نگاهی به یکی از مقالات “فصل‌نامهء مطالعات تاریخی” (۱۷

 

پهنهء گستردهء دریای فضل نویسنده

نگاهی به یکی از مقالات "فصل‌نامهء مطالعات تاریخی" (17)

آقایی به نام سعید شریفی مقاله‌ای فاضلانه و کوتاه (در ۵ صفحه با پاورقی) نگاشته‌اند که صفحات ۲۰۹ تا ۲۱۳ فصل‌نامهء شمارهء ۱۷ "مطالعات تاریخی" را که ضمناً ویژه‌نامهء بهائیت نیز هست، به خود اختصاص داده است.  عنوان این مقاله "شیفتگی عبدالبهاء به غرب؛ در اندیشه و عمل" است.  نویسنده الحق سعی کرده بی‌طرفانه قضاوت کند و منابع مطالعه‌اش کتابهایی مثل "بهائیت در ایران" اثر سعید زاهد زاهدی، از انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، خاطرات انحطاط و سقوط اثر فضل‌الله صبحی مهتدی، دایرهالمعارف جهان اسلام بوده، امّا برای خالی نبودن عریضه سری هم به خطابات مبارکه، قرن بدیع، مکاتیب و "حیات حضرت عبدالبهاء" اثر محمّدعلی فیضی هم زده است.

امّا نکاتی که مطرح فرموده‌اند بسیار جالب است و نشانهء مطالعات عمیق و گستردهء ایشان است که نمی‌دانم چرا مفت و مجّانی در اختیار همه قرار داده‌اند.

اوّل از همه بیان حضرت عبدالبهاء را آورده که به امریکا پیشنهاد کرده‌اند از تکنولوژی پیشرفته‌اش استفاده کرده به ایران در کشف معادن و ذخایرش کمک نماید.  اگرچه هیچ توضیحی در این خصوص نداده‌اند، امّا چون بلافاصله بعد از عنوان ذکر کرده‌اند، جهت جلب توجّه خواننده است که حضرت عبدالبهاء شیفتهء غرب بوده و منابع زیرزمینی ایران را به امریکا واگذار کرده‌اند.  نمی‌دانم آقای سعید شریفی اینهمه قراردادهای کشف نفت و گاز را که با ممالک غربی بسته شده به چه حساب می‌گذارند.  آیا همکاری‌های گستردهء کشورها و قراردادهای انتقال تکنولوژی و غیره و غیره را که در جهان اندک نیست حمل بر چه موضوعی می‌کنند.  آیا جز این است که حضرت عبدالبهاء در آن زمان پیش‌بینی این زمان را فرمودند و همکاری‌های متقابل کشورها را که به مصلحت و منفعت طرفین باشد، مطرح کردند و شما هم اکنون دارید همان توصیه را اجرا می‌کنید؟  پس دیگر انتقاد چرا؟

موضوعی را که سایر ردّیه‌نویسان در مورد اختلاف بین حضرت عبدالبهاء و غصن اکبر مطرح کرده‌اند، ایشان نیز بیان کرده‌اند.  نگاهی به کتاب عهدی، که وصیت‌نامهء حضرت بهاءالله است، موضوع را کاملاً روشن می‌سازد.  همچنان که عمر حقّ حضرت علی را ضایع ساخت، غصن اکبر نیز در صدد بود  همین عمل را در امر بهائی مرتکب شود، حضرت عبدالبهاء مانع شدند و مقاومت فرمودند.  امّا این که عدّه‌ای از بستگان حضرت بهاءالله به طرف محمّدعلی روی آوردند، بدان علـّت بود که از آزادی بیشتر برای مبادرت به هر کاری که مایل بودند انجام دهند، برخوردار گردند.  والاّ همه می‌دانستند که در کتاب عهدی حضرت عبدالبهاء جانشین حضرت بهاءالله هستند و بعد از ایشان غصن اکبر جای می‌گیرد.  از آن گذشته، وضعیت غصن اکبر را خود حضرت بهاءالله قبلاً با این بیان روشن کرده بودند: "اگر آنی از ظلّ امر منحرف شود معدوم صِرف خواهد بود" (مائده آسمانی، ج۴، ص۳۶۱).  همین موضوع در مورد مخالفین حضرت علی (ع) نیز مصداق دارد.  وقتی حضرت رسول فرمودند، هرکسی که من مولایش هستم، علی مولایش هست، کسانی که با آن حضرت مخالفت نمودند، با حضرت رسول مخالفت کردند.  آیا شایسته است کسی اینک داد سخن دهد که بین علی و عمر دعوا و مشاجره شد و نهایتاً عمر قوی‌تر بود و حضرت علی را به نخلستان فراری داد و به گریه کردن واداشت؟  اگر قدری انصاف باشد، حقیقت را تصدیق می‌کند. 

استناد به لوح مبارک مندرج در صفحهء ۴۴۳ جلد اوّل مکاتیب فرموده‌اند که حضرت عبدالبهاء وضعیت ناقض اکبر را بیان می‌کنند.  مگر نه آن که خداوند در قرآن کریم مخالفین را "اولئک کالأنعام بل هم اضلّ" (اعراف، ۱۷۹)، یا "إن هم إلاّ کالأنعام بل هم اضلّ سبیلا" (فرقان، ۴۴) نامیده است.  هر تفسیری برای کلام الهی در قرآن دارید، برای کلام الهی در لوح حضرت عبدالبهاء هم به کار ببرید.  در مورد نسبت سرقت هم باید تاریخ امر بهائی را بدانید تا قضاوت کنید.  چون نمی‌دانید و مطالعهء شما هم محدود به کتب ردّیه‌نویسان است، لهذا قضاوت نکنید.  مانند آن است که کسی در خصوص اسلام قصد تحقیق داشته باشد، به جای قرآن به مطالعهء کتب مخالفین بپردازد و قضاوتش هم معلوم خواهد بود.  محمّدعلی برای یافتن راهی جهت تثبیت قدرت خود، دو جامه‌دان آثار و الواح حضرت بهاءالله را، که امانت حضرت عبدالبهاء بود، برد و دیگر باز نیاورد.  هر نامی می‌خواهید بر آن بنهید.

استناد به گفته‌های فضل‌الله صبحی مهتدی، که به دلائلی از جامعهء بهائی اخراج شد، نشانهء ضعف نویسنده است.  چه که باید به گفته‌های کسانی استناد نمود که در ظلّ امر هستند.  دلیلش را در پاراگراف فوق عرض کردم.  هنوز کشیشان مسیحی ردّ بر اسلام می‌نویسند.  آیا برای شما قابل استناد است؟  اگر واقعاً صادقانه در تحقیقات خود به مطالب مسیحیان که دربارهء اسلام نوشته‌اند استناد می‌کنید، به گفتار صبحی و امثالهم نیز استناد فرمایید.  باید عکس‌های دوران جوانی جناب فاضل مازندرانی را نیز ببینید و سپس قضاوت نمایید که آیا از ابتدا عمّامه داشت یا کلاه.  نگاهی هم به عکس ایشان در ابتدای "امر وخلق" بیندازید و ببینید که نه عمّامه دارد و نه کلاه.

به سفرهای حضرت عبدالبهاء به غرب اشاره کردید و ذکری از خطابه‌های ایشان هم فرمودید، امّا ابداً اشاره نکردید که در کلیساها و کنیسه‌ها در اثبات حقّانیت حضرت رسول اکرم چه بیاناتی فرمودند؛ اشاره نفرمودید در آن زمان که مسلمانان جرأت تبلیغ دیانتشان را در اروپا و امریکا نداشتند، ایشان با شهامت تمام کلـّیه اهانت‌های جوامع غربی به حضرت رسول را جواب دادند و تمام اتّهامات را رد کردند.  در کنیسه‌ها به اثبات حقانیت حضرت مسیح پرداختند.  اگر قدری انصاف داشتید، می‌فرمودید که ایشان علاوه بر تعالیم بهائی، به چه موارد دیگری اشاره فرمودند.

و امّا تفسیر شما که بیانات حضرت عبدالبهاء نتیجهء مطالعات و برداشت‌های ایشان از تعالیم و آثار سایر مذاهب و ادیان بوده است، سخنی پوچ است که هر فرد مطـّلع هوشمندی آن را به تمسخر می‌گیرد.  تعالیم اسلام که مربوط به دوران گذشته است، نه تحرّی حقیقت را به رسمیت می‌شناسد (که اگر کسی توحید را قبول نکرد که از اصول دین است باید، به موجب "اقتل المشرکین کافّه" کشته شود و اگر کسی نبوّت حضرت رسول را قبول نکرد باید جزیه بدهد، اگر کسی به معاد اعتقاد نداشت در زمرهء کفّار است و غیره و غیره)؛ نه تساوی حقوق رجال و نساء را قبول دارد (که زن نصف مرد است بل کمتر از آن و حق قضاوت و وکالت و غیره را ندارد)؛ نه ترک تعصّبات را قبول دارد (که "انّما المؤمنون اخوه"؛ دیگران بروند کشکشان را بسابند)؛ نه تعلیم و تربیت عمومی را قبول دارد (که تعلیم و تربیت بر مردان واجب است نه زنان "طلب العلم فریضهٌ علی کلّ مسلم"؛ حال، اگر شما به زور می‌خواهید "و المسلمه" را به آن بیفزایید در اسلام حقیقی وجود ندارد)؛ نه صلح عمومی را قبول دارید (که جهاد در راه خدا شعار شما است؛ گو این که معلوم نیست تا چه حدّ در راه خدا است)؛ نه تعدیل معیشت را قبول دارید (که اصلاً قوانین اقتصادی ندارید جز این که خمس و زکوه را به رخ بکشید و قرض‌الحسنه را که تا به حال نتوانسته‌اید پیاده کنید و روز به روز بهره‌ها را بالا و بالاتر برده‌اید)؛ عاشروا مع الأدیان را قبول ندارید چون به نصّ قاطع قرآن "لاتتّخذوا الیهود و النّصاری اولیاء" (مائده، ۵۱) را عاملید و به "فلاتتّخذا منهم اولیاء … و اقتلوهم حیثُ وجدتموهم" (نساء، ۸۹) قائل، و به "لاتتّخذوا الکافرین اولیاء مِن دون المؤمنین" (نساء، ۱۴۴)معتقدید و حتّی از پدر و برادر خود نیز در گریز: "یاایّها الّذین آمنوا لاتتّخذوا آباءَکُم و اخوانکم اولیاء إن استحبّوا الکفر علی الایمان" (توبه، ۲۳).  این آیات را چه شباهتی به این بیان حضرت بهاءالله که، "الیوم دین‎‌الله و مذهب‌الله آن که مذاهب مختلفه و سبُل متعدّده را سبب و علّت بغضاء ننمایید.  این اصول و قوانین و راه‌های محکم متین از مطلع واحد ظاهر و از مَشرق واحد مُشرق… ای اهل بهاء کمر همّت را محکم نمایید که شاید جدال و نزاع مذهبی از بین اهل عالم مرتفع شود و محو گردد.  حبّاً لله و لعباده بر این امر عظیم خطیر قیام نمایید"؛ "آنچه از سماء مشیّت در این ظهور امنع اقدس نازل، مقصود اتّحاد عالم و محبّت و وداد اهل آن بوده.  باید اهل بهاء که از رحیق معانی نوشیده‌اند به کمال روح و ریحان با اهل عالم معاشرت نمایند و ایشان را متذکّر دارند به آنچه که نفع آن به کلّ راجع است"؛ یا این بیان حضرت عبدالبهاء که: "با جمیع ناس استیناس جویید و با جمیع ملل مؤانست طلبید؛ نفسی را اعتراض نکنید؛ کسی را دلگیر ننماید؛ دلها به دست آرید و نفوس را از دام و شست برهانید؛ بلکه بدخواهان را خیرخواه باشید و دشمنان را یار دل و جان گردید؛ بیگانه را آشنا دانید و اغیار را یار شمرید"؛ "ای ثابت بر پیمان  با جمیع اقوام به جان و دل مهربان باشید و با کلّ احزاب در نهایت خیرخواهی؛ از دل و جان به کمال صدق محبّت نمایید نه مدارا؛ همدم بیگانه و آشنا گردید و همراز هر بیچاره و آواره؛ خاطری نیازارید و کلمه‌ای سوء بر زبان مَیارید." وحدت لسان را قبول ندارید و اصلاً در این خصوص حکمی نیاورده و راهی نشان نداده‌اید و بخصوص، بخصوص وحدت عالم انسانی را قبول ندارید و خود را برتر از کلّ عالم می‌شمارید و ابداً در این مورد حکمی در قرآن وجود ندارد.  توصیه می‌کنم حرفی بزنید که در اثباتش در نمانید.

و امّا توجّه و تأکید حضرت عبدالبهاء بر زبان اسپرانتو؛ تلاش دکتر زامنهوف در ابداع این زبان در جهت رفع اختلافات چهار قومی بود که در کشورش به جان هم افتاده بودند.  حضرت عبدالبهاء از این ابتکار این شخص نیکوکار دفاع و حمایت کردند و آن را قدمی در راه وحدت لسان و اتّحاد نوع انسان شمردند.  امّا این که فرموده‌اید این زبان فراموش شده، دالّ بر ناآگاهی شما است.  در همین کشور خودمان این زبان تدریس می‌شود؛ کتابهایش در ناصرخسرو به فروش می‌رسد؛ در سایر نقاط دنیا اسپرانتیست‌ها وجود دارند و این زبان را وسیلهء وحدت و ارتباط فکری بین خود در سراسر جهان قرار داده‌اند.  جهل شما نسبت به سرنوشت این زبان، دالّ بر فراموش شدن آن نیست.  از آن گذشته، این زبان چون به کشور خاصّی متعلـّق نیست، نشو و نمای آن تدریجی است.

دیگربار حرف خود را تکرار کرده‌اید که "عبدالبهاء می‌کوشید تا همه آموخته‌ها و دستاوردهایش (گردآوری و التقاط تعالیم مذهبی شرق و اندیشه‌های عقلانی و مدرن غرب) را به پدرش نسبت دهد".  ره به خطا رفته‌اید.  حضرت عبدالبهاء دانش و دانشمندان را ستوده‌اند و مانند حضرت بهاءالله آنها را گرامی داشته‌اند.  حضرت بهاءالله می‌فرمایند، "صاحبان علوم و صنایع را حقّ عظیم است بر عالم." "امروز آفتاب صنعت از افق آسمان غرب نمودار ونهر هنر از بحر آن جهت جاری؛ باید به انصاف تکلّم نمود و قدر نعمت را دانست."  این کلام حضرت بهاءالله گویای آن است که علوم و فنون و صنایع غربی را نه به خود نسبت داده‌اند و نه به اهل شرق.  امّا آنچه که حضرت بهاءالله مطرح فرموده‌اند و تعالیم اجتماعی و روحانی است، بله قبلاً مطرح نبوده و مشابهش دیده نشده است.  ادّعا می‌کنید این تعالیم از قبل وجود داشته؛ هر دعوی را برهانی لازم، "هاتوا برهانکم إن کنتم صادقین" (بقره، ۱۱۱)؛ اگر مشابهش را از قبل دارید "فأت بها إن کنتم صادقین" (اعراف، ۱۰۶).

و امّا به دعای حضرت عبدالبهاء در حقّ حکّام کشورها اشاره فرمودید.  دیگربار ره به خطا رفتید.  حضرت عبدالبهاء همیشه در حقّ سلاطین و امرا دعا کرده و در این راه به پدرشان تأسّی فرموده‌اند.  حضرت بهاءالله نیز در لوح مبارک خطاب به شیخ نجفی در حقّ سلطان ایران که بیشترین ظلم را در حقّ ایشان کرد دعا فرموده‌اند: "ای ربّ ایّده علی ما یقرّبه الیک ثمّ انصره بجنود السّموات و الأرض … ثمّ افتح علی وجهه أبواب فضلک و رحمتک و عطائک" (ص۷۷).  از سلطان ایران هیچ نفعی عاید حضرت بهاءالله نمی‌شد که بخواهند مجیزش را بگویند یا مداهنه فرمایند.  در وصیت‌نامهء خود خطاب به اهل بهاء می‌فرمایند، "ملوک مظاهر قدرت و مطالع عزّت و ثروت حقّند.  دربارهء ایشان دعا کنید.  حکومت ارض به آن نفوس عنایت شد و قلوب را از برای خود مقرّر داشت."  این شیم اهل بهاء به فرمان حضرت عبدالبهاء است: "بهائیان جان فدای جهانیان نمایند و پرستش نوع انسان کنند ولی به نصّ قاطع مأمور به آنند که در هر مملکتی که هستند به حکومت آن مملکت در نهایت صدق و امانت باشند." و "نصّ قاطع است که احبّاء باید خیرخواه و صادق و مطیع و منقاد حکومت باشند؛ دیگر نفسی تأویلی ننماید و اجتهادی نفرماید و قیدی در میان نیاورد و هذا مقام المقرّبین." "به احبّاءالله بگو که نفسی ابداً در امور حکومت لساناً فعلاً حکایهً روایهً مداخله ننماید و همیشه به دعای خیر در حقّ اولیاء امور مشغول شوند."  ملاحظه بفرمایید که هیچ قید و شرطی هم وجود ندارد.

و امّا در مورد دعای حضرت عبدالبهاء در حقّ پادشاه انگلستان بعد از فتح فلسطین و دفع جمال‌پاشا؛ شما ظاهراً با تاریخ چندان آشنایی ندارید و نمی‌دانید که دولت عثمانی در نهایت درجهء فساد به سر می‌برد و ظلم و ستمی که در مورد اتباع خود اِعمال می‌کرد از حدّ فزون بود.  نگاهی به تاریخ بیفکنید و حرم‌سرای سلطان عبدالعزیز را از نظر بگذرانید و مبالغ گزافی را که از فشار بر رعیت خود جمع‌آوری کرده و خرج قصرهای متعدّد خود کرده بود ملاحظه بفرمایید و سپس به دعای حضرت عبدالبهاء ایراد بگیرید.  لازال ظالم در نظر اهل انصاف مبغوض بوده و مظلوم محبوب.  حال، اگر شما دولت فاسد و ظالم عثمانی را فقط به این علـّت که اسماً مسلمان بوده دوست دارید، نشانهء صفت و خصلت شما است نه حقیقت مطلب.

و امّا اعطای نشان سِر به حضرت عبدالبهاء؛ در دوران قحط و غلا که مردم نیاز به خوراک و غذا داشتند، حضرت عبدالبهاء از محلّ ذخیرهء غلاّت به آنها جیره دادند و مردم نیز کمال سپاس و تشکّر را از آنها داشتند.  دولت انگلیس هم صرفاً به علـّت این اقدام حضرت عبدالبهاء در حقّ مردم، این نشان را به ایشان اهداء کرد.  امّا دیدهء مرمود به رمد غرض نمی‌تواند آن را ببیند و فقط عنوان را مشاهده می‌کند و بس.  بدین لحاظ است که حضرت بهاءالله می‌فرمایند، "غرض مرضی است بزرگ؛ انسان را از عرفان حضرت موجود محروم می‌نماید و از تجلـّیات نیّر ایقان ممنوع می‌سازد. از فضل و رحمت الهی سائل و آمل که این مانع اکبر را از میان بردارد."  مولانا نیز در وصف اهل غرض فرموده است:

چون غرض آمد هنر پوشیده شد            صد حجاب از دل سوی دیده شد

Comments are closed.