رستگارى در چند دقیقه

بهار مسروری

برای ژیلا

امیدوارم از آن دسته آدم هایى نباشید که تا حرف مُردن مى شود فورى فرار مى کنند مبادا عزرائیل بگذاردش اول صف. اگر هم هستید کمى صبورى کنید و به خواندن مطلب ادامه بدهید کهبیشتر راجع به زندگیست تا مرگ!

***

وقتى در یک هفته، سه تا تشییع جنازه بروى، ناخودآگاه به مرگ و حواشى آن بیشتر فکر مى کنى. از دومى برمى گشتیم و خبر سومى را شنیده بودیم و قرار بود فردا صبح باز برویم سر ِخاک. با دوست عزیزى داشتیم راجع به مُتِوَفىٰ (که اصطلاح معمول بهاییان مُتِصاعِد الى الله است) حرف مى زدیم و خیلى یادش بودیم و طرف اینقدر نازنین بود که مدتى مشغول مرور خوبیهایش بودیم.

گفتم اتفاقا چند روز پیش با مادرم گفتگویی داشتیم که وقتى نوبت هرکدام مان بشود، آدم هاى دیگر از دوست و آشنا و همکار و هم محله اى پشت سرمان چه مى گویند یا به عبارت دیگر کدام صفتمان بیشتر در خاطره ها مى ماند. من بدون لحظه اى تردید گفتم شما را که حتما با خنده هایتان به یاد می آورند. البته مادرم -حداقل از نظر من- خیلى صفات خوب دیگر هم دارد ولى این شاد بودن و خوش اخلاقیش بیشتر از همه به چشم می آید و خب صفتى هست که نیاز به شناخت بیشتر و صمیمی تر شدن، نداردو حتى بقال و نانوا هم متوجه خوش اخلاقى و لبخند دائمى اش بر لب هستند (این داستان مربوط به قبل از کرونا و زندگی با ماسک است!). چند لحظه اى فکر کردم بعد دیدم من هم با این که نه صبورى مادرم را دارم و نه انعطافش را ولى کم و بیش این خوش اخلاقی و مقدارى از آن لبخندش را دارم و خب واقعیت این استکه نمى دانم چه قدر وقت دارم که روى این امتیاز ارثى کار کنم که بشود صفت برجسته ام و مردم من را با آن یاد کنند.

***

دوستم داشت از بامحبتى و خلوص نیّتِ آن خانم مى گفت، منم یادم افتاد که روحیه ى خدمت در او بسیار قوى بود، و همیشه براى هر خدمتى اولین داوطلب بود. در خانه اش به روى همه باز بود و با این که وضع مالیشان خوب بود ولى همیشه همه ی زحمت ها راخودش مى کشید و خوب یادم است هر وقت دست مى دادیم دستان ظریفش، زِبر بودند. روحش شاد چه قدر صفات عالى داشت، به قول دوستم یک فرشته که شانس داشتیم و در مدتى که آمده بود زمین، باهاش آشنا شدیم.

***

خوب بودن کار سختی است ولى وقتى عادت بشود نباید آنقدرها سخت باشد. دارم فکر مى کنم شاید وقت داشته باشم این قدر یک صفت خوب را تمرین کنم که بشود خاصیت خوب و فصیلت محبوبى که دلم مى خواهد با آن در یادها بمانم. احتمالا وقتى یکى از فضیلت ها رو همیشه اجرا کنى بقیه شان به هم وصلند و کار راحت تراست.

مدرسه که مى رفتیم داستانى در کتاب دینى بود که همان اولین بارى که خواندم، خیلى به دلم نشست و هنوزهم خوب یادم مانده،که یک آدم شرورى که اهل همه جور خلافى هم بوده، مى رودحضور پیامبر اسلام و مى گوید من مى خواهم درست بشوم، چه کنم؟ و ایشان هم مى فرمایند تو برو و این هفته دیگر دروغ نگو، خب حدس زدنش سخت نیست که طرف چون قرار بوده دروغ نگه، دزدى هم نمى کنه که یه وقت ازش نپرسن و مجبور نشه راستشو بگه و خلاصه …  آدم خوبى شد! به همین سادگى و با هدایت یک راهنماى درست. البته در مرحله ی اولِ، خودش تصمیم گرفته بود که درست بشود و آماده ى قدم گذاشتن در راه درست شده بود.

***

دوستم گفت فکر کنم بعد از من همه یاد شوخى ها و حاضر جوابیهایم بیفتند و حسابى شاد بشوند. سر خاک هم اگر زیادى توى رودربایستى و تعارف نیفتند، مى توانند با مرور خاطرات خوشمان، کُلى یادم کنند و بخندند. فقط امیدوارم این وسط، همسر و فرزندانم خیلی سخت نگیرند و نخواهند مراسم، زیادی خشک و رسمی باشد

Comments are closed.