نوشته ای از سپیده قلیان
از زندان اهواز که به تهران منتقل شدم، خانوادهام با وجود مسافت طولانی، هر هفته از خوزستان به تهران میآمدند. هر چقدر هم اصرار میکردم حداقل یک هفته در میان بیایید گوششان به این حرفها بدهکار نبود. پدرم میگفت اگر دلت میخواهد من از دلتنگی بمیرم بگو که یک هفته نیایم. زمانی که اهواز بودم وقتی مکان بازداشتم اززندان اطلاعات به زندان اهواز تغییر پیدا کرد، تمام شبهای عید پدر و مادرم و طهورا و مهرا درب زندان میخوابیدند. میگفتند اینطور حس نزدیکی بیشتری با تو میکنیم. اینقدر تکرار کردند که روز سیزدهم فروردین (تعطیل رسمی) ریاست زندان مجبور شد به آنها اجازهی ملاقات بدهد. وقتی به زندان قرچک منتقل شدم و در سالن ملاقات با مامور زندان درگیر شدم، خانم مسئول رو به من گفت که ممنوعالملاقاتی! پدرم همانجا روی زمین افتاد، ۱۴ شب با مادرم مقابل در زندان و داخل ماشین میخوابیدند. در جواب اعتراض مامورین گفته بودند خانهی ما اینجاست، ما را هم بازداشت کنید تا به دخترمان نزدیکتر باشیم. در زندان اوین هر وقت از این کارهای خانوادهام عصبی میشدم آتنا دائمی مرا در آغوش میکشید و میگفت، ببین سپیده دنیای پدر مادرها همین است، با عشق مبارزه میکنند و گاه با همان غلطهای املاییشان در دلنوشتههایشان، با همان امیدهایشان، پیشروتر از همهی ما ، در صفوف مبارزه هستند. بعد باهم از دلتنگیهای پدر و مادرمان گفتیم. از طبیعیترین و حداقلیترین حقشان که ملاقات با جگرگوشهشان است و از آنها با بیرحمی تمام سلب شده گفتیم و گریه کردیم، گفتیم و بخاطر صبرمان و صبرشان خندیدیم.