طرحِ عبدالبهاء برایِ ایرانی آزاد و آباد

طرحِ عبدالبهاء برایِ ایرانی آزاد و آباد

رسالۀ مَدنیّه٬ پُرطنین ترین مکتوبی که در پِگاهِ جنبش هایِ

روشنفکریِ ایران بَرطبایعِ آزادی خواهِ کشورمان  اثر گُذارد

 

فرزاد مطیعی

 

این سند یکصد و سی سال پیش (۱۸۷۵م) در شهرِ عکّا از بلادِ فلسطین٬ جزوِ مستملکاتِ آن روزیِ امپراطوریِ عثمانی(١)٬ از قلمِ عبدالبهاء٬ زندانی و تبعیدیِ دولتینِ ایران و عثمانی٬ صادر و چند سال بعد به صورتِ جُزوه ای مدوّن در هزاران نسخۀ چاپی از هندوستان به ایران رسید(٢). عبدالبهاء که به سائقۀ روح بی نیاز و اندیشۀ کارسازش از این اقدام٬ آرمانی جز آبادی و آزادیِ ایران و خیر و صلاحِ مردمش نداشت٬ از ذکرِ نامِ خود در این رساله خودداری کرد.  همین بی نام و نشان بودن به بهائیانِ ایران اجازه داد تا با آسودگیِ خاطرِ بیشتری آن را  وسیعاً بینِ عامّۀ مردم٬ از درباریان گرفته تا رجال دولت و آحادِ ملّت پخش کنند٬ چنان که در اندک مدّت به اشتهار رسید و آوازۀ پیامِ مترقّیانۀ آن بر سرِ زبان ها افتاد. از جمله گروه هائی از شیفتگانِ آزادی و روشنفکران و دانش آموختگانِ زمان مطلوبِ خود را در آن جستجو کردند.  همین سرایت ها کافی بود تا واپسگرایانِ مذهبی و خودکامگانِ هم پیمانِ آنان را به تکاپو اندازد.  

 

البتّه این مکتوب تا آن زمان اثرِ خود را کرده و آرمانِ زایشِ یک سیستمِ دمکراتیک و انسانی را٬ لااقل در قلبِ لایه هایی از جدارِ روشنفکریِ ایران نشانده بود٬ حتّا آنان که مصونیّتِ اجتماعیِ بیشتری داشتند توانسته بودند نُسخه هایی از آن را درکتابخانه هایِ خصوصیِ خود حفظ کنند.  با این حال موضع خصمانۀ قشریّون موجب شد که این جامع ترین٬ سنجیده ترین و پُرطنین ترین اثرِ عصرِ تجدّد و تجدّد خواهی به صورتِ بزرگترین غایبِ تاریخِ معاصر درآید و ارادۀ سانسور٬ تاریخ نویسان را چه موافق چه مخالف٬ چه راست چه چپ٬ چه خوشبین چه بدبین٬ چه متخصّص چه غیرِمتخصّص٬ بَر آن داشت که به استثایِ اشاراتی گُنگ و نارسا٬ از بحث و تفصیلِ آن چشم پوشند.

 

به غیر ِآن که نویسندۀ رسالۀ مدنیّه در زمانِ تحریرِ این رساله در ظلِّ پدرِ بزرگوارِ خود بهاءالّله٬ شارعِ آئینِ بهایی٬ می زیست و پس از رحلتِ ایشان پیشواییِ این آئین  را عهده دار شد٬ و این جمله خود

میزانی از احتیاط را در محیطِ خفقان آورِ ایران می طلبید٬  چه چیز یا چیزهایِ دیگری می توانست کاوندگانِ تاریخِ تجدّدِ ما را از تامّل در این اثر باز دارد٬ و مگر محتوایِ آن چه بود که یک خاموشیِ دراز مدّت را از سویِ اهلِ قلم ایجاب می کرد؟

 

اجازه دهید خطوطِ اصلیِ رسالۀ مدنیّه را در قالبِ طبقه بندی هایی که امروزه از یک جامعۀ دمکراتیک  به دست می دهند مرور کنیم ٬ بدان مقصد که به همزبانانِ عزیزمان علی الاطلاق٬ و هم قلمانِ هوشمندمان به خصوص٬ نشان دهیم که در آرمانِ آزادی خواهی و آرزویِ سرفرازیِ میهنمان٬ عبدالبهاء و پویندگانِ راهِ او با آنان هم دل بوده و هستند.

(عباراتی که ذیلاً به نَقلِ از رسالۀ مدنیّه در گیّومه «   » خواهد آمد٬ عموماً از چاپِ چهارمِ این رساله۔ آلمان۱۹۸۴م ۔  و توضیحاتِ داخلِ کروشه [  ]  از نویسندۀ مقاله است).    

 

در حوزۀ قوانینِِ اساسی و مَدَنی:

 

« عالَمِ سیاسی را دو قُوّۀ اعظمِ اَقوم لازم٬ قُوّۀ تشریعیّه و قوّۀ تنفیذیّه»(ص۴۴).

 

قُوّۀ تنفیذیّه یا شاخۀ اجرائی:

« مرکزِ قوّۀ تنفیذیّه حکومت است»(ص۴۴).

 

قُوّۀ تشریعیّه یا شاخۀ قانونگزاری:

« تشکیلِ مجالس و تاسیسِ محافلِ مشورت٬ اساسِ متین و بنیانِ رزینِ عالَمِ سیاست است»(ص۲۲).

« مرجعِ قوۀ تشریعیّه٬ دانایانِ هوشمند»(ص۴۴). عبدالبهاء با علم به این که در آن اَوان دانایانِ هوشمندی که متخصّص در « … ضبط و ربطِ مهامِّ داخلیّه و روابط و علاقاتِ خارجیّه و متفنّن در فنونِ نافعۀ مَدَنیّه [باشند] »(صص ۲۲ و ۲۳) کَم بوده اَند٬ درادامۀ قولِ اخیر مرقوم می دارد: « چون این اوان چنین نفوسِ کاملۀ جامعه٬ نادرالوجود است….لذا تاسیسِ هیاتِ علمیّه لازم که اعضایِ این مجلس هر چند نَفْس در فنّی از فنون مذکوره ماهر باشند٬ و به اقدام و جهدِ بلیغ در جمیعِ احتیاجاتِ حالیّه و استقبالیّه تفکّر نموده٬ امور را در نقطۀ اعتدال و مرکزِ مستقیمی مرکوز نمایند»(صص۴۴و۴۵).  

اهلِ تحقیق آگاهند که همزمان یا کمی جلوتر از تاریخِ تحریرِ رسالۀ مدنیّه٬ یک هیاتِ مشورتی از سویِ پادشاه تعیین شده بود تا در مهامِّ امور طرفِ مشورتِ دولت قرار گیرد. عبدالبهاء ضمنِ آن که این اقدام را گامی مثبت می شمارد٬ پنهان نمی دارد که: « بنظرِ این عبد چنان می آید که اگر انتخابِ اعضایِ موقتّه در مجالسِ ممالکِ محروسه منوط به رضایت و انتخابِ جمهور باشد اَحسَن است٬ چه که اعضایِ منتخبه از این جهت قدری در امور عدل و داد را مراعات می نمایند که مبادا صیت و شهرتشان مذموم گردد و از درجۀ حُسنِ توجّهِ اهالی ساقط شوند»(صص۳۰و۳۱).

از جمله ایراداتی که علمایِ قشری بَر تاسیسِ پارلمان و وَضعِ قوانینِ عُرفی از سویِ چنین مرجعی

می گرفتند٬ یکی هم این بود که قوانینِ عُرفی به دلیلِ فقدانِ منشاء الهی معتبر نیست. عبدالبهاء ضمنِ ارائۀ دلایلِ مفصّل در ردِّ این نظر٬ می نویسد: «  این اصلاحاتِ جدیده بالقوّه و بالفعل کدام یک مخالفِ اوامرِ الهیّه واقع گشته٬ اگر امرِ تاسیسِ مجالسِ مشورت است٬ این که در نصِّ آیۀ مبارکه است که می فرماید (امرهم شوری بینهُم)٬ و همچنین خطاباً به مطلعِ علم و منبعِ  کمال[منظورعلی بن ابی طالب]  با وجودِ آن فضایلِ کُلیّۀ معنویّه و صوریّه می فرماید(و شاورهُم فی الامر)٬ در این صورت چگونه امرِ مشورت مغایرِ قوانینِ شریعتِ مقدسّه است؟٬ و به دلایلِ عقلیّه نیز فضیلتِ مشورت ثابت و مُبرهن و مُجرّب (ص۱۱۸).

و در موضعِ دیگر اضافه می کند: « مقصد از تاسیسِ این مجالس٬ عدل و حقّانیّت است٬ مجالِ انکار نه»(ص۲۹).

     

قوّۀ قضاییّه یا شاخۀ عدالت:  

عبدالبهاء ضمنِ یک جملۀ استفهامی از مخالفانِ اصلاحات می پُرسد: « و یا خود حُکّامِ ولایات و نواحیِ مملکت را از حُریّتِ مُطلقۀ سیاسیّه … بازداشته به قانونِ حقّانیّت ُمقیّد٬ و اجرائاتِ قصاصیّه چون قتل و حبس و امثالهما منوط به استیذان از دربارِ مَعدلت مدار[منظور دولتِ مرکزی] و در مجالسِ عدلیّه مقرِّ سریرِ سلطنت [منظور پایتخت] بعد از تحقیق و تعیینِ درجاتِ شقاوت و جنایت و قباحتِ جانی٬ و اجراءِ ما یَستحقُ [منظور اجرایِ مجازاتِ استحقاقی] مشروط به صدورِ فرمانِ عالی نمودن [درسیستم هایِ دمکراتیک٬ معمولاً احکامِ قطعیِ دادگاهی در موردِ مجازاتِ اعدام٬ قبل از اجرا٬ به امضاءِ رئیسِ کشور می رسد] مُخرّبِ اساسِ رعیّت پَروری است؟»(صص۱۹و۲۰). 

در موضعِ دیگرمی نویسد: « .اگر مشکلی رخ نماید اوّلاً به حکومتِ محلیّه شکایت نمایند [تقاضایِ دادرسی]٬ اگر امری مغایرِ عدل و انصاف بینند…. داوریِ خود را به مجالسِ عالیه رسانند[حقِّ استیناف یا پَژوهش خواهی] ….بعد مجالسِ عالیه صورتِ  استنطاق را از محلِ معلوم بطلبند٬ البتّه آن شخص مشمولِ الطافِ عدل و داد گردد»(ص۲۴).

همچنین می نویسد: « یا خود قصاصاً قتلِ نفوس را منوط به تحقیقاتِ دقیقه و تصدیقِ مجالسِ عدیده و ثبوتِ شرعی و تعلّقِ فرمانِ پادشاهی نمودن٬ مغایرِ شرایعِ الهیّه

است؟»(ص۱۱۸).

در مقامِ تشریحِ زیان هایِ مترتّب بَر آراء ضدّ و نقیض در قضایایِ مشابه٬ و لزومِ تاسیسِ مرجعی که از تشتّتِ آراء محاکم جلوگیری کند٬ عبدالبهاء می نویسد: « یک منهجِ قویم و صراطِ مستقیمی به جهتِ قطعِ دعاویِ عموم  تعیین و تالیف نموده [قوانینِ دادرسیِ متحدالشّکلِ]  به امرِ حضرتِ سلطان [رئیسِ کشور] در جمیعِ ولایات منتشر گردد و بَر موجبِ آن حُکم جاری شود»(ص۴۶).

اشارۀ غیرِ مستقیمِ این نظر بَر نقشِ دیوانِ عالیِ مرکزی در بوجود آوردنِ رویّۀ قضائیِ یکسان٬ آشکار است.

و در موضعی دیگر:  « دو رایتِ اعظم است که بَر افسرِ هر جهانبانی سایه افکند…انوارِ ساطعۀ حکومتش به کمالِ سهولت در ارکانِ عالم نفوذ کند٬ رایتِ اوّل عقل و رایتِ ثانیه عدل»(ص۸۳).

 

آزادی٬ حکومتِ قانون٬ حقوقِ مَدَنی٬ عدالتِ اجتماعی:

در موضعی از رسالۀ مَدنیّه٬ عبدالبهاء از مخالفانِ اعطایِ آزادی هایِ اساسی و حقوقِ مَدَنی و انسانی به مردمِ ایران می پُرسد: « [آیا] تنظیمِ حکومت٬ و آزادیِ حقوق و امنیّتِ جان و مال و عِرض و ناموس٬ مغایرِ حالِ اهلِ ایران است؟»(ص۱۳۶).

و در موضعی دیگر می پُرسد: « یا خود تاسیسِ قوانینِ عادله موافقِ احکامِ الهیّه …. و حقوقِ هیاتِ عمومیّه را در تحتِ صیانتِ قَویّه محفوظ داشته [داشتن]٬ این حُریّتِ حقوقِ عمومیّۀ افرادِ اهالی مُباین و مُغایرِ فلاح و نَجاح است؟»(ص۱۹).

و در رَدِّ نظرِ کوته فکران و ریاست طلبانی که اقتباسِ قوانینِ مَدَنی را از اروپائیان ناروا می دانند٬ به یک سلسله از رسومِ عهدِ جاهلیّت که در ظلِّ اسلام تنفیذ شده٬ اشاره کرده و نتیجه می گیرد که: « پس به این دلایلِ واضحه و براهینِ مُتقنه٬ ظاهر و مُبَرهن گشت که اکتسابِ اصول و قوانینَ مَدَنیّه … از ممالکِ سائره جایز٬ تا افکارِ عموم متوجّهِ این امورِ نافعه گردد …….. تا به عونِ الهی در اندک مدّتی این اقلیمِ پاک٬ سَرورِ اقالیمِ سائره گردد» (صص۳۸و۳۹).

در جایِ دیگر صریحاً می نویسد که مقصدِ غائیِ قانون نباید چیزی جز احترام به رفاهِ و آسایشِ انسان باشد: « مقصدِ اصلی و مطلبِ کلّی از بسطِ قوانینِ اعظم و وَضعِ اُصول٬ و اساسِ اَقوَمِ جمیعِ شئونِ تمدّن٬ سعادتِ بشریّه است»(ص۷۱).

ضمنِ یکی از موضوعات مطروحه در بارۀ ثروت و اهمیّتِ بکار انداختنِ آن در راهِ  خیر و صلاح عموم٬ عبدالبهاء نظریّه ای ابراز می کند که تمایلِ او را به یک نوع سوسیالیسمِ مُعتدل و عدالتِ اجتماعی نشان می دهد:  « ثروت و غنا بسیار ممدوح اگر هیاتِ جمعیّتِ ملّت غنی باشد٬ ولکن اگر اشخاصِ معدوده غنایِ فاحش داشته و سایرین محتاج و مفتَقر٬ و از آن غنا اثر و ثمری حاصل نشود٬ این غنا …. خسرانِ مبین است»(ص۳۱).

در موضعِ دیگری از رسالۀ مدنیّه با استناد به یک واقعۀ دردناکِ تاریخی٬ از زیان هایِ ناشی از فقدان قانون و استیلایِ دیکتاتوری٬ چنین یاد می کند: « متواتراً مسموع گشت که حاکمِ گلپایگان در زمانِ صدارتِ حاجی میرزا آقاسی٬ بدونِ سئوال و جواب و استیذان …. سیزده نفر….. کدخدایانِ قُرایِ گلپایگان را که از سُلالۀ طاهره بودند٬ من دونِ جُرم در یک ساعت در نهایتِ مظلومیّت گردن بُرید٬ اهالیِ مملکتِ ایران در زمانی متجاوز از صد کُرور [پنجاه میلیون] بودند٬ به سببِ بعضی حروباتِ داخله و اکثر به جهتِ عدمِ قوانینِ سیاسیّه و مطلق العنانِ وَالاراده بودنِ وُلات و حُکّام تلف شده کم کم به مرورِ ایّام[بیش از] خُمسِ اهالی باقی نماند٬ چه که حُکّام به ارادۀ خود هر نَفْسِ بی جُرمی را [که] خواستند به آتشِ قهر و شکنجه بگداختند٬ و یا خود قاتلِ مثبوتِ شرعیِ اشخاصِ عدیده را به جهتِ اغراضِ ذاتیه بنواختند»(ص۱۱۹).

و بالاخره اشاراتی از این قبیل: «  قوانینِ اصلاحاتِ کامله و اتّساعِ دوایرِ مَدنیّتِ تامّه» (ص۱۳۲) که در آثارِعبدالبهاء کَم نیست٬ نشان می دهد که او تا چه حد از فقدان قانون و قانونمندی

و سلبِ آزادیِ اهالیِ زادبومش در رنج بوده٬  و در عینِ حال تا چه حد کوشا٬ تا مردمش را از راهِ دور

با موجباتِ عصرِ تجدّد آشنا نماید.

 

در حوزۀ سازندگی و پیشرفت:

 

بَسطِ فرهنگ و تعلیم و تربیتِ عمومی:

در موضعی از رسالۀ مَدَنیّه٬ عبدالبهاء از مخالفانِ اصلاحات می پُرسد: « آیا توسیعِ دایرۀ معارف و تشدیدِ ارکانِ فنون و علومِ نافعه از امورِ مُضرّه است …….. که افرادِ هیاتِ اجتماعیّه را از حیّزِ اَسفَلِ جهل[ پایین ترین درجۀ نادانی]  به اعلی افقِ دانش و فضل متصاعد

 می فرماید؟»(ص۱۸).

در موضعِ دیگر: « تا جمهورِ اهالی[عمومِ مردم] تربیت نشوند ……….. امور برمحورِ لایق دَوَران ننماید»(ص۲۱).

ضمنِ بحثِ ثروت و فقر و بکار گرفتنِ ثروت از سویِ ثروتمند در امورِ عامّ المنفعه٬ می نویسد: « اگر[ثروت را] در ترویجِ معارف و تاسیسِ مکاتبِ ابتدائیّه و مدارس  …. خلاصه در منافعِ عمومیّه صرف نماید٬ آن شخص عندالحقِّ وَالخلق [نزد خدا و مردم] بزرگوارترین سُکّانِ زمین و از اهلِ اعلی علّیین  محسوب» (صص۳۱و۳۲).

در شرحِ صفات و کمالاتی که لازمۀ یک عالمِ روحانی است٬ چنین مرقوم می دارد:  « ثالث صفتِ کمالیّه … در تعلیمِ معارفِ عمومیّه و تدریسِ علومِ نافعه…. بذلِ جَهدِ بلیغ و سعیِ منیع نمودنست٬ چه که عمومِ ناس از این امورِ مهمّه٬ که عِلّتِ مُزمنۀ[بیماریِ دراز مدّت] هیاتِ اجتماعیّه را بِرء[شفایِ] فوری است٬ بی خبرند»(ص۴۷).

در تعریفِ علوم و فنونِ مفیده٬ عبدالبهاء می نویسد: « علومِ مفیده یعنی جمعیّتِ بشریّه را

فوایدِ کلّی از او حاصل»(ص۱۲۵).

 

در موضعی دیگر از رسالۀ مَدَنیّه٬ عبدالبهاء دین سالارانِ قشری را مخاطب قرار داده و می پُرسد:

 « یا…تشویق و تحریص بر تَعلّمِ علومِ مفیده و اکتسابِ معارفِ عمومیّه و اطّلاع بر حقایقِ حکمتِ طبیعیّۀ نافعه …. منافیِ اصولِ دیانتِ الهیّه است؟»(ص۱۲۰).

در موضعی دیگر عبدالبهاء ملّتِ ایران را مستقیماً مخاطب قرار داده٬ می نویسد: « از جمله اموری که محتاجِ اصلاحاتِ تامّۀ کامله است٬ طریقِ تَعلّمِ علوم و ترتیبِ تحصیلِ معارف و فنون است»(ص۱۲۴).

واضح است که منظورِ عبدالبهاء از اصلاحاتِ تامّۀ کامله٬ ایجادِ مدارسِ مُدرن بوده است با موادِ درسی  و شیوۀ تعلیم و تربیتی مُدرن٬ به جایِ مکتب و عمّه جزو و باجی و آقا و چوب فَلَک.

در جای دیگر که سخن بر سَرِ اصلاحات است٬ عبدالبهاء تاکید می کند که: « اَلزم امور و اَقدم تشبّثاتِ لازمه٬ توسیعِ دایرۀ معارف است …. الآن اکثرِ اهالی از امور عادیه اطّلاع ندارند تا چه رسد به وقوفِ حقایقِ امورِ کلّیّه و دقایقِ لوازمِ عصریّه٬ لهذا لازم است که رسایل و کُتبِ مفیده تصنیف شود و آن رسایل و کُتب را طبع نموده در اطرافِ مملکت انتشار[دهند] تا اقلاً خواصِّ افرادِ ملّت قدری چشم و گوششان باز[شود] »(ص۱۲۹).

آخرین جمله ای که ذیلِ این مبحث  تقدیم می شود٬ اشاره ای است که عبدالبهاء به تعلیماتِ عمومی

و اجباری دارد: « همچنین لازم است که در جمیعِ بلادِ ایران٬ حتّا قُری و قصباتِ صغیره٬ مکتب هایِ متعدّده گشوده و اهالی از هر جهت تشویق و تحریص بر تعلیمِ قرائت و کتابتِ اطفال شوند٬ حتّا عنداللزوم اجبار گردند. تا عروق و اعصابِ ملّت به حرکت نیاید کلِّ تشبّثات بی فایده است …. این قُوّۀ عُظمی[غیرت و همّت] در طینتِ اهالیِ ایران در منتهی درجه موجود٬ مُحرکّش توسیعِ دایرۀ معارف است»(ص۱۳۲).

 

اقتصادِ ملّی۔ توسعۀ صنعت٬ تجارت٬ ازدیادِ ثروت٬ اقداماتِ زیربنائی و رفاهِ عمومی:

یکی از پُرسش هایِ عبدالبهاء از مخالفانِ اصلاحات اینست: « آیا ترویجِ صنایعِ کامله از امورِ مُضرّه  است؟» (ص۱۸)

پُرسشی دیگر از آنانی که به بهانۀ مباینت با شرع یا  اقتضایِ محیط٬ دَم از مخالفت می زنند: « یا …. توسیعِ دایرۀ تجارت با اُمَمِ شرق و غرب٬ و تکثیرِ مدفوعاتِ طبیعیّۀ مملکت [محصولاتِ طبیعی مانندِ خُشکبار و غیره] و تزییدِ ثروتِ اُمّت٬ مخالفِ عاقبت اندیشی و رایِ مستقیم و مُنحرف از نِهَجِ قویم است؟»(صص۱۸و۱۹). 

پُرسشِ دیگر: « و یا خود …. توسیعِ دایرۀ صنایع و تزییدِ موادِ تجارت و تکثیرِ وسائطِ ثروتِ ملّت منافیِ اصولِ دیانتِ الهیّه است؟»(ص۱۲۰).

پُرسشِ دیگر: « یا خود ترتیبِ نظامِ مُدُن و تنظیمِ احوالِ نواحی و قُری[تعیینِ حدودِ جغرافیائی و برقراریِ قوانینِ شهری و محلّی]  و تعمیرِ طُرق و سُبُل[راه ها] و تمدیدِ راهِ کالسکۀ آتشی[ادامه دادنِ خطوطِ راه آهن] و تسهیلِ وسائطِ نَقلیّه و حرکت[اتومبیل و غیره] و ترفیهِ عمومِ اهالی[رفاهِ عمومی] مُضادِّ[مخالفِ] عبودیّتِ درگاهِ حضرتِ احدیّت است؟» (ص۱۲۰).

پُرسشِ دیگر: « یا خود اشتغالِ[بهره برداری] معادنِ متروکه که اعظم وسائطِ ثروتِ دولت و ملّت است٬ و ایجادِ مَعامل[کارگاه ها] و کارخانه ها که منبعِ آسایش و راحت و باعثِ غنا و توانگریِ عمومِ ملّت است٬ و تحریض و تحریصِ ایجادِ صنایعِ جدیده و تشویقِ ترقّیِ اَمتعۀ وطنیّه[کالاهایِ ساختِ داخل] مُغایرِ اوامر و نواهیِ ربّ البریّه است؟»(ص۱۲۰).

و در جائی دیگر ضمنِ بَرشماریِ صفاتی که یک عالمِ دینی باید واجد باشد٬ یکی دیگر از آن صفات را: «تشویق بر ترقّیات عصریّه و تحریص بر توسیعِ دوایرِ صنایع و تجارت٬ و ترغیبِ اتّخاذِ وسایلِ ثروتِ اهالیِ مملکت …[می داند] »(ص۴۷).

در موضعِ دیگر عبدالبهاء به قصدِ بیدار کردنِ مردمِ کشورش می نویسد: «  عجب تر آنکه حکومتِ ژوپان[ژاپن] چند سال است که چشم و گوش باز کرده٬ تشبّث به وسایلِ ترقّی و تمدّناتِ عصریّه و ترویجِ  معارف و صنایعِ عمومیّه نموده …. علی العجاله حکومتش به مقامی رسیده که…. در این ایّام با دولتِ چین مقابله نمود [و آن دولت] مجبور به مصالحه گشت…. دقّت نمایید که چگونه معارف و تمدّن سببِ عزّت و سعادت و حُریّت و آزادیِ حکومت و ملّت می شود»(صص۱۳۱و۱۳۲)

 

اقتصادِ برنامه ای یا برنامه ریزی کوتاه مدّت و بلند مدّت برایِ عمران و آبادیِ یک کشور یا یک منطقۀ جغرافیائی٬ از اِبداعاتِ اقتصادِ مُدرن است. شگفتا که عبدالبهاء در رسالۀ مدنیّه٬ که خیلی پیشتر از مطرح شدنِ مسائلی چون برنامه ریزیِ اقتصادی نوشته شده٬ به این مساله توجّه کرده و می نویسد:

« و یا خود به عقلِ دوربین از قرائنِ احوالِ حالیّه٬ و نتایجِ افکارِ عمومیّۀ عالم٬ وقوعاتِ ازمنۀ استقبالیّه[رویدادهایِ آینده را] را که در حیّزِ قُوّه است بالفعل ادراک نموده٬ در امنیّتِ حال٬ استقبال[آینده را] بذلِ جهد و سعی نمودن منافیِ اطوارِ حکیمانه است؟»(ص۱۹).

نکتۀ دیگری که در بابِ مسایلِ توسعه و پیشرفت موردِ توجّه و اظهارِ نظرِ عبدالبهاء قرار گرفته٬

ضریبِ شتاب در اقداماتِ اصلاحی است: « امّا حزبی [گروهی] که برآنند در اجراء اصلاحاتِ لازمه باید صبر و تانّی نموده شیئاً فشیئاًً مُجری داشت …. اگر مُرادشان از تانّی [رعایتِ] مُقتضیات و لوازمِ حکمتِ حکومت است٬ این فکر بسیار مقبول و بموقع

 چه که البتّه مَهامِ امور [امورِ مهمّه] به استعجال انجام نپذیرد٬ بلکه عجله سببِ فتور[سُستی] می گردد»(ص۱۲۷).

بعد اضافه می کند که عالمِ سیاسی مانندِ عالمِ جنینی است٬ همان طور که نطفۀ انسانی فرآیندِ متغیّر

و پیچیده ای را  طی می کند تا به مرحلۀ بلوغِ رَحِمی و آنگاه تولّد برسد٬ اصلاحات نیز باید با روندی گام به گام و تکاملی صورت گیرد. (۳)

 

سایرِ اقداماتی که لازمۀ استقرارِ یک حکومتِ ملّی و پیشرفته است:

 

تنظیمِ روابطِ بین المللی:

عبدالبهاء در این سند به ظاهر فشرده٬ و درعینِ حال جامع٬ هم میهنانش را به مسایلی توجّه می دهد که بی اعتنائیِ نسبت به آن مسایل٬ پس از گذشتِ یک قرن یا بیش٬ هنوز برایِ کشورِ ما مساله آفرین است٬ مثلاً:  « یا… تشبّث به وسایلِ اتّحادبا اُمَمِ مُجاوره[تشکیلِ بلوک هایِ سیاسی/ اقتصادیِ منطقه ای] و عقدِ معاهداتِ قَویّه با دُوَلِ عظیمه[الزام به شناسائیِ حقِّ حاکمیّت ایران و تَمکین به احترامِ متقابل] و مُحافظۀ علاقاتِ ودادیّه با دُوَلِ مُتحابّه[حفظِ روابطِ حَسَنه با دولت هایِ دوست] مخالفِ عاقبت اندیشی [است]؟ »(ص۱۹).

یا با طرحِ فکرِ جنینیِ ایجادِ یک سازمانِ جهانیِ مقتدر٬ با صلاحیّتی فراتر از صلاحیّتِِ دولت هایِ عضو٬ ذهنِ ملّتِ خود و زمامدارانِ آن را برایِ پیشقدمی و ابتکار در جهتِ یک جهشِ بزرگ به سویِ امنیّتِ جهانی آماده می کند: « بلی تمدّنِ حقیقی وقتی در قُطبِ عالم عَلَم افرازد که چند ملوکِ بزرگوار … به جهتِ خیریّت و سعادتِ عمومِ بشر به عزمی ثابت و رایِ راسخ قدم پیش نهاده مسالۀ صلحِ عمومی را در میدانِ مشورت گذارند و به جمیعِ وسایل و وسائط تشبّث نموده عقدِ انجمنِ دُولِ عالم نمایند٬ و یک معاهدۀ قویّه و میثاق و شروطِ محکمۀ ثابته تاسیس نمایند٬ و اعلان نموده به اتّفاقِ عمومِ هیاتِ بشریّه موکّد فرمایند[مراجعه به آراء عمومی و تنفیذِ مستقیمِ معاهده توسّطِ ملّت هایِ عضو] … در این معاهدۀ عمومیّه٬ تعیین و تحدیدِ حدود و ثغورِ هر دولتی گردد……  و قُوّۀ حَربیّۀ [قشون و تسلیحات] هر حکومتی به حدّی معلوم مُخَصّص شود …. این عهدِ قویم را برآن قرار دهند که اگر دولتی از دُول ِمن بعد شرطی از شروط را فسخ نماید کلِّ دُولِ عالم بر اضمحلالِ او قیام نمایند»(صص۷۵و۷۶).

 

ارتش:

شکست هایِ تلخ و زیانبار٬ طیِّ دو نبردِ پیاپِی با ارتشِ روسیّه٬ که به شهادتِ تاریخ٬ آتشِ دوّمینِ نبرد به تحریکِ روحانیّون برپا شد٬ و ادامۀ مخالفتِ آنان با نوسازیِ ارتش٬ عبدالبهاء را برآن داشت که در رسالۀ مَدَنیّه اشاره ای هم به مسالۀ ارتش داشته باشد: « یا… هیاتِ عَسکریّه [نیرویِ ارتش] را که فی الحقیقه فدائیان دولت و ملّتند و جانشان در کلِّ اَحیان [همواره] در معرضِ تلف٬ از ذلّتِ کُبری و مسکِنتِ عُظمی[خواری و فقر] نجات داده٬ در ترتیبِ مآکل و مشاربشان[غذا و آب] و تنظیمِ البسه و مساکنشان[پوشاک و مسکن] کوشیده و در تعلیمِ فنون حَربیّه[مهارت هایِ جنگی]  به صاحبانِ مناصبِ عسکریّه [افسرانِ ارتش] و در تدارکِ اکمالِ مهمّات و آلات و اَدَواتِ ناریّه[ تامینِ سلاح هایِ آتشیِ سنگین و سبُک] کمالِ سعی و اهتمام را مبذول داشتن از افکارِ سَقیمه[ نادُرست] است؟»(ص۲۰).

 

پاکی و پاکدامنیِ مُجریانِ امور:

« یا… سَدِ ابوابِ رُشوت و بِرطیل[منعِ رُشوه و ارتشاء]٬ که اَلیوم به تعبیرِ ملیحِ پیشکش و تعارف مُعبّر [و امروزه به اسمِ نَمکینِ پیشکش و هدیه معروف] [ و] سببِ تَدمیر [نابودی] بنیانِ مَعدلت است…. از افکارِ سقیمه است؟»(ص۲۰).

« تا …. دامنِ عفّت و عصمتِ اولیاء امور٬ حتّا اهلِ مناصبِ جزئیّه٬ از شائبۀ اَطوارِ غیرِ مَرضیّه[ آلودگی هایِ ناپسند] پاک و مُطهَر نگردد٬ امور بر محورِ لایق دَوَران ننماید»(ص۲۱).

« چقدر انسان شریف و عزیز است اگر به آنچه باید و شاید قیام نماید٬ و چقدر رَذیل و ذلیل است اگر از منفعتِ جمهور[مردم] چشم پوشیده در فکرِ منافعِ ذاتیه

 و اغراضِ شخصیّۀ خود عمرِ گرانمایه را بگذراند»(ص۵).

 

 

برخی دیگر از پیام هائی که در رسالۀ مَدَنیّه آمده است:

 

ستایشِ خرد و دانش:

« سپاس درگاهِ احدیّتِ پروردکاری را سزاست که از بینِ کافّۀ حقایقِ کونیّه[جمیعِ موجوداتِ ارض)٬ حقیقتِ انسانیه را به دانش و هوش٬ که نیّرینِ اعظمینِ عالمِ کون و امکان است٬ مفتخر و ممتاز فرمود»(ص۲).

« به دیدۀ بصیرت ملاحظه نمائید که این آثار و افکار و معارف و فنون و حِکَم و علوم و صنایع و بدایعِ مختلفۀ متنوّعه٬ کل از فیوضات عقل و دانش است٬ هر طایفه و قبیله ای که در این بحرِ بی پایان بیشتر تعمّق نمودند از سایرِ قبایل و ملل پیشترند»(ص۴).

« اخلاقِ حَسَنه عندالله و عند مُقرّبینِ درگاهش … مقبول و ممدوح ترین امور٬ لکن به شرطِ آنکه مرکزِ سنوحش [الهامش] عقل و دانش و نقطۀ استنادش اعتدالِ حقیقی باشد»(ص۷۰).

 

گُریز از جهل٬ تعصّب٬ اوهام و خرافات:

عبدالبهاء در مواضعِ مختلف از رسالۀ مَدَنیّه٬ از جمله در بخشی که رویِ سخن با بزرگانِ ایران است٬ و انذار به آنان٬ که منافعِ شخصی را به سودِ منافعِ عمومی فراموش کنند٬ می پُرسد: « آیا موهبتی در عالم٬ اعظم از این متصوّر٬ که انسان سببِ تربیت و ترقّی و عزّت و سعادتِ بندگانِ الهی شود؟[ سپس اضافه می کند که]  اکبر مثوبات[بالاترین ثواب ها] اینست که نفوسِ مبارکه دستِ بیچارگان را گرفته از جهالت و ذلّت و مسکنت نجات دهند» آنگاه به مردم هُشدار می دهد که دقّت کنید پُشتِ نقابِ حرف ها چه مقاصدِ شخصی نهفته است٬ و مَثَل می آورد که: « ملاحظه[فرمایید] که شخصی…. به جهتِ مطاعیّتِ خود[زیرِ امرِ خود نگاه داشتن] دائماً ناس[مردم] را برتعصّبِ جاهلیّت که مُخرّبِ بنیانِ مِدِنیّت است دلالت می کند» (صص۱۲۲و۱۲۳).

در جایِ دیگر که صحبتِ برسَرِ تنفیذِ بعضی از رسومِ عهدِ جاهلیّت در ظلِّ اسلام است٬ مرقوم می دارد که: « مقصود از این حِکمتِ کُلّیه این بود که عباد از قیودِ تعصّباتِ جاهلیّه آزاد شوند٬ و این اقوالی را که اَلیوم وسیلۀ تخدیشِ اذهان و تشویشِ وِجدانِ بیچارگان

نموده[اند] بر زبان نرانند»(ص۳۶).

بالاخره در موضعی که سخن از تلقینِ خُرافات و اوهام به ذهنِ مردم است٬ و مخالفتِ با اصلاحات

به دلایلِ واهی٬ می خوانیم که: « باری جمیعِ این اوهامات از عَدَمِ عقل و دانش و قِلّتِ تفکّر و ملاحظه٬ صدور یابد٬ بلکه اکثرِ مُعارضین و مُسامحین فی الحقیقه اغراضِ شخصیّۀ خود را در نقابِ اقوالِ بی فایده سِتر[پنهان] نموده…عُقولِ بیچارگان  اهالی را مشوّش می نمایند»(ص۱۳۶).

 

موضوعِ علماء دین:

علمایِ دین در بیش از نیمی از مندرجاتِ رسالۀ مَدِنیّه٬ به گونه ای مسقیم یا غیرِمستقیم حضور دارند٬ زیرا هر جا که سخن از مخالفت با اصلاحات وستیز با آن به استنادِ قوانینِ شرع به میان می آید٬ یا از انسدادِ اذهانِ مردم با القاء وَهم و بدگمانی یاد می شود٬ خواه و ناخواه چهرۀ روحانیّون به نظر متبادر

می گردد. درحقیقت فکرِ اصلاحِ امور به اُلگوئی آزمایشی و مقدّماتی٬ در زمانِ ناصرالدّین شاه قاجار٬ از سویِ خودِ او و بعضی از مقاماتِ بالایِ دولتی مثلِ امیر کبیر و سپهسالار٬ که شاه را بدان سَمْت  هُل می دادند٬ آغاز شد. عقلاً می توان پنداشت که اینان علیهِ اندیشۀ خودشان به پا نمی خاستند٬ بلکه این آخوند ها بودند که اصلاحات را برنمی تافتند.

عبدالبهاء به استنادِ کثیری از آیاتِ قرآنِ مجید٬ برخی از قضایایِ تاریخیِ زمانِ پیغمبرِ اسلام٬ انبوهی از دلایلِ عقلی و براهینِ منطقی٬ پاره ای از سوابقِ تاریخِ عمومی٬ شماری از شواهدِ عینی و قرائنِ تجربی٬ بی اساس بودنِ مخالفت هایِ مقرون به غرض یا معطوف به شبهه و تردید را رد کرد٬ و کوشید تا اذهانِ روحانیّون را به این حقیقت جلب کند که کارِ آن ها هدایتِ معنوی و ارشادِ اخلاقیِ مردم است. هرگونه جبهه گیری سیاسی یا دَعویِ حُکومت از جانبِ آنان  مآلاً از اعتبارِ علمی و وجهۀ مردمی شان خواهد کاست. ردِّ پایِ این نظر را می توانیم در « رسالۀ سیاسیه » پِی بگیریم٬ آنجا که عبدالبهاء به لزومِ عدمِ مداخلۀ روحانیّت در سیاست و حکومت صریحاً اشاره می کند. این رساله چند سالی پس از رسالۀ مَدَتیّه نوشته شد و به اعتباری می توان آن را  متمّمِ رسالۀ مَدَنیّه به شمار آورد.

 

صحبت با ملّتِ ایران:

عبدالبهاء پس از مقدّمه ای کوتاه٬ شاملِ حمدِ پروردگار٬ ستایشِ دانش و خِرَد٬ و سببِ نگارشِ  

کتاب٬ رسالۀ مَدَنیّه را با ندایِ « ای اهلِ ایران …..» آغاز٬ در مقاطعِ مختلفی این ندا را تکرار٬ و با

 همان پیام آن را به پایان می رساند.

در صفحاتِ آغازینِ کتاب نوشت: « ای اهلِ ایران قدری در ریاضِ تواریخِ اعصارِ سالفه [زمان هایِ پیشین] سِیْر نمایید …. در اَزمنۀ سابقه مملکتِ ایران به مَنزلۀ قلبِ عالم

 و چون شمعِ افروخته بینِ انجمنِ آفاق منوّر بود….»(صص۸ تا۱۳)..

به دنبالِ این جمله٬ از شکوه و عظمتِ کشورش٬ آوازۀ شهرتش٬ جغرافیایِ بسیطش٬ قوانینِ سیاسی

و کشورداری اَش٬ تمدّن و معارف و علوم و فنونش٬ استعداد و شعور و هوشِ فطریِ مردمش

و آزاد مَنِشیِ ملّت و دولتش یاد می کند.  همۀ این اقوال را  به تواریخِ معتبر رجوع می دهد و سپس

با حسرت آوا بر می آورد که بیدار شوید و شکوهِ گذشته را به میهنِ خود باز گردانید.

جالب اینست که در پایانِ این زنگِ بیدارباش٬ عبدالبهاء اشاره ای دارد ظریف به اروپایِ مُنجمد و مُتحجّرِ قرون وُسطی٬ و تکانِ فکری و فرهنگی عظیمی که در اثرِ باز شدنِ فضا توسّطِ مارتین لوتر

درقرنِ پانزدهمِ میلادی٬ رُخ داد و آن قارّه را به رَفعتِ صنعتی و اقتصادی و اجتماعی و سیاسی رساند(نک به صص۱۳و۴۹ به بعد).

اِنذارِ عبدالبهاء به اهالیِ کشورش در چند جایِ دیگر از رسالۀ مَدَنیّه به صُورِ گوناگون ادامه می یابد

و در نزدیکی هایِ پایانِ رساله٬ این انذار و هشدار لَحنی عبرت انگیز می گیرد.  در این موضع عبدالبهاء دقیقاً انگشت رویِ علّتِ العللِ عقب ماندگیِ سیاسی و اجتماعی و اقتصادی  و نازائیِ فرهنگیِ کشورش می گذارد و به مردمش آگاهی می دهد که: « ای اهلِ ایران چشم را بگشایید و گوش را باز کنید٬ و از تقلیدِ نفوسِ متوهّمه که سببِ اعظم ضلالت و گمراهی و سفالت[انحطاط] و نادانیِ انسان است٬ مقدّس گشته به حقیقتِ امور پِی برید٬ و در اتّخاذِ تشبّث به وسایلِ حیات و سعادت و بزرگواری و عزّتِ خود بینِ ملل و طوایفِ عالم بکوشید»(صص۱۲۳و۱۲۴).

حرفِ آخر آنکه عبدالبهاء در رسالۀ مَدَنیّه٬ همچنان که در بقیّۀ آثارش٬ شک ندارد که زادبومِ کُهنش مجد و عظمتِ دیرینِ را باز خواهد یافت٬ و ایران به عنوانِ نخستین خیزگاهِ آزادی و تمدّنِ جهان٬ بارِ دیگر در میانِ مللِ جهان سَر بلند خواهد کرد و گردن خواهد کشید: « این قطعۀ مبارکۀ ایرانیّه مرکزِ سنوحِ کمالاتِ انسانیه در جمیعِ مراتب گشته٬ آینۀ جهان نمایِ جهانِ مَدَنیّت شود»(ص۶).

 

 

 

پِی نوشت ها:

(۱) امروز شهرِ عکّا بخشی از قلمروِ دولتِ اسرائیل است٬ امپراطوریِ عُثمانی پس از تحولّاتِ سیاسیِ اوائلِ قرنِ بیستم به جمهوریِ ترکیه تغییر نام داد.

(۲) عبدالبهاء هنگامی که فقط نُه سال داشت به همراهِ پدرِ بزرگوارِ خود٬ حضرتِ بهاءالّله٬ و بقیّۀ عائلۀ آن حضرت٬ به تصمیمِ دولتِ ایران و با موافقتِ دولتِ عثمانی٬ به آن کشور٬ و در آن کشور از شهری به شهرِدیگر٬ تبعید شد٬ تا سرانجام به شهرِ عکّا که دشوارترین و منزوی ترین زندان و تبعیدگاهِ دولتِ عثمانی بود رسید. عبدالبهاء رسالۀ مَدَنیّه را در همین شهر٬ و به سنِّ سی و یک سالگی مرقوم داشت.

ایشان تا آخرِ حیاتِ اجازه نیافت به زادگاه خود بازگردد.

 (۳) به یاد آورید رُشدِ ناگهانی و سرطانیِ دهه هایِ چهل و پنجاه از قرنِ حاضر (هجریِ شمسی) را٬ و نتایجِ زیانباری که آن رُشد به بار آورد.

Comments are closed.