مقام بابیت حضرت باب

 

ایمان مطلق آرانی

یکی از صفات و شاید معروفترین و دقیقترین صفتی که حضرت اعلی، سید علی محمد شیرازی، برای خود بیان داشته است صفت “باب” یا (The Gate) است. اما این صفت ما را به چه چیزی ارجاع میدهد؟ به بیان دیگر مراد از اینکه حضرت اعلی خود را باب معرفی کرده اند چیست؟ اساساً باب چیست؟

با نگاهی به فرهنگ لغت معلوم میشود که باب به معنای “دروازه” یا “در” است. اما دروازه و همینطور در که ما میتوانیم هر دو را به یک معنا بگیریم، همیشه به سوی چیزی است، یعنی هیچ دروازه ای را نمیتوانیم متجسم شویم که برای ما گشایشی را به سوی چیزی ایجاد نکند، آنسوی دروازه چیست؟ در گذشته برای ورود به شهری باید از دروازه آن وارد میشدیم، امروز نیز مادامی که قصد ورود به خانه ای را داریم طریق صحیحش این است که از در وارد شویم، ورود به اتاقها هم هر یک نیازمند آن است که دری را بگشائیم، حتی برای وارد شدن به کشوری از طریق قانونی، تنها دروازه های معدودی مشخص شده است که صرفاً از آنها میتوانیم وارد کشور دیگری شویم. بنابراین از پس در ما وارد به جای دیگری میشویم. چنانچه در حدیث از حضرت رسول اکرم منقول است که “انا مدینه العلم و علی بابها فمن أراد المدینه فلیأت البابیعنی: (من شهر علم هستم وعلی علیه السلام درب آن کسی که بخواهد وارد شهر گردد از درب آن وارد گردد.) بنا به حدیث ذکر شده معلوم میشود که ما از پس در و به واسطه آن چیزی یا کسی را نیز میشناسیم، یعنی نه تنها در به معنای راه ورود است بلکه راه شناسایی نیز هست.

حال دوباره میپرسیم که حضرت اعلی روحی له الفدا، باب چه چیز یا چه کسی است؟ حضرت باب خود به این سوال در آثار خود پاسخ داده اند، بنابراین هر کجا حضرت اعلی به خود لقب باب داده اند را میتوانیم تفکیک کنیم و به شکل جداگانه آنرا مورد بررسی قرار دهیم.

در سوره پنجاه و ششم از کتاب قیوم الاسماء میفرمایند: ” ایها الملاء انا باب امامکم المنتظر…” (ای جماعت من امامی هستم که منتظر آن هستید) و در همانجا سوره بیست و نهم از عبارت “باب بقیه الله” بقیه الله در لغت یعنی آنچه که خدا برای انسان نگه میدارد معنا شده است و در زیارت جامعه کبیره چنین آمده است: “السَّلامُ عَلَى الْأَئِمَّهِ الدُّعَاهِ وَ الْقَادَهِ الْهُدَاهِ وَ السَّادَهِ الْوُلاهِ وَ الذَّادَهِ الْحُمَاهِ وَ أَهْلِ الذِّکْرِ وَ أُولِی الْأَمْرِ وَ بَقِیَّهِ اللَّهِ وَ خِیَرَتِهِ وَ حِزْبِهِ وَ عَیْبَهِ عِلْمِهِ وَ حُجَّتِهِ وَ صِرَاطِهِ وَ نُورِهِ [وَ بُرْهَانِهِ‏] وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ” یعنی: (سلام بر پیشوایان‏ دعوت کننده و پیشروان هدایت کننده و سروران سرپرست و مدافعان حمایت کننده و اهل ذکر و صاحبان فرمان‏ و باقیمانده خدا و برگزیدگان او و گروه و صندوق دانش حق، و حجّت و راه و نور و برهان خدا و رحمت و برکات خدا بر آنان باد) که مراد از بقیه الله را ائمه اطهار دانسته اند و البته به معنای خاص مراد از بقیه الله کسی نیست جز امام منتظر شیعیان. یعنی دو آیه ای که آورده شد با هم متناظر هستند. و در نهایت باید گفت که حضرت باب طبق این دو آیه که البته میتوان نظیرهای دیگر هم آورد خود را باب حضرت بقیه الله و امام منتظر معرفی کرده اند.

ایضاً در سوره پنجم از لقب ” باب الاعظم” و در سوره چهل و دوم خود را “باب العظیم” و در سوره چهل و یکم “باب الاعلی” و در سوره هفتاد و هفتم ” الباب الاعلی الله العلی” و در سوره های هفدهم، چهل و یکم، پنجاه و چهارم و پنجاه و هشتم “باب الاکبر” و در سوره بیست و چهارم “خاتم الابواب” خود را معرفی کرده اند. از آنجا که این القاب را باید به نسبت لقبهای دیگران نیز فهمید؛ چنانچه فرضاً در سوره های بیست و چهارم، چهلم، هفتاد یکم و صد و نهم، نورین نیرین یعنی شیخ احمد احسائی و سید کاظم رشتی را “بابین”  میخوانند، بنابراین خاتم الابواب هستم چراکه پس از ایشان هیچ باب دیگری نخواهد بود، و باب العظیم و اعظم هستند چرا که به نسبت دیگر ابواب، حضرت باب دارای قلم وحی بودند؛ چنانچه در سوره پنجاه و پنجم میفرمایند: ” و انا نحن قد انزلنا علی قلبک الروح و جبرئیل باذن الله مصدقاً لماً یبین یدیه رحمه و بشری بعبادی المومنین” (همانا به اذن خداوند بر قلب تو روح و جبریل را نازل کردیم در زمانیکه در پیشگاه رحمت او بودیم و به بندگان بشارت دادیم.) و در سوره شصت و چهارم میفرمایند: ” و انا نحن قد اوحینا الیک بما اوحی الله علی النبیین” (همانا ما بر تو وحی کردیم آنچه را که خداوند بر انبیا وحی کرده بود.) و همچنین در سوره شصت و یکم میفرمایند: ” و انا قد اوحینا الیک کما اوحینا الی محمد و من قبله الرسل بالبینات … و انا نحن بالحق نشهد علیک بما قد انزل الله من الآیات الیک…” (و ما برتو وحی کردیم آنچه را که بر محمد و رسولان قبل از او با آیات بینات وحی کرده بودیم و همانا من شاهد شما هستم به آنچه که خداوند از آیات بر شما نازل کرد.)

اما آیا این قسمت که خود را باب الاعظم میخوانند و خود را دارای قلم وحی میدانند، با آنکه خود را “باب بقیه الله” و یا “باب امام منتظر” و یا اینکه حتی میفرمایند ” انی اتبع ما یوحی الی امامی” در تضاد و تناقض با یکدیگر نمیافتد؟ در پاسخ باید گفت که آیا جز این است که بهترین راه شناسایی کسی از طریق خود اوست؟ و یا به عبارت دیگر بهتر است بگوئیم که دقیقتری راه شناسایی یک نفر این است که از خود او بپرسیم که تو کیستی. یعنی خود شخص میتواند دری شود برای شناسایی خودش، دروازه ای شود برای ورود به خود، من خودم را به شما معرفی میکنم، من میتوانم از خودم به عنوان سوم شخص یاد کنم که ایمان – یعنی من- دانشجو است. من از ایمان مطالبی آموخته ام (یعنی خودآموزی کرده ام) حتی میتوانم مادامی که کسی از من بپرسد که میدانی ایمان کیست؟ بگویم بله میدانم ایمان کیست و یا وقتی میپرسد میدانی ایمان کجاست؟ بگویم ایمان اینجاست، یا ایمان با من است. در واقع در اینجا هیچ چیز نیست جز اینکه من از خودم انتزاع کرده ام و از بیرون به خودم نگریسته ام و بی آنکه سخن خلاف واقعی بگویم بنا به مصلحتی و یا حتی سبک بیانی چنین پاسخ داده ام. بنابراین در دقیقترین شکل ممکن میتوان گفت که عظیم ترین و اعظم ترین باب به شخص خود فرد است، و به همین دلیل هم حضرت باب خود را به صفت باب الاعظم یا باب العظیم ملقب فرموده اند و بنابراین وقتی که میفرمایند آنا باب البقیه الله، یعنی من دروازه شناسایی خودم هستم، و وقتی میفرمایند اَنا باب الامام المنتظر، یعنی من دروازه همان امامی هستم که شما منتظر آن هستید و البته آن امام منم. اما شاید این پرسش در میان آید که چرا حضرت باب اینگونه خود را معرفی فرموده اند؟ مجدد از آنجا که ایشان خودشان باب العظیم هستند و نزدیکترین و دقیقترین راه برای شناختن، خودشان هستند از همان کتاب احسن القصص پاسخ را میگیریم چنانچه در سوره بیست و ششم فرموده اند: “ذلک مما قد اوحی الله الیک فی سبیل الحکمه فانتظر علی الحق الاکبر امرنا و انصر ذکرنا الاکبر” ( آنچه خداوند به تو وحی کرده بر سبیل حکمت بوده است. منتظر امر ما باشید و این ذکر اکبر (یکی دیگر از القاب حضرت باب) را یاری کنید. همچنین در سوره بیست و هفتم میفرمایند: “یا قره العلین لاتجعل یدک مبسوطه علی الامر لان الناس فی سکران من السر” ( ای قره العین (یکی دیگر از القاب حضرت باب) دستت را زیاد باز مگذار و همه چیز را افشاء مکن زیرا مردم در مورد رازها در مستی خواند افتاد. و در سوره سی میفرمایند: “ یا قره العین، لا تجعل یدک مغلوله علی السر فی نفسک و لا تبسطها کل البسط فی امرک فیقعد الناس حول الباب بالحق العلی ممحوا علی السر محشورا.” (ای قره العین، دست هایت را به صورت کامل بسته نگه مدار و به طور کامل نیز باز مکن؛ چون مردم بالقاء این حقائق که از عالم سر وارد میشود محو خواهند شد.) و یا در سوره یازدهم میفرمایند: ” و ان الله قد کتم سر عبده فی قطب النار من هذا الکتاب لما قد قدرالله فی علم الغیب من سره المستمسر علی السطر حول الستر مسطورا فسوف ینفعکم الرحمن فی کتمان امرنا علی الحق بالحق اجرا عظیما” (خداوند راز بنده اش را در این کتاب مکتوم نمود؛ چون مقدر نموده بود که این راز در علم او مستور باشد به زودی خواهید فهمید که این کتمان امر چه سودی به شما خواهد داد.) امثال چنین آیاتی در تفسیر احسن القصص بسیار است که حکایت از سری است که حضرت باب نه آن را مکتوم داشته و نه کاملاً به ظهور رسانده است بلکه صرفاً بخشی از آن را معلوم کرده است که طریقه بیانش را پیشتر بیان داشتیم و علت آن هم چیزی جز عدم بلوغ و ناآگاهی مردم بوده است چنانچه حضرت بهالله میفرمایند: “همین ادعای بابیت حضرت اعلی روح ماسواء فداء مدل و مظهر شوون ناس بوده و هست…. چه کل در وادی ظنون و اوهام واقف و قادر بر ادراک اشراق آفتاب یقین نه الا من شاءالله… اگر خلق مستعد بودند جز ذکر آفتاب حقیقی و سماء معنوی از لسان و قلم آن حضرت جاری نمیشد چنانچه از بعضی آیات مبارکه مستفاد میشود. بلی طفل رضیع را لحم مضر است…”  (اسرارالاثار، جلد دوم صفحات ۱۲ و ۱۳) و همینطور حضرت باب در کتاب دلائل سبعه میفرمایند:” نظر کن در فضل حضرت منتظر که چقدر رحمت خود را در حق مسلمین واسع فرموده تا اینکه آنها را نجات دهد. مقامی که اول خلق است و مظهر اننی انا الله چگونه خود را باسم بابیت قائم آل محمد ظاهر فرموده و به احکام قران در کتاب اول حکم فرمود تا آنکه مردم مضطرب نشوند از کتاب جدید و امر جدید و مشاهده کنند که این مشابه است با خود ایشان لعل محتجب نشوند و از آنچه از برای آن خلق شده اند غافل نمانند.” ممکن است با وجود همه ی آنچه ذکر شد باز پرسیده شود که چرا ایشان برای خود از لفظ خاصه “بقیه الله” استفاده کرده اند، که پاسخ آن نیز با توجه به آنچه گذشت آسان است چرا که اولاً معلوم افتاد که بقیه الله لقب تمام ائمه اطهار است و نه صرفاً امام ثانی عشر، در ثانی اگر حتی به معنای ایشان هم بگیریم از آنجا که در مقام روح قدسی وحدت در کثرات حاکم است بنابراین هیچ ایرادی ندارد که هر یک را با نام دیگری به کار ببریم، حتی اگر قائل به وجود محمد ابن الحسن در عالم ماده و خاک نبوده باشیم که نیستیم؛چرا که مقام، مقام روح است و فارغ از قوه جسمانی و حتی قوه شاخصه و نفس ناطقه است. چنانچه حضرت باب در سوره سی ام از همان قیوم الاسماء میفرمایند: ” و من یومن بالله و کتبه و رسله و آیاته و لایفرق بین احد من آیاته فقد امن من فزع الاکبر و دخل الجنه بالحق … و ما جعل الله امرنا الا واحده…”(و کسی‌ که به خدا و کتاب خدا و رسول خدا و آیات او ایمان بیاورد و فرقی بین آیات او قائل نشود، از فزع اکبر در امان است و در بهشت حق وارد میشود و خداوند امری به غیر از واحد قرار نداد.) و حضرت بهالله در بیانی دقیق در خصوص همین مقام دارند که مضمون فارسی آن چنین است: همه مظاهر الهی و پیامبران مانند هیکل و نفس واحد و روح واحد هستند به طوریکه اوّل ایشان آخر ایشان و آخر ایشان اوّل ایشان است. همه آنها بر امر خدا قیام نموده و شرایع خدا را شرع کرده اند و مظاهر نفس خدا و معادن قدرت و مخازن وحی الهی و مشارق نور خدا هستند. به وسیلهایشان آیات تجرید و تفرید در جوهر موجودات و عناصر تمجید در ذات احدیّت و مواقع تحمید در حقیقت صمدانی ظاهر شده است.خلقت با آنها آغاز میشود و همه مذکورات به ایشان برمیگردد. ایشان در حقیقت که انوار و اسرار واحده هستند. در این مقام اگر یکی از ایشان به اسم قبلی و یا بالعکس اطلاق شود هم حقیقت است چون این حکم واحد بودن از مصدر الوهیّت و منبع ربوبیّت نازل شده، اگر آن را خدا بخوانید یارحمان بخوانید و یا به هر اسم دیگری، آن اسم از اسمای حسنی است زیرا آنها مظاهر اسما و صفات خدا و مواقع قدرت و سلطنت او هستند. خداوند در ذات خود از هر اسم و صفتی منزه و مبرّا است ولی آثار قدرت و صفات الهی را در ارواح و انفس و هیاکل مظاهر مقدّسه میبینی و به قلب مطمئن میشوی. پس در این مقام در هر دوری کلام خود را بر تو تجدید میکند تا تو را در عرفان یاری کند. پس بدان که خدا به ذات و کینونت خود ظاهر نمیشود و همیشه در قدم ذات خود و در ازلیّتکینونت خود بوده و خواهد بود و زمانیکه بخواهد جمال و جلال خود را در جبروت اسماء و ملکوت صفات اظهار کند و ظاهر سازد انبیا را از عرصه غیب به عالم شهود ظاهر میکندتا اسم ظاهر را از اسم باطن ممتاز کند و اسم اوّل را از اسم آخر ظاهر نماید تا بیانش را کامل نماید که همانا او اوّل و آخر و ظاهر و باطن است و بر هر چیزی احاطه دارد و مظاهر الهی را مظهر این اوصاف و نعوت خود قرار داده تا همه این اسما و صفات را به اثبات برساند و همه اسما را در اسمای ایشان و همه صفات را در صفات ایشان تجدید کرد و در این مقام اگر مظاهر ظهور را به این اسما بخوانی حقیقت محض است و اگر این را بدانی همان مقصود از اینبیان است که به آن قلبت را مطمئن کنی تا ایمان بیاوری و به ایشانمتاّصل شوی. همینطور در مورد محمّد بن حسن هم شک نکن ولکن در مورد اینکه میگویند که آن در جابلقا است و در مورد این شهر چیزهای عجیبو غریبی گقته میشود که البته اگر بخواهی این شهر را به همان صورت ظاهر تاویل کنی البته نمیتوانی و البته که چنین شهری را در ظاهر نمییابی و حتی اگر در اقطار عالم جستجو کنی چنین شهری یافتنمیشود. همانا تو اگر مرا به این شهر دلالت کنی من تو را به این نفس قدسیه دلالت میکنم و اگر تو آن را درک نکنی ناچار آن را با این احادیثو اخبار مرویِه تاویل میکنی و در این صورت باید این نفس قدسیه را هم تفسیر نمایی. وقتی این تاویل را بدانید دیگر به تبدیل آن نیازیندارید. البته در مورد ایشان، اسمشان محمّد و جدّ ایشان حسن است از جابلقای قدرت و جابلسای رحمت الهی ظهور کرده است. البته جابلقا همان خزائن بقا در جبروت الهی و شهرهای غیب در لاهوت اعلی است. و شهادت میدهد که حضرت محمّد بن حسن در جابلقا بوده و از آن جا ظاهر شده و خداوند او را از آنجا بر مقام سلطنت خود ظاهر کرده است. در باره معنایجابلقا به این مقدار اختصار میکنیم ولی همه معانی در اسرار الواح موجود است تا اینکه شما از موقنان باشید. ولکن هر کسی که در ستّین(سال۶۰) ظهور کند در حق او هیچ تبدیل و تاویلی لازم نیست همانا او از پسران ائمه دین است و به حق تصدیق میکند که او پسر حسن است و این در نزد تو معلوم مشهود است که البته او خالق اسم و به وجود آورنده نفس است اگر شما به حق ناظر باشید. در اینجا اراده کردیم که ذکر گذشته را کنار گذاشته و آنچه را که بر نقطه عرفان گذشته را ذکر کنیم. بدان و آگاه باش که خداوند او را بر امرش قائم نمود و بر نفس اش ظاهر کرد.۱

اما در همان کتاب قیوم الاسماء حضرت باب اشاره به وجه دیگر بابیت خود میکنند چنانچه در سورهء سوم میخوانیم که فرموده اند: ” ان الذین یکفرون بباب الله الرفیع انا قد اعتدنا لهم یحکم الله الحق عذاباً الیماً”.( کسانیکه که به باب‌الله کفر ورزیدند و ظلم و تعدی کردند خداوند در باره ایشان به عذابی بزرگ حکم کرد.) و در سوره سیزدهم میفرمایند: ” لعل الناس یعلمون ان باب الله هو الحق و هوالله کان بالمومنین شهیداً” (شاید مردمان به (بزرگی) باب الله آگاه شوند که همانا او حق است و خداوند شاهد مومنان است.) و در سوره بیست و چهارم میفرمایند: ” انی باب الله بالحق قد اسقیکم باذن الله الحق من العین الطهور ماء الظهور علی جهه الطور” (همانا من باب خداوند هستم و به اذن خداوند از چشمه پاک این ظهور از طرف طور شما را سیراب نمودم.) و در سورهء سی ام میفرمایند: ” و من عصی الله و باه فقد ضل ضلالاً بعیداً” (و کسی که از خدا نافرمانی کرد و او را گم کرد از گمراه ترین گمراهان است.) و در سوره پنجاهم میفرمایند: جزاء کسی که مرا باب الله نداند دوزخ است: رب زدنی فیک علماً علی علم بدیعاً و من یقل انی انا الباب من دونک فذلک نجزیه جهنم…” بنابراین در اینجا معلوم میشود که حضرت اعلی دری هستند برای شناخت خداوند که اشاره دارد به اینکه دارای مقام عصمت کبری و قلم وحی هستند که پیشتر نمونه هایی از اینکه بیان میدارند که به ایشان وحی میشود را عرض کردیم و در عین حال چنانچه از بیان حضرت بهالله که پیشتر ذکرش رفت معلوم میشود بر ما معلوم میگردد که از آنجا که تمامی اسماء و صفات الهی به انسان کامل یا مظاهر ظهور الهیه و یا پیامبران و مرسلین راجع است چرا که “اسماء و صفات ذات الهیه عین ذات است و ذات منزه از ادراکات. و اگر عین ذات نبود ّ تعدد قدماء لازم آید و مابه الامتیاز بین ذات و صفات نیز ّ متحقق و قدیم لازم آید. لهذا تسلسل قدماء نامتناهى گردد و این واضح البطلان است”۲ بنابراین به یک اعتبار از آنجا که حضرت حق تعالی “متعالی از وصف هر واصفی و ادراک هر مدرکی۳ است، حضر ت باب ضمن اینکه حتی در اینجا نیز ما متوجه میشویم که ایشان باز انگشت اشاره یشان به سمت خودشان است و خود، خود را معرفی میکنند، ناظر به آن ذات غیب منیع لایدرک نیز هستند، یعنی تنها دروازه ای که میتوان خداوند را در احدیت خودش شناخت و واحدیت مظاهر ظهور الهی را درک کرد “لانفرق بین احد من رسوله” و دقیقاً در همینجاست که به یک نحو دیگر هم حضرت باب، باببیت خودشان را معرفی میکنند چنانچه در سوره هشتاد و چهار از واژه “باب الباء” استفاده میکنند که در واقع همخوانی موضوعی با کل کتاب قیوم الاسماء دارد که شرح آنچه بر حضرت یوسف در خصوص برادرانشان و مقام ایشان گذشت است، که فی الواقع حضرت باب، در اینجا “حضرت بهالله” را “باء” خطاب کرده و خود را دروازه ای برای شناخت ایشان میداند و دقیقاً “باء” را در همان ابتدای کتاب تحت عنوان “سید الاکبر” معرفی میکنند که البته هر چه بیشتر از ظهور ایشان میگذرد اشارات واضحتر میشود و از “باء” تحت عنوان “من یظهر الله” یاد میکنند که ظهوری عظیمتر است چنانچه میفرمایند ” یا اهل الارض تالله انی لحوریه قد ولدتنی البهاء… مره اسمع صوته عن الحی القدیم و مره عن سر اسمه العظیم اذا تکبر بالتکبیر قد تشهقت الفروس شوقاً الی لقائه” (بگو ای اهل زمین قسم به خدا من حوریه ای هستم که بهاء مرا متولد نموده و یک بار صدایش را از وجود زنده اش میشنوم و یک بار از صدای اسم عظیمش میشنوم در این هنگام صدای تکبیر و فریاد فردوس بلند میشود که چقدر مشتاق لقای او هستم.) و با سیر تکوینی آثار تا آنجا پیش میرویم که در بیان فارسی باب سادس و العشر من الواحد الثالث میفرمایند: ” طوبی لمن ینظر الی نظم بهاءالله و یشکر ربه فانه یظهر و لا مرد له من عندالله فی البیان ای ان یرقع الله ما یشاء و ینزل ما یرید انه قوی قدیر” ( خوشا به حال کسی که نظم بهالله را انتظار میکشد و خدا را برای یک چنین موهبتی شکر گذاری میکند به راستی که او از جانب خدا ظاهر میشود و هیچ چیزی از شریعت بیان مانع او نخواهد شد. تا آنجا که خدا هر چه را بخواهد بالا میبرد و هر چه را بخواهد پائین میاورد. ) و  در نهایت میتوان متوجه شد که حضرت باب هر آنچه کردند را یعنی هر بابی که گشودند علت و هدفش چه بوده است و آن هدف چنین است: ” فلتراقین یوم من یظهره الله فانی ما اغرست شجره البیان الا تعرفنی و اننی انا اول ساجد له و مومن بنفسه فلا تضیعن عرفناکم فأن البیان مع علوه یومن بمن یظهرالله” ( چشم به راه باشید به روزی که من یظهر الله ظاهر خواهد شد؛ من شجره بیان را غرس نکردم مگر این او را معرفی کنم و من اول کسی هستم که سجده او را نموده و به او مومن میشوم. عرفان خود را در این ظهور ضایع نکنید. به راستی که خود بیان که به وجود آورنده شماست خود را به من یظهرالله ایمان خواهد آورد.”۴

در مورد هر یک از ابواب بابیت حضرت باب میسر بود که ارجاع به ده ها آیه دیگر نیز داده شود که در این مختصر امکان آن وجود نداشت، اما قصد نویسنده چنان بود که معلوم سازد که حضرت باب در همان اولین اثر خود و بی نیاز از آنکه حتی به کل آثار ایشان توجه هم شود همان ادعایی را داشتند که در انتها داشتند، هرچند که روش درست تحقیق چنین است که کلیه آثار حضرت باب را به مثابه یک متن درک و فهم کنیم و در مطالعه بگیریم، اما برای آن دسته از افراد که گمانشان بر این بوده و کما کان هست که بیانات در آثار اولیه در تناقض با آثار آخری است معلوم شد که این ناشی از یک نوع بد فهمی و کژ اندیشی و عدم مطالعه دقیق و البته سوء نیت است و الا در این مقاله هر جا که قصد نگارنده نشان دادن و معرفی مقامات بابیت حضرت باب بود صرفاً از تفسیر احسن القصص که اولین اثر حضرت باب است استفاده شد.

اندیشمند باشید

 

منابع:

۱- کلَ النبیّینَ و المرسلینَ کَهیکَلٍ واحدٍ و نفسٍ واحدهٍ و نورٍ واحدٍ و روحٍ واحدهٍ بحیثُ یکونُ اوّلُهم آخِرَهم و آخِرُهُم اَوَّلُهمْ و کلُّهُم قامُوا على امرِاللّهِ و شرَّعُوا شرایعَ حکمتهِ اللّهِ و کانوا مظاهر نفسِ اللّهِ و معادِنَ قدرهِ اللّهِ و مخازِنَ وحىِ اللّهِ و مشارقَ شمس اللّهِ و مطالعَ نور اللّهِ و بهِم ظهرتْ آیاتُ التجریدِ فى حقایقِ الممکناتِ و علاماتُ التفریدِ فى جوهریّاتِ الموجوداتِ و عناصِرُ التّمجیدِ فى ذاتیاتِ الاحدیاتِ و مواقعُ التّحمیدِ فى ساذجیاتِ الصّمدیاتِ و بهِم یُبدء الخلقُ و الیهِم یُعیدُ کلُ المذکوراتِ کما اَنَّهم فى حقایقِهِم کانوا انواراً واحدهً و اسراراً واحدهً و کذلکَ فاشهدْ فى ظواهرِهِم لِتعرفَ کلَّهُم على هیکلٍ واحدٍ بل تَجِدَهُم علی لفظٍ واحدٍ و کلامٍ واحدٍ و بیانٍ واحدٍ و انّکَ فى ذلکَ المقامِ لو تُطلِقُ اوّلَهُم باسمِ آخرِهِم او بالعکسِ لحقُّ کما نَزَلَ حکمُ ذلکَ عنْ مصدرِ الالوهیّهِ و منبع الربّوبیهِ قلْ ” اَدعوا اللَّه او اَدعُوا الرّحمنَ ایّاً ما تدعوا فَلُه الاسماءُ الحسنى ” لانّهُم مظاهرُ اسمِ اللّهِ و مطالعُ صفاتهِ و مواقعُ قدرَتهِ و مجامعُ سلطنتِه و انّه جلَّ و عزّ بذاتِه مقدسٌ عنْ کلِّ الاسماءِ و منزّهٌ عن معارجِ الصّفات و کذلکَ فانظُر آثارَ قدرهِ اللّهِ فى آفاقِ ارواحِهِمْ و انفُس هیاکِلهِم لیطمئنَّ قلبُکَ و تکونَ من الّذینهُم کانوا فى آفاق القربِ لسائرینَ ثم اُجدّدُ لَکَ الکلامَ فى هذا المقامِ لِیکونَ لکَ معیناً فى عرفانِکَ بارئِکَ فَاعلمْ بانَّ اللّه تبارکَ و تعالى لن یظهرَ بکینونیتِهِ و لا بذاتیّتهِ لَم یزلْ کانَ مکنوناً فى قِدم ذاتهِ و مخزوناً فى سرمدیّه کینونته فلمّا ارادَ اظهارَ جمالهِ فى جبروتِ الاسماءِ و ابراز جلالهِ فى ملکوتِ الصّفاتِ اَظهَر الانبیاءَ من الغیبِ الی الشهود لیمتازَ اسمهُ الظاهرُ مِن اسمِهِ الباطِنِ و یظهَر اسمُه الاولُ عن اسمهِ الاخِرِ لیکملَ القولُ بانّهُ و هوَ الاوّلُ و الاخِرُ و الظاهِرُ و الباطِنُ و هو بکلِّ شئىٍ محیطٌ و جعلَ مظاهر تلکَ الاسماءِ الکبرى و هذهِ الکلماتِ العُلیا فى مظاهرِ نفسِه و مرایاءِ کینونتِهِ اذاً ثبتَ بانَّ کلَّ الاسماءِ و الصّفاتِ ترجُع اِلى هذهِ الانوارِ المقدَّسهِ المتعالیهِ و تجدُ کلَّ الاسماءِ فى اسمائِهِم و کلَّ الصّفاتِ فى صفاتِهِم و فى ذلکَ المقام لو تدعوهم بکلِّ الاسماءِ لحقٌ بمثلِ وجودِهِم اذاً فاعرِفْ ما هوَ المقصودُ فى هذَا البیانِ ثم اکتُمهافى سُرادِقِ قلبِکَ لِتعرِفَ حکم ما سئلتَ و تصلَ اِلیه على قدرِ ما قَدّرَ اللّهُ لکَ لعلَّ تکونُ من الّذینَ هم کانوا بمُرادِ اللّهِ لِمَنَ الفائزینَ و کلّما سمعتَ فى ذکرِ محمّدِ بنِ الحسنِ روحُ منْ فى لُججَ الارواحِ فِداهُ حقٌّ لاریبَ فیه و انّا کلٌ به موقِنونَ و لکن ذَکَرَوا ائمّهُ الدّینِ باَنّه کانَ فى مدینهِ جابُلقا و وَصفُوا هذهِ المدینهَ بآثارٍ غریبهٍ و علامتٍ عجیبهٍ و انّکَ لو تریدُ ان تُفسّرَ هذه المدینهَ علی ظاهرِ الحدیثِ لنْ تقدَر و لنْ تجدَها ابداً لانّکَ لو تفحصُ فى اقطارِ العالَمِ و اطرافِ البلادِ لن تجدَها باوصافِ الّتى وصفُوها منْ قبلُ و لو تسیرُ فى الارضِ بِدوامِ ازلیهِ اللّهِ و بقاءِ سلطنته لانَّ الارض بِتَمامِها لَنْ تسعها و لَنْ تحمِلَها و انّکَ لو تدلُّنى اِلی هذهِ المدینهِ اَنَا ادُلّکَ اِلی هذهِ النفسِ القدسّیهِ الّتى عرفوهُ الناسُ بما عندَهُم لا بِما عندِهُ و لما انت لن تقدِرَ على ذلکَ لابُّد لکَ التّأویلُ فى هذهِ الاحادیثِ و الاخبارِ المروّیّهِ عَنْ هُؤلاءِ الانوارِ و لمّا تحتاجُ اِلی التّاءویلِ فى هذهِ الاحادیث المرویتهِ فى ذکرِ هذهِ المدیته المذکورهِ کَذلکَ تحتاجُ اِلی التّفسیرِ فى هذهِ النفسِ القدسیّه و لمّا عرفتَ هذَا التاءویلَ لَن تحتاجَ اِلی التبدیلِ و لا غیره ثَمّ اعْلَمْ باَنّهُ لمّا کانَ الانبیاءُ کُلّهم روحٌ و نفسٌ و اسمٌ وَ رسمٌ واحدٌ و انّکَ بِهذَا العینِ لَتَرى کلَّ الظهوراتِ اسمَهُم محمَّد و آبائَهُم حسَن و ظَهَروا مِن جابلقاءَ قدرهِ اللّهِ و یَظهرُوا من جابلساءِ رحمهِ اللّهِ و جابلقا لم یکنْ الّاخزائنَ البقاءِ فى جبروت العماءِ و مدائن الغیبِ فى لاهوتِ العَلاءِ و تشهدُ بانَّ محمَّد بن الحسنِ کانَ فى جابلقاءِ و ظهَر مِنها و مَنْ یُظهِرهُ اللّهُ یکونُ فیها اِلی اَن یُظهِرَهُ اللّهُ عَلى مقامِ سلطنتهِ و اِنّا بذلکَ مقرّونَ و بکلِّهِم موءمنونَ و اِنّا اِختَصَرنا فى معانى جابُلقا فى هذا المقامِ و لکن تَعرِفُ کلَّ المَعانى فى اسرارِ هذهِ الالواحِ لتکونَ منَ الموقنینَ و لکنَّ الّذى ظَهَرَ فى السّتینِ لا تحتاجُ فى حقّه لَا التّبدیل و لَا التّاءویل لاِنَّهُ کانَ اسمُه و کانَ مِن ابناءُ ائمّه الدّینِ اذاً یُصدق فى حقّه باَنَّه ابنُ الحسنِ و هذا معلومٌ عندَ جنابِکَ و مشهودٌ لَدى حضرتکَ بَلْ اِنّهُ خالِقُ الاسمِ و مُبدِعِهُ لنفسِه لو انتُم بطرف اللّهِ تنظرون حینئذٍ اردنا اَنْ نتُرکَ ما کنّا فى ذکرهِ و نذکُرَ ما جَرى علی نقطهِ الفُرقانِ و نکونَ فیهِ من الذّاکرینَ و لتکونَ علی بصیرهٍ فى کلِّ الامور مِن لَدن عزیزٍ جمیلٍ فاعلَمْ ثمّ فکّرْ ایّامَهُ حینَ الّذى اقامَهُ اللّهُ على امرِهِ و اَظْهَره على مقامِ نفسِه…”
۲- حضرت عبدالبهاء مفاوضات فقره “لز” صفحه ۱۱۲
۳- ایقان صفحه ۷۳
۴- منتخبات آیات از آثار حضرت نقطه اولی، صفحه ۱۱۶

Comments are closed.