوا” *

دوست اول در حرفهایش جمله ای می گوید که تو را می برد به خاطرات دور و نزدیک از انسان هایی که روزگاری می شناختی، “دستشون درد نکند با این حکم ده سال! اصلا چنین معلم صبوری حیف بود در خانه و به مرگ طبیعی از دنیا برود، شهادت لیاقت می خواهد جانم! حالا مطمئن باش اگر بروی و از خودش هم بپرسی راضی و شاکر است، همون اول یک متنی نوشته بود که اگر خواست خدا این است یقین دارم بهترین است”؛ یاد چند سال پیش میفتی و روزی که خبر شهادت عطاءالله رضوانی را شنیدی، آن روز هم دوست جنوبیت مشابه همین را گفت “این قدر آدم خوبی بود که حیف بود به مرگ طبیعی برود!” تعجب نمی کنی چون خودت هم هرچند نخواستی به زبان بیاوری ولی دقیقا همین طور فکر می کنی. این روزها که ویروسی آمده که زنده ماندن را بیشتر شبیه معجزه کرده، شاید گفتن از مرگ هم راحت تر شده ولی یادت هست چند دهه پیش از این هم زن جوان با فرزند چند ماهه اش وقتی رو به قبله ایستاد و نماز حاجات خواند تا شوهر جوانش به جای اعدام به خانه برگردد؛ نتوانست و نخواست بین اراده ی خدا و آن جوان نازنین قرار گیرد. شاید بیست سال دیگر فیلم هایی بسازند از این آدم ها، این ها داستان نیست و حقیقت زندگی گروهی ایرانی بهایی است که صد و هشتاد سال است مورد ظلم هستند و هستند و… همچنان هستند.

دور مرو سفر مجو پیش تو است ماه تو                                 نعره مزن که زیر لب می شنود ز تو دعا

می شنود دعای تو میدهدت جواب او                                  کای کر من کری بهل گوش تمام برگشا *

با دوست دوم تماس می گیری، معلوم است بغض دارد، صبر می کنی تا ببینی چه می گوید … با یکی از شیرازی ها حرف زده بود، و او هم با روحیهی عالی امیدوار بوده که حکم هایشان شکسته شود و راضی به سه چهار سال بوده … دیگر چیزی نمی شنوی، قطرات اشک همراه خنده امانت نمی دهند … فکر می کنی چه طور ممکن است در این دنیای بی حوصله که توجه ها و تمرکزها به سر مویی بند است، افرادی پیدا شوند که در شرایط بسیار سخت، این گونه راضی و شاکر و خوش روحیه باشند. شاید بشود گفت کهعصاره ی وجودشان چنان با تبعیض آمیخته که تا آخر عمر هم یاد نمی گیرندکه فکر کنند بهشان ظلم می شود، گویی روی زمین ما زندگی نمی کنند و تعلقی به آن ندارند یا به کلی مکان یا زمان در ذهنشان تعریف دیگری دارد.

فکر می کنی درست در دل تاریخ زندگی می کنی، هر روز و هر لحظه چیزهایی می بینی و می شنوی که به شدت تکانت می دهند، و می دانی راه درازی مانده تا رسیدن. رسیدن به هر آن چه که مقدر است و چون این قول و قرار از جنس این جهان نیست، پس قابل تغییر هم نیست. تو هم وظیفه ای داری و قرار است بهترین کاری که می توانی را انجام بدهی. با وجود اشک و آه و غصه، روحیه ات عالیست. احساس می کنی همه این اخبار یادآوری از بالاست. پس سهم خودت را از این بار سنگین، از این امانت الهی  بلند می کنی و ادامه می دهی و احساس می کنی ریشه هایت چند متری عمیق تر می شود.

گرنه حدیث او بدی جان تو آه کی زدی                                           آه بزن که آه تو راه کند سوی خدا *

*ازدیوان شمس اثرمولانا

Comments are closed.