۲۳/۷/۱۳۸۶
تورج امینی
نامه ای که گویی برای ۵۸ سال بعد نوشته شد!
کسانی که نوشته های مرا خوانده اند ، می دانند که یکی از دغدغه های نوشتاری من این است که نشان دهم بهائیان همیشه مورد ظلم چهار طبقه علما ، مردم ، به اصطلاح روشنفکران و حکومتگران بوده اند. گاهی از دوره قاجار و ظلمی که بر بهائیان رفت می نویسم ، زمانی از دوران پهلوی و ستم هایی که بر جامعه بهایی وارد گشت می نگارم و البته خیلی به ندرت در باره وضع بهائیان در دوره حکومت جمهوری اسلامی ؛ که مرا با آن همه گرفتاری در دوره قاجار و پهلوی ، دیگر مجال رسیدگی به مسائل زمان اخیر نیست.
اینک نیز قصدی ندارم تا مقاله ای در ارتباط با بهائیان و وضع فعلی شان بر صفحه کامپیوتر نمایان سازم. وضع فعلی ما بیش از آن چه من توان نشان دادنش را داشته باشم ، خود معلوم و واضح است. اگر کسی چشم خود را نبندد و گوش خود را نگیرد ، هم می بیند و هم می شنود. اما دغدغه ای که ذکرش را نمودم ، مرا ناچار می سازد تا لااقل برای آرامش خودم ، به انتشار یکی از نامه های محفل ملی بهائیان ایران که در سال ۱۳۲۸ شمسی به نگارش درآمد ، بپردازم و از این طریق ارتباطی بین ۵۸ سال قبل و موقعیت امروزی بهائیان برقرار سازم. این نامه که نمونه های زیادی از آن نوشته شده و به دوایر دولتی ارسال گردیده است ، از نظرگاه من حاوی چند مطلب مهم است و من مایلم که این نظرگاه را در اختیار خواننده این نوشتار قرار دهم:
اولا: کسانی هستند که در زمان ما چرخ گردون یک دو روزی بر مرادشان رفته ، خود را مورخ نام نهاده و مدعی اند که بهائیان در دوره پهلوی از آرامش برخوردار و مورد حمایت دوایر دولتی بوده اند. به سخنان بی مایه ای که اینان بر سر هم می کنند تا برای خراب کردن چهره جامعه بهایی ، بهائیان را به دولت پهلوی وصل کنند ، بارها جواب داده شده است. حقیقت این است که کسی که گوش خود را گرفته ، چشم خود را بسته و به صورت "صمٌ بکمٌ عمیٌ" تاریخ می نویسد ، نمی تواند دم از واقعیت و حقیقت بزند. من از تمام نویسندگان ضد بهایی و خصوصا قلم به دستان ویژه نامه ایام ( متعلق به روزنامه جام جم که چندی قبل منتشر شد ) ، می خواهم که به دیده انصاف به مطالب این مقاله دقت بفرمایند. این به اصطلاح مورخان اگر قانع نشدند که حکومت پهلوی با بهائیان موافق نبود ، بفرمایند تا مقاله های دیگری بنویسم ، هر چند تعداد که تا چاه قناعتشان پر شود!
ثانیا: کسانی هستند که خود را حکمران نام نهاده اند و تکیه بر وساده ای زده اند که برای عدالت گستری ایجاد شده است. می توان گفت گسترش عدالت و نهادهای پیچ اندر پیچش همچون قوای مقننه ، مجریه و خصوصا قضاییه بیش از آن چه برای حمایت طبقه مرفه و قدرتمدار جامعه ایجاد شده باشند ، برای دستگیری مظلومان و بی پناهان درست شده اند. با آن که قانون هزارتو است ، اما "مظلوم" تعریفی پیچیده ندارد. مظلوم کسی است که ادعا می کنند حقی دارد و صاحبان قدرت ، حقش را به او نمی دهند. عدل یعنی هر چیز را بر سر جای خود گذاشتن و اگر در هزار سال پیش عدالت به اقتضای هر محل معنای خود را داشت ، اما امروزه عدالت را بر اساس حقوق انسانی معین می کنند و طبیعتا عدالت یک تعریف جهانی دارد که عقل های سلیم آن را و مصادیقش را پذیرفته اند. تنها بر همین مبنای جدید است که حکومتگران می توانند هر چیز را بر سر جای خود بگذارند و مدعی باشند که در راه گسترش عدالت گام بر می دارند.
البته این بدان معنا نیست که از طرفی تعریف کردن لغت عدالت و کنار نهادن برتری های جنسی ، مذهبی ، قومی و نژادی در آن تعریف و از طرف دیگر با بنیان کردن قانون بر مبنای حقوق انسانی ، دیگر ظلمی صورت نمی گیرد ؛ بلکه سخن من بدان معنا است که در صورت جا به جایی و به هم خوردن نسبت ها ( یعنی وقتی حقوق انسانی مردمان بر سر جای خود نباشند و ظلمی صورت گیرد ) ، مفهومی به نام عدالت اجتماعی وجود دارد که مظلوم می تواند با رجوع به نهادهای ذی ربط ، حق خود را بستاند و نسبت درست مسائل یا وقایع را مجددا برقرار سازد و هر چیز را دوباره بر جای خود بنهد و یا حتی بابت حق از دست رفته ، غرامت بگیرد.
الحمدلله که قوانین حقوق بشر را اکثر قریب به اتفاق کشورها قبول کرده اند و در ایران نیز این اتفاق ده ها سال است که افتاده است. حکومت محمد رضا شاهی که کنوانسیون حقوق بشر را امضا کرد ، اگر واقعا قصدی برای اصلاح امور ایران داشت و هدفش برقراری عدالت اجتماعی بود ، می بایست شرایطی فراهم می نمود تا ساز و کار مزبور که مورد قبول روح حاکم بر جهان امروزه است ، در ایران تمکن حاصل کند. اما آن شاه بی معنی نه تنها این کار را نکرد ، که زمان هایی کاملا بر خلاف داعیه های عدالت مداری اش ، کار را بر اقوام و مذاهب سخت نمود و بهترین شاهد برای ادعای من ، وضعیت بهائیان در دوره پهلوی است.
تاریخ ایران تاریخ تأسف باری است. از صد و پنجاه سال پیش تا کنون در این مملکت بحث تساوی حقوق ، برادری و برابری گوش فلک را کر نموده و این خود به این معنا است که چنین مفاهیمی هنوز در ایران جای اصلی خود را پیدا ننموده اند! وضعیت بهائیان در ایران نفی کننده ادعای تمام حاکمانی است که می گویند: ما در ایران به تمام عقاید و مذاهب احترام می گذاریم و ساز و کاری چیده ایم که ملل متنوعه در ایران از حقوق مساوی برخوردارند! ؛ از ناصرالدین شاه گرفته تا محمود احمدی نژاد. با این تفاوت که در زمان ناصرالدین شاه که رهبران آلیانس او را در فرنگستان مورد سؤال قرار دادند و او نیز حرف های ناصواب تحویلشان داد ، هنوز سازمان حقوق بشر وجود خارجی نداشت ، ولی از زمان محمد رضا شاه تا زمان آقای احمدی نژاد ، وجود و لزوم چنین سازمانی از بدیهیات است.
نکته جالب که مربوط به بحث من است ، آن که محمد رضا شاه در سال ۱۳۲۸ به امریکا سفری نمود و در ضمن سخنانش ، چیزهایی گفت که معلوم می سازد در باره حقوق اقلیت ها مورد بازخواست عده ای بوده است: " در ایران تمام ملل اقلیت در رفاه و آسایش به سر می برند و به حقوق حقه هیچکس تجاوز نمی شود و تبعیضات نژادی و مذهبی وجود ندارد و بنیان اداره مملکت بر روی پایه دموکراسی کامل استوار گردیده ". عجب آن که عین همین جملات را محمود احمدی نژاد در سال ۱۳۸۶ در آمریکا و بارها و بارها بر زبان راند و وقتی از او در باره حقوق بهائیان پرسیدند ، بلند شد ، خداحافظی کرد و رفت!
با توجه به مطالب فوق الذکر ، اینک با هم نامه ای را که محفل ملی بهائیان ایران در سال ۱۳۲۸ به نخست وزیر وقت ( محمد ساعد ) نوشت ، بخوانیم. اما در حین خواندن برای فهمیدن موقعیت اسف بار بهائیان در دوره پهلوی ، ارتباط ذهن خود را با چند موضوع جانبی ، قطع نکنیم: ۱. پنج سال پیش از نوشتن این تظلم نامه ، همین آقای محمد ساعد نخست وزیر بود و در زمان صدارت او در سال ۱۳۲۳ فاجعه تأسف بار قتل و غارت بهائیان شاهرود اتفاق افتاد و عاقبت نیز تمام مسببین آن واقعه تبرئه و آزاد شدند. ۲. یک ماه بعد از نوشتن این تظلم نامه ، به واسطه قتل اعضای خانواده ای در ابرقو ( بر سر مسأله زنبارگی امید سالار که از خوانین و متنفذین منطقه بود ) ، مخالفان آیین بهایی به سادگی هر چه تمام تر ، بهائیان یزد و اسفندآباد را وجه المصالحه کردند و جامعه بهایی ضمن از سر گذراندن ضوضایی در منطقه ، در چاه سیستم نابهنجار دادگستری فرو افتاد و بدون وجود داشتن هیچ سند موجهی تعدادی از بهائیان سال ها در زندان محبوس شدند. ۳. دو ماه بعد از نوشتن این تظلم نامه ، دکتر سلیمان برجیس که بهترین و با اخلاق ترین دکتر در کاشان بود ( که حتی بسیاری از آخوندهای محل برای مداوای خود نزد او می رفتند ) ، توسط فداییان اسلام با حدود ۸۰ ضربه چاقو به قتل رسید و عاقبت نیز چون همیشه قاتلان تبرئه شده و با سلام و صلوات به کاشان بازگشتند. ۴. چهار ماه بعد از نوشتن این تظلم نامه ، به جای آن که دولتیان و در رأسشان آن شاه بی معنی ، به فکر برقراری عدالت اجتماعی باشند ، در فکر محدود کردن تشکیلات بهایی و جلوگیری از بهائیان بودند ( یعنی کسانی که مرتبا مورد قتل و غارت قرار می گرفتند ، ولی به جای تفنگ دست گرفتن و به جان مردم افتادن ، تنها به مراجع حکومتی تظلم می نمودند! ) در ۱۶/۱/۱۳۲۹ نخست وزیری در کمال وقاحت به وزارت کشور نوشت:
" راجع به قتل دکتر برجیس و تظاهرات و تشبثاتی که از طرف بعضی عناصر به عمل می آید ، اشعار می دارد: نامه هایی که تحت عنوان محفل بهایی ها به دوائر دولتی می رسد ، به هیچ وجه رسمیت ندارد و قابل جواب دادن نیست. تظاهرات و تحریکاتی که از طرف این قبیل عناصر در مرکز یا شهرستان ها به عمل می آید جدا باید جلوگیری شود و محرکین مورد تعقیب قرار گیرند ".(1)
می خواهم بگویم که سابقه بهایی ستیزی در دولت های ایران قدمت تاریخی و همیشگی داشته است و متأسفانه هنوز دارد. من خود یکی دو ماه پیش در یکی از شهرهای شمال ، به طور اتفاقی نامه جوابیه ای از طرف هیأت دولت در دست یکی از بهائیان دیدم که در سفرهای دوره ای دولت احمدی نژاد به استان مازندارن در باره حقوق بازنشستگی اش به ایشان نوشته شده بود. جواب چنین بود که چون شما پیرو بهاییت هستید ، این حقوق به شما تعلق نمی گیرد! البته شعار احمدی نژاد در تشکیل هیأت دولت در استان های مختلف این بود که عدالت را در همه نقاط ایران در دسترس آحاد جامعه قرار دهد و حقیقتا این گونه برخورد کردن با حقوق اتباع ایرانی چه بهره ای از عدالت اجتماعی دارد؟ آیا تفاوت نگاه وعملکرد حکومت امروزی ایران با نگاه و عملکرد دولت شاهنشاهی در ارتباط با موضوع بهائیان و عدالت اجتماعی در چیست؟
یعنی آیا وضع کنونی بهائیان در ایران در ادامه دعاوی رئیس دولت کنونی با توجه به اخراج جوانان بهایی از دانشگاه و احکام زندان و تبعید برای بهائیان ، به وضعی در خواهد آمد که وضع بهائیان در حدود ۶۰ سال قبل و پس از دعاوی محمد رضا شاه درآمد؟ در این صورت وای بر حال عدالت. نامه محفل ملی بهائیان را با هم بخوانیم ، تو گویی که این نامه دیروز نوشته شده است:
نمره ۷۶۷ ؛ تاریخ ۱۶ شهر القول ۱۰۶ مطابق۱۷/۹/۱۳۲۸
مقام محترم نخست وزیری
به کمال احترام به عرض می رساند: هر چند این محفل از نتیجه عرائض تظلم آمیز سابق خود راجع به تعدیات و تضییقات وارده بر بهائیان ایران بی اطلاع مانده و از قرار معلوم ومشهود اقدام جدی و مؤثر از طرف آن هیأت محترمه برای جلوگیری از تجاوزات متعصبین و مفسدین که هر روز به عنوانی بر ضد بهائیان مظلوم این کشور مقدس قیام نموده و می نمایند ، به عمل نیامده ؛ ولکن با وصف این حال چون تضییقات وارده بر بهائیان ایران ادامه دارد ، از روی اجبار و اضطرار مجددا به عرض مطالب ذیل مبادرت می شود. چون در عرائض سابقه شمه ای از محرومیت های بهائیان ایران و صدمات وارده بر آنان به اطلاع آن مقام محترم رسیده ، در این مقام فقط به ذکر چند فقره از تعدیات جدیده که در شهور اخیره بر جمعی کثیر از رعایای صدیق و مطیع دولت شاهنشاهی وارد گردیده ، من باب نمونه ذیلا اکتفا می شود:
۱. جوانان بهایی که تحصیلات متوسطه و عالیه خود را در رشته تعلیم و تربیت به پایان می رسانند و در نهایت حسن نیت و کمال صداقت می خواهند به این آب و خاک خدمت کنند ، فقط به جرم بهایی بودن از این خدمت شریف ممنوع می شوند.
۲. نفوسی که سالیان دراز عمر گرانمایه را در فن آموزگاری صرف نموده و مدت بیست سال نیروی جسمانی و روحانی خود را در این راه از دست داده اند ، به همین عنوان از خدمت منفصل می شوند. چنان که اخیرا در سیرجان و مازندران و ساوه و نقاط سائره به موجب احکام رسمیه وزارت فرهنگ جمعی از بهائیان فقط به عنوان بهایی بودن از خدمت معارف منفصل گردیده اند و اسناد و مدارک معتبره که مثبت این مدعاست ، موجود.
۳. برخی از پزشکیاران بهایی بر اثر تصریح عقیده از خدمت برکنار شده اند.
۴. چند نفر از رعایای بهایی که در آمره خلجستان قم به کمال متانت و رعایت آداب انسانیت به شغل زراعت و رعیتی مشغول بوده ، بر اثر غوغای متعصبین و تحریکات متنفذین که همواره باطنا برای استفاده مادی و صورتا به بهانه مذهبی اعمال شده و می شود ، برای مدت دو سال به حکم شورای امنیت محلی ، به عنوان شرارت که خود صادر کنندگان این رأی نیز قطعیا نزد وجدانشان از چنین افک و افترای عجیب شرمسار بوده به یزد تبعید شده اند و عرائض تظلم آمیز آن مظلومان و آه و فغان اهل و عیال ستمدیده آنان به جایی نرسیده است و از همه غریب تر و شگفت انگیزتر آن که مأمورین مربوطه این بیچارگان را بدون دادن خرج راه و با پای پیاده وادار به طی طریق نموده و به آه و ناله ایشان ادنی توجه ابراز نداشته و رحم و شفقت را به کلی کنار گذاشته اند. چنان که آن مظلومان در نامه ای که به یکی از منسوبانشان نگاشته ، به کمال سادگی و بساطت این ظلم و تعدی را بدین صورت آشکار و واضح ساخته اند: "هنوز چایی نخورده بودیم ، آقای سروان داروگر به اداره آمدند و تغیر به مأمورین نمودند که چرا دیروز غروب به شما گفتم اینها را حرکت بدهید ، هنوز هم حرکت نداده اید و دیناری هم هزینه سفر به ما نداده بودند. به ایشان عرض کردیم ما دو نفر پیرمرد بدون تهیه و خرجی پای پیاده نمی توانیم این همه راه برویم. با نهایت تغیر جواب داد که من وکیل نیستم ، می توانید یا نمی توانید بروید ، به من امر شده که شما را پیاده پست به پست با خرج خودتان به یزد بفرستم و با نهایت تغیر به مأمورین امر کرد که فوری ایشان را حرکت بدهید و بیش از این معطل نکنید و من کاری به این حرف ها ندارم ، رأی کمیسیون داده شده که شما را پست به پست با خرج خودتان پیاده به یزد تحویل نمایم ، حالیه قوه دارید یا ندارید آن هم به من مربوط نیست و بیش از این هم حرف نزنید و فوری حرکت دهید و ما هم با وضع توهین آمیز و رقت آوری حرکت کردیم. قدری راه آمدیم دیدیم قوه و بنیه پیاده رفتن با مأمورین نداریم …"
آیا این رفتار ناهنجار و وضع ناگوار مظالم قرون وسطی را به یاد آن هیأت مجلله نمی آورد و همان تعصبات مذهبی مؤسسین انکیزیسیون را دوباره در خاطرها تجدید نمی نماید؟ و آیا این گونه رفتار با بهائیان ایران واقعا با اظهارات اعلی حضرت همایون شاهنشاهی و مواد منشور آتلانتیک و لائحه حقوق بشری و از همه مهم تر با اصل هشتم و نهم و دوازدهم و چهاردهم و هیفدهم متمم قانون اساسی مطابق و موافق است؟ و آیا دولت شاهنشاهی در چنین عصر نورانی و با این همه توقعات و انتظارات ملل و دول متمدن عالم از ایران می تواند به ادامه این اعمال پر وبال اجازه دهد و مانند سابق متعصبین و مغرضین را در اذیت و آزار بهائیان مطلق العنان گرداند؟
مسافرت اعلی حضرت همایون شاهنشاهی به آمریکا بیش از پیش کشور مقدس ایران را مطمح نظر جهانیان نموده و بر انتظارات و توقعات ملل راقیه دنیا از دولت و ملت ایران به مراتب افزوده است. وقتی رئیس عالی کشور در آمریکا علی رؤوس الاشهاد به نهایت صراحت می فرماید که در ایران تمام ملل اقلیت در رفاه و آسایش به سر می برند و به حقوق حقه هیچکس تجاوز نمی شود و تبعیضات نژادی و مذهبی وجود ندارد و بنیان اداره مملکت بر روی پایه دموکراسی کامل استوار گردیده ، البته باید اوضاع و احوال داخله کشور نیز من جمیع الجهات مؤید بیانات شاهانه باشد و اقدامات دولت چون آیینه صاف و شفاف تمام نیات مقدسه ملوکانه را منعکس سازد و قوه مجریه اظهارات صریح و بی شائبه شاهنشاه عدل پرور و دادگستر را از حیز امل به میدان عمل انتقال دهد.
مع الاسف در مورد بهائیان قضیه کاملا معکوس است. یعنی بزرگترین و کثیر العده ترین اقلیت دینی ایرانی علی رغم نیات مقدسه ملوکانه و اظهارات صریحه شاهانه گرفتار ظلم و تعدی بوده و هستند و به عناوین مختلفه به حقوق حقه آنان تجاوز می شود و راحت و آسایش و امنیت از ایشان سلب می گردد. چنان که نمونه ای از آن در این عریضه به اطلاع آن مقام محترم رسیده است.
در خاتمه نامه مستدعی است برای تحقیق نوایای مقدسه اعلی حضرت همایون شاهنشاهی و به نام انسانیت و ایرانیت و حفظ شؤون ایران باستان ، دستورات صریحه اکیده به مقامات و دوائر مربوطه صادر فرمایند که از این تعدیات جلوگیری کنند و بهائیان ایران را نیز همان طور که منطوق اصل هشتم متمم قانون اساسی است ، مانند سائر رعایای دولت شاهنشاهی در مقابل قانون متساوی الحقوق دانند و از این تبعیضات و تضییقات و اعمال غرض و تعصب که بالمآل لطمه ای شدید به حیثیت و مقام ایران عزیز وارد خواهد آورد بردارند.
با تقدیم احترامات فائقه
رئیس محفل روحانی ملی بهائیان ایران ، نورالدین فتح اعظم
منشی محفل روحانی ملی بهائیان ایران ، علی اکبر فروتن. (۲)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- سایت اوهام زدایی ، مقاله کنکاشی در باره اظهار نظر آقای عبدالله شهبازی تحت عنوان جستارهایی از تاریخ بهایی گری در ایران ، نسخه پی دی اف.
- اخبار امری ، سال ۱۳۲۸ ، شماره ۸