جاودانگیِ غش غش خنده

 

 

بهار مسروری

برای بهادر

همین که پیر و جوان همه به اتفاق، اولین چیزی که از بهادر یادمان می آید، طنینِ شادِ غش غشِ خنده هایش است، یعنی او کارش خیلی درست بوده! مرگ، بشارت است، نوید است و رهایی از قفس تن. همه این ها را می دانیم؛ ولی بالاخره تا وقتی در قفس این دنیاییم، دلتنگی هم قسمت ناگریزمونه.

از همان روزهای اول بستری شدنش، گروهی از دوستان قدیمی تشکیل شد و هر کداممان از یک سر دنیا شروع کردیم به مرور خاطره های خوبی که با بهادر داریم… چندین بار جلسه دعا در “زوم”  داشتیم. “زومی” که الحق و الانصاف در این مدت کووید ۱۹ – کرونا چه قدر به سلامت روح و روان و حتی حفظ و ادامه ی کارهای همه مون کمک کرده است.

بهادر شوخ ترین آدمی است که هر کدام از ما می شناسیم و بسیار باجنبه. شاید همین خاصیت، به ما اجازه داد که در روزهای سختی که او داشت با این بیماری دست و پنجه نرم می کرد، نه تنها با خاطرات خوشش بخندیم؛ بلکه نقشه ی برنامه های مفرح  آینده را بچینیم که حالا که او با مریض شدنش ما را دق داده، ما هم تلافیش را سرش دربیاوریم! یکی می خواست با بیل برود دیدنش، دیگری با گلوله ی گرم، یکی  پیشنهاد قل دادنش از بالای کوه در یک سانحه ی اسکی را می داد و آن دیگری می گفت دور هم جمع بشویم توی زوم ولی اجازه ندهیم میکروفونش را  در زوم باز کند و حرف بزند! هرچه بود هیچکدام فکرش را نمی کردیم ممکن است به این زودی از پیش ما برود.

از دیروز که رفته، در همان گروهمان شروع کردیم به نوشتن لیستی از صفات خوبش که هنوز تمام نشده و ادامه دارد…

مهربان، بی ریا، خلاق، دست و دلباز، دارای گوش شنوا، شاد و شادی بخش، مشوق پیشرفت، قدرشناس لحظات زندگی، آشپزی خوب، پشتیبان، بی ادعا، صریح و صمیمی، با گذشت، بی توقع، خوشرو، بامعرفت، منحصر به فرد، بشاش و خنده رو، بسیار مهربان با کودکان، همیشه در دسترس، مثبت اندیش، رفیق شفیق، خوش قلب، دارای دانش زیاد چه تخصصی و چه عمومی و….

یک عادت خوبی داشت که نتوانستم در چند کلمه به این لیست اضافه اش کنم ؛ همیشه در جمع های دوستان حواسش به کسی بود که کمترین توجه به او می شد، به نوعی حامی افرادی که دیده نمی شوند و بقیه به ایشان محل نمی گذارند. شاید برای همین است که خیلی ها از او بعنوان تنها دوستشان یاد می کنند.

یک عادت خیلی خوب دیگر هم بخش جدانشدنی اوست و آن این که به جای این که  مثلا بگوید: “چطوری؟ خوبی؟” اسمت را می گفت: “چطوری بهار؟ خوبی بهار؟” همه ما احساس می کردیم چه قدر خوب ما را می بیند، گویی به طور کامل به ما توجه دارد. نه مثل خیلی هایمان یه احوالپرسی “چطوری. خوبی.” از سر تکلیف و وظیفه که حتی منتظر جوابش هم نباشد، آن لحظات توجهش کامل به تو بود و حال شخص خودت را می پرسید.

نزدیک یک ماه بستری بود، بعد از سومین تزریق پلاسما اکسیژنش بالاخره درست شد و درست وقتی همه فکر می کردیم دارد می آید تا دو هفته آینده تولدش را در زوم دور هم جمع شویم، روحش پرواز کرد!

آن قدر همیشه حواسش به همه بود که حالا هم نخواست دوستانش در گرما و ترافیک، برای خاکسپاریش بروند. قرار است بنشینیم در خانه هایمان و خاکسپاری اش را از طریق اینترنت ببینیم و به همین راحتی با او خداحافظی کنیم.

Comments are closed.