جبران خلیل جبران و دیانت بهائی

جبران خلیل جبران و دیانت بهائی

ویلیام نیری

ژولیت تامپسن از مؤمنین اولیه ی بهائی در غرب بود.او از نقاشان برجسته ی آمریکایی است که از آثارش می توان به پرتره ی وودرو ویلسن اشاره کرد.سال ها بود که ژولیت به همراه یکی از دوستان هنرمندش(دیزی پامپلی)در خیابان دهم غربی نیویورک شماره ی ۴۸زندگی می کرد.ژولیت و دیزی خانه ی خود را به محلی معروف برای گردهم آیی افرادی از نژادها و ادیان مختلف بدل کرده بودندو در این ملاقات ها دیانت بهایی را نیز معرفی می کردند.در آن سوی خیابان کمی آن طرف تر (شماره ی ۵۱)جبران خلیل جبران *به همراه دوستانش زندگی می کرد.

 

به زودی دوستی نزدیکی بین ژولیت و جبران شکل گرفت.ژولیت می گوید:"خلیل همیشه می گفت که من اولین دوستش در نیویورک بودم.ما دوستان خیلی خیلی خوبی بودیم…او کتاب هایش را در استودیویی آن طرف خیابان می نوشت.آن گاه مرا صدا می کرد و می گفت بیا یک فصل از کتاب را گوش کن".ژولیت در باره ی جبران چنین می گوید:"او نه فقیر بود نه غنی.متوسط بود. بر روی یک روزنامه ی عربی کار می کرد.آزاد بود که بنویسد و نقاشی کند.در سال های اول از سلامت جسمانی خوبی برخوردار بوداما بعدها به خاطر بیماری سرطان بسیار افسرده شده بود.در ۴۹سالگی در گذشت.او می دانست که زندگی اش خیلی زود پایان می یابد."

  ژولیت،جبران را با دیانت بهائی آشنامی کند.بعد ها قسمت هایی از  نوشته جات عربی بهاء ا لله** را  برای او می خواندجبران می گوید:"شگفت انگیز ترین ادبیاتی است که تاکنون نوشته شده است…هیچ عربی ای به پای عربی بهاءالله نمی رسد."

   کمی بعد جبران خود بصورت یک استاد یا مرشد در می آیدو مریدانی پیدا میکند.او میگوید که احساس نمی کندنیازی به ظهور پیامبری باشد.او فکر می کرد در هر صورت مستقیماًبا خدا در ارتباط است.

روزی ژولیت به او خبر می دهد که عبدالبهاء***به زودی از این شهر بازید میکند.جبران درخواست می کند که پرتره ای از او بکشدو عبدالبهاء یک روز صبح  زود به او وقت می دهد که این کار را انجام دهد.او میگوید:"برای نخستین بار با چهره ای آنچنان نجیب روبه رو گردیدم که روح قدسی از آن نمایان بود"همچنین می گوید دروجود عبدالبهاء"نادیده را دیده ولبریز و سرشار شده است"و نیز می گوید:"انسان بسیار بزرگواری است.ایشان از هر حیث کاملندو عوالمی در روح خود نهفته دارند ".او عبدالبهاءرا عاشقانه می ستود با این حال دریکی از ملاقات ها گفت که به هر آنچه که عبدالبهاء تعلیم داده معتقد است اما هرگز به دیانت بهائی اقبال نخواهد نمود زیرا او پیام خودش را دارد که به نوع بشر بدهد و دوست دارد که این پیام به وضوح از آن اوباشد.اما مایل است کاری برای عبدالبهاء انجام دهد… عبدالبهاء خشنود شد و گفت بسیارخوب برو کتابی برای من بنویس و مسیح معروف.کتاب"پسر انسان "اثر خلیل جبران همان کتاب بود ****.

آیا بدین ترتیب می توان نتیجه گرفت که ارتباطی بین عبدالبهاءو شاهکار جبران "پیامبر"هم وجود داشته است؟ژولیت می گوید :"من فکر نمی کنم ارتباطی بین عبدالبهاء و"پیامبر"وجود داشته باشد ولی او [جبران]به من گفت وقتی  کتاب پسر انسان را می نوشته دائماًبه فکر عبدالبهاء بوده است.او با قطعیت به من گفت که "پسر انسان"تحت تأثیر عبدالبهاءبوده است*****.

ژولیت به یاد می آورد که سال ها بعد یک شب،وقتی که فیلم عبدالبهاءدر مرکز بهایی پخش می شد جبران در کنار او در ردیف جلو نشسته بود.با دیدن این فیلم  خاطره ی عبدالبهاء بار دیگر برای او زنده می شود و شروع به گریستن می کند."ما از او درخواست کردیم که آن شب برای ما چند کلمه حرف بزند .وقتی زمانش فرارسید خودش را کنترل کرد و به روی

سن رفت. در حالی که هنوز گریه می کرد گفت:من اعلام می کنم که عبدالبهاءمظهر خداوند است در این عصر.البته او اشتباه برداشت کرده بودولی…او گریه میکرد و دیگر نمی توانست چیزی بگوید.پایین آمد،کنار من نشست.گریست و گریست و گریست.آن فیلم او را به گذشته باز گردانده بود.او دستان مرا گرفت و گفت تو دری راامشب بروی من گشوده ای.سپس سالن را ترک کرد.

جبران در سال های آخر حیاتش به علت ابتلا به بیماری سرطان بسیار رنجور شده بود.زمانی که ژولیت به سفر رفته بود او به شدت مریض بود.هنگامی که بازگشت جبران از او درخواست کرد که هر روز به دیدن او برود.او ملازم بستر بود و این آخرین روزهای زندگی اش بود.در این روزها او داستان زندگی اش را برای ژولیت تعریف می کرد.ژولیت می گوید:"این روزهای آخر او سرش را روی شانه ی من می گذاشت و فقط می گریست.او هیچ وقت نمی گفت که دارد می میرد.او هیچ نمی گفت به جز یک چیز:می خواهم هر چه را که می توانم در اختیارت قرار دهم.تا جایی که می توانم.پس هر روز بیا"یک روز به ژولیت گفته بود که می خواهد کتاب دیگری بنویسد که موضوع اش حول محور عبدالبهاء و سخنرانی های معاصر او باشد.متأسفانه او قبل از اینکه این کتاب را بنویسد در گذشت و در بوستون به خاک سپرده شد.

* جبران خلیل جبران شاعر،نویسنده و نقاش لبنانی(۱۹۳۱-۱۸۸۳)بعضی او را پیامبر لبنان خوانده اند.

** بهاءالله پیامبر دیانت بهائی

*** عبدالبهاء جانشین بهاءالله و مبین آثار او

****این کتاب در ایران تحت عنوان مسیح فرزند انسان توسط انتشارات نیک فرجام به چاپ رسیده و اکنون در بازار موجود است.

*****با توجه به این که ملاقات جبران با عبدالبهاءدر سال ۱۹۱۲ صورت گرفته و کتاب پیامبر مربوط به سال۱۹۲۳می باشد و با توجه به شباهت مضامین و نثر این کتاب به آثار بهائی احتمال تأثیر پذیری جبران از دیانت بهائی در نگارش این کتاب را نمی توان منتفی دانست.

در نگازش این مقاله از منابع زیر (به صورت ترجمه و تلخیص)استفاده شده است:

http://en.wikipedia.org/wiki/Khalil_Gibran

http://www.sarwal.org/BahArt/Kahlil%20Gibran.htm

http://bahai-library.com/histories/juliet.gibran.html

http://www.bahaindex.com/documents/Mothers_Stories/index-abdulbaha.html

http://arash1919.persianblog.ir/

    

      

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Comments are closed.