پاسخ به شبهاتی در مورد حضرت باب و احکام آئین بیان


نگارنده: ایمان مطلق آرانی

کسانی که با آثار سید باب آشنا هستند و آثار او را مورد مطالعه قرار داده اند، چیزی که برای او محرز میشود این است که ایشان بشارت به یک ظهور قریبی میدهند –همینکه قبله اهل بیان به سمت من یظهرالله است دال بر این است که او در میان شماست (باب هفتم واحد هفتم بیان عربی)- تحت عنوان “من یظهر الله” (مثل باب ثالث من الواحد ثالث و همینطور الباب خامس و العشر من الواحد ثامن) “بهاءالله” (مثل الباب الخامس و العشر من الواحد ثالث و الباب السّادس و العشر من الواحد الثّالث). بنابراین کل دغدغه ایشان این بوده است که مبادا، مبادا مومنین به بیان از شناخت من یظهر الله محروم شوند و تک تک انجام احکام خود را منوط به خواست ایشان میکند «ای اهل بیان ترّحم بر خود نموده و بعقل خود حکم نموده و قبول حقّ نموده و بر شئونات محتجبه محتجب نمانده که حجت الله حین ظهور بالغ است برکلّشیئ…» و در باب پنجم از واحد هشتم نیست میفرماید: « در یوم ظهور من یظهره الله اگر کسی یک آیه از او شنود و تلاوت کند بهتر است از آن که هزار مرتبه بیان را تلاوت کند» با علم بر این مختصر و اینکه همانطور که واضح است احکام دور بیان، در دیانت بهائی به دست خود من یظهرالله (حضرت بهالله) نسخ، تعدیل و یا اینکه عیناً ذکر شده است و بنابراین بهائیان احکام خاص خودشان را دارند که در کتاب مستطاب اقدس و رساله سوال و جواب میتوان آنها را خواند. حضرت ولىّ امراللّه در توقیعی که حسب الامر هیکل اطهر صادر گردیده در باره ماهیّت و کیفیّت احکام شدیدی که در کتاب مبارک بیان نازل شده چنین می‌‌فرمایند: فهم و درک کامل احکام و حدود شاقّه نازله از قلم حضرت اعلی فقط از این طریق میسّر است که ماهیّت و مقصد و خواصّ ممتازه شریعت مبارکش به نحوی که نفس آن حضرت در آثار خویش بیان فرموده‌اند منظور گردد. طبق این بیانات واضحه دور بیان اصولاً یک نهضت دینی و انقلاب اجتماعی بود که مدّتش بالضّروره کوتاه ولی مملوّ از وقایعی مصیبت آمیز و مشحون از اصلاحاتی وسیع النّطاق و بنیان کن بود. موازین شدیده و اعمال قاطعه‌ای را که حضرت نقطه اولی و اصحاب مجری می‌داشتند کل برای این بود که بنیاد تقالید حزب شیعه را برانداخته راه را برای ظهور حضرت بهاءاللّه هموار سازد. حضرت اعلی به منظور اثبات استقلال دور جدید و نیز برای آماده ساختن زمینه جهت ظهور قریب الوقوع جمال قدم احکامی بسیار دشوار و شدید نازل فرمودند. اگر‌چه اغلب این احکام هرگز به مرحله اجرا در نیامد ولی نفس نزول این احکام دلالت بر استقلال آئین حضرت اعلی داشت و همین کافی بود تا هیجانی عظیم ایجاد نماید و علمای دین را به چنان مخالفتی برانگیزد که بالمآل شهادت حضرتش را سبب گردد.

با این اوصاف که پیشفرض این نوشته است پاسخی به شبهاتی داده میشود که در خصوص بعضی از مباحث مطرح شده از سوی کسانی که خود را دشمن این امر میدانند بیان شده است داده شود.

۱- از نظر باب درس خواندن و درس دادن در هر رشته و علمی تحریم گردیده، مگر آنچه خود باب نوشته یا در ترویج امر بابیت بنویسند. « لا یجوز التدریس فی کتب غیر البیان » « بیان فارسی صفحه ی ۱۳۰»

کامل بیان چنین است: الباب العاشر من الواحد الرّابع لا یجوز التّدریس فی کتب غیر البیان الاّ اذا نشی فیه ممّا یتعلّق بعلم الکلام و انّ ما اختراع من المنطق و الاصول و غیرهما لم یؤذن لاحد من المؤمنین. یعنی: اجازه داده نشد که تدریس شود در کتب به غیر از بیان مگر انکه هر آنچیزی که انشاء میشود متعلق نباشد به علم کلام  و ان چه در منطق و اصول و غیر آن تالیف گشته ، اذن داده نشد حتی به یکی از مومنین. حضرت باب در ادامه و توضیح این مطلب خود در ادامه مینویسد: «نهی شده از انشاء ما لا یسمن و لا یغنی مثل اصول و منطق و قواعد فقهیّه و حکمیّه و علم لغات غیر مستعمله و ما یشبه هذا و ما قد فصلّ فی الصّرف و النّحو فان قدر ما یکتفی للمتأدبین ما یعرف الفاعل و المفعول و ما دونهما من شئونهما اذ دون ذلک لن یغفر الله العبد اذا اشتغل به اگر چه در این کور اکثر خلق بکلمات فارسیّه مستغنی هستند واگر کسی بخواهد فهم بیان را بهم رساند بقدر ما یحتاج خود اخذ میکند نه زیاده از نفس بیان نه غیر او این است صراط مستقیم از برای متأدّبین و متعلّمین الی یومی که شجره حقیقت ظاهر گردد که آن روز کتاب حقیقت ناطق و رجوع بکتاب صامت از احتجاب از کتاب ناطق است و اون کتابی است که منزّه و مقدّس بوده از شئون علمیّه خلق و عملیّه آنها چنانچه در این ظهور نقطه هر کس واقع شده دیده که او مبرّی بوده از علم نحو و صرف و منطق و فقه و اصول و آنچه ما یتفرّع بر اینها است زیرا که کلّ اینها از برای فهم مراد الله هست در کلام او و کسی که مراد او مراد الله و کلام او کلام الله است چه احتیاج است او را باین شئون…»

واضح است که با توجه به توضیح حضرت باب، اگر هدف از علومی همچون علم کلام و فقه و اصول و نظایرهم این است که سبب فهم کتب الهیه شود و یا شناخت مظاهر ظهور الهیه را مستحیل تر کند، واضح است که به این هدف نائل نیامده است که هیچ سبب گمراهی نیز شده است چه که اول معرضین در هر دور علمای وقت بودند، چنانچه قیافا و علمای صدوقی و فریسی اول دشمنان مسیح بودند و زمانی که حضرت رسول اکرم رسالت خود را بیان فرمود علاوه بر ابوالعلم ها که ابوالجهل شدند یهود و نصاری که منظور علمای ایشان است نیز از شناخت آن مظهر الهی ناتوان ماندند و عیناً همین مسئله در مورد حضرت باب نیز صادق افتاد و علمای وقت از اولین معرضین ایشان بودند و نهایتاً هم فتوا به قتل ایشان را علمای اعلم نگاشتند. پس معلوم شد که این علوم مفید نبوده و نخواهد بود و به جز بحثهای بی سر و ته که عاقبت نتیجه اش جدل باشد عاقبتی در پی نخواهد داشت. بنابراین حضرت باب برای دوران معین محدودی جواز این دست علوم را به مومنین بیان ندادند چرا که اگر به حجم وسیع آثار ایشان نگاه بکنیم معلوم میشود که هیچ موضوعی نیست که مطرح نشده باشد تا نیاز باشد که به واسطه علم کلام و فقه و منطق و قس الی هذا به مومنین کمک کند تا به شناخت من یظهر الله پی ببرند. اما هنگامی که من یظهرالله، یعنی بهالله ظاهر شد چنین حکم کرد: لوح بشارات نازل قوله تعالی:”بشارت یازدهم تحصیل علوم و فنون از هر قبیل جائز ولکن علومی که نافع است و سبب و علّت ترقّی عباد است کذلک قضی الأمر من لدن امر حکیم.” و یا در لوح مقصود چنین میفرمایند:”علمای عصر باید ناس را در تحصیل علوم نافعه امر نمایند تا خود و اهل عالم از آن منتفع گردند. علومیکه از لفظ ابتدا و بلفظ منتهی گردد مفید نبوده و نخواهد بود. اکثری از حکمای ایران عمرها بدرس حکمت مشغولند و عاقبت حاصل آن جز الفاظی نبوده و نیست ….” و حضرت ولی امرالله میفرمایند: “و ولی امر دیانت بهائی میفرماید: ” علوم مادّیه عالیه و اطّلاعات روحانیّه و خوض و تعمّق در الواح و آثار مبارکه و تعلیم اسلوب تبلیغ و تاریخ ادیان و تحصیل کتب مقدّسه از انجیل و توراه و قرآن ، کلّ از مبادی اساسیّه تربیت اطفال و جوانان است و چون باین تحصیلات موفّق شوند باید کلام و بیان را بافعال لایقه و اعمال طیّبه مزیّن دارند و اثبات نمایند تا از مادون ممتاز گردند و سر مشق سایرین شوند “

بیان این نکته الزامی است که زمینه و کانتکس بیان حضرت باب در کتاب بیان که ذکرش رفت صرفاً در خصوص الهیات و آن چیزی است که امروزه در حوزه های علمیه تدریس میشود، که بی ثمری و بی خاصیتی آنرا فی الحال هم میبینیم و الا این حکم ایشان شامل علوم تجربی و ریاضیات و هر دانش دیگری که سود و منفعتش به من علی الارض میرسد هم نمیشود.

۲- در احکام باب خرید و فروش صادرات خراسان حرام است « و نهی شده از تنباکو و اشباه آن و آنچه که از سمت خراسان حمل میشود. » « بیان فارسی صفحه ی ۳۲۲ »

حضرات شیاد از آنجا که قصدی جز ترویج دروغ و نفرت پراکنی ندارند این بار دست به تقطیع متن زده اند! کافی است که پس و پیشش را بخوانیم: ” فی المنهیّات من بیع الانغوزه و الورق الزّقوم …. نهی شده از تنباکو و اشباه آن و آنچه که از سمت خراسان حمل میشود که رایحه غیر طیّبه دارد و امثال آن بهر نوع که متقلب گردد.” اولاً که واضح شد که خرید و فروش صادرات در خراسان حرام نیست، بلکه دقیقاً از آنجا که تنباکو، تریاک و امثال آن که در خراسان بزرگ که شامل افغانستان امروزی هم میشود کشت میشود، حضرت باب به عنوان مثال آنجا را ذکر کردند و فرع بر موضوع است که نهی از خرید و فروش تنباکو و امثالش است که ضررش بر کسی پوشیده نیست. شاید منتقدی که این مطلب را به عنوان ایراد بیان کرده است ارتزاقش از آنجا بوده است! اما انغوزه صمغ رزینی است که از گیاهی گرفته می شود که آن گیاه را انگدان، انجدان، انغوزه هراتی، انگشت کنده، آزافتیدا، حلتیت،بوگنده، صمغ الانجدان می نامند و گونه های مختلفی دارد. این گیاه در اراضی بایر و خشک و آهکی مناطق گرم آسیا می روید. بومی استپ های ایران و افغانستان است، در ایران در مناطق مختلف خراسان، بلوچستان، و نواحی مختلف جنوب، مانند کرمان، دشت مرغاب، آباده، نایین،می روید. انغوزه طعم گس، تلخ و گزنده دارد و بوی آن شبیه به بوی سیر،متعفن و غیر قابل تحمل است. طبیعت انغوزه خیلی خیلی گرم و نسبتا خشک می باشد. احتمال دارد که علت نهی آن علاوه بر تاثیرهای سوء ممکنی که میتواند داشته باشد، بوی آن باشد، زیرا حضرت باب، تا این حد توجه شان به من یظهرالله بود که نمیخواستند هیچگاه ایشان آزار ببینند و به همین جهت هم مایل بودند که آنچه از آن ذره ای رایحه بد باشد در نزد ایشان نباشد، تا آنجا که مومنین خود را نهی میکنند که پیاز و سیر بخورند و با دیگران در ارتباط بیافتند، که البته امروزه این مسئله یکی از آداب معمولی است که همه انجام میدهند، – لااقل بهتر است که چنین کنند تا بوی دهانشان سبب آزردگی دیگران نشود.

شجر زقوم نام درختی است که در قران سه بار به آن اشاره شده است مثلاً در سوره دخان میفرماید: ” إِنَّ شَجَرَتَ الزَّقُّومِ، طَعَامُ الْأَثِیمِ” (درخت زقوم، غذای گنهکاران است) و یا در سوره واقعه میفرماید: ” ثُمَّ إِنَّکُمْ أَیُّهَا الضَّالُّونَ الْمُکَذِّبُونَ، لَآکِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ” (آنگاه شما اى گمراهان دروغپرداز، قطعا از درختى که از زقوم است‏ خواهید خورد) علامه طباطبایی در توضیح شجره زقوم نوشته است: “ و کـلمه (زقوم ) – به طورى که گفته اند – نام درختى است که برگهایى کوچک و تـلخ و بـدبـو دارد و چـون بـرگ آن را بـکـنـنـد در مـحـل کـنـده شده شیرى بیرون مى آید که به هر جا از بدن آدمى برسد آنجا ورم مى کند و ایـن درخـت در سـرزمـیـن (تـهـامـه) و نیز در هر سرزمین خشک و بى آب و علف مى روید، سـرزمـیـنـهـایـى که مجاور صحراى خشک باشد. و درختى که در آیه شریفه توصیف شده (زقوم ) نامیده شده.

۳- باب در ردیف تحریم مسکرات و افیون، استعمال دارو را نیز حرام کرده است. «الباب الثامن من الواحد التاسع فی حرمه التریاق» «والمسکرات و الدواء مطلقاً ملخص اینباب آنکه کل شئون دون » « حب ازدون حق بوده و هست و کل شئون حب از حق بوده و هست»«و نهی شده از مسکرات و آنچه حکم دواء بر او ذکر شده » و این حکم را در بیان عربی به این صورت آورده : «انتم الدواء ثم المسکرات و نوعها لا تملکون » « بیان عربی صفحه ی۴۲»

عین بیان حضرت باب در این باره چنین است: “ الباب الثّامن من الواحد التّاسع فی حرمه التّریاق و المسکرات و الدّواء مطلقا. ملخّص این باب آنکه کلّ شئون دون حبّ از دون حقّ بوده وهست و کلّ شئون حبّ از حقّ بوده و هست و نهی شده از مسکرات و آنچه حکم دواء بر او شود مطلقاً تا آنکه مطهّر کنی خود را از هر شیئ که لدون الله بر او ذکر شود و بدل نمائی در واقع ضرورت بالاء لطیفه و نعماء طیّبه که شئون شجره محبّت بوده و هست و حکم آن در کلّی مثل جزئی است مثل آنکه احتراز از یک نفس دون مؤمن مثل کلّی او است ولی خداوند عالم عزّ و جلّ در هر حال بشأنی تجلّی فرموده که کلّ وجود او را ساجدند و کلّ بحبّ او راغب و بطاعت او صاعد و هیچ ذرّه ای نه مگر آنکه بکنه کینونیّت عابد است او را و ناطق است بلسان خود ولی در این ظهور هر شیئ که از شئون شجره محبت نیست محبوب نبوده و نیست و هر شیئ که بوده محبوب بوده وهست و در ظهور بعضی صنایع که لازم دارند اهل آن بعضی از این اشیاء را اذن داده شده و این همان قدری است که در نزد هر ظهوری اذن داده شده اهل آنرا که با دون مظاهر حقّ مدارا نموده لعلّ ثمری از وجود ایشان اخذ شود بایمان بحقّ زیرا که امکان درهر نفسی هست اگر خود بنفسها محتجب نشود و لتستعیذونّ عمّا لا یحبّه بالله ربّکم الرّحمن ان انتم تحبّون ان تفلحون.”

همانطور که در متن ذکر شده است و بر هر ذی بصری معلوم است، حکم بر این است که تریاک و مشروبات الکلی، دارو و دوا نیستند و نهی شده که تحت این عنوان از آنها مطلقاً استفاده شود. و بعد اشاره میکنند که ” و در ظهور بعضی صنایع که لازم دارند اهل آن بعضی از این اشیاء را اذن داده شده و این همان قدری است که در نزد هر ظهوری اذن داده شده اهل آنرا …” یعنی اگر فرضاً تریاک یا الکل را دارو ساز برای دارو سازی، و یا هر شغل و صنعت دیگری به کار برد این نیز بلا مانع است. اما در بیان عربی که تکه ای از آن را تقطیع کرده و آوردند، اصل آنرا هم عیناً میاوریم و توضیح را به همین مسئله مختصر میکنیم. “ثم الثامن أنتم الدواء ثم المسکرات و فوقها لا تملکون و لا تبیعون و لا تشترون و لا تستعملون الا بما أنتم تحبون أن تصنعون” مضمون آن به فارسی چنین است: (هشتم، بعنوان دارو، مسکرات و غیره را نه استفاده کنید و نه آنها را تملک کنید و نه خرید و یا فروش کنید مگر آنچه را که پسندیده است را بکار برید) در دیانت بهائی نیز مسئله استفاده و یا خرید و فروش مسکرات و مواد مخدره به تاکید ذکر شده است. حضرت بهالله در کتاب مستطاب اقدس میفرمایند: ” لیس للعاقل ان یشرب ما یذهب به العقل وله ان یعمل ماینبغی للانسان لا ما یرتکبه کل غافل مریب.” مضمون فارسی اش چنین میشود: (جایز نیست بر عاقل که بیاشامد، سبب از بین بردن عقل شود، برای انسان لازم است کارهایی را انجام دهد که سزاوار انسان است نه کارهایی که هر غافل شکاکی آنها را انجام میدهد.) حضرت عبدالبهاء جلّ ثنائه در لوح استاد علی فخّار طهرانی میفرمایند قوله العزیز:”امّا شراب بنصّ کتاب اقدس شربش ممنوع زیرا شربش سبب امراض مزمنه و ضعف اعصاب و زوالِ عقل است …”
حضرت ولیّ ‏امراللّه جلّ سلطانه در لوحی میفرمایند:”شرب خمر و تریاک از محرّمات منصوصه حتمیّه است لهذا اگر افراد اجتناب ننمایند و متدرّجاً ترک نکنند و از نصیحت و انذار محفل متنبّه نشوند و عمداً مداومت نمایند انفصال آنانرا از جامعه بکمال حزن و متانت اعلان نمائید.” ( تاریخ نزول این ابلاغیّه که بافتخار محفل مقدّس روحانی مرکزی ایران است پانزدهم مارس ١٩٣٢ میلادی است.) حضرت ولىّ امراللّه در توقیعاتی که حسب الامر هیکل مبارک صادر گردیده بیاناتی می‌‌فرمایند دالّ بر اینکه این حرمت فقط شامل شرب خمر نیست، بلکه شامل هر چیزی است که عقل را مختل سازد. به علاوه تصریح می‌‌فرمایند که استعمال الکل فقط بعنوان معالجه طبّی مجاز است، آن هم به شرطی که به تجویز اطبّای حاذق و سلیم باشد که استعمالش را برای معالجه امراض مخصوصی لازم دانند.

۴- باب تجویز میکند که اگر کسی نتوانست همسر خود را باردار کند اذن دهد که از دیگری باردار شود ، مشروط به آنکه شخص ثالث ایمان به باب داشته باشد !!! « الباب الخامس والعشر من الواحد الثامن » « فی ان فرض لکل احد » « ان یتاهل لیبقی عنها من نفس یوحد الله ربها ولابد » « ان یجتهد فی ذلک و ان یظهر من احد هما ما یمنعهما عن »« ذلک حل علی کل واحد باذن دونه لان یظهر عند الثمره » « و لا یجوز الاقتران لمن لایدخل فی الدین »  « بیان فارسی صفحه ی ۲۹۸ »

مجدداً لازم است که کل آیه شریفه را بیاوریم: ” فی ان فرض لکلّ احد ان یتأهل لیبقی عنها من نفس یوحّد الله ربّها و الابدان یجتهد فی ذلک و ان یظهر من احدهما ما یمنعهما عن ذلک حلّ علی کلّ واحد باذن دونه لان یظهر عنه الثّمره و لا یجوز الاقتران لمن لا یدخل فی الدّین و من کان مقترناً بنفس یجب علیه الافتراق اذا شاهد منه دون الایمان بالبیان و لم یحّل علیه او علیها شیئ الاّ اذا یرجع فی البیان و قبل ان یرفع امر الله فی یوم من یظهر الله اذن للمؤمنین و المؤمنات لعلّهم یرجعون. ملخّص این باب آنکه در این عالم اعظم ثمراتی که خداوند بعد از ایمان باو و حروف واحد و آنچه در بیان نازل فرموده داده اخذ ثمره ایست از وجود خود که بعد از موت آن آن را ذکر کند بخیر و امر شده در بیان باشد امر حتّی آنکه اذن داده شده اگر سبب منع در طرفی مشاهده شود اختیار اقترانی باذن آن تا آنکه ثمره از وجود آن ظاهر گردد لعل ورقی شود از اوراق جنّت اگر ایمان آورد بمن یظهره الله و الاّ ورقی میگردد از اوراق نار واگر موجود نشود اولی است عدم آن از وجود آن…” مضمون قسمت عربی بیان مبارک چنین است: (در اینکه واجب شد بر هر کسی اینکه تأهل اختیار کند تا از ایشان نفسیباقی بماند که پرودگارش را پرستش کند و جسم‌هایی که در این راه جهد و مجاهده نماید. و اگر چیزی از یکی از آنها ظاهر شود که آنها را از اینکار (فرزند دار شدن) باز دارد هریک از آنها مجاز هستند که بدون اجازه دیگری چنین کند (جدا شود و ازدواج کند) تا ثمری از آنها ظاهر شود. و همچنین اجازه داده نشده که با کسی که داخل در این دین نیستاقتران شود و اگر کسی اقتران کرده بوده باشد واجب است بر او که جدا شود( طلاق گیرد) از همسر خود مادامیکه میبینید که او مومن به ایندین نباشد و هیچ چیزی بر ایشان (زن و مرد) حلال نمی‌شود مگر اینکهبه دین بیان برگردد و این قبل از آن است که امرالله بلند شود. در روز ظهور من یظهرالله به زنان و مردان مومن اذن و جواز (دیگری) داده میشودتا اینکه ایشان رجوع کند.) مطلب بسیار واضح است و نیازی به توضیح نیست، اما به زبان ساده تر بیان میشود تا دیگر شبهه ای نباشد، اگر ازدواج حاصل شود و یکی از طرفین مشکل بچه دار شدن داشته باشد و درمان غیرممکن باشد هر یک از طرفین میتوانند بدون اجازه دیگری جدا شوند و مجدداً ازدواج کنند تا از ایشان فرزندی حاصل شود. این در حالیست که اغلبه علمای اسلام اگرچه این حق را به مرد میدهند که برود بدون اینکه از همسر اولش جدا شود همسر دیگری اختیار کند و یا به این دلیل از همسرش جدا شود ولی در خصوص زن این حق داده نشده بود و او نمیتوانست همچون مردان چند همسر بگیرد و یا آنکه بدون اجازه مرد جدا شود. در دیانت باب مسئله چنین نیست، مرد و زن حقوق برابر دارند و اگر مرد میتواند بدون اذن زن در این خصوص فرزند آوری جدا شود، زن هم میتواند چنین کند. حکم طلاق نیز در بیان نازل است چنانچه میفرماید: “ فی انّ الطّلاق لا یجوز الاّ و ان یصبر المرء مع المرئه سنه واحده لعلّ یصلح بینهما و ان لم یصلح حلّ علیهما و کلّما اراد ان یرجع حلّ له الی تسعه عشر مرّه و لا یشترط فیه الصّبر بعد الرّجع الاّ شهرا. ملخّص این باب آنکه بعد از آنکه خداوند بین دو نفس بکلمه لله وصل فرمود شئون دون شجرۀ محبّت سزاوار نیست که ظاهر شود زیرا که افتراق شئون شجرۀ محبّت نبوده و نیست تا نفس مضطر نگردد بر او حلال  نمیگردد و بعد از اضطرار و اظهار آن بآن حقّ است بر آنکه یک حول که نوزده شهر بیان باشد صبر نماید اگر شئون محبت ظاهر گشت که مرتفع شده و الاّ آنوقت جایز است بکلمۀ که دلالت بر آن کند و بعد از آن تا عدد واحد حلال است بر آن رجع و از حین افتراق تا حین رجع حقّ است بر آن صبر نوزده روز تا آنکه خالص گردد از شئونات ابواب نار و بعد از آنکه عدد نوزده ختم شده حلّ است بر آن اقتران و همین قسم تا عدد واحد نرسیده اذن است از برای آن و اگر رسید دیگر جایز نیست زیرا که داخل حکم اثنینیّت میگردد و در جنّت حکم اثنینیّت نبوده و نیست….” مضمون بیان عربی به فارسی چنین است: (در بیان اینکه جواز طلاق داده نمیشودمگر اینکه زن و مرد یکسال کامل صبر نمایند تا شاید صلح در بین آنها برقرار گردد و اگر صلح واقع نشد طلاق بر آنها حلال میشود و هر کس که خواست برگردد و رجوع کند حلال است بر او تا ۱۹ مرتبه و بعد از بازگشت و رجوع صبر لازم نیست مگر به مدت یکماه.) اما وقتی من یظهرالله آمد چه حکمی داد؟ حضرت بهالله در کتاب اقدس میفرمایند: ” ثمّ انظروا ما نزّل فی مقام اخر لعلّ تدعون ما عندکم مقبلین الی اللّه ربّ العالمین * قال لا یحلّ الاقتران ان لم یکن فی البیان و ان یدخل من احد یحرم علی الاخر ما یملک من عنده الّا و ان یرجع ذلک بعد ان یرفع امر من نظهره بالحقّ او ما قد ظهر بالعدل و قبل ذلک فلتقربنّ لعلّکم بذلک امر اللّه ترفعون * کذلک تغرّدت الورقآء علی الافنان فی ذکر ربّها الرّحمن طوبی للسّامعین” مضمون بیان به فارسی چنین است: (نظر کنید به آیه ای که نازل شده است در مقام آخر (منظور حضرت اعلی است) امید است که تقالیدی که نزد شما هست را رها کنید و به طرف خداوندی که پروردگار عالم است روی آورید. گفت –حضرت اعلی- ازدواج مرد با زن جایز نیست مگر اینکه هر دو به شریعت بیان وارد شوند. و اگر یکی از زن و یا شوهر داخل شوند بر دیگری مایملکش حرام میشود الا به اینکه رجوع کند و مومن شود. انجام این حکم بعد از امر –ظهور من یظهر الله- که ما به حق او را ظاهر خواهیم کرد، مرتفع میشود و یا  بعدل ظاهر شده است تا قبل از آن نزدیکی کنند (غیر بابی و بابی میتوانند ازدواج کنند) شاید به وسیله ی آن امر الهی منتشر شود. این چنین خواند ورقا حضرت اعلی در ذکر پروردگارش که رحمان است. خوشا به حال کسانی که میشنوند.) حضرت عبدالبهاء میفرمایند: “تاهل بموجب شریعت لازم است. لذا خیلی مبارک است. در جوانی نتایج و برکاتش معلوم نیست ولی بعدها انسان میبیند عائله ای تشکیل نموده خیلی متلدذ میشود و محظوظ. دیگر انکه تاهل برای انسان حصنی میگردد که از هوی و هوس مصون میماند و محفوظ. سبب عفت و عصمت انسان شود. چه عندالله امری اعظم از عصمت و عفت نیست. این اعظم مقامات عالم انسانی است و از خصائص این خلقت رحمانی و دون آن از مقتضیات عالم حیوانی. لهذا تاهل مبارک است و عندالله مقبول.

در خصوص تعدد زوجات نیز باید گفت که حضرت بهالله در مواضع متعدده از کتاب اقدس پیش از نزول حکم خاصی بیان حضرت رب اعلی را در آن خصوص بعین عبارت و یا به مضمون نقل فرموده اند و سپس تعدیل فرموده اند. حکم عدم تجاوز از دو زوجه به حقیقت روح شرع بیان است که حضرت بهالله در عهد ابهی نقل و با شیوه ی مخصوص آنرا تعدیل فرموده اند زیرا میفرمایند اختیار دو زوجه مشروط به شرط عدالت است که تحقق آن محال است. در فقره ی سی ام از رساله ی سوال و جواب نیز نازل”… و زیاده بر دو زوجه هم حرام است” ظاهراً حکم به دو زوجه داده شده اما در کتاب اقدس میفرمایند راحت زوج و زوجه در ازدواج شخص با زوجه ی واحده فرموده اند. حضرت عبدالبهاء در لوح مبارک خطاب به صدر فریدنی میفرمایند” زوجه ی ثانیه مشروط به عدل است و عدل بسیار مشکل. طوبی لمن له القدره علی ذلک.” و در لوح دیگری میفرمایند” چون عدالت بسیار مشکل است لهذا راحت در زوجه ی واحده است….” و نیز در لوح حکمی داود میفرمایند” … عدالت را در تعدد زوجات شرط فرمودند تا کسی یقین بر اجرای عدالت نکند و قلبش مطمئن شود که عدالت خواهد کرد متصدی تزویج ثانی نشود… و عدالت به درجه ی امتناع است… مقصود این است که تعدد زوجات بدون عدالت جائز نه” همچنین در لوح میسیس روزنبرگ میفرمایند:” اما به نص کتاب اقدس در تزویج فی الحقیقه توحید است زیرا مشروط به شرط محال است”
در ایام جمال ابهی و حضرت عبدالبهاء به علت رسوخ سنت دیرین که تعدد زوجات بود با مومنان در این باب با حکمت و مدارا معامله گردید و لیکن بشرحی که خواهد آمد در ایام حضرت ولی امرالله منع اختیار زوجه ی ثانی به تصریح کامل اعلام گردید.

حضرت ولی امرالله در توقیع ایادی امرالله جناب علی اکبر فروتن میفرمایند: راجع به تزویج نمودن دو زن در آن واحد فرمودند نهی صریح است زیرا مشروط به شرط محال است.” بیت العدل اعظم الهی نیز در توضیح آیه میفرمایند” اگر چه نص کتاب مستطاب اقدس ظاهراً تزویج ثانی را اجازه میدهد، حضرت بهالله میفرمایند که آسایش و آسودگی خاطر وقتی میسر است که به همسر واحد قناعت شود. …. حضرت عبدالبهاء در تبیین این آیه ی مبارکه میفرمایند که مقصد از این بیان مبارک فی الحقیقه زوجه واحده است و این مطلب در بعضی الواح ذکر گردیده. از جمله میفرمایند: اعلمی ان شریعه الله لا تجوز تعدد الزوجات لانها صرحت بالقناعه بواحده منها و شرط الزوجه الثانیه بالقسط و العداله بینهما فی جمیع المراتب و الاحوال فاما العدل و القسط بین الزوجتین من المستحیل و الممتنعات و تعلیق هذا الامر بشیئی ممتنع الوجود دلیل واضح علی عدم جوازه بوجه من الوجوه فلذلک لایحوز الا امراه واحده لکل انسان” (ملحقات کتاب اقدس صفحات ۲۳۵-۲۳۶)

۵- باید بدستور باب کلیه ی کتب علمی جهان در هر رشته بکلی از بین برده شود ، جز کتبی که در ترویج امر او بنویسند .«الباب السادس من واحد السادس فی حکم محو کل الکتب الا » « ماانشئت او تنشی فی ذلک الامر»  «بیان فارسی صفحه ی ۱۹۸ »

میفرمایند: “ فی حکم محو کلّ الکتب کلها الاّ ما انشئت او تنشئ فی ذلک الامر” یعنی: (در بیان حکم نابودی همه کتابها  بجز کتابهاییکه در باره این امر نوشته شده بوده و یا نوشته میشود.) و بعد توضیح میفرمایند که: “امر شده بر محو کلّ کتب الاّ آنکه در اثبات امر الله و دین او نوشته شود نظر کن از یوم آدم تا ظهور رسول الله (ص) در کتب سماویّه اگر چه کلّ حقّ بوده و من عند الله ولی نزد ظهور فرقان کلّ مرتفع شد و حکم غیر حقّیت بر مؤمنین بآنها در فرقان نازل شد و همچنین در نزد هر ظهوری نظر کن در جائی که کتب منسوبه الی الله در نزد هر ظهوری حکم بر ارتفاع آن شود چگونه است حکم کتب خلق که در نزد آن کتب شبحی است در مرآت بالنّسبه بشمس” در کافی کلینی نیز حدیثی است که خواندن آن خالی از لطف نیست: ” فقال: نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد (صلی الله علیه و آله) و علیهم قلت:  کیف صاروا اولی العزم؟ قال: لان نوحا بعث بکتاب و شریعه، و کل من جاء بعد نوح أخذ بکتاب نوح و شریعته و منهاجه، حتی جاء ابراهیم (علیه السلام) بالصحف و بعزیمه ترک کتاب نوح لا کفروا به فکل نبی جاء بعد ابراهیم (ع) أخذ بشریه ابراهیم و منهاجه و بالصحف حتی جاء موسی بالتوراه و شریعه و منهاجه، و بعزیمه ترک الصحف و کل نبی جاء بهد موسی(ع) أخذ بالتوراه و شریعه و منهاجه حتی جاء المسیح (ع) بالانجیل، و بعزیمه ترک شریعه موسی و منهاجه فکل نبی جاء بعد المسیح أخذ بشریعته و منهاجه، حتی جاء محمد (ص) فجاء بالقرآن و بشریعته و منهاجه فحلاله حلال الی یوم القیامه و حرامه حرام الی یوم القیامه، فهؤلاء أولو العزم من الرسل (ع)

اولاً سخن از کتب علمی به معنای ساینس به کلی نیست، اساساً مظاهر ظهور الهیه برای آموزش ریاضیات، فیزیک، شیمی، بیولوژی و اخترشناسی و نظایرهم پای به عرصه وجود نگذاشته اند، ادعایشان هم هیچگاه چنین نبوده است که قصد دارد که علوم را به خلق بیاموزانند. بنابراین اگر به این زمینه و کانتکس نظر بکنیم منظور کتب به اصطلاح الهیاتی است که شامل کتب حدیثی  و روایی -که اکثراً متناقض و متضاد هم هستند و هر قومی به طرفی متمسک میشوند و نهایتاً سبب نزاع است- و فقهی نظیر توضیح المسائلاتی است که علمای وقت برای خودشان مینویسند و احکام جدیده برای خود نازل میکنند و امثالهم است. و در تند ترین خوانش شامل کتب مقدسه آسمانی قبل میشود که بعد از ظهور هر رسولی آن کتب نسخ میشود چنانچه حدیثش را هم در عالم اسلام آوردم. امام صادق در این باره مى‏فرماید: «یصنع ما صنع رسول الله، یهدم ما کان قبله کما هدم رسول الله امر الجاهلیه و یستأنف الاسلام جدید»؛ الغیبه نعمانى، ص ۲۳۰، ح ۱۳؛ بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۳۵۲، ح ۱۰۸.؛ «(مهدى) بر طبق شیوه رسول خدا«ص» رفتار مى‏کند و آنچه از نشانه‏هاى گذشته باشد، از میان مى‏برد، همان گونه که پیامبر نشانه‏هاى جاهلیت را از بین برد. پس از ریشه کن ساختن بدعت‏ها، اسلام را از نو پیاده مى‏کند». همچنین جناب اشراق خاوری در تقریرات ذکر میکنند که “مقصودشان کتابهایی است که علماء و فقها در فنون مختلفه نوشته اند. مثلاً کتابهایی که متکلمین اسلام در مسائل علم کلام نوشته اند، تمامش ایراد و اشکال و اعتراض بر یکدیگر و جنگ و جدال و سایر شئونی است که نه به درد دنیا میخورد نه به درد عقبی…. کتبی که فقها و در فقه اسلام نوشته اند و آن همه احکام عجیبه و حدود غریبه از خود ابداع و اختراع کرده اند و به نام حکم الله منتشر نموده اند اسباب گمراهی و بدبختی و ضلالت است. حضرت اعلی میفرمایند، حال که مظهر امر الهی ظاهر شده و کتاب بیان از آسمان عزت حق جل جلاله نزول یافته، حقایق شرایع در این کتاب ذکر شده است، اسرار و رموز کتب مقدسه در این کتاب الهی کشف شده است، شما این کتاب را بخوانید، کتب الهی را بخوانید تا از یک طرف به اسرار و رموز مودوعه در کتب قبل اگاه شوید و از طرف دیگر خود را مهیا کنید برای ایمان به حضرت من یظهر الله که مژده ی ظهورش در همین کتاب بیان داده شده است. …. ابداً منظور حضرت اعلی از محو کتب، محو قران یا تورات یا انجیل نبوده است. خود حضرت اعلی در کتاب بیان و در سایر آیات مقدسه به آیات قران برای اثبات حقانیت خود استدلال کرده اند، خود حضرت اعلی در دوره ی ظهور خود چندین مرتبه سوره های قرانی را تفسیر فرموده اند و حقایق قران را ذکر کرده اند. اینکه معرضین و معترضین به دروغ نسبت میدهند که حضرت اعلی گفته اند، قران و تورات و انجیل را بسوزانید، ابداً چنین حکمی در کتاب بیان و سایر کتب حضرت اعلی نیست” پس فحوای بحث در بند مورد ذکر که حضرت باب تشریح میکنند و توضیح میدهند نیز همین بر میاید چنانچه میفرمایند:” در یوم من یظهرالله یک آیه از آیات او را تلاوت نمودن اعظم تر است از کل بیان و آنچه در بیان مرتفع شده زیرا که آن روز حکم ایمان بر آن تالی میشود اگرچه به نفس آیه واحده باشد و بر غیر او نمیشود اگرچه به اعلی درجه ی علو بیان رسیده باشد الا آنکه راجع شود الی الله ای اهل بیان محتجب نمانده از رزق بدع خود در ظهور من یظهرالله و محتجب نمانده به مثل آنچه اهل فرقان ماندند زیرا که به ارزاق قبل او مسترزق هستند و به ارزاق بدع او محتجب که این است جوهر کل علم و عمل اگر توانید درک نمود والله یهدی من یشاء الی صراط حق یقین. ”  برای توضیح بیشتر این مطلب به مقدمه و پاسخ به شبهه اول بنگرید. اما وقتی من یظهرالله ظاهر شد این حکم را نیز نسخ کرد چنانچه در کتاب اقدس میفرمایند: ” قد عفا اللّه عنکم ما نزّل فی البیان من محو الکتب و اذنّاکم بان تقرئوا من العلوم ما ینفعکم لا ما ینتهی الی المجادله فی الکلام هذا خیر لکم ان انتم من العارفین” مضمون بیان چنین است: “ ما شما را عفو کردیم از محو کتب که در کتاب بیان نازل شده بود. و به شما اجازه دادیم، بخوانید از علوم آنچه را که به حال شما نافع است، نه علومی که به مجادله در کلام منتهی میشود. این خیر شماست اگر اهل عرفان باشید.”

۶- باب دستور میدهد که هرگاه از پیروان او کسی بسلطنت رسید ، احدی را غیر از مؤمنین به او روی زمین نگذارند . « الباب السادس و العشر من الواحد السابع فی ان الله قد فرض » « علی کل ملک یبعث فی دین البیان ان لایجعل احد  » « علی ارضه ممن لم یدن بذلک الدین و کذلک فرض علی الناس » « کلهم اجمعون » « بیان فارسی صفحه ی ۲۶۲ »

مجدداً عین بیان را میآوریم “ فی ان الله قد فرض علی کلّ ملک یبعث فی دین البیان ان لا یجعل احد علی ارضه ممن لم یدن بذلک الدّین و کذلک فرض علی النّاس کلّهم اجمعون الاّ من یتجر تجاره کلّیه ینتفع به النّاس کحروف الانجیل. ملخّص این باب آنکه بر هر صاحب اقتداری ثابت بوده و هست من عند الله بر اینکه نگذارد در ارض خود غیر مؤمن ببیان را و در نزد ظهور من یظهره الله غیر مؤمن باو را و ثمره آن آنکه در یوم قیامت شجره حقیقت مشاهده نکند در ارضی که ظاهر میگردد دون مؤمنین بخود را…” مضمون بیان عربی به فارسی:() حال بر خلاف فهم آقایان حضرت باب دقیقاً برعکسش را نیز میفرمایند: ” …و این همه تأکید در بیان شده که احدی احدی را محزون نکند لعّل صاحب امر و خلق مطلق محزون نگردد از اشباح در مرایا اگر مقبل باو باشند و الاّ لا شیئ های محض که از اوّل عمر تا آخر بمنتهای احتیاطو اجتهاد عبادت و عمل از برای خدا میکنند ولی نزد ظهور ظهور الله میّت صرفند چه ثمر میبخشد اعمال ایشان را بلکه بقدر ذکر لا شیئ که لا شیئ است عند الله لایق نیستند و حکم نمیتواند کسی کند الاّ من یظهرهالله و اون شجرۀ طیّبه است که بآیات بیّنات ظاهر میگردد از برای رضایخداوند و تجدید دین او و حکم بحقّ در ما بین اهل بیان و حکم بعدل بر نفسی که داخل نشده اگر تا آن روز مانده باشد و الاّ کجا پسندند بر خود سلاطین بیان که آب بیاشامند و نفسی بر روی ارض غیر مؤمن بخداوند و دین او باشد و از برای غیر اولی السلطنه در دین بیان جایزنیست و از برای ایشان بر منسوبین بدین بیان جائز نیست در هیچشأن و در هیچ حال و در هیچ مورد الاّ عند ظهور من یظهره الله و دون حکم مومنین باو و ببیان که اذن داده شده از برای فتح بلاد که کلّ را در ظلّ ایمان بخداوند و دین او وارد ساخته و بر منسوبین بسوی بیان بقدر ذرّه حزن وارد نیاورده حتّی در فتح اراضی هم بر اهل آن این حکم را نه پسندیده بلکه تا میسّر بوده بشئونات دیگر ایشان را داخل در دین خداوند فرموده …” از مشتی که نمونه خروار است، معلوم است که نگاه حضرت باب به فتح بلاد و مومن کردن ابناء بشر چیست، منتهی چون حضرات مسلمان، همیشه فتح بلاد و مومن کردن را به زور شمشیر و جهاد میفهمیدند این بیان حضرت باب را هم وارونه فهمیده و اینگونه قضاوت اشتباه کردند که البته چون لابد خودشان هم این قسمتهای بیان را که بنده آورده ام خوانده اند و نادیده گرفته اند معلوم میشود که از سر غرض و مرض چنین تهمت ها و افتراء هایی میزنند.

۷- بسیاری از دشمنان بهائیان و بابیان ایضاً شبهه میکنند که احکام سید باب، داعشی گری است و باب فرمان جنگ و کشتن غیر بابیان را داده است. حال برای اینکه این ادعا را ببینیم که تا چه حدی درست است به احکام سید باب رجوع میکنیم. ایشان در بیان عربی واحد ۶ از باب ۱۰ میفرمایند: «قد حرم الله علیکم فی البیان الاذی و لو کان بضرب ید علی کتف ان یا عباد الله تتقون و ان حین ما تحبون ان تتحاجون بالد لائل و البرهان علی اکمل الحیا لتکون دلائلکم ثم علی منتهی الادب لتقولون»مضمون چنین است که: (در بیان، اذیت دیگران اگرچه زدن دست بر شانه باشد خداوند حرام کرده است. ای بندگان خدا پرهیزکار باشید و هرگاه نیاز به آوردن دلیل و برهان در بیان باشد، در کمال ادب و حیا سخن گوئید.) ایضاً در بیان باب ۱۸ از واحد هفتم میفرمایند: « هیچ طاعتی در بیان اقرب از ادخال بهجت در قلوب مؤمنین نبوده و همچنین ابعد از حزن آنها نبوده و بر اولوالدّوائر حکم مضاعف میگردد چه در بهجت و چه در حزن و انسان در هر حال باید مراقب باشد که اگر بابتهاج نیاورد نفسی را محزون هم نگرداند نفسی..» و ایضاً در همانجا (باب پنجم از واحد چهارم میفرماید: « خداوند اذن نفرموده که کسی در بیان فتوای قتل کسی را دهد در هیچ حال و در هیچ شأن و در هیچ مورد اگر چه در بین خود مخالف در شئونات علمیه ظاهر گردد که بر احدی نبوده و نیست بلکه بر خدا است فصل و حکم شما ها را ای خلق منکوس چه حدّ است که فتوی بر قتل نفسی دهید و حال آنکه نمیشناسید که از برکت آن نفس است که اسم اسلام بر خود گذاشته اید تصوّر کنید آنچه بر اهل بیت از قبل وارد شد باسم اسلام کردند و حال آنکه بر مذّوت اسلام کردند که اسلامی نیست الاّ بایمان باو و از یوم غروب شمس حقیقت از برای احدی از متدیّنین ببیان حکم قتل جایز نبود و نیست و اگر کسی کند از بیان نبوده و نیست»
۸- استمناء در شریعت باب جایز است .«و قد عفی عنکم ما تشهدون فی الرویا او انتم بانفسکم »«عن انفسکم تستمنیون » « بیان عربی صفحه ی ۳۵ »عفو شد از شما آنچه که در خواب می بینید و همچنین عفو شد که شما بوسیله خودتان از خودتان منی بگیرید .

متاسفانه حضرات مغرض با وجود اینکه سالها تحصیل زبان عرب میکنند اما قادر به ترجمه یک متن نیستند! به هر حال اصل متن را میآورم و ترجمه اش را هم عرض میکنم تا دوستان لااقل عربیشان خوب شود! حضرت باب میفرمایند: “ثم العاشر أنتم بالخلال و السواک بعدما تفرغون من رزقکم أفواهکم تلطفون ثم لترقدون ثم وجوهکم و أیدیکم من حد الکف تغسلون ان تریدون أن تصلون ثم بمندیل تلطفن وجوهکم و أیدیکم و ان فی بیت الطهر تحفظن ما یشم کل ریح بمندیل لعلکم دون ما تحبون لا تشهدون و لتوضئن على هیکل التوحید بماء طیب مثل ]الورد [لعلکم بین یدی الله یوم القیٰمه بماء الورد و العطر تدخلون و ان ریحکم لن یغیر عملکم وأنتم ان تقرئن البسمله خمس مره لتکفیکم عن وضوئکم اذا أنتم الماء لا تجدون أو یصعب بأمر علیکم لعلکم تشکرون قل فی کل ظهور تبدل کینونیات النار بالنور ]و کیف و أعمالکم[ من عندکم أنتم الى نقطه الأمر تنظرون وقد عفى عنکم ما تشهدون فی الرؤیا وأنتم بأنفسکم عن أنفسکم تستمنیون ولکنکم تعرفن قدر ذلک الماء فإنه یکن سبب خلق نفس یعبد الله أنتم فی مکمن عز لتحفظون لعلکم من ثمرات أنفسکم دین الله تنصرون وأنتم اذا وجدتم ذلک الماء باختیارکم توضئون ثم لتسجدون ولتقولن تسعه عشر مره سبحانک اللهم أن لا الٓه الا أنت سبحانک انی کنت من المسبحین و ان تغیبن فی الماء یقضی عنکم ذلک بعد أن توضئتم و مثل ذلک أن تغسلن رأسکم و بطنکم و أیدیکم و أرجلکم و أنتم فی حین العمل تحمدون و انما النساء حین ما یجدن الدم لیس علیهن صلوٰه و لا صوم الا وأن یتوضئن ثم یسبحن خمسه و تسعین مره من زوال الى زوال یقولن سبحان الله ذی الطلعه و الجمال و أنتم و هن فی الأسفار بعدما تنزلن و تسترحن مکان کل صلوٰه تسجدن مره واحده ثم فیها لتسبحون ثم تقعدن على هیکل التوحید و ثمانیه عشر مره تسبحون الله ثم تقومون کل ذلک لعلکم فی دین الله تشکرون” مضمون بیان به فارسی چنین است: “دهم: اینکه بوسیله خلال ( خَلٰال- وسیلهٴ سوراخ کردن – سیخ نازک برای پاک کردنِ میان دندانها قسمت میان و بین خانه‌ها و منازل – میان – بین ( جمع:اَخِلَّه ). (خلال دندان) و مسواک (مِسْوٰاک- خلال دندان – چوبهای نازک و مخصوصی که با آن لای دندانها را تمیز کنند (جمع: مَسٰاوِیْک ). بعد از آنکه از خوردن غذا فارغ شدید دهان خودتان را پاک و تمیز کنید و بعد بخوابید. سپس وقتی میخواهید نماز بخوانید صورت خوتان و د ستهایتان را از حد کف دست بشویید و بعد دست و صورت خود را با دستمال تمیز کنید ( مَنْدِیْل: دستمال عرق گیر – روبند یا روسری نازک خاص زنان – ایضاً نوعی دستار برای رجال که در بعضی نقاط مثل عمامه یا زیر آن بسر می پیچند ( جمع: مَنٰادِیْل ). و در خانه هر بویی را با دستمال تمیز محافظت کنید تا چیزهای نا مطلوب مشاهده نکنید. و بر هیکلتوحید با آبی پاک مثل گلاب وضو بگیرید تا شاید در روز قیامت در محضر خداوند با عطر و گلاب حاضر شوید و البته که بو و باد عمل شما را تغییر نمیدهد. اگر آب پیدا نکردید و یا اینکه استفاده از آب برای شما سخت باشد ۵ مرتبه بسم الله بگویید و آن مثل وضو گرفتن شما را کفایتمیکند تا اینکه شاکر شوید. بگو در هر ظهوری  حقیقت آتش به نور تبدیل میشود چگونه اعمال شما (تغییر نکند) اگر شما به نقطه امر ناظر باشید. و خداوند عفو کرد از شما اینکه وقتی در خواب به سبب خوابی که دیده اید خود به خود ارضاء شده باشید، و البته شما قدر و منزلت این آب را میدانید، این همان آبی است که سبب خلق نفسی است که بندگیخداوند را میکند و شما باید آن را در مکمن عز حفظ کنید تا شاید ثمرات شما دین خداوند را یاری و نصرت کنند. و اگر شما این آب را به اختیارخود یافتید وضو بگیرید و سپس سجده کنید و ۱۹ مرتبه این آیه را بخوانید: سبحانک اللهم أن لا الٓه الا أنت سبحانک انی کنت من المسبحین. و اگر بعد از وضو گرفتن در آب غوطه ور شوید این حکم منقضی است و همچنین اگر سر و شکم و دستها و پاهایتان را شسته و در حین شستن حمد بگویید. و البته زنان در زمان عادت ماهانه، نماز و روزه بر ایشانواجب نیست مگر اینکه وضو بگیرند و ۹۵ مرتبه تسبیح بگویند و هر ظهر به ظهر این آیه را بخوانند: سبحان الله ذی الطلعه و الجمال. و همچنین هم مردان و هم زنان در مواقع سفر نماز و روزه برایشان واجب نیست تا اینکه به محل خود برسند و استراحت کنند و برای هر نماز فوت شده ایی یکبار سجده کرده و تسبیح بگویند و بعد از آن به هیکل توحیدنشسته و ۱۸ مرتبه خداوند را تسبیح بگویند و سپس بلند شوند و همه اینها برای آن است که شما در دین الهی از شکرگذاران باشید.”
با توجه به فهم درست متن اولاً ادعای حضرات مغرض بطلانش ثابت شد و در ثانی ضعف در ترجمه کردن نیز معلوم شد و ثالثاً مسئله همانطور که معلوم است بر سر آن چیزی است که احتلام خوانده میشود که به نظر برخی فقهای شیعه امری گناه آلود بوده است و در کتب احکام شرعی و توضیح المسائل ها ذکر آن رفته است. در این بیان حضرت باب بیان میکنند که این مسئله ای نیست که از جمله گناهانی باشد که فردی مرتکب شده است. بنا به نظر برخی از علمای شیعه در حال حاضر احتلام باعث جنابت است و فرد محتلم بایدبرای نماز و روزه و برخی دیگر از امور عبادی، غسل جنابت کند و احتلامِ فردِ روزه‌دار، روزه را باطل نمی‌کند.

۹- سوار گاو نشوید و شیر خر نخورید !!!! «و انما الخامس من بعد العشر لاترکبن البقر و لاتحملن علیه» «من شیئی ان انتم بالله و آیاته مومنون ، و لاتشربن لبن»
۱۰- تخم مرغ را قبل از پختن بجائی نزنید می شکند و ضایعمیشوید . !!! «و لاتضربن البیضه علی شیئی یضیع مافیهقبل ان یطبخ» ما تخم مرغ را رزق نقطه ی اولی (علی محمد باب) قرار دادیم ، شاید شما شکرگزاری کنید !!! «هذا ما قد جعل الله رزق نقطه الاولی فی ایام القیامه» «من عنده لعلکم تشکرون»

اما کل آنچه که تقطیع شده است و به شکل سوال درآورده اند این چنین آمده است در آثار سید باب: « و انما الخامس من بعد العشر لا ترکبن البقر و لاتحملن علیه من شیء ان أنتم بالله و آیاته مؤمنون و لا تشربن لبن الحمیر و لاتحملن علیه و لا على حیوان غیره الا على دون طاقته ما قد کتب الله علیکملعلکم تتقون و لا ترکبن الحیوان الا و أنتم باللجام و الرکاب لترکبون و لا ترکبنما لا تستطیعن أن تحفظن أنفسکم علیه فإن الله قد أنهاکم عن ذلک نهیا عظیماولا تضربن البیضه على شیء یضیع ما فیه قبل أن یطبخ هذا ما قد جعل الله رزق نقطه الأولى فی أیام القیٰمه من عنده لعلکم تشکرون و انما یظهر فیالبیضه من الدم عفى عنکم و انه لطهر فلا تأکلوه لعلکم شیء غیر مکروه»مضمون چنین است: (پانزدهم: بر گاو سوار نشوید و بر روی آن چیزی حمل نکنید اگر به خداوند و آیات او ایمان دارید. شیر خر را ننوشید و بر خر و هر حیوان دیگری باری بیش از اندازه ی تحملش تحمیل نکنید، به تحقیق خداوند بر شما این را نوشت تا اینکه تقوا داشته باشید. سوار بر حیوان نشوید مگر با افسار و رکاب و سوار حیوانی نشوید که توانایی حفاظت از آن را نداشته باشید زیرا خداوند شما را از آن به شدت نهی میکند. تخم مرغ را بر چیزی که مواد آن قبل از پختن هدر میرود نزنید همانا این آن چیزی است که خداوند آنرا روزی و غذای نقطه اولی در روز قیامت قرار داده از نزد خود تا اینکه شما شکرگذار باشید و اگر در تخم مرغ خون دیده شود خداوند عفو کرده آن را و آن البته پاک و مطهر است ولی آن را تناول نکنید تا اینکه شاهد چیز ناپسندی نباشید.)
همانطور که خوانندگان میدانند مخاطب حضرت باب به طور خاص مسلمانان شیعه ای بودند که از جمله مومنین اولیه به دیانت بیان نیز هستند و دغدغه مسلمین هم از دیرباز مسائل فقهی و احکام و نظایرهم بوده و دیانت را همیشه به این مسائل تقلیل میدادند، این مسئله تا آنجا بود که در کلام الله مجید سوره مائده آیه ۱۰۱میفرماید: ” یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیَاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ وَإِنْ تَسْأَلُوا عَنْهَا حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْهَا وَاللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ” یعنی (ای کسانی که ایمان آورده‏اید! از چیزهایی نپرسید که اگر برای شما آشکار گردد، شما را ناراحت می‏کند! و اگر به هنگام نزول قرآن، از آن ها سؤال کنید، برای شما آشکار می‏شود؛ خداوند آن ها را بخشیده (و نادیده گرفته) است. و خداوند، آمرزنده و بردبار است) اما با توجه به اینکه بارها در میان احادیث و روایات ذکر این مسئله شده است باز هم مسلمانان از همان صدر اسلام تا به امروز همین دست سوالات را مطرح میکردند و از مظهر امر خداوند میپرسیدند. در مورد حضرت باب هم همین مسئله صادق بود و از ایشان سوالاتی میشد که ایشان نیز لاجرم پاسخ میدادند و البته سعی میکردند که در حین نزول احکام که فرع بر حقیقت دیانت است مطلبی اخلاقی نیز به ایشان بیاموزانند. برای اینکه بر کسی پوشیده نماند و بر ما تهمت نزند که چنین مطلبی صادق نیست و بهتان به مسلمانان، نگارنده میزند ایشان را به مطالعه کتبی همچون التنقیح ابوالقاسم خوئی (که در جلد یک صص ۴۵۲ به بعد) جواهر الکلام نجفی جوهری (جلد ۳۶ صص ۲۱۸، ۲۹۶، ۳۷۱، ۳۹۴، ۴۶۷ و….) کتاب الخلاف شیخ طوسی (جلد ۶ ص ۸۰) ارجاع میدهم تا احکام مربوط به استر و الاغ را مطالعه کنند که این تنها مشتی از خروار خروار کتاب است که در این باره به بحث نشسته اند. نکته دیگر آنکه قطعاً احکام نازله در کتب ادیان سبب شناخت حقیقت دیانت و مظهر امر او نمیشود، بلکه پس از کشف و شناخت حقیقت دیانت که با واسطه تحری و تحقیق صورت میگیرد مومنین چون پذیرفته اند که صاحب این قلم حکیم است، علیم است و داناست به آنچه که ما از حقیقتش چیزی نمیدانیم آنرا متعبدانه میپذیرند. اما مطلبی که برای بنده حیرت آور است اساساً طرح این سوال از سوی مسلمانانی است که در احکام شرعی خود ذهنشان به آنجا رفته است که کتبی در مورد جماع (آمیزش) با حیوانات دارند! مانند (تحریر الوسیله خمینی ج۲ ص ۱۶۰؛ کافی کلینی ج ۷ ص ۲۰۴) ببینید چقدر ذهنی میتواند مریض و بیمار باشد که حتی ذهنش خطور کند به این مسائل.
با توجه به آنچه رفت البته پاسخ داده شد، اما بیان چند نکته در مورد حکم سید باب خالی از لطف نیست. حیوانات نیز حقوقی دارند، موجود زنده هستند و دارای احساسات و عواطف هستند و درد و رنج را همچون محبت و مهربانی درک میکنند حضرت باب هم دستور فرموده اند که سوار حیوانی چون گاو که بی نهایت مواهب برای آدمی دارد و از پوستش گرفته تا شیر و گوشتش را آدمی استفاده میکند لااقل سوارش نشود و باری هم بر روی او قرار ندهد. بماند که آدم عاقل سوار حیوان نفهمی که شاخ هم دارد منطقاً نباید بشود زیرا که به خطرش نمیارزد. در مورد خر و دیگر حیوانات هم فرمودند که باری بر گُرده ایشان نگذارید که سبب مشقت او شود. یعنی فهم این مسئله آنقدر سخت و عجیب است؟
در مورد خوردن شیر خر هم حدیثی از حضرت امام رضا هست که میفرماید: “ کُرِهَ أَکْلُ لُحُومِ الْبِغَالِ وَ الْحُمُرِ الْأَهْلِیَّهِ لِحَاجَهِ النَّاسِ إِلَى ظُهُورِهَا وَ اسْتِعْمَالِهَا وَ الْخَوْفِ مِنْ فَنَائِهَا وَ قِلَّتِهَ.” یعنی (کراهات دارد خوردن گوشت قاطر و الاغ‌های اهلی به خاطر نیاز مردم به بودن آن‌ها و استفاده و به کارگیری آن‌ها و ترس از بین رفتن و کم شدن‌شان.) در تحریر الوسیله خمینی ج ۳، صفحه ۲۷۹ نیز سخن از کراهت خوردن گوشت و شیر الاغ و خر هست.
در مورد خوردن تخم مرغ هم به دو مسئله توجه شده است که اولاً که میفرمایند هدر ندهید، اصراف نکنید، دور نریزید، برکت خداوند است، غذای مسجون ماکو و چهریق و تبریز، قائم آل محمد است. و بعد حکمی میدهند که باز از جمله احکام فقهی است که بارها و بارها در کتب فقها آمده است از جمله (بهجت، توضیح المسائل مراجع، م ۹۸ و وسیلهالنجاه، ج ۱، م ۵۲۴ ؛ مکارم، توضیح المسائل مراجع، م ۹۸ ؛ وحید، توضیح المسائل، م ۹۹ ؛ نورى، توضیح المسائل، م ۹۸ ؛ تعلیقات على العروه، فى النجاسات، الخامس، م ۱ .) و البته محل اختلاف است در میان ایشان که برخی چون آقای سیستانی گفته اند که آن خون نجس نیست و برخی چون آقای بهجت گفته اند که نجس است و آقای خامنه ای هم گفته اند که آن خون پاک است ولی خوردن آن حرام است.حضرت باب هم میفرمایند که پاک است ولی آن را تناول نکنید و نخورید. حال اینکه مظهر امر الهی درست میگوید و یا این حضرات فقهاء قضاوتش با خواننده.
حضرت بهالله نیز میفرمایند: «لا تحملوا علی الحیوان ما یعجز عن حمله انّا نهیناکم عن ذلک نهیاً عظیماً فی الکتاب کونوا مظاهر العدل و الانصاف بین السّموات و الارضین» مضمون چنین است: (بار نکنید به حیوان که عاجز باشد از حمل کردن آن. ما شما را نهی میکنیم و این نهی شدیدی در کتاب است. باشید از مظاهر عدل و انصاف در بین آسمانها و زمینها.) حضرت عبدالبهاء جلّ ثنائه در لوح مسیس الا کوپر میفرمایند قوله العزیز:”حیوان نظیر انسان در نزد اهل حقیقت بسیار عزیز است لهذا انسان باید بانسان و حیوان هر دو مهربان باشد و بقدر امکان در راحت و محافظت حیوان بکوشد.”

همچنین در مکاتیب مبارک میفرمایند: ” احبّای الهی باید نه تنها بانسان رأفت و رحمت داشته باشند بلکه باید بجمیع ذی روح نهایت مهربانی نمایند زیرا حیوان با انسان در احساسات جسمانی و روح حیوانی مشترک است  ولی انسان ملتفت این حقیقت نیست گمان مینماید که احساس حصر در انسانست لهذا ظلم بحیوان میکند امّا بحقیقت چه فرقی در میان احساسات جسمانی است؟ احساس واحد است خواه اذیّت بانسان کنی و خواه اذیّت بحیوان ابداً فرقی ندارد بلکه اذیّت بحیوان ضررش بیشتر است زیرا انسان زبان دارد شکوه نماید آه و ناله کند و اگر صدمه باو رسد بحکومت مراجعه کند حکومت دفع تعدّی کند. ولی حیوان بیچاره زبان بسته است نه شکوه نماید و نه بشکایت بحکومت مقتدر است اگر هزار جفا از انسان به‌بیند نه لساناً مدافعه تواند و نه عدالهً دادخواهی کند. پس باید ملاحظه حیوان را بسیار داشت و بیشتر از انسان رحم نمود. اطفال را از صغر سنّ نوعی باید تربیت نمائید که بینهایت بحیوان رؤف و مهربان باشند. اگر حیوانی مریض است در علاج او کوشند، اگر گرسنه است اطعام نمایند، اگر تشنه است سیراب کنند، اگر خسته است در راحتش بکوشند. انسان اکثر گناهکارند و حیوان بیگناه البتّه بیگناهانرا مرحمت بیشتر باید کرد مهربانی بیشتر باید نمود مگر حیوانات موذیه را مثل گرگ خونخوار  مثل مار گزنده و سایر حیوانات موذیه چه که رحم باینها ظلم بانسان و حیوانات دیگر است. مثلاً اگر گرگی را رأفت و مهربانی نمائی این ظلم بگوسفند است یک گله گوسفند را از میان بردارد. کلب عقور را اگر فرصت دهی هزار حیوان و انسانرا سبب هلاکت شود. پس رأفت بحیوان درنّده ظلم بحیوان مظلومه است لهذا باید چاره آنرا نمود. ولکن بحیوانات مبارکه باید بینهایت مهربانی نمود هر چه بیشتر بهتر و این رأفت و مهربانی از اساس ملکوت الهی است این مسئله را بسیار منظور دارید و علیکم البهآء الابهی.” (مکاتیب سوّم صفحه ۲١١)

۱۱- باب دستور میدهد از سگ و غیر آن پرهیز نکنید . «قل الاول فلا تحترزن عن الکلب و غیره» «بیان عربی صفحه ی ۴۴»

حضرت با ب میفرمایند: «قل الأول فلا تحذرن عن الکلب و غیره و ان یمسکم شعر رطب عنه الا و أنتم تحبون أن تنظفون» مضمون چنین است: (اول: از سگ و دیگر حیوانات دوری نکنید مگر اینکه موی شما بوسیله اینحیوانات تر و خیس شود، و این نیست مگر برای اینکه شما پاکی و نظافت را دوست میدارید.)

لابد میدانید که بعضی از حیوانات از جمله سگ در تفکر مسلمانان نجس است و به همین دلیل هم بسیار به این حیوانات آسیب میرسانند و از خود میرانند و میکشند. حکم نجاست سگ، روایاتی است که از امامان شیعه به درست یا غلط نقل شده است. این روایات در وسائل الشیعه در ذیلباب‌های «بَابُ نَجَاسَهِ الْکَلْبِ وَ لَوْ سَلُوقِیّا؛ نجاست سگ اگرچه شکاریباشد»(حرعاملی، وسائل الشیعه، ج۳، ص۴۱۴-۴۱۷) و «بَابُ نَجَاسَه سُؤْرِ الْکَلْبِ وَ الْخِنْزِیرِ»(حرعاملی، وسائل الشیعه، ج۱، ص۲۲۵-۲۲۷.) آمده است. بنابراین از نظر فقها سگ عین نجاست است، از این‌رو فقط با استحاله پاک می‌شود و با دیگر مطهرات پاک نمی‌شود. (شکینیاردبیلی، مصطلحات الفقه، ص۴۴۶) حال حضرت باب میفرمایند که هیچ حیوانی نجس ذاتی نیست و نباید به ایشان آزار رساند چنانچه در مطلب قبل ذکرش را کردیم و یا آنکه از آنها تحذیر کرد. و صرفاً جهت تمیزی و نظافت سخن از این شده است که اگر شما رو لیس زدند، آن قسمت را بشورید و همین.  

۱۲- باب دستور میدهد که از مدفوع حیوانات پرهیز نکنید. «ثم السابع من بعد العشر ما یخرج من الحیوان فلاتحذرن»« بیان عربیصفحه ی ۲۸ »

به راستی باید به دانش عربی این حضرات درود فرستاد که هیچ از این زبان نمیدانند و برای خود ترجمه میکنند! میفرماید: «ثم السابع من بعد العشر ما یخرج من الحیوان فلا تحذرن الا و أنتم تحبّون أن تلطفون» مضمون چنین است: (هفدهم: از آنچه که از حیوان بدست میاید(فرآورده های گوشتی، لبنی، پوست، کود و …) از آن دوری نکنید مگر اینکه به سبب مهربانیبه حیوانات باشد) همانطور که میدانید گوشت بعضی از حیوانات، پوست بعضی از جانوران و کود آنها حرام است حتی سبب باطل شدن نماز و وضو میشود. حضرت باب حکم نجاست را برداشتند. حضرت بهالله هم در کتاب اقدس به این مباحث توجه کرده اند و توضیح داده اند چنانچه میفرمایند: « لا یبطل الشّعر صلوتکم و لا ما منع عن الرّوح مثل العظام و غیرها البسوا السّمّور کما تلبسون الخزّ و السّنجاب و ما دونهما انّه ما نهی فی الفرقان ولکن اشتبه علی العلمآء انّه هو العزیز العلّام» مضمون چنین است: (اگر لباس مویی پوشیده بودید، نماز را باطل نمیکند. و چیزهایی که فاقد روحند مانند استخوان و ناخن،اینطور چیزها هم نماز را باطل نمیکند. بپوشید پوست سمور را، همانطور که میپوشید خز (لباس پولکدار، حیوانی هست که پوستی شبیه پوست شتر دارد و در آب زندگی میکند شاید منظور فوک است) و سنجاب را و جز اینها (هر نوع پوستی خواستید بپوشید) پوشیدن پوست حیوانات در آیات کتاب قران نهی نشده است و این اشتباه علماء بوده است و فقط خداست که عزیز و بلند مقام و علام است.) ایضاً میفرماید « اذا ارسلتم الجوارح الی الصّید اذکروا اللّه اذاً یحلّ ما امسکن الخبیر * ایّاکم ان تسرفوا فی ذلک کونوا علی صراط العدل و الانصاف فی کلّ الامور کذلک یأمرکم مطلع الظّهور ان انتم من العارفین» مضمون چنین است: (هر وقت فرستادید حیوانی را که برای صید به کار میرود، نام خدا را ببرید. آنچه را که این حیوانات برای شما میاورند حلال میشود ولو اینکه آن صیدی که میآورند، مرده باشد. خداوند علیم و خبیر است. رعایت عدل و انصاف را بکنید در کل امور مبادا اسراف کنید. اینطور امر میکند شما را مطلع ظهور اگر شما از اشخاص عارف باشید.) در رساله ی سوال و جواب است: جواب: قوله تعالی ” اذا ارسلتم الجوارح” اقسام دیگر هم در آن داخل است چون تفنگ و تیر و غیرهما از هر نوع آلات که بآن صید میکنند ولکن اگر بادام صید شود و تا وصول به آن مرده باشد حرام است. حضرت ولی امرالله در خصوص پرسش از کشتار حیوانات به جهت غذا میفرمایند” راجع به سوال در مورد اینکه آیا کشتار حیوانات برای غذا ممکن است یا خیر؟ بیان صریحی در نصوص مقدسه الهی بر له یا علیه این نظر (تا آنجا که اینجانب میدانم) موجود نیست. لهذا، یقین است که اگر انسان بتواند، صرفاً با اغذیه نباتی زندگی کند و از کشتار حیوانات اجتناب نماید، بسیار مقبولتر خواهد بود. اما این موضوع، مسئله ای بسیار بحث انگیز است و اهل بهاء ازادند نظریات خود را درباره ی آن ابراز دارند. ” (توقیع مورخ ۹ جولای ۱۹۳۱) برای توضیح بیشتر به پاسخ به پرسش دهم نگاه کنید.

۱۳- باب دستور میدهد تمام آثار او را مالک شوند ولواینکه چاپی باشد.«ثم العاشر اذا استطعتم کل آثار النقطه تملکون و لو کان چاپا»« بیان عربی صفحه ی ۴۲» به کلمه چاپا توجه کنید شما بگوئید که یک انسان باید  چقدر بی سواد باشد که نداند در عربی چهار حرف ( پ ـ ژ ـ گ ـ چ  ) نداریم و البته کم نیستند از این مدل گاف ها در ادبیات بابی و بهائی.

مدعیان در صفحاتی چند قلم فرسایی کرده و مدعیند که سید باب اغلاط بسیار دستوری و لغوی داشته و یا از لغات فارسی در متن عربی خود استفاده کرده است و در نهایت  این مسئله را دال بر عدم حقانیت ایشان دانسته است. و حال آنکه باید از ایشان پرسید آیا معیار حقانیت ادبیات و دستور زبان است؟ اگر چنین است معیار درستی دستور زبان و ادبیات حق باید یاخلق؟ و در نهایت اگر چنین است که معیار صرف و نحو و دستور زبانی است که خلق پدید آورده است و شما می انگارید که کتاب قران الهی است و حقانیت آن غیر قابل انکار، پس چگونه توجیه میفرمائید وجود اغلاط مختلفه ی دستوری و لغوی را در قران کریم؟ مختصر آنکه اگر شما باغبان هستید بروید باغ خود را بیل بزنید. در ذیل چندی از اغلاط دستوری و لغوی را در متن کتاب قران میاورم. که نشانی باشد برای اهل اسلام، که میزان حق است و نه خلق.
لغتهای موجود در قران که در زبان عربی موجود نیست (جالب آن است که قواعد عربی و صرف و نحو پس از نزول قران و بنا بر نص قران ساخته و پرداخته شده است)
لغات فارسی: “الْأَرَائِکِ” “وَإِسْتَبْرَقٍ” (الکهف ۱۸: ۳۱) ، “أَبَارِیقَ” (الواقعه ۵۶: ۱۸)؛ “وَغَسَّاقًا” (النبأ ۷۸: ۲۵) “سِجِّیلٍ” (الفیل ۱۰۵: ۴)
لغات فارسی قدیمی: “حور” (الرحمن ۵۵: ۷۲)؛ “الجن” (الجن ۷۲: ۱)
لغات آرامی: “هَارُوتَ وَمَارُوتَ” (البقره ۲: ۱۰۲)؛ “سَکینَه” (البقره ۲: ۲۴۸)
لغات عبری:  “الْمَاعُونَ” (الماعون ۱۰۷: ۷) وتعنی الصدقه؛ “أَحْبَارَهُمْ” (التوبه ۹: ۳۱) وتعنی معلمیهم؛ “جهنم” (النساء ۴: ۱۱۵، ۱۲۱)
لغات حبشی: “کَمِشْکَاهٍ” (النور ۲۴: ۳۵) وتعنی ککوه.
لغات سریانی: “سُورَهٌ” (التوبه ۹: ۱۲۴) وتعنی فصل/إصحاح؛ “الطَّاغُوتُ” (البقره ۲: ۲۵۷؛ النحل ۱۶: ۳۶) وتعنی الأوثان؛ “الزَّکَاهَ” (البقره ۲: ۱۱۰) وتعنی صدقه؛ “فِرْعَوْنَ” (المزمل ۷۳: ۱۵)
لغات قبطی: “التَّابُوتُ” (البقره ۲: ۲۴۸)
در خصوص وجود اغلاط نحوی
یقول القرآن أنه قد أًعطِیَ: “بلِسَانٌ عَرَبِیٌّ مُّبِینٌ” (النحل ۱۶: ۱۰۳؛ الشعراء ۲۶: ۱۹۵؛ الزمر ۳۹: ۲۸؛ الشورى ۴۲: ۷؛ الزخرف ۴۳: ۳). على الرغم من ذلک، لا یمکن اعتباره على درجه عالیه من البلاغه بسبب أخطائه الکثیره فی قواعد اللغه العربیه، واستخدامه لکلمات أجنبیه، وأخطائه الهجائیه. نقدم هنا بعض أمثله على أخطاء القواعد العربیه فی النص القرآنی: المائده ۵: ۶۹ (ینبغی تصحیح کلمه “وَالصَّابِئُونَ” إلى “وَالصَّابِئِینَ”)؛ البقره ۲: ۱۷۷ (ینبغی تصحیح کلمه “وَالصَّابِرِینَ” إلى “وَالصَّابِرُونَ”)؛ العمران ۳: ۵۹ (ینبغی تصحیح کلمه “فَیَکُونُ” إلى “فَکَانَ”)؛ البقره ۲: ۱۷، ۸۰، ۱۲۴؛ الأعراف ۷: ۵۶ (ینبغی تصحیح کلمه “قَرِیبٌ” إلى “قَرِیبه”)؛ الأعراف ۷: ۱۶۰ (ینبغی تصحیح کلمه “أَسْبَاطًا” إلى “سبطا”)؛ طه ۲۰: ۶۳ (ینبغی تصحیح “هَذَانِ لَسَاحِرَانِ” إلى “هَذَینِ لَسَاحِرَینِ”)؛ الحج ۲۲: ۱۹ (ینبغی تصحیح عباره “اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ” إلى “اخْتَصَمَا فِی رَبِّهِمَا”)؛ التوبه ۹: ۶۲، ۶۹ (ینبغی تصحیح کلمه “کَالَّذِی” إلى “کَالَّذِین”)؛ المنافقون ۶۳: ۱۰ (ینبغی تصحیح کلمه “وَأَکُن” إلى “وَأَکُون”)؛ النساء ۴: ۱۶۲ (ینبغی تصحیح کلمه “وَالْمُقِیمِینَ” إلى “وَالْمُقِیموُنَ”)؛ والحجرات ۴۹: ۹ (ینبغی تصحیح کلمه “اقْتَتَلُوا” إلى “اقتتلا”).

در خصوص سلسله نسب  مریم در قران خلطی بین مریم مادر یسوع و مریم ابن عمران خواهر هارون نبی و حضرت موسی رخ داده است  (العمران ۳: ۳۵-۳۶؛ التحریم ۶۶: ۱۲؛ مریم ۱۹: ۲۷-۲۸؛ طه ۲۰: ۹، ۲۹-۳۰) و حال آنکه در عهد عتیق مکتوب است “اسْمُ امْرَأَهِ عَمْرَامَ یُوکَابَدُ بِنْتُ لاوِی التِی وُلِدَتْ لِلاوِی فِی مِصْرَ. فَوَلدَتْ لِعَمْرَامَ هَارُونَ وَمُوسَى وَمَرْیَمَ أُخْتَهُمَا” (العَدَدِ ۲۶: ۵۹؛ الخروج ۱۵: ۲۰)  و یا در خصوص نسل مادر یسوع که از نسل داوود از قبیله ی یهوذا است در عهد عتیق به آن اشاره شده است  (لوقا ۳: ۲۳، ۳۱، ۳۳؛ عبرانیین ۷: ۱۴؛ رؤیا ۲۲: ۱۶) و چنین نیست که وی از قبیله ی لاوی که از قوم حضرت موسی است . و یا همچنین در خصوص آنکه در قران در آیات شریفه ی ( یونس ۴۷:۱۰ و نحل ۸۹،۳۶:۱۶) ذکر شده است که برای همه ی امت ها رسولی فرستاده شده است، باید پرسید که آیا در قارات آمریکا،‌آفریقا، اروپا و استرالیا چنین سخنی ذکر شده است و در تاریخ موجود است؟‌ اگر بخواهیم به ظاهر این آیات طبق آنگونه که حضرات ردیه نویس گاه و بیگاه به آن چنگ میزنند توجه کنیم،‌باید حکمی جز آنکه در قران مبارک اغلاطی موجود است ندهیم. و یا آنکه در خصوص برج های بابل و هامان در قران مبارک ذکر شده است : “وَقَالَ فِرْعَوْنُ یَا أَیُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَکُم مِّنْ إِلَهٍ غَیْرِی فَأَوْقِدْ لِی یَا هَامَانُ عَلَى الطِّینِ فَاجْعَل لِّی صَرْحًا لَّعَلِّی أَطَّلِعُ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّی لَأَظُنُّهُ مِنَ الْکَاذِبِینَ” (القصص ۲۸: ۳۸؛ المؤمن ۴۰: ۳۶-۳۷) و فرض بر آن شده است که این برج ها در مصر هستند و در زمان فرعون. و حال آنکه طبق کتاب مقدس در(تکوین ۱۱:۱-۹)  چنان آمده است این برج در بابل در جنوب عراب است و زمان آن باز میگردد به بعد از طوفان نوح که بسیار فاصله ی زمانی با عصر حضرت موسی دارد. و یا در قران مجید در سوره ی انعام آیه ی ۸۴ میفرماید: “وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنَا وَنُوحًا هَدَیْنَا مِن قَبْلُ وَمِن ذُرِّیَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَیْمَانَ وَأَیُّوبَ وَیُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ” در اینجا نیز تقدم و تاخر انبیاء مد نظر قرار گرفته نشده است بنا به آن چیزی که در تاریخ موجود است و سخن از داوودی شده است که گویا پیش از حضرت موسی است و به نسبت آیه ی ذکر شده است که میتوان درکی از “داوود قبل از موسی داشت” چنانچه حضرت باب میفرمایند:” نظر کن در امت داوود پانصد سال در زبور، تربیت شدند تا آنکه به کمال رسیدند بعد که موسی ظاهر شد قلیلی که از اهل بصیرت و حکمت زبور بودند ایمان آوردند و مابقی ماندند و کل، مابین خود و خدا، خود را محق میدانستند. این بود که میخواستند مکابره با حق کنند.”
فی الحال مدعیان ایراد میفرمایند که در تاریخ مندرج است که حضرت داوود پس از حضرت موسی بوده است. که باید در برابر ایراد ایشان پرسید آیا به آیات قران توجهی داشته اید؟ حضرت عبدالبهاء از همین روی میفرمایند: ” در الواح حضرت اعلی (علیمحمد باب) ذکر داوودی است که پیش از حضرت موسی بود. بعضی را گمان چنان که مقصود، داوود بن یسا است و حال آنکه حضرت داوود بن یسا بعد از حضرت موسی بود لهذا مغلین و معرضین که در کمین اند این بهانه را نمودند و بر سر منابر استغفرالله ذکر جهل و نادانی کردند. اما حقیقت حال این که دو داوود است یکی پیش از حضرت موسی، دیگری بعد از حضرت موسی ( اسرار الاثار جلد چهارم ص ۱۱۰) حال در بیان فارسی به خوبی جوابی به مشاکل صرفی و لغتی پاسخ داده شده است چنانچه میفرمایند: ” اگر نکته گیری در اعراب و قرائت یا قواعد عربیه شود، مردود است زیرا که این قواعد از آیات برداشته میشود، نه آیات بر آنها جاری میشود و شبهه نیست که صاحب این آیات، نفی این قواعد و علم به آنها را از خود نموده بلکه هیچ حجتی نزد اولوالاباب از عدم علم به آنها و اظهار این نوع آیات و کلمات اعظم تر نیست.” اما در مورد مسئله چاپ این نکته اهمیت دارد که واژهٔ چاپ و صورت قدیمی‌تر آن «چهاپ» را برگرفته از واژهٔ مغولی چاو دانسته‌اند که به معنای «فشردن سطحی بر سطح دیگر» است. همچنین«چاپ» در تُرکی به معنی کوبیدن یا حرکت مداوم همراه با کوبش است. چاپ در لغت به‌معنای نقش، اثر، مُهر و نشان آمده‌است و در متون مختلف کلمات طبع، باسمه، و تافت به‌عنوان مترادف آن به‌کار رفته‌است. عبدالحسن آذرنگ در مورد تاریخچه چاپ مینویسد: « یک کیمیاگر چینی به نام پیشنگ در حدود سال ۱۰۴۰ میلادی با استفاده از گل و یک چسب مخصوص ترکیبی را درست کرد و به وسیله آن حروف را ساخت و اینحروف را در کوره پخت تا محکم شود. پیشنگ با در کنار هم قرار دادن حروف و محکم کردن آنها با وسیله ای فلزی، مخلوطی از خاکستر، موم و رزین را روی آن می مالید و صفحه ای که حروف روی آن قرار داشتند با ملایمت حرارت می داد. پس از اینکه نقش حروف بر روی صفحه منتقل میشد، قطعات حروف را با حرارت از هم جدا می کرد. بعدا، این کار پیشنگرا حروف چینی نامیدند بنابراین با توجه به این توضیح باید گفت که واژه چاپ را حضرت باب در واقع از لفظ اصلی آن که قرنها قبل از طریق مغولان به ممالک اسلامی راه یافت استفاده کرده اند.

حضرت بهالله در اقتدارات صفحه ی ۲۰۸ میفرمایند: “قران من عندالله نازل شده و شکی هم نیست که کلمات الهیه مقدس بوده از آنچه توهم نموده اند چنانچه بعد معلوم و واضح شد که آن اعتراضات از غل و بغضاء‌بوده چنانچه بعضی علما جواب بعضی از اعتراضات را به قواعد داده اند”

۱۴- در شریعت باب واجب است که هر نفسی برای وارثان خود نوزده ورق کاغذ سفید لطیف ارث باقی گذارد !!! «الباب الثانی من الواحد الثامن یجب علی کل نفس ان یورث» «لوارثه تسعه عشر اوراقا من القرطاس اللطیفه»«بیان فارسی صفحه ی ۲۷۴»

مجدداً به طور کامل این مطلب را میاوریم: «الباب الثّانی من الواحد الثّامن یجب علی کلّ نفس ان یورث لوارثه تسعه عشر اوراقاً من القرطاس اللّطیفه و تسعه عشر خاتماً ینقش علیها اسماء من اسماء الله و ان لا یورث من المیّت الاّ ابیه و امّه و زوجه و ابنه و اخیه و اخته و ما علمه بعد ما یصرّف لنفسه من نفس ما له علی ما یعزّ به نفسه.» مضمون چنین است که: (واجب است که هر نفسی بر بازماندگان خود ۱۹ ورق از اوراق نفیس و لطیف و ۱۹ انگشتر که بر آنها اسمهایی از اسمهای خداوند منقوش شده باشد دهد. و از (اموال) میت کسی بغیر از پدر و مادر و همسر و فرزند و خواهر و برادر و کسی که او را تعلیم داده(معلم) ارث نمیبرد و این ارث بعد از آنکه هزینه برای عزت و گرامیداشت میت صرف میشود به وراث میرسد.)


در دیانت بهائی حکم وراثت وجود دارد و همین تقسیم بندی هم صورت گرفته است چنانچه از قلم اعلی نازل: “ قد قسمنا المواریث علی عدد الزّآء منها قدّر لذرّیّاتکم من کتاب الطّآء علی عدد المقت و للازواج من کتاب الحآء علی عدد التّآء و الفآء و للابآء من کتاب الزّآء علی عدد التّآء و الکاف و للامّهات من کتاب الواو علی عدد الرّفیع و للاخوان من کتاب الهآء عدد الشّین و للاخوات من کتاب الدّال عدد الرّآء و المیم و للمعلّمین من کتاب الجیم عدد القاف و الفآء کذلک حکم مبشّری الّذی یذکرنی فی اللّیالی و الاسحار * انّا لمّا سمعنا ضجیج الذّرّیّات فی الاصلاب زدنا ضعف ما لهم و نقصنا عن الاخری انّه لهو المقتدر علی ما یشآء یفعل بسلطانه کیف اراد” مضمون چنین است که: (همانا ارثی که از متوفی باقی میماند به هفت قسمت (عدد الزاء) تقسیم بشود. معین شده است برای ذریات (فرزندان) از کتاب ط (عدد نه) در عدد مقت (یعنی پانصد و چهل = ۶۰*۹) ، برای فرد مزدوج از کتاب ح (هشت) در عدد ت و الف (یعنی چهارصد و هشتاد تا، ت = چهارصد و ف= هشتاد) برای پدر تعیین شده است از کتاب زا (هفت) تا عدد ت و ک (چهارصد و بیست) (یعنی ۷*۶۰=۴۲۰) مادران در کتاب واو (شش) به اندازه عدد رفیع (سیصد و شصت) (یعنی ۶*۶۰=۳۶۰) برادران در کتاب هاء (پنج) به اندازه ی عدد (سیصد) (یعنی ۵*۶۰=۳۰۰) و برای خواهران به کتاب دال (چهار) به اندازه ی عدد ر و میم (۴*۶۰=۲۴۰) برای معلمین در کتاب جیم (سه) به اندازه عدد قاف و ف (۳*۶۰=۱۸۰) این حکمی است که از طرف مبشر من (حضرت اعلی در کتاب بیان فرموده اند) و این مبشر همان کسی است که در هر شب و در هر صبح به ذکر و ثنای من مشغول است. ما چونکه شنیدیم صدای ضجه ی ذریات را در پشت پدرها، دو برابر کردیم آنچه را که مال آنها بود و این قسمت اخیر را که به آنها افزودیم، از سایر طبقات شش گانه کسر کردیم. خداوند مقتدر است بر هر چیزی که بخواهد و به سلطنت و پادشاهی خود آنچه را که میخواهد انجام میدهد.) البته ذکر ین نکته نیز اهیمت دارد که حکم وراثت در صورتی انجام میگیرد که فرد وصیت نامه نداشته باشد چنانچه در بند صد و نهم از کتاب اقدس میفرمایند: ” قد فرض لکلّ نفس کتاب الوصیّه و له ان یزیّن رأسه بالاسم الاعظم و یعترف فیه بوحدانیّه اللّه فی مظهر ظهوره و یذکر فیه ما اراد من المعروف لیشهد له فی عوالم الامر و الخلق و یکون له کنزاً عند ربّه الحافظ الامین” مضمون چنین است که: (فرض است به کل نفوس که وصیت نامه بنویسد و زینت بدهد اول آن را به اسم اعظم. و اعتراف کند به وحدانیت خداوند، و مظهر ظهورش و ذکر کند آنچه را که اراده کرده است از کارهای خوب، تا شهادتی باشد در عوالم امر و خلق. تا به منزله ی گنجی باشد برای او در پیش پروردگار حافظ و امین.)

با توجه به بیان مبارک در کتاب بیان اولاً علت وجودی آن ۱۹ عدد کاغذ که البته خود یک رمز است که حکایت به این موضوع دارد که فاصله اظهار امر حضرت بهالله از زمان اظهار امر حضرت باب ۱۹ سال است و رمزی است که در اثار حضرت باب ذکر آن شده است که زمانی که حضرت بهالله در باغ نجیب پاشا در سال ۱۲۷۹ هجری قمری اظهار امر کردند، این رمز گشوده و معلوم گشت.

۱۵- کودکان را روی صندلی یا کرسی یا تخت بنشانید که از عمرشان حساب نشود و بهر چه خشنود شوند آزادشان گذارید و به آنها خط شکسته بیاموزید. «و لتستقرن الصبایا علی سریر اوعرش او کرسی فان» «ذلک لم یحسب من عمر هم و لتاذنن لهم بما هم یفرحون» «و لتعلمن خط الشکسته» «بیان عربی صفحه ی ۲۶»

میفرماید:«ثم الواحد من بعد العشر قل أن یا محمد معلمی فلا تضربنی قبل أن یقضی علی خمس سنه و لو بطرف عین فإن قلبی رقیق رقیق و بعد ذلک أدبنی و لا تخرجنی عن حد و قری فإذا أردت ضربا فلا تتجاوز عن الخمس و لا تضرب على اللحم الا و أن تحل بینهما سترا فإن تعدیت تحرم علیک زوجک تسعه عشر یوما و ان تنسى و ان لم یکن لک من قرین فلتنفق بما ضربته تسعه عشر مثقالا من ذهب ا ن أردت أن تکون من المؤمنین و لا تضرب الا خفیفا خفیفا و لتستقرن الصبایا على سریر أو عرش أو کرسی فإن ذلک لم یحسب من عمرهم و لتأذنن لهم بما هم یفرحون ولتعلمن خط الشکسته فإن ذلک ما یحبه الله و جعله باب نفسه للخطوط لعلکم تکتبون على شأن تذهبن به قلوبکم عن سکره و یجعلنکم ماء لمن نظهره اذا ینظر الیه أعینکم یجذبکم مثل ما کنا کاتبین و قد أقربتک بمن ترب لئلا یحزن عرش ربک فی صغره و کل به لا یحزنون قل لو شهدت لأقطع عنک ما و هبتک من ملکی أن یا عبادی فاتقون» مضمون چنین است: (یازدهم: بگو ای معلم حمد کننده من، قبل از پنج سالگی مرا مورد ضرب و شتم قرار مده حتی با گوشه چشم زیرا قلب من خیلی رقیق و لطیف است. و بعد از آن مرا ادب (تنبیه) کن ولی از حد آن تجاوز نکن. و اگر خواستید که (کودک) را ضرب و شتم کنید از پنج ضربه تجاوز نکنید. هرگز بر روی گوشت (بدن) ضربه نزنید مگر اینکه بر روی آن پوششی گذاشته باشید. اگر کسی از این حد تخطی کند همسر او ۱۹ روز بر او حرام میشود. (نباید با او معاشقه کند) و اگر کسی اشتباها ( فراموش کرد) و از این حد تجاوز کرد و همسری نداشته باشد باید ۱۹ مثقال طلا به کسی که او را مورد ضرب و شتم قرار داده بدهد اگر میخواهید از مؤمنین باشید ضربه نزنید مگر بصورت خیلی خفیف،و دختران را بر روی تخت و یا صندلی بنشانید زیرا که عمر آنان محاسبه نمیشود.(دختران را بعد از پنج سالگی هم نباید ضرب و شتم کرد) و اجازه دهید که آنان شادی و سرور کنند. و به آنان خط شکسته آموزش دهید زیراکه خداوند آن را دوست دارد و آن را درب نفس خودش از برای خطها قرار داده است تا اینکه شما با آن خط به نحو احسن کتابت کنید به شأنی که قلوب شما با نوشتن به این خط از مستی آن پر شود.) این تعلیم را در بیان فارسی نیز حضرت باب مفصل تر توضیح داده اند که در اینجا میاوریم.
«الباب الحادی و العشر من الواحد السّادس. فی ان لا یجوز الضّرب المعلّم الطّفل ازید من خمسه خفیفه و قبل ان یبلغ خمس سنین فلا یجوزالضّرب مطلقاً و بعد فلا یجوز ازید من خمسه لا علی اللّحم بل یضرب علیاللّباس و ان یزیدنّ علی الخمسه او یضرب علی اللّحم یحرم علی التّقرّبالی زوجته تسعه عشر یوما حتّی و ان نسی و ان لم یکن له من قرینفلینفق لمن ضربه تسعه عشر مثقالاًّ من ذهب و قد اذن الله للصّبیانالتلاّعب فی ایّام العید بما فی ایدیهم و ان یستقرّن کلّ نفس علیکرسی فان حین الذی یستقرّ علی الکرسی او سریر او عرش لا یحسبمن عمره» مضمون: (در بیان اینکه اجازه داده نشده بر معلم که طفل را ضربه بزند بیشتر از پنج بار به صورت خفیف و ملایم و قبل از اینکهطفل به پنج سالگی رسیده باشد مطلقاً اجازه داده نشده و بعد از آن هم بیشتر از ۵ ضربه نباشد و همچنین بر روی گوشت (پوست) ضربه وارد نشود بلکه بر روی لباس باشد و اگر از ۵ ضربه بیشتر زد و یا بر رویگوشت و پوست ضربه وارد کرد بر او حرام میشود اینکه نزدیکی کند با همسرش ۱۹ روز حتی اگر فراموش کرده باشد که اینکار را کرده است و و اگر همسر نداشته باشد باید ۱۹ مثقال طلا بدهد به کسی ضربه زده است و اینکه اذن داده خداوند بر اینکه کودکان در روزهای اعیاد با زی کنند با آنچه که در دست دارند و اینکه هر نفسی که بر روی تخت جالس باشد و زمان جلوس بر روی تخت و یا صندلی از عمر او محسوب نمیشود) «ملّخص این باب آنکه در هیچ حال خداوند دوست نمیدارد که هیچ نفسیمحزون گردد چگونه آنکه ضری باو رسد و نهی شده کلّ را که طفل قبل از آنکه بخمس سنین نرسید او را تأدیب بلسان نمایند و بر او حزنی واقع نسازند و بعد از بلوغ آن زیاده از پنج ضرب خفیف تجاوز نکنند آنهم نه بر لحم بلکه بستری حایل کنند و بر شئون دون وقر جاری نسازند چنانچه دأب این زمان است و اگر تجاوز از خمسه نماید نوزده یوم بر او حلال نمیگردداقتران و اگر او را نباشد قرین بر او است که نوزده مثقال ذهب دیه تجاوز از حدود الله را دهد بر آن نفس مضروب و دوست میدارد خداوند که در هر حال اهل بیان بر فوق سریر یا عرش یا کرسی نشینند که آنوقت از عمر او محسوب نمیگردد ثمرۀ این اوامر این است لعلّ بر آن نفسی که کلّ از بحر جود او منوجد میگردند حزنی وارد نیاید زیرا که معلم نمیشناسدمعلّم خود و کلّ را چنانچه در ظهور فرقان تا چهل سال نگذشت کسینشناخت شمس حقیقت را و در نقطۀ بیان بیست و پنج سال خداوند عالم است که از برای او مقدّر فرموده باشد از عمر لا یعرف که همان ایّامخوشی او است اگر چه کلّ منتظر اویند ولی چون باو ناظر نیستند لابدّ بر او حزن وارد خواهد آمد چنانچه بر رسول خدا (ص) قبل از نزول فرقان همه بحسن کمال و دیانت او معترف بودند ولی بعد از نزول فرقان نظر کن در او که چه چیزها که نگفتند که قلم حیا میکند که ذکر کند و همین قسم نظر کن در نقطۀ بیان شئون قبل از ظهور او در نزد اشخاصی که میشناختند او را ظاهر است ولی بعد از ظهور با وجودی که تا امروز پانصد هزار بیت از شئون مختلفه از او ظاهر گشته باز بعضی کلماتی میگویند که قلم حیامیکند از ذکر او ولیکن اگر کلّ بآنچه خدا فرموده عمل کنند حزنی بر آن شجره وارد نخواهد آمد زیرا که اگر بنا شد کسی کسی را محزون نسازد آنهم نفسی است در میان خلق اگر بآنچه کلّ بر او خلق شده اند اقدام نورزند بر دون آنهم قریب نگردند که هیچ فضلی اعظم تر از این نبوده و نیست اگر چه دیده میشود که ایّام سرور او ایّام قبل از ظهور او است اگر چه ظهور او در بحبوحه خلقی خواهد بود که بحّب او متیّم بوده و هستند ولیکن مثل امروز ببین کلّ باسم او میکنند آنچه میکنند و بر او راضیمیشوند آنچه میشوند ان یا عباد الله تتقون» نهایت حُب و محبت را میتوان در این سطور مشاهده کرد، چه به سمت من یظهرالله و چه به سمت خلق. همانطور که ذکرش رفت معیار حضرت باب در هر حکم و تعلیمی شناخت من یظهرالله از جانب مومنین به اوست و بیان عظمت و قَدر او. با وجود آنکه ظهور را بارها فرمودند که قریب است اما برای تأدیب اطفال هم به نحوی مطلب را بیان میکنند که باز سخنی از من یظهرالله باشد. به حرمت و احترام او، میفرمایند که خردسالان را به طور کلی نزنید، بعد از پنج سالگی بسیار خفیفاگر زدید ولی بر روی گوشت و استخوان نزنید. مضافاً میفرمایند که کودکان را بر روی صندلی بنشانید و برای آنان ارج و قرب قائل شوید. به راستی چقدر این تعالیم با روح تعلیم و تربیت صحیح در روانشناسی رشد سازگار است. و بعد میفرمایند که به ایشان خط شکسته که همان نستعلیق است که از خوش خوان و زیباترین خطوط است بیاموزانید که این همان نحوه نگارشی است که حضرت باب نیز مینوشتند و زیبایی خط ایشان را میشود به مراجعه به نسخ خطی رویت کرد. البته که باید دشمنان این امر اعظم بر ایشان خُرده بگیرند چرا که با تربیت صحیح آشنا نیستند و از دیرباز به ایشان آموزانده و میاموزانند که بزنید و کسانی که همسن و سال این نگارنده و بیشتر هستند و در کشور ایران لااقل زندگی کرده اند نحوه برخوردها و تنبیهات معلمین و ناظمین را به خاطر دارند که تا چه میزان آسیب روحی و روانی و جسمانی به کودکان میزدند تا آنجا که مدرسه که محل تحصیل و علم آموزی است را به مثابه جهنمی برای کودکان رقم میزدند که دانش آموزان تنها آرزویشان فرار و خلاص از این محل ها بود. این است فرق تعلیم الهی و آنچه که علماء اسلام با فلک کردن میآموزاندند. و اما از عمر او محسوب نمیشود هم کنایه از خوبی و خوشی است چنانچه عمر را باختن کنایه از بی ثمری از انجام کار و ناامیدی است و از این نوع کنایات در ادبیات ما بسیار است. این سخن را با قسمتی از شعری از حضرت حافظ ختم میکنیم.
اندیشه از محیط فنا نیست هر که را   بر نقطه دهان تو باشد مدار عمر

در هر طرف ز خیل حوادث کمین‌گهیست   زان رو عنان گسسته دواند سوار عمر

بی عمر زنده‌ام من و این بس عجب مدار   روز فراق را که نهد در شمار عمر

۱۶- باب خرید و فروش عناصر اربعه و بتعبیر خودش « عناصر الرباع » را تحریم کرده است!!! «ثم الحادی من بعد العشر لا تبیعونعناصر الرباع و لا تشترون» «بیان عربی صفحه ی ۴۳»

میفرماید: «ثم الحادی من بعد العشر لا تبیعون عناصر الرباع – شاید هم رباح به معنای می و شراب باشد – و لا تشترون» مضمون چنین است: (یازدهم: عناصر چهارگانه را خرید و فروش نکنید.) البته چنانچه از متن هم بر میاید حرام نیست بر خلاف ادعای منتقد. و منظور این است که آب، هوا، خاک، آتش را خرید و فروش نکنید. خرید و فروش آب و باد و خاک که در حال حاضر صورت میگیرد اگر فرض را بر این بگذاریم رباع است و نه رباح زیرا نسخ خطی ناخوانا است. در مورد کشور خودمان ایران هم که با توجه به اینکه کم آبی وجود دارد (که البته وجود نداشت بی درایتی مسئولین سببش شد) عقلاً مقبول است که خرید و فروش نکنیم و یا خاک را هم میشود به لحاظ فروختن خاک کشور مدنظر گرفت و هم میشود خاک کشاورزی و گلکاری و … را مدنظر داشت. و اما آتش چنانچه اگر کسانی با متون طبیعیات قدیم آشنا باشند میدانند که آتش نمایندهٔ مفهوم انرژی و بیانگر تغییراتی است که انرژی در ماده و حالات آن به وجود می‌آورد. بدین ترتیب مفهوم ماده و انرژی را به آسانی می‌توان از دیدگاه پیشینیان، برداشت کرد. مفهوم ماده و انرژی را می‌توان از اعتقاد به عناصر اربعه برداشت کرد؛ خاک نمایندهٔ حالت جامد، آب نمادی از حالت مایع، و هوا یادآور حالت گازی است و آتش نماینده حالت پلاسما. به این ترتیب چهار عنصر نخست حالات چهار گانهٔ ماده را یادآور می‌شوند. ایضاً ابن سینا در کتاب قانون گویا این عناصر اربعه غالباً به صورت محض یافت نمی‌شوند. زیرا قوای اجرام آسمانی در آن‌ها نفوذ کرده و در عناصر سرد، حرارتی ایجاد می‌کند که با آن ممزوج شده؛ در نتیجهعناصر سرد به بخار (در مورد آب) و دود (در مورد خاک) مبدل گشته و با عناصر هوائی و آتشی مخلوط می‌گردند. همچین بخارها و دودهایی دیگربه طبقات بالاتر رفته و با اجسام واقع در آن طبقات مخلوط می‌شوند. بنابراینبعید نیست که بگوییم تمام آب‌ها و هواها مخلوط و ممزوج با دیگرعناصر هستند. جای بحث در این خصوص بسیار است و چون نگارنده چیزی از طبیعیات و فیزیک قدیم و جدید نمیداند مطلب را به همین مختصر کوتاه میکند. اما در پایان توضیح این مطلب خالی از لطف نیست که عرض شود مقصود حضرت باب چنین است که چیزهای عمومی زیست محیطی که متعلق به کل جامعه بشری دارد، همانند اقیانوسها، جنگلها، دریاها و … نباید مورد خرید و فروش قرار گیرد.

۱۷- در پاسخ به مسئله ی ادعاهای مختلفه ی سید علی محمد باب.

مدعی پس از آوردن نصی از حضرت باب که در آن میفرمایند:” نظر کن در فضل حضرت منتظر که چقدر رحمت خود را در حق مسلمین واسع فرمود تا آنکه آنها را نجات دهد، مقامی که اول خلق است و مظهر ظهور انی انا الله، چگونه خود را به اسم بابیت قائم آل محمد ظاهر فرمود و به احکام قران در کتاب اول، حکم فرمود تا آنکه مردم مضطرب نشوند از کتاب جدید و امر جدید” (منتخبات آیات از آثار حضرت نقطه ی اولی صفحه ی ۸۴ و ۸۵)  مینگارند: “مایه ی حیرت است که منادی ایمان و اخلاق، چگونه به خود اجازه داده تا (افترای بر خدا) را (رحمت واسع) شمارد و به بهانه ی مضطرب نشدن مردم، هر لحظه به رنگی درآید؟! با آنکه این کار، مردم هشیار را بیشتر به تردید می افکند چنانکه بسیاری از پیروان او، به دلیل همین ادعاهای ناسازگار، عهد خود را شکستند و به کیش پیشین بازگشتند….”
ایشان گویا فراموش کرده اند که در ادیان سالفه نیز وجود دعاوی مختلفه نیز موجود بوده است چنانچه حضرت ابراهیم نیز از جمله پیامبرانی بوده که مقامات متفاوتی در خصوص ایشان ذکر گردیده است؛ از امام صادق (ع) در خصوص مقامات متفاوت حضرت ابراهیم روایت ذیل نقل شده است: “إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى اتَّخَذَ إِبْرَاهِیمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ نَبِیّاً وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ نَبِیّاً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ رَسُولًا وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ خَلِیلًا وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ خَلِیلًا قَبْلَ أَنْ یَجْعَلَهُ إِمَاماً فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ الْأَشْیَاءَ قَالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً، مضمون بیان: خداى تبارک و تعالى ابراهیم را بنده خود گرفت پیش از آن که او را نبی نماید و او را نبی خود برگزید پیش از آن که رسولش کند و رسول خود ساخت پیش از آن که خلیلش گرداند و خلیلش گرفت پیش از آن که امامش قرار دهد، پس چون همه این مقامات را برایش گرد آورد فرمود: همانا من ترا امام مردم قرار دادم. و یا گویا مدعیان فراموش کرده اند که حضرت مسیح نیز از جمله پیامبرانی بودند که در ابتدای ظهور مقامشان را من باب مصلحت نزد همگان فاش نکردند و حواریینشان را صراحتاً از فاش کردن مقام حضرتشان به عنوان مسیح موعود منع نمودند تا بدانجا که مردم برای آن حضرت مقامات متفاوتی قائل بودند؛ چنانچه در انجیل لوقا، باب ۹، آیه ۱۸ به بعد آمده است: ” یک روز عیسی به تنهایی در حضور شاگردانش دعا می کرد از آنان پرسید: ((مردم مرا که می دانند؟)) جواب دادند: ((بعضی ها می گویند تو یحیی تعمید دهنده ای، عده ای می گویند تو الیاس هستی و عده ای هم می گویند که یکی از انبیای پیشین زنده شده است)). عیسی فرمود: ((شما مرا که می دانید؟)) پطرس جواب داد: مسیح خدا. بعد به آنان دستور اکید داد که این موضوع را به هیچ کس نگویند. مطلب دیگر آنکه، حضرت عیسی چه در حضور شورا (مشایخ قوم، سران کاهنان و علمای یهود) و چه در حضور پیلاطس زمانی که از مقام آن حضرت سؤال شد صراحتاً مقام خود را به زبان نیاورده و مقام حقیقی خود را نزد آنان فاش نکرد؛ چنانچه در انجیل لوقا، باب ۲۲، آیه ۶۶ به بعد آمده است: ” و عیسی را به حضور شورا آوردند و گفتند: (( به ما بگو آیا تو مسیح هستی؟)) عیسی جواب داد: (( اگر به شما بگویم، گفته مرا باور نخواهید کرد و اگر سؤال بکنم، جواب نمی دهید. امّا از این به بعد پسر انسان به دست راست خدای قادر خواهد نشست)) همگی گفتند: ((پس پسر خدا هستی؟)) عیسی جواب داد: ((خودتان می گویید که هستم))”. حضرت عیسی حتی در بیانات خویش خطاب به یهودیان صراحتاً از نسخ دیانت یهود صحبت نمی کردند تا افرادی که تحمل درک حقایق جدید را نداشته محتجب نگردند؛ چرا که یهودیان منتظر موعودی بودند که ترویج شریعتشان را بنماید، نه ابطال آن را لذا، آن حضرت تدریجاً امر الهی را آشکار ساخته و رسالت خویش را تکمیل نمودند. از حضرت عیسی در انجیل متی، باب ۵، آیه ۱۷ به بعد آمده است: ” فکر نکنید که من آمده ام تا تورات و نوشته های انبیا را منسوخ نمایم. نیامده ام تا منسوخ کنم، بلکه تا به کمال برسانم. یقین بدانید که تا آسمان و زمین بر جای هستند، هیچ حرف و نقطه ای از تورات از بین نخواهد رفت تا همه آن به انجام برسد. پس هرگاه کسی حتّی کوچکترین احکام شریعت را بشکند و به دیگران چنین تعلیم دهد در پادشاهی آسمان پست ترین فرد محسوب خواهد شد“. بیان این حدیث در کافی کلینی نیز خالی از لطف نیست: “ فقال: نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد (صلی الله علیه و آله) و علیهم قلت:  کیف صاروا اولی العزم؟ قال: لان نوحا بعث بکتاب و شریعه، و کل من جاء بعد نوح أخذ بکتاب نوح و شریعته و منهاجه، حتی جاء ابراهیم (علیه السلام) بالصحف و بعزیمه ترک کتاب نوح لا کفروا به فکل نبی جاء بعد ابراهیم (ع) أخذ بشریه ابراهیم و منهاجه و بالصحف حتی جاء موسی بالتوراه و شریعه و منهاجه، و بعزیمه ترک الصحف و کل نبی جاء بهد موسی(ع) أخذ بالتوراه و شریعه و منهاجه حتی جاء المسیح (ع) بالانجیل، و بعزیمه ترک شریعه موسی و منهاجه فکل نبی جاء بعد المسیح أخذ بشریعته و منهاجه، حتی جاء محمد (ص) فجاء بالقرآن و بشریعته و منهاجه فحلاله حلال الی یوم القیامه و حرامه حرام الی یوم القیامه، فهؤلاء أولو العزم من الرسل (ع)”(ج ۲- الصفحه ۱۷)
حضرت بهاءالله مراحل دعوت حضرت باب را اعلام مقام بابیت علم الهی، قائمیت، رسالت و مظهریّت الهیّه بیان می فرمایند: فاذکروا یا قوم حین الذی جائکم منزل البیان بآیات قدس بدیع و قال انا باب العلم و من یعتقد فی حقّی فوق ذلک فقد افتری علیّ و اکتسب فی نفسه اثما عظیما. ثمّ قال انّی انا القائم الحقّ الّذی انتم بظهوره وعدتم فی صحائف عزّ کریم. ثمّ قال عزّ ذکره بانّی انا نقطه الاوّلیّه و انّها لمحمّد رسول الله کما سمعتم و شهدتم فی الواح الله الملک الحکیم .” مضمون بیان: پس بیاد آورید ای قوم، زمانی را که منزّل بیان آیات تازه ای را از جانب خدا برای شما آورد و گفت من باب علمم و کسی که فوق این مقام برای من قائل شود گناه بزرگی را مرتکب شده؛ سپس فرمود من همان قائمی هستم که شما در کتاب هایتان به ظهورش وعده داده شده اید. پس از آن فرمود من نقطه اولیّه یعنی همان حقیقت محمّدیه هستم که شما در الواح خویش ملاحظه نموده اید.
و اما معنای بابیت نیز به معنای باب امام زمان بودن نیست، چرا که حضرت باب خودش ادعایش در ابتدا که در کتاب قیوم الاسماء‌که اولین کتاب ایشان است قائمیت بود. و همچنین پس از آنکه حضرت باب ادعای نبوتش را نیز مطرح کرد و حتی پس از آن نزد بهائیان نیز، همچنان لقب “باب” برای ایشان موجود بوده و هست و خواهد بود. چرا که منظور از بابیت سید علی محمد، نه باب امام غایب، بلکه باب “من یظهر الله” است. و از همین روی است که اولین مومنین به “من یظهر الله” –حضرت بهالله- همان بابیان بودند، چرا که آثار حضرت باب به منزله ی دری بود از برای ورود به شهر من یظهر الله.

۱۸- در مجلس ولیعهد چه گذشت؟ آیا باب توبه نامه دارد؟

گزارش هشترودی

نزدیک غروب آفتاب بود در حالی که باب از حمام بیرون آمده بود تنها وارد منزل ولیعهد که علماء در آنجا حضور یافته بودند شد و چند علماء قبلاً وارد شده بودند و در صدر مجلس در یمین و یسار ولیعهد نشسته و محل جلوس برای اجلاس باقی نبود ایشان وارد مجلس شده سلام کرد و ایستاد و کسی جواب سلامش را نداد جالی جلوس نشان نداد. لمحه ای سید باب سر پا ایستاد مثل کسی که منتظر جواب و محل جلوس ارائه کردن صاحب بیت یا میزبان است. کسی اعتناء نکرد ولیکن از سیما و  وجنات مجلس علائم و آثار حقد و حسد و کینه و ضغینه و عناد و لجاج هویدا و آشکار بود. پس ایشان در گوشه ای با آن حالت ادب و وقار که همیشه داشت نشست و دو دست را از آستین عبا بیرون آورد با هیکل توحید جالس شد.

علماء مقداری به مذاکرات خصوص پرداختند و از ولیعهد سلامت مزاج قبله ی عالم یعنی پادشاه و از وضع نقرس پای شاه سوال کردند و جواب شنیدند و از خلوص تملق به شاه دعاها کردند و آمین گفتند. آنگاه به باب متوجه شده پرسیدند آقا سید مطلب شما چیست و حقیقت مسئله ی ادعای شما بچه سان است باب در کمال متانت و وقار بدون هیچ گونه تغییر حال گفت ” انی انا القائم الذی کنتم به تنظرون” به محض استماع این کلمه مانند اینکه بغتتاً زلزله حادث شود و محلی را به وحشت و اضطراب اندازد همهمه ی عجیبی در حضار مجلس هویدا گردید یکی گفت استغفرالله ربی اتوب الیه این چه جسارتی بود که کردی؟ دیگری گفت لااله الا الله آن یکی گفت معاذالله چهارمین گفت لاحول و لاقوه ی الا بالله العلی العظیم چرا زمین و آسمان خسف و ساقط نمیشوند.

در این وقت شروع به سوالات علمیه کردند نخست ولیعهد گوی نقره ای که دوائر و خطور افلاک و بروج مطابق هیات بطلمیوس بر آن رسم شده بود و به اصطلاح علمای هیات و نجوم آن را کره گویند دست داشت به جانب او غلطانید و مسئله ای از علوم و هیات سوال نمود باب جواب داد من هیات نخوانده ام و از تحصیل علوم بی بهره ام علماء گفتند پس دلیل بر حقیقت و برهان صدق و ادعای شما چیست؟ باب جواب داد آیات و وحی الهی چنانکه بر جدم خاتم انبیاء و احادیث مخبر از این مطلب است که فرموده یظهر باثار مثل القران بر لسان و قلم من جاری میگردد و حجت باقیه آیات الهی است . گفتند مثلاً چطور؟ باب بلا تامل شروع کرد به تلاوت، قدری که خواند علماء بر او غلط نحوی گرفتند و گفتند این عبارات با قواعد صرف و نحو موافقت ندارد و غلط است. سپس باب گفت من امی هستم و تحصیل علوم نکرده ام این آیات بالفطره بر لسان من جاری میشود همان طور که بر لسان جدم نازل میشد و در قران سیصد مورد است که بر خلاف قواعد در دست شما است ولی وحی الهی و کلام الهی است.

بعد حاجی ملا محمود نظام العلماء گفت آیاتی مناسب حال این مجلس اظهار نمائید در این وقت غروب آفتاب و چراغ و شمعدانی ها را روشن کرده بودند باب شروع کرد به خواندن ایاتی شبیه به آیات سوره ی نور که در قران نازل شده است و نظام العلماء آنها را مینوشت در این بین ولیعهد چای طلبید، چای و قلیان آوردند بعد از صرف چای و قلیان نظام العلماء گفت آنچه خواندید تکرار کنید و بعد مجدداً آنها را نوشت با آنچه که باب در اول گفته بود اختلاف داشت، نظام العلماء ایراد گرفت ه آنچه از اول گفتید با آنچه بعد گفتید مغایرت دارد.
بعد از این مذاکرات حاجی میرزا علی پسر میرزا مسعود وزیر خارجه که آدمی تحصیل کرده و با سواد بود و برای تمییز حق از باطل از او نیز دعوت شده بود که در مجلس حاضر باشد، پرسید قوله چه صیغه ای است باب جوابی نداده و از مجلس برخاست و بیرون رفت.

گزارش شیخ حسن زنوزی

شیخ حسن زنوزی که در روز انعقاد جلسه ی علماء در تبریز حضور داشت و در راهروی اطاقی که علماء، ولیعهد و حضرت باب جالس بوده اند ایستاده بود، آنچه را که گذشته دیده و شنیده و سپس برای ملامحمد نبیل به صورت زیر نقل کرده است.

آن روز در آن مجلس حاضر بودم و در خارج محل نزدیک در ایستاده بودم و هر چه در مجلس میگذشت میشنیدم .ملامحمد در دست چپ ولیعهد نشسته بود، حضرت باب میان ملا محمد و ولیعهد جالس بودند وقتی که حضرت باب خود را قائم موعود معرفی فرمود همه حضار را ترس و خوف احاطه کرد سرها را پائین انداختند . سیمای همه تغییر کرد رنگ همه زرد شد. ملامحمد ممقانی با وقاحت تمام گفت: ای جوان بدبخت شیرازی، عراق را خراب کردی حال آمدی آذربایجان را خراب کنی؟

حضرت باب فرمودند: جناب شیخ من به میل خود اینجا نیامده ام شما ها مرا احضار کرده اید و به این مجلس دعوت نموده اید. ملامحمد برآشفت و گفت ای پست ترین پیروان شیطان ساکت باش. حضرت باب فرمودند یا شیخ آنچه از قبل گفتم باز میگویم. نظام العلماء مصلحت چنان دید که از راه دیگر داخل مذاکره شود و به اصل ادعا ایراد نماد پس به حضرت باب رو کرد و گفت شما مدعی مقام بزرگی هستید باید دلیل قاطعی بر صدق ادعای خود اقامه نمائید. حضرت باب فرمودند اقوی دلیل و برهان مهم بر صحت دعوت حضرت رسول الله آیات الهی بود چنانچه در قران فرموده است: ” او لم یکفهم انا انزلنا علیک الکتاب” خداوند این دلیل محکم و برهان متقن را برای اثبات صحت ادعای خود به من عنایت فرموده است چنانچه در مدت دو روز و دو شب به اندازه ی قران مجید آیات الهی از لسان و قلم من جاری میشود. نظام العلماء گفت خوب است در وصف این مجلس مانند آیات قران، آیاتی بفرمائید تا حضرت ولیعهد و سایر علماء شاهد این برهان باشند. حضرت باب مسئول او را اجابت کرد و فرمودند بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الذی خلق السموات و الارض. ملا محمد ممقانی فریاد برآورد که اعراب کلمه را خطا گفتی تو که از قواعد نحو بی خبری چگونه قائم موعود هستی؟ حضرت باب فرمودند در آیات قران نیز رعایت قواعد نحویه نشده زیرا کلام الهی به مقیاس قواعد خلق سنجیده نمیشود نازل و مذکور است ولی چون کلام الهی است هیچکس جرات اعتراض ندارد و همه  ی مسلمین قبول دارند. بعد از این بیان ثانیاً به نزول آیات شروع فرمودند و همان جمله قبل را به طرز سابق بیان فرمودند. ملا محمد اعتراض را تجدید کرد. یک نفر دیگر از یک گوشه ای به حضرت باب گفت کلمه ی اشترتن چه صیغه ای است؟ حضرت باب در جواب این سوال این آیات قران را تلاوت نمودند: ” سبحان ربک رب العزه عما یصفون وسلام علی المرسلین و الحمد الله رب العالمین. بعد برخاست و از مجلس بیرون تشریف بردند. نظام العلماء از طرز معامله ی ملامحمد و سایرین در آن مجلس با حضرت باب برآشفت و گفت وای بر مردم تبریز این شخص مدعی چه مقامی است و این مردم از او چه سوالاتی میکنند. این گونه سوالها چه ربطی به ادعای این مقام عظیم دارد… ملا محمد برآشفت و با کمال خشم گفت به شما میگویم بر حذر باشید اگر حلو این جوان را نگیرید طولی نمیکنشد که همه ی مردم پیروی او را میکنند.

ملاها با توجه به شایعاتی که از اقبال مردم ارومیه پخش شده بود و اشتهادی که بنا به تقریر و تحریر ملامحمد تقی در تبریز وجود داشت، به این نتیجه رسیدند که چون محمد شاه با قتل حضرت باب موافقت ندارد امکان صدور چنین فتوایی میسر نیست و اگر هم از طرف آخوند ها و ولیعهد عکس العملی نیاید ممکن است جمعی از مردم اقبال به دیانت باب کنند.

ملاها به بهانه اینکه باب بدون توجه به کسی یا کسب اجازه از هیچ یک از حاضرین از جمله ولیعهد، آن جلسه را ترک کردند صلاح به این دیدند که حضرت باب را چوب بزنند. وقتی این دستور به فراش باشی و فراش های دربار ولیعهد ابلاغ شد همه از آن عمل منکر و سرباز زدند. ناچار سید علی اصغر شیخ الاسلام مبادرت به اینکار نمود و در منزل خودش مرتکب آن عمل شنیع شد.

گزارش میرزا مهدی زعیم الدوله

میرزا مهدی در کتابی که به زبان عربی در رد دیانت بهایی تالیف نموده است با اشاره به حضور پدرش  و پدر بزرگش در جلسه ی مباحثه ی علما مینویسد:… نظام العلماء بعد از مباحثات مختلفه اظهار داشت که دعاوی باب همه خالی از حقیقت و باطل می باشد. باب به گفته ی وی اعتراض نموده گفت: ای نظام العلماء این چه حرفی است؟ من همان کسی هستم که هزار سال است منتظر او هستید. نظام العلماء در جواب پرسید تو مهدی منتظر و قائم موعود هستی؟ باب جواب داد بلی، من همان مهدی منتظرم. نظام العلماء مجدداً پرسید آیا تو مهدی نوعی هستی یا مهدی شخصی؟ باب گفت: من شخص مهدی و نفس قائمم. سپس نظام العلماء از اسم و هویت باب سوال نمود. باب گفت: اسمم علیمحمد و مادرم خدیجه و پدرم میرا رضا بزاز و موطنم شیراز است و سنین عمرم در حدود سی و پنج سال است. نظام العلماء گفت: ما منتظر آن مهدی هستیم که اسمش محمد و پدرش حسن و مادرش  نرجس و مستقط الراسش سامره است. هویت تو با او چگونه انطباق حاصل میکند؟ باب گفت : بر حسب همین مطالبی که اظهار کردی حجت بر تو تمام شد و صدق ادعای من محقق گردید.

ناصرالدّین شاه به خط خود برای علاءالدّوله نوشته آمده که «از قرار ظاهر مخترع این مذهب سیّد علی محمد شیرازی است که در تبریز او را به حضور ما آوردند و مجلسی از علماء در حضور او که ما خود نیز حاضر بودیم منعقد شد و بالاخره معلوم شد که به جز جنون و سفاهت چیزی معلومنمیشود آن بود که چوب زیادی به او زده محبوس شد و بعد مقتول شد» (افنان،ابوالقاسم،کتاب عهد اعلی ص۳۵۷ اصل سند بخط ناصرالدین شاه در این کتاب گراور شده است واولین بار انراجناب دکتر محمد افنان در جزوه معارف بهائی جلد دهم منتشر کرد)
پاسخ به مسئله ی توبه نامه ی باب

ادوارد برون تاریخ نگار انگلیسی اولین بار آن توبه نامه ای که گویا در حال حاضر در کتابخانه ی مجلس شورای ملی (بهارستان) است به چاپ رسانیده است.

۱- چیزی که مورد تردید همگان حتی احمد کسروی که از دشمنان آئین بهایی است، این سوال را طرح کرده است که چرا پایان این به اصطلاح توبه نامه مهر و امضا یا انگشت نخورده است. این سوال، از جمله سوالاتی است که همه ی دشمنان این آئین در خصوصش سکوت کرده اند.
۲- دلیل دیگر عدم واقعیت توبه نامه، از یکی دیگر از مخالفین باب است.از دیگر مخالفان باب حاجی محمد کریم خان کرمانی صاحب (ارشاد العوام) است. حاجی در ایام عمر خود چند ردیه بر دیانت بابی نوشت و همه به چاپ رسیده و در آن ردیه ها هر چه توانسته بر دین بابی تهمت زده و افترا گفته و بالاخره در ارشاد العوام از شنیدن قتل سید باب اظهار سرور و نشان کرده و نوشته است که باب توبه از گفته های خود نکرد و او را کشتند.  او در صفحه ی ۱۰۷ ارشاد العوام چاپ بمبئی مینویسد: “‌بشارتی به جهت مومنان در این ایام بهجت انجام رسید. به طور قطع و یقین و نوشتجات متواتره از تبریز و طهران و سایر بلاد رسید که آن خبیث را به تبریز برده بعد از امر به توبه ی از کفر خود و قبول نکردن او، او را با یکی از اتباعش که برغی خود باقی مانده در بیست و هفتم ماه شعبان امسال که سنه ی هزار و دویست و شصت و شش هجری است در میدان سرباز خانه برده به دیوار بستند و فوجی از سربازان امر کرده او را نشانه ی گلوله ساختند…” همچنین در صفحه ۲۰۸ کتاب (شیخیگری و و بابیگری) و کتاب (مفتاح باب الابواب) صفحه ۱۵۷ که هر دو از مخالفین سید باب بودند در هر دو کتاب نوشته اند: “ملا محمد ممقانی به سید باب گفت: (به حکم شرع انور قتل تو واجب است ولی چون من توبه مرتد فطری را مقبول میدانم اگر از این عقاید اظهار توبه نمائی من تو را از این مهلکه خلاص میدهم) گفت: (حاشا حرف همان است که گفتم و جای توبه نیست) پس مشارالیه را با اتباعش از مجلس برداشتند و به میدان سرباز خانه حکومت برای شهادت بردند و اگر توبه کرده بود او را شهید نمیکردند.)
۳- عده ای معتقدند اگر باب قصد توبه داشت الواح قهریه و تند خطاب به وزیر محمد شاه صادر نمیکرد. به طور مثال باب خطاب گوید “فاعلم یا ایها الکافر بالله و المشرک بایاته و المعرض عن جنابه و المستکبر عن بابه ان الله عز و به حاجی میرزا آغاسی جل لایعزب عن علمه شیء و لایعجز فی قدرته شیء و انا ماامهلک فی مقامک و لااغفل عن حکمت فی اعمالک…” کسی که میخواهد توبه کند از در اعتذار در می آید نه ظهور صفت قهار در امر رب مختار.
۴- یکی دیگر از موارد قابل ذکر آن که بعد از مجلس ولیعهد برای وادار کردن باب به توبه و انابه، حکم به تعزیر و چوب زدن او نمودند. فراش ها به احترام سیادت باب امتناع کردند اما میرزا علی اصغر شیخ الاسلام که خود را خود خلیفه ی رسول خدا و نایب امام میدانست برای این که شاید باب توبه کند و از عقاید خود برگردد ایشان را به دست خود ضرب و تعزیر و اذیت فراوان نمود و ملاحظه کرد که این بلایا در مقابل آن روح عظیم و استقامت فخیم اثر و ثمری نبخشید تا بالاخره فتوای قتل داد.
۵- دلیل دیگر اینکه اگر کسی داعیه ای داشته باشد و سپس دست از داعیه ی خود بردارد،‌باید که تمام پیروانش از راه رفته برگردند و توبه و انابه سرور و مولای خود را بپذیرند؛ در حالی که بعد از کشته شدن باب انقلاب و نهضت او شدت پیدا کرد و بهائیان، اعمال بهائی ستیزان از قبیل تخریب  قبرستان ها و اعدام ها و ممنوعیت های تحصیلی بهائیان در ایران و … دلیل این ادعا می دانند و آن را مصداق ضرب المثل ” کس نزند بر درخت بی بر سنگ” می دانند.
۶- اگر مدعی مهدویت و قائمیت اعلام توبه کرده بطلان ادعای خود را بیان کند دیگر نباید اثری از او باقی بماند و کلامش را نفوذی باشد پس چگونه گروه پیروان باب و مومنین به او، محدود به ایران نماند و سراسر جهان را در بر گرفت و اینک بیش از هفت میلیون نفر در سراسر جهان به حقانیت او و مقام بشارت دهنده بودنش برای بهالله ایمان دارند.

۱۹- پاسخ به مسئله ی خبط دماغ سید باب

به راستی که به سید باب نیز همان تهمت هایی زده شد که در زمانهای گذشته به دیگر پیامبران جهلای ارض روا داشتند. چنانکه نمونه های بارزی از آن در قران مبارک موجود است که در ذیل چندی از این آیات آورده میشود.
سوره ی الشعراء آیه ی بیست و هفت: قَالَ إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ. یعنی: {فرعون} گفت واقعاً این پیامبری که به سوی شما فرستاده شده سخت دیوانه است.
سوره ی الصافات آیه ی سی و شش: وَیَقُولُونَ أَئِنَّا لَتَارِکُوا آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَّجْنُونٍ. یعنی: و میگفتند آیا ما برای شاعری دیوانه دست از خدایانمان برداریم.
سوره ی الحجر آیه ی ششم: وَقَالُواْ یَا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ یعنی: و گفتند ای کسی که قران بر او نازل شده است به یقین تو دیوانه ای.
و یا در سوره ی الدخان آیه ی چهارده میفرماید: ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَقَالُوا مُعَلَّمٌ مَّجْنُونٌ. یعنی: پس از او روی برتافتند و گفتند تعلیم یافته های دیوانه است.  
و خود قران مبارک به همه ی این سخنان پاسخ میدهد و در سوره ی القلم  آیه ی دو و سه میفرماید: مَا أَنتَ بِنِعْمَهِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ. وَإِنَّ لَکَ لَأَجْرًا غَیْرَ مَمْنُونٍ.  یعنی: تو به لطف پروردگارت دیوانه نیستی و بی گمان تو را پاداشی بی منت خواهد بود.

در این خصوص همچنین ملاقات حضرت باب با دکتر ویلیام کورمیک انگلیسی پزشک متخصص ناصرالدین میرزا هست که اهمیت دارد. ایشان چندین بار به حضور حضرت باب رسیدند که اولین آن بعد از مجلس ولیعهد بود. خود دکتر کورمیک در خاطرات خود در مورد این دیدارها چنین مینویسد: ” دربارهء تفصیلات مربوط به ملاقات من با بنیانگذار جماعت بابیه سوال کرده بودند. حادثهء مهمی در این ملاقات رخ نداد زیرا باب میدانست که من و دو پزشک ایرانی برای احراز صحت عقلانی یا جنون او به ملاقاتش رفته ایم و گزارش ما روشن میکند که باید او را اعدام نمود یا خیر. با علم بدین نکته تمایل نداشت که به پرسشهای ما پاسخ دهد. در پاسخ این پرسشها تنها نجیبانه بما نظر میکرد و به گمانم اورادی را با لحن ملیح آهسته زمزمه مینمود. علاوه بر دو تن از مأموران دولتی دو نفر سید نیز از یاران نزدیک او حضور داشتند که هر دوی آنها بعدها مقتول گردیدند. تنها یک بار باب پاسخ مرا داد و آن هنگامی بود که به وی گفتم من پیرو اسلام نیستم و مایلم که در خصوص دیانت او اطلاعاتی سب نمایم و شاید هم آن را بپذیرم. به من نگاه دقیقی نمود و گفت که تردیدی نیست که همهء اروپائیان آئین او را خواهند پذیرفت. محتوای گزارش ما به شاه چنان بود که حیات او را نجات دهد. باب چندی بعد به دستور میرزا تقی خان امیر نظام مقتول گردید. پس از صدور گزارش ما تنها باب را فلک نمودند. در حین چوبکاری چوب مامور که بقصد زدن بر پاهای او فرود می آورده عمداً یا سهواً به صورت باب اصابت کرده و جراحت بزرگی ایجاد نموده و جای آن متورم گشته بود. در پاسخ به این پرسش که آیا مایلست یک جراح ایرانی برای مداوای صورت او حاضر شود اظهار تمایل کرده بود که مرا برای مداوا نزد او بفرستند. لذا چند روزی به مداوای او پرداختم. اما در ملاقات های بعدی نیز هرگز فرصتی نیافتم که با وی گفتگوی کوتاه محرمانه ای داشته باشم. زیرا او زندانی بود و همیشه چند مامور دولتی مراقبت داشتند. باب از توجه و عطوفت من بسیار سپاسگزار بود. او مردی آرام با چهره ای خوشایند بود. قدش بلند نبود و در میان ایرانیان توان گفت که سیمایش سپید بود. صدای ملایم آهنگینی داشت که بسیار در من اثر مینمود. چون سید بود لباس سیادت به تن داشت. دو نفر یاران همراه وی نیز همین لباس به تن داشتند. در حقیقت نگاه و رفتارش هر کسی را مجذوب او مینمود. در خصوص تعالیمش از خود او چیزی نشنیدم ولی این عقیده وجود داشت که آئین باب به آئین مسیحی مانند است. برخی از نجاران ارمنی که برای تعمیرات لازمه به محبس باب فرستاده شده بودند حکایت مینمودند که او را مشغول قرائت کتاب مقدس دیده اند. باب نه تنها آن را پنهان نکرده بلکه بدانان گفته است که بخواندن کتاب مقدس اشتغال دارد. یقین قاطع دارم تعصبی که مسلمین نسبت به مسیحیان نشان میدهند در آئین باب نیست. تضییقات که برای زنان ایجاد میکنند نیز در آئین باب وجود ندارد.”

Comments are closed.