تقدیم به تمامی خادمان سایت ساغر مخصوصا spring عزیز
بچه که بودم،مادرم می گفت:
سال های بعد،همه چیز زیباست
تو بزرگ خواهی شد
پشت آن پنجره ها،پسرم دریاست
تو شنا خواهی کرد
در دل آدمیان،که پر از گرماست
بچه که بودم،مادرم می گفت:
روزهای بعد،آسمان مهتابیست
تو چه ماه خواهی شد
در شب یلداها،که پر از شادابیست
تو چه شاد خواهی شد
در میان باغها،که گلی گریان نیست
بچه که بودم،چه قشنگ بود دنیا
همه شهرآفتابی،پر امید بود فردا
بچه که بودم،چه بزرگ بود دریا
با صدایی آرام،بی حضور اَعداء
چون گذشت آن دوران،مرد شد آن بچه
چون ندید آن دوران،دلسرد شد آن بچه
ساغر عشقش شکست،پر درد شد آن بچه
در دل پاییز نشست، زرد شد آن بچه
مادرم آمد به پیش،اشک چشمم را شناخت
با نگاهی مهربان، حرف دلش را پیشه ساخت:
ساغر شکسته را،از سحر باید بساخت
دل در این راه امید،هر سحر باید بباخت
من نگاهی رو به او،او نگاهی رو به من
نوری از ابهی رسید،آسمان شد قلب من
فریادی تا فردا زدم،رو به سوی مادرم
ساغر شکسته را،می سازیم در هر سحر
شاهین جانپاک