رطبخورده منع رطب چون کند؟
زمانی که به مدرسه میرفتیم، معلـّم فقهی داشتیم که روحش شاد کتاب قطوری میآورد و سخن از پیامبر اکرم و ائمّهء اطهار میگفت. اسمش یادم نیست؛ امّا این داستانش یادم است که میگفت یک روز حضرت علی (ع) خیلی گرفتار بود و تا به خودش آمد دید خورشید نزدیک به غروب است. به نماز ایستاد تا زودتر نماز را از قضا شدن نجات دهد، امّا وسط نماز دید، خیر، خورشید دارد از دست میرود؛ با دست اشاره کرد و خورشید وسط آسمان ایستاد تا حضرت علی نمازش را تمام کرد؛ پس آنگاه اجازه داد خورشید به حرکتش ادامه دهد. امّا این برای معرفی این معلّم فقه بود. میخواستم این داستانش را نقل کنم که میفرمود یک روز مادری فرزندش را نزد حضرت رسول آورد و گفت این بچه خرما زیاد میخورد و به بدنش هم نمیسازد و جوش میزند و این قبیل حرفها.
شما به او بفرمایید که اینقدر خرما نخورد. حضرت فرمودند، برو فردا بیا. زن رفت و فردا دوباره با پسرش آمد. حضرت به پسر فرمودند، اینقدر خرما نخور. پسر اطاعت کرد. مادر حیران پرسید چرا دیروز نگفتید؟ فرمودند دیروز خودم خرما خورده بودم و اگر این پسر را نهی میکردم تأثیر نمیکرد و حکایت "رطبخورده منع رطب چون کند" در مورد من مصداق پیدا میکرد.
راست و دروغ این داستان به من ربطی ندارد؛ امّا آنچه که اخیراً واقع شده دقیقاً همین قضیه است که این حضرات مسلمین از پیامبر خودشان هم یاد نمیگیرند. جناب احمدینژاد به امریکا آمدند و مسئولین و رئیس دانشگاه و غیره به ایشان اهانت کردند (کار بدی هم کردند؛ چون نه در شأن رئیس دانشگاه بود و نه در شأن ریاست جمهوری یک مملکت که به عنوان مهمان وارد شده است.) این اتّفاق که برای ایشان افتاد، آقای رفسنجانی فرمودند، "اهانت به احمدینژاد نشانهء شکست روحی امریکا است." و رئیس مجلس فرمودند، "ما از اقدام شجاعانهء احمدینژاد حمایت میکنیم که علیرغم اهانتی که به ایشان شد، در کمال شهامت حرف خود را زدند." نمایندگان مجلس این حرکت امریکا علیه جناب دکتر احمدینژاد را نشانهء عظمت و بزرگی ایران دانستند و درماندگی امریکا را به وضوح اعلام نمودند. آنها گفتند که این تقابل بین امریکا و احمدینژاد نشانهء پیروزی و سرافرازی ایران بود.
تا اینجای قضیه هیچ حرفی نیست. امّا، اخیراً یکی از بهائیان را گرفتند و به دادستانی بردند و به محض ورود ایشان به اطاق دادستانی، یکی از مسئولین شروع به اهانت به حضرت بهاءالله کرد. در رسانهها مرتّباً به حضرت بهاءالله، حضرت باب و حضرت عبدالبهاء اهانت میکنند و افترا میبندند و دروغهایی سر هم میکنند که "رائحهء منتنهاش را هر عاقل هوشمندی ادراک نماید." حال در اینجا چند نکته مطرح است:
۱- اگر اهانت امریکا به جناب احمدینژاد نشانهء شکست روحی امریکا است؛ پس اهانت جمهوری اسلامی به بهائیان نشانهء شکست روحی جمهوری اسلامی در مقابل بهائیان است.
۲- اگر جناب احمدینژاد حق داشتند در مقابل این اهانت باز هم بایستند و حرف خود را بزنند، پس به بهائیان هم حق بدهید بایستند و حرف خود را بزنند و مقاصد خود را بیان کنند.
۳- اگر حرکت جناب احمدینژاد دالّ بر شهامت ایشان بود، پس بیان حقایق توسّط بهائیان هم نشانهء شهامت آنها است نه مخالفت با حکومت. پس بگذارید حقایق امرشان را ابلاغ کنند و سوءتفاهمات را برطرف نمایند.
۴- اگر عکسالعمل جناب احمدینژاد نشانهء پیروزی و سرافرازی ایران بود، بنابراین استقامت بهائیان ایران و سخن گفتنشان علیرغم تضییقات و فشارها، علامت فیروزی و سربلندی آنها است.
۵- اگر جناب احمدینژاد با تدابیر امنیتی شدید و در محاصرهء مأمورین از دانشگاه خارج شدند، بهائیان در ایران نه تدابیر امنیتی دارند و نه مأمورین از آنها حفاظت میکنند.
۶- اگر جناب احمدینژاد در امریکا از هر تعرّضی مصون ماندند و در مقابل صحبتهایشان احدی دست به سوی ایشان دراز نکرد، امّا بهائیان ایران هنوز پس از سالها، فقط در مقابل بیان حقایق دینشان و جواب دادن به حملات و تهمتها، در معرض اذیت و آزارند؛ هنوز حقوقشان به آنها داده نشده و هر روز که میگذرد به نوعی با آنها مقابله میشود.
بنده خاضعانه تقاضا دارم این دو مورد را در کنار هم قرار دهید و قدری انصاف هم چاشنی آن کنید و ببینید شکست از کیست و پیروزی از که؛ ببینید شهامت چه کسی دارد و خوف که؛ ببینید مظلوم چه کسی است و ظالم که؛ ببینید حقّ دفاع از کیست و حقّ حمله از که؛ ببینید عامل به گفتار خود کیست و رطب خورده که منع رطب کند، که!
جانتان خوش باد.