مساله امام دوازدهم و دنباله بحث غیبت
سایت نگاه
www.negahsite.org
دوست عزیزی نوشته است که در کلاس درسشان معلم ایشان به شاگردان نشان داده است که خود باب هم امام زمان را پسر امام یازدهم دانسته است و آنگاه این شاگرد می نویسد که اگر "شجاعت" دارید صحیفه عدلیه را در نگاه بگذارید تا همه بدانند که باب "به امام زمان تحت عنوان دقیق محمد بن الحسن العسکری اشاره" کرده است. به نظراین دوست، این سخن با اعتقادات بهائیان و مطلبی در سایت نگاه که می گوید از امام یازدهم فرزند پسری باقی نماند تناقض دارد.
پاسخ: کاش دوست عزیز مسئله "شجاعت" را مطرح نکرده بودند. چنانکه خواهید دید مطلب شما بررسی و تحقیق می گردد. چند بار هم در همین سایت نگاه ، در پاسخ به سوال دوستان، آدرس کامپیوتری صحیفه عدلیه به همراه دیگر نوشته های حضرت باب داده شد. پس باید شما مسئله شجاعت را خطاب به معلمتان و همانندهای وی مطرح کنید به چند دلیل:اول آنکه این معلمتان و امثالشان هستند که با آزادی سخن، مذهب و مطبوعات دشمنی دارند و از سایت نگاه هم می ترسند و آن را ممنوع کرده اند تا مردم ایران نتوانند به آن دست رسی داشته باشند. ما آدرس سایتی که شامل نوشته های حضرت باب است را به دوستان دادیم. حال اگر آن سایت هم توسط دوستان شما در ایران ممنوع شده است باید به آنان در باره شجاعت اندرز دهید.
دوم آنکه دوستان شما با دفاع از قانون ارتداد، که مخالف اصول حقوق بشر است، دشمنی خود را با گسترش عرصه گفتمان و بحث آزاد به دنیا اعلان می کنند و البته مانع چاپ و انتشار نوشته های بهائی (ازجمله صحیفه عدلیه) در ایران می شوند. بهائیان مایلند که همه نوشته های بهائی در دسترس همگان باشد ولی دوستان شمایند که از حقیقت و بحث آزاد می ترسند. سوم آنکه این چه معلم با وجدانی است که وقتی در هیج مدرسه و دانشگاه و روزنامه ای به بهائیان اجازه بیان عقائدشان و دفاع از اعتراضات بر آنان را نمی دهند، در کمال ناجوانمردی در میان شاگردان بی گناهی که از آئین بهائی جز دروغ و اتهام نشنیده و نخواهند شنید باز به حمله بر بهائیان می پردازد. از ناجوانمردی این معلمها که بگذریم مسئله این است که باید به حال مدارس کشورمان گریست که در آن مبنای دانش،سرکوب آزادی سخن شده است و تحقیق، به ورطه دگر اندیش-ستیزی، شستشوی مغزی، و پرورش نادانی و نفرت به همگان انحطاط یافته است.
اما در مورد سوالتان: در صحیفه عدلیه که یکی از آثار اولیه حضرت باب است (فقط یک بار) در ذکر نام دوازده امام، از قائم تحت عنوان محمد ابن حسن العسکری سخن رفته است. بر این اساس شما گمان کرده اید که حضرت باب اعتقاد به همان قائمی را دارند که در تصورعامه شیعه وجود دارد. البته واضح است که چنین چیزی نمی تواند درست باشد چون اگر چنین بود که دیگر ایشان ادعای قائمیت نمی کرد. اشکال حرف معلم شما این است که نمی فهمد که پیامبران واژه های گذشته را نیز دستخوش تحول می سازند و بخاطر سنت شکنی و نو آوریشان، معانی نوینی به واژه های گذشته می دهند. بنا بر این برای درک معانی کلمات آنان باید به چارچوب فکری نوین ایشان توجه کرد و نه آنکه کلماتشان را بر پایه سنتهای پوسیده گذشته مورد تعبیر قرار داد و آنگاه فریاد تناقض گویی به سر داد. البته توضیح این معانی نوین به تدریج و به موازات رشد آمادگی مردم صورت می گیرد. بر طبق آئین بهائی به نظر می رسد که حضرت امام حسن عسکری دارای فرزندی بود که در خردسالی وفات یافته بود. آن فرزند اگر چه از نظر عنصری و بدنی از میان رفت ولی حقیقت روحانی آن فرزند که حقیقتی قدسی بود در جهان روحانی هرگز از میان نرفت. در نتیجه همان حقیقت در زمان ظهور موعود اسلام با تجلی به هیکل حضرت باب و به صورت جوانی بیست و پنج ساله در جهان ظاهر شد. پس هر دو مطلب کاملا درست است و کوچکترین تناقضی در میان نیست. هم از حضرت امام حسن، فرزند پسری باقی نماند که بخواهد در ظاهر زنده باشد و در چاهی به مدت هزار سال بیهوده زندگی کند، و هم آنکه موعود اسلام که قائم و مهدی می باشد همان فرزند امام حسن عسکری است. توضیح این مطلب در آثار بهائی مکررا ذکر شده است. در اینجا به قسمتهایی از بیانات حضرت بهاءالله و عبدالبهاء اشاره می کنم: حضرت بهاءالله می فرمایند: "از جعفر برادر عسکری سوال نمودند که آیا از برادر تو اولادی مانده فرمودند طفلی بود و فوت شد. بعد که هیاکل مجعوله این کلمه را شنیدند تکذیب نمودند و اورا کذاب نامیدند." حضرت عبدالبهاء می فرمایند: "امام حسن عسکری را بروایتی ضعیف طفلی بوده و بعد فوت شده اند." "حضرت امام ثانی عشر در حیز غیب بود اما در عالم جسد تحققی نداشت بلکه بعضی از اکابر شیعیان در آن زمان محض محافظه ضعفای ناس چنین مصلحت دانستند که آن شخص موجود در حیز غیب را چنین ذکر نمایند و تصور شود که در حیز جسم است لان عالم الوجود عالم واحد." در بیان اخیر، حضرت عبدالبهاء واقعیت تاریخی و جامعه شناختی مسئله غیبت و فرج را هم توضیح داده اند. اندیشه غیبت حاصل ضعف سیاسی و یأس شیعه بوده است که پس از وفات هر امامی گروهی به غیبت ان امام قائل شده اند. غیبت امام دوازدهم و تداوم حضور جسمانی وی، در میان کسانی که در سرمن رای نبودند و در نقاط دور ساکن بودند پرورش یافت زیرا که ساکنان سر من رای از فقدان چنین فرزندی خبر داشتند و هنوز هم اکثریت مسلمانان جهان اعتقاد شیعه را نوعی کفر و خرافات و تباهی اسلام می دانند. اما این مطلب بحثی دیگر است و اکنون به آن نمی پردازیم. اما حتی در خود صحیفه عدلیه نیز این واقعیت که حضرت باب این واژه را به معنای نوینی بکار می برند آشکار می باشد. توضیح آنکه در همین اثر، حضرت باب در مورد معاد و رجعت جسمانی هم سخن می گویند و سخن شیخ احمد احسایی را در این مورد بررسی می کنند. حضرت باب تصدیق و بیان می فرمایند که شیخ احمد به عود و رجعت جسمانی باور دارند. اما مطلب اینجاست که آنانکه با نظریه شیح احمد آشنا می باشند می دانند که از نظر شیخ احمد معاد جسمانی و غیبت جسمانی امام دوازدهم هردو به یک شکل هستند و آن این است که ماده و عنصر مادی امام دوازدهم یا دیگر انسانها پس از مرگ کاملا از میان می رود ولی این حقیقت روحانی امام یا مردگان است که باقی می ماند و در زمان ظهور موعود یا زمان قیامت (که در بسیاری احادیث هم یکی تلقی سده اند) آن حقیقت به هیکل جدیدی ظاهر می گردد. یعنی جسدی که باقی است نه جسد عنصری و مادی بلکه جسد هورقلیائی و مثالی یعنی تصور روحانی آن جسد می باشد. می بینیم که در همان اثر حضرت باب برای آنان که آثارشان را درست می خوانند-و نه آنانکه سطحی و در جستجوی اشکال تراشی چند خطی را در این یا آن بغض نامه مرور می کنند- به این حقیقت که واژه های گذشته در آثارشان معانی نوین یافته است را آشکار ساخته اند.
اکنون که معلوم شد معنای سخن حضرت باب معنایی عرفانی است ونه ظاهری لازم است به چند مطلب بطور فشرده اشاره کنم. اول آنکه حضرت بهاءالله بطور دقیق معنای این سخن حصرت باب را در کمال صراحت و به تفصیل توضیح داده اند. این توضیح را در کتاب جواهر الاسرار ارائه فرمودند. البته با کمال تاسف، معلمتان به شما و به دیگر شاگردان امکان خواندن این اثر را مانند دیگر اثار بهائی نخواهند داد. اما به هرحال در کتاب آثار قلم اعلی جلد سوم صص چهل و یک تا چهل و چهاراین مطلب را توصیح می دهند. خلاصه بیان حضرت بهاءالله این است: آنچه که تو در مورد محمد بن الحسن العسکری در احادیث شنیده ای درست است. ولی در احادیث گفته اند که وی در شهر جابلقاست و این شهر را با اثار و علائم عجیب و غریبی توصیف کرده اند. حال اگر این شهر را به ظاهر این احادیث بگیری چنین شهری در هیچ جای کره زمین وجود ندارد و آن را پیدا نخواهی کرد. اگر که توانستی که این شهر را با آن علائم به من نشان بدهی من هم آن حقیقت پاک را همانگونه که شما می پندارید به شما نشان خواهم داد! پس تنها راه چاره این است که بفهمی که احادیث مربوط به این شهر دارای معانی تأویلی و باطنی است و از همینجا خواهی فهمید که توصیف خود امام محمد بن حسن العسکری نیز دارای معانی باطنی است. پس بدان که چون حقائق مقدسه همگی یک حقیقت واحد هستند، در نتیجه هنگامی که به چشم عرفان به آنان نگاه کنی می بینی که همه انها اسمشان محمد است و پدر همه ایشان حسن است و همه آنها از جابلقای قدرت الهی آمده اند و همگان از جابلسای رحمت خدا ظاهر می شوند. اما در ظاهر تیزحضرت باب که در سال شصت ظاهر شد محمد بن حسن عسکری است چرا که هم اسمش محمد بود وهم از فرزندان ائمه دین بوده است. پس عنوان فرزند حسن نیز در مورد او صادق می آید.
در پایان باید توضیح داد که برخی مانند کسروی بر آئین بهائی خرده گرفته اند که بهائیان به مهدویت قائلند در حالیکه مفهوم امام زمان شیعیان به گفته کسروی -همانند اکثر مسلمانان جهان- مشتی اوهام و خرافات است که با دین و خرد تناقض دارد. از طرف دیگر افرادی نظیر معلم دوستمان که هرگز در درستی هیچ باور سنتی که از کودکی به او تلقین کرده اند شک نمی کند به بهائیان اعتراض می کنند که آئین باب به حق نیست چرا که ایشان نمی تواند همان امامی که پسر ظاهری امام حسن بود و هنوز هم زنده ظاهری است باشد زیرا که باب در شیراز متولد گردید. نکته جالب این است که هردو گروه در حیطه ظواهر و قشور بسر می برند و بویی از عرفان و حقایق روحانی نبرده اند. حقیقت این است که واژه و توصیف مهدی یا محمد بن حسن عسکری دارای معانی باطنی است و تشبیه و استعاره ای روحانی است که متاسفانه هم توسط کسرویها و هم توسط قشرگرایان به عنوان معنای لفظی تعبیر شده است. اما همانگونه که در قران کریم سخن از آفرینش جهان در شش روز یا قصه آدم و حواست که همه اینها در معنای ظاهری تناقض مطلق با علم و دانش و منطق دارد و در نتیجه یک استعاره و تشبیه روحانی است، در مورد مفهوم مهدی نیز همین گونه باید دست به داوری زد. در اینجا باید اشاره کنم که اگرچه حضرت باب در اثارشان واژه ها را به معنای نوینی به کار می برند و خود نیز به تدریج آن معانی را توضیح داده اند اما حتی اگر چنین هم نمی بود این مطلب تناقضی با حقیقت ادعای ایشان نمی داشت. پیامبران بتدریج و بر اساس درجه استعداد مردم حقیقت خود را بیان می کنند. مثلا بر طبق شهادت قران کریم، حضرت ابراهیم برای آنکه مردم را آماده توحید نماید اول تظاهر نمود که ستاره پرست است و با اشاره به ستارگان فرمود که این خدای من است. بعدا ستاره پرستی را نفی نمود و با اشاره به ماه فرمود که این خدای من است. و آنگاه با طرد هر دو نظر سابق، با اشاره به خورشید فرمود که این خدای من است. آن وقت همه سخنان گذشته خویش را نفی فرمود و بیان داشت که خدای من خدایی واحد است. اگر معلم دوست ما در زمان حضرت ابراهیم می بود مسلما استدلال می کرد که ابراهیم نمی تواند پیامبر باشد زیرا که در سخنش تناقض بوده است و اصرار می ورزید که ابراهیم "به اعتراف و اعتقاد" خودش یک ستاره پرست است و دعوی شما در مورد توحید نمی تواند درست باشد زیرا که خودتان هم در کتابهایتان ستاره پرستی را تأیید کرده اید و اضافه می نمود که اگر شجاعت دارید سخن ابراهیم را در مورد خدا بودن ستارگان به همه نشان بدهید. به یک کلام، آئین بهائی سراغاز عصر حقائق و معانی است و برای این منظور همه واژگان سنتهای گذشته در متن این انقلاب روحانی دستخوش تحولی راستین شده است. این است معنای بشارت فران در مورد روزی که زمین زمین دیگر خواهد شد. به امید پاکی دلها برای شناسائی حقیقت.
سایت نگاه
www.negahsite.org