اتهامات جراید ایران بر بهائیان از دیدگاه جامعهشناسی ۴
دکتر نادر سعیدی
گفتار رادیویی مورخ ۲۴ آوریل ۲۰۰۶
دوستان عزیز، مدتی است دربارهی ویژگیهای اعتراضات و اتهاماتی که بر دیانت و جامعهی بهائی وارد شده و میشود، صحبت میکنیم. در تقسیم بندی این اعتراضات دیدیم که اندیشه و بینشی که سبب پیدایش این اتهامات و اعتراضات میشود، تنها یک غرض را دنبال میکند و آن این است که ایران از ارتقاء و تکامل باز ماند و عاملی محسوب میشود که از پپیشرفت فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی این مملکت ممانعت به عمل آورد.
یک دسته از این اعتراضات مربوط میشود به این نکته که بسیاری از دوستان عزیز، دیانت خود را آخرین دین میدانند و بنابراین وحی الهی را آخرین تجلی میشمارند و لذا لزومی برای پیامبر جدید نمیبینند. یهودیان، مسیحیان، مسلمانان، همه چنین میپندارند، همه یک منطق واحد و مشترکی دارند و این مسئله همواره توسط هر کدام از آنها برای نفی دیانت بعدی به کار رفته است. حضرت مسیح به اتکاء همین پندار از طرف یهودیان نفی شد. حضرت رسول اکرام نیز به اتکاء بر همین مسئله از طرف یهودیان و مسیحیان نفی شد. حضرت بهاءالله توسط مؤمنان ادیان گذشته باز بر مبنای همین سوء تفاهم نفی شدند.
این واضح است که یک انسانی که به کتب مقدسه احترام میگذارد و مطالعه میکند، از این مسئله میآموزد که این منطق و روش دارای اشتباه است و باید در آن تجدید نظر کرد.
همانطور که به اطلاع رساندم، از نقطه نظر جامعه شناسی، اگر دیانتی بخواهد آخرین دین و آخرین مرحلهی تشریع باشد، عاملی میشود که فقط سنت پرستی و سنت گرایی را تشویق میکند و بیانگر سنت پرستی است و آن را به مرحلهی تقدّس میرساند، به نحوی که ممکن نیست، عادتهای سنتی را مورد تغییر و تبدیل قرار دهد. از این روی از هرگونه نوآوری فرهنگی و خلاقیت و ابتکار ممانعت به عمل میآورد. دوستان عزیز به چگونگی این منطق و عملکرد اجتماعیاش توجه دارند.
اما این مسئله که پیروان همهی ادیان دین خود را آخرین دین دانستهاند و بر آئین جدید به همین علت اعتراض کردهاند، همواره اشتباه بوده است، زیرا که هربار مبتنی بر برداشت غلط و تعبیر نادرست از کتب مقدسه بوده است.
همانگونه که مسیحیان انجیل را به غلط تعبیر کردهاند و از این روی دین خود را آخرین دین دانستهاند و حضرت محمد را نفی کردهاند، برخی از پیروان حضرت محمد نیز دچار همین اشتباه شدند و همین تعبیر نادرست را از قرآن کریم انجام دادهاند.
بنده بدون این که وارد مراحل عمیقتری در این مسئله بشوم، به این موضوع اشاره میکنم که عاملی که باعث میشود، بسیاری از دوستان عزیز مسلمان، دیانت بهائی را نفی کنند، صرفاً استناد میشود به یک آیهای از قرآن کریم که فرموده است، حضرت محمد خاتمالنبیین هستند. این دسته از دوستان صرفاً با ذکر یک کلام «خاتمالنبیین» مطمئن شدهاند که دیگر نمیتواند پیامبری وجود داشته باشد و نیازی به تحقیق در مورد ادعای یک پیامبر جدید نیست و بنابراین ندانسته و نخوانده به انکار و اعتراض میپردازند.
دوستان عزیز، قدری تفکر کنید، امکان دارد که این گروه، معانی این آیهی مبارکه را اشتباه استنباط میکنند و باید این امکان را در ذهنشان مورد بررسی قرار دهند. چگونه میشود انسانی آنقدر مطمئن باشد که معنی یک جمله یا یک کلمه از کتاب مقدس را صد در صد فهمیده است، به طوری که چنین ریسکی را انجام دهد که هر دیانت جدیدی را که بعداً ظهور کند، ندانسته و نخوانده نفی نماید، و آن هم تنها به این علت که مطمئن است، مفهوم جمله یا کلمهای همان است که او درک کرده.
از قضا قرآن کریم تأکید فرموده است که آیات قرآن دو دسته هستند: محکمات و متشابهات. خود قرآن کریم بیان فرموده که بعضی از آیاتش متشابه است، یعنی معنی ظاهریاش با معنی باطنیاش فرق دارد. اما در خود قرآن کریم هرگز بیان نشده که کدام یک از آیات محکمات هستند و کدام یک متشابهات. بنابراین یک مؤمن راستین به اسلام باید همیشه در مورد آیات قرآن و معنای ظاهری که از آن برداشت میکند، شک کند. او باید همیشه فکر کند که شاید آیهای که میخواند، متشابه است و ممکن است دارای معنی دیگری باشد که او نمیداند. هرگاه مطمئن باشد که آن آیه صد در صد همان معنی را دارد که او در ظاهر میفهمد، مستلزم آن است که او دسترسی به علم الهی دارد که البته این هم درست نیست.
بنابراین حتی اگر هیچگونه دلیل یا بحث دیگری در مورد مفهوم «خاتم النبیین» وجود نمیداشت، کسی که به قرآن کریم احترام میگذارد، نباید با قاطعیت ادعا کند که معنی این آیه را میفهمد و نباید صرفاً به خاطر همین مسئله به اعتراض و نفی یک دیانت و وحی جدید اقدام کند.
گذشته از این موضوع، خود آیهی مبارکه در ظاهر هم نشان میدهد، که معنیاش چنان نیست که مردم انگاشتهاند. یعنی ظاهر کلام «خاتم النبیین» صراحتاً نشان میدهد که این آیه اصلاً معنا و مفهوم دیگری دارد. البته آیات الهی دارای معانی بینهایت است و بنابراین یک آیه میتواند معانی ظاهری و باطنی گوناگون داشته باشد. به همین علت در آثار بهائی معانی گوناگونی در سطوح مختلف از مفهوم همین آیهی مبارکهی قرآنیه که حضرت رسول را «خاتم النبیین» مینامد، بیان شده است.
این، به این منظور نیست که یک معنی درست است و یک معنی غلط است، بلکه به این معنی است که آیات قرآن کریم از آنجا که کلام الهی است، خلاق است و عاملی است که تمدن میآفریند و از این روی است که در سطوح مختلف دارای معانی گوناگون است.
اجاز بدهید به اولین معنی این مسئله به سطح ظاهریاش نظری افکنیم. قرآن کریم در سورهی احزاب فرموده که حضرت محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست (یعنی پسری ندارد) ولکن رسول الله و خاتم النبیین است، (بلکه رسول خدا و خاتم انبیاء است).
دوستان عزیز، درست دقت بفرمایید! این موضوع که اشاره میکند: «ولکن رسول الله و خاتم النبیین است» مربوط میشود به جملهی ماقبل آن، یعنی اشاره میشود به این که حضرت محمد پسری ندارند و در ننتیجه کسانی که پسر خواندهی حضرت محمد بودند، در این اشاره حذف میشوند، و حضرت محمد پسری از سلالهی خود ندارند. هر معنی ظاهری نیز که بخواهیم از این آیه برداشت کنیم، باید قسمت اول بیان، یعنی این که حضرت محمد پسری ندارد با قسمت دوم بیان که حضرت محمد را خاتم النبیین مینامد، ارتباط معنی داری داشته باشد.
حال ببینیم، در ظاهرِ ظاهر این به چه معناست. اولاً میفرماید، ولکن رسول الله، یعنی: بلکه حضرت محمد رسول خدا هستند. یعنی حضرت محمد به عنوان پیامبر الهی کسی است که تمدن اسلامی از طریق ایشان به وجود میآید و بنابراین ایشان پدر همهی مسلمانان هستند. دقت کنید، در قسمت اول در آیهی مبارکهی قرآن گفته شد که محمد پدر هیچ یک از پسران شما نیست، ولکن رسول الله است، یعنی «ولکن» به اعتبار این که ایشان کسی هستند که به وحی الهی اسلام را آوردهاند، هرکسی که مسلمان میشود، فرزند ایشان میشود. ایشان پدر روحانی همهی مسلمانان هستند که البته این در احادیث هم آمده است: «انا و علی ابوا هذه الامه»، حضرت رسول اکرم فرمودهاند که من و علی والدین این امت، یعنی امت اسلام، هستیم.
قسمت دوم، «ولکن رسول الله» در ارتباط کامل با قسمت اول موضوع است. البته دوستان عزیز میدانند که فصاحت و بلاغت و متانت از اصول آیات الهی است و بنابراین آیات الهی نمیتواند اول یک مفهومی را بیان کند و بعد از آن کلمهی «ولکن» را استعمال نموده، بیانی آورد که هیچگونه ارتباطی به بحث قبلی نداشته باشد. این امر مخالف فصاحت و بلاغت است و از کلام الهی بعید است و اصلاً امکان چنین چیزی نیست.
قسمت «رسول الله» معلوم میکند که ایشان پدر امت اسلام هستند، پدر ظاهری هیچ یک از پسران نیستند. پسری از ایشان باقی نمانده که بعد از حضرت رسول اکرم زنده بماند و بزرگ شود. اما ایشان پدر روحانی همهی مسلمانان هستند. بعد میفرمایند که حضرت محمد، رسول الله و خاتم همهی انبیاء هستند. این مسئله که خاتم النبین هستند، باز در ارتباط مستقیم با قسمت اول بیان قرار میگیرد. این به چه معنی است؟ تنها معنی این مسئله که در احادیث گوناگون نیز بیان شده و در نوشتههای بسیاری از فقهای اسلام هم در گذشته مطرح گشته است، این است که چون حضرت محمد پسری ندارند، بنابراین جانشین ایشان دارای مقام نبوت نخواهد بود. جانشین ایشان نبی نخواهد بود و از این روی نبی بودن با حضرت محمد به اتمام میرسد. جانشین ایشان دیگر نبی نیست. یعنی اشاره به این موضوع است که به عنوان مثال حضرت موسی پیامبر بود، رسول و نبی بود. جانشین حضرت موسی هارون، برادر ایشان بود که نبی بود. جانشینان حضرت موسی نبی بودند.
حضرت محمد در اینجا اشاره به این موضوع میفرمایند که جانشینان حضرت رسول اکرم، در طول تاریخ اسلام دیگر مقام نبی نخواهند داشت، بلکه مقام آنها مقامی است که در اصطلاح شیعه مقام ولایت و امامت است، یعنی جانشین ایشان امام خواهد بود و مقام ولایت خواهد داشت، نه مقام نبوت. در اصطلاح سنی هم این مسئله تحت عنوان مفهوم خلافت مطرح میشود و در این اصل، میان شیعه و سنی اتفاق نظر است که پس از حضرت رسول اکرم، مسئلهی اقتدار روحانی و رهبری روحانی، دیگر شکل نبی نخواهد داشت.
دوستان عزیز، این مطلب بسیار واضح است. از حضرت رسول اکرم در یک حدیث آمده است که درمورد پسری که داشتند و در کودکی فوت کرد و اسم او ابراهیم بود، فرمودهاند: «لوعاش ابراهیمُ لکان نبیا»، یعنی اگر ابراهیم زنده مانده بود، نبی می بود.
ملاحظه فرمایید، چقدر معنای مسئلهی خاتم النبیین واضح است. «خاتم النبیین» اصلاً ارتباطی به این موضوع ندارد که آیا بعد از دیانت اسلام دیانت دیگری خواهد بود، یا نه. بحثی که در این آیهی مبارکهی قرآنیه مطرح میشود، مسئلهی جانشینی در داخل دیانت اسلام – پس از حضرت رسول اکرم – را توضیح میدهد، که چنانچه گفته شد، چون حضرت رسول اکرم پسری ندارند، جانشینان ایشان دیگر نبی خوانده نخواهند شد، بلکه مقام ولایت، مقام امامت خواهند داشت.
قسمت دوم از سخنرانی چهارم
چنانچه در قسمت اول این بحث به اطلاع رسید، واژهی «خاتم النبیین» که به وحی الهی در قرآن کریم در وصف حضرت رسول اکرم مطرح شده است، امری است که در ظاهر هم کاملاً در تعارض و تناقض با مفهوم سنتگرا و سنتپرست است.
این واژهی مقدس در قرآن کریم مطرح کنندهی این موضوع است که از حضرت محمد پسری باقی نخواهد ماند، بلکه ایشان پدر امت اسلام هستند و در نتیجه خاتم النبیین میباشند، یعنی پس از ایشان دیگر نبی نخواهد بود و اگر عکس موضوع را ملاحظه بفرمایید، چنین میشود که اگر رسول اکرم پسری میداشتند، جانشین ایشان نبی میبود، مانند دوران دیانت یهود که جانشین رسول الهی، حضرت موسی، انبیاء بنی اسرائیل بودند، یعنی همگی نبی بودند: دانیال نبی، حزقیال نبی، ارمیای نبی و دیگر انبیای بنی اسرائیل.
اما در دیانت اسلام دیگر چنین نیست. پس از رسول اکرم، چون که پسری از ایشان باقی نخواند ماند، جانشینان نبی نخواهند داشت، بلکه مقام ولایت و امامت خواهد بود.
این موضوع در حدیث دیگری هم بیان شده است که به خاطر دارم که دوستان عزیز مسلمانم به آن حدیث استناد میکردند. در این حدیث حضرت رسول اکرم خطاب به حضرت علی میفرمایند: «انت منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی». من مطمئن هستم که دوستان عزیز این حدیث را شنیدهاند. در اینجا حضرت محمد خطاب به حضرت علی میفرمایند که ای علی نسبت تو با من مثل نسبت هارون است با موسی، با این تفاوت که بعد از من دیگر نبی نخواهد بود.
دوستان عزیز، دقت بفرمایید، چه واضح است این بیان که فرمودهاند: «با این تفاوت که بعد از من دیگر نبی نخواهد بود»، یعنی این که هارون بعد از موسی نبی بود، اما تو ای علی، بعد از من نبی نخواهی بود، بلکه ولی خواهی بود، مقام نبوت نخواهی داشت، بلکه مقام ولایت خواهی داشت.
دوستان، این موضوع هیچ گونه ارتباطی به این مسئله نداردکه آیا بعد از اسلام دیانتی خواهد آمد، یانه، بلکه مربوط میشود به مقام جانشینی حضرت محمد، به این که چه مقامی است، چه حالتی دارد و تحت چه عنوانی باید نامیده شود. این حدیث اشاره میکند به این که حضرت علی علیه السلام مقام امامت و ولایت دارند و به عنوان جانشین حضرت محمد نبی خوانده نخواهند شد.
این مسئله از ظاهر آیهی قرآن کریم کاملاً واضح است. بسیاری از محققان و مفسران اسلامی قرنها قبل، همین مسئله را نوشته و تفسیر کردهاند. ولی چون این موضوع بحث ما در اینجا نیست، از این محققان و مفسران یاد نمیشود و نقل قول سخنان آنان را جایز نمیدانم. اما در صورت تمایل دوستان، میتواند این مطلب مفصلتر مورد بحث واقع شود.
علاوه بر این، چنانچه اشاره شد، آیات قرآن کریم دارای مفاهیم متنوعی است. اگر در این مورد نیز از معنی ظاهری فراتر رویم، به معانی باطنی دیگر هم دست خواهیم یافت. به عنوان مثال، هیچ کدام از انبیای گذشته نگفته بودند که پسرخوانده، پسر محسوب میشود و حالا حضرت رسول اکرم با نفی این رسمی که بین اقوام جاهلیه معمول بود که پسرخوانده را پسر حساب میکردند و این توضیح که حضرت محمد پسری ندارند، یعنی زید پسرشان حساب نمیشود، حکم انبیای گذشته را تصدیق میکنند. بنابراین لغت خاتم، هم به معنای «آخرین» میتواند به کار رود و هم میتواند به معنای «زینت و تصدیق و تأیید گذشتگان» باشد. از این نقطه نظر نیز، همان اصل به شکل دیگری مطرح میشود.
از این توضیحات بگذریم، بر طبق آیات الهی، پیامبران آیهی اسماء و صفات خدا هستند و در قرآن کریم است که: «هو الاول والآخر والظاهر والباطن»، یعنی خداوند اول است و آخر است و ظاهر است و باطن است. پیامبران الهی نیز چون حقیقتشان مشترک و واحد است، آنها هم آینههای پاکی از اسماء و صفات الهی هستند. آنها هم مظهر این حقیقتاند، یعنی در مقام حقیقت واحد، همگی آنها اول هستند و همگی آنها آخر، همهی آنها ظاهرند وهمهی آنها باطن.
بنابراین اگر ما در یک مفهوم باطنی، «خاتم النبیین» را به عنوان آخرین پیامبر هم بگیریم، باز این معنی، افادهی این مطلب را نمیکند که دیگر دیانتی یا پیامبری نخواهد بود، بلکه بدین معنی است که حقیقت حضرت مسیح و حقیقت حضرت محمد و حقیقت حضرت بهاءالله و حقیقت حضرت نوح، همه یکی است. همگی آنها اول و آخرند. از این دیدگاه، همهی آنها را میتوان اولین پیامبر یا آخرین پیامبر دانست.
این وحدت انبیاء بیانگر این است که مثلاً اگر حضرت رسول اکرم یک حکمی بفرمایند و چیزی را حلال و چیزی را حرام اعلان کنند، پس از ظهور آئین دیگر و پیدایش یک پیامبر جدید، چون حقیقت آن پیامبر همان حقیقت حضرت محمد است، بنابراین میتوان حقیقت حضرت محمد را در پیامبر جدید نیز مشاهده نمود و پیامبر جدید را حضرت محمد دانست که به شکل دیگری ظاهر گشته و بنابراین، این حلال و حرام از طرف حضرت رسول اکرم در دورهی اسلام، پس از انقضای این دوره، آن حلال و حرامی است که در دیانت جدید مطرح میشود. یعنی اگرچه در ظاهر حکم الهی عوض شده و حکم دیگر مطرح شده، ولی به واقع – وقتی به چشم عرفان نگاه کنیم و حقیقت مظاهر مقدسه را در نظر داشته باشیم – حکمی را که حضرت بهاءالله میآورند، در حقیقت همان حکمی میبینم که حضرت محمد بیان کردهاند. به عبارت دیگر اگر حضرت بهاءالله چیزی را در این زمان حرام میفرمایند، به این منزله است که حضرت محمد نیز آن چیز را در همین زمان حرام فرمودهاند. زیرا در مقام حقیقت همگی حی و حاضرند.
این مسئله در سطح عرفانی بیانگر این مطلب است که حقیقت همهی ادیان یکی است، حقیقت همهی پیامبران یکی است. بنابراین آنچه که اراده و گفتهی یک پیامبر است، چیزی نیست جز آنچه که توسط پیامبر جدید بیان میشود و آن حرفی است که آن پیامبر گفته است. آنچه هر پیامبری میگوید، در زمان خودش کلام الهی است و وقتی که یک پیامبر دیگری ظاهر شد، کلام اوست که کلام راستین پیامبر قبلی در آن زمان است.
به همین علت است که شما ملاحظه میفرماییدکه آنچه حلال و حرام حضرت مسیح است، پس از ظهور اسلام، تبدیل میشود به آنچه که حضرت محمد به وحی الهی حلال و حرام کرده است. این که: «آسمان و زمین زایل میشود ولی کلام پسر انسان زایل نخواهد شد»، کاملاً درست است. حقیقت این مسئله این است که پسر انسان یا حقیقت حضرت مسیح چیزی بجز آن حقیقت مشترکی که در میان همهی انبیاء الهی وجود دارد، نیست. بنابراین کلام حضرت مسیح هرگز از میان نخواهد رفت، چرا که کلام حضرت مسیح چیزی جز کلام حضرت محمد در زمان اسلام نیست و پس از انقضای دوران اسلام، کلام مسیح کلام حضرت بهاءالله میشود، چون مسیح و بهاءالله و موسی و محمد و همهی پیغمبران مختلفه یکی هستند، حقیقت واحد هستند.
از این روی، دوستان عزیز، هر دیانتی در زمان خود کامل است. عدالت الهی اقتضا میکند که هر دیانتی در زمان خود کامل باشد. این که کامل است، یعنی این که انطباق دارد با نیاز بشر در آن زمان، شفا بخش دردها و برطرف کنندهی دشواریهای بشر در آن زمان است، یعنی برای حل مشکلاتی که در آن مرحله از تکامل بشری وجود دارد، آن دیانت لازم و کامل است.
اما کامل بودن یک دیانت مبتنی است بر مرحلهی تکامل بشری و نیاز آدمی. وقتی یک شخصی مریض شد، کامل بودن یک شفا، به این معنی است که آن مرض را از میان ببرد و سلامت را اعاده کند. اما وقتی یک بیماری دیگری بروز کرد، کامل بودن، این معنا را پیدا میکند که دوای جدید، نسخهی جدید و شفای جدیدی به وجود آید. وقتی یک پزشک حاذق بود، اگرچه دوایی که میدهد، برای بیماریهای گوناگون فرق خواهد داشت، اما همهی این دواها و شفاها در رتبهی خود کامل خواهند بود. بنابراین مسیحیت کامل بوده است، آئین حضرت موسی کامل بوده است، آئین اسلام کامل بوده است، آئین حضرت بهاءالله کامل است، در عین حال که آئین حضرت بهاءالله آخرین دیانت نیست و وقتی پیامبر دیگری بعد از حضرت بهاءالله ظاهر میشود و احکام جدیدی بنا به اقتضای زمان میآورد، آن احکام به منزلهی احکام حضرت بهاءالله است، در آن زمان. آن احکامِ حضرت محمد است، در آن زمان، احکامِ حضرت مسیح است، در آن زمان. چرا؟ برای این که حقیقت همهی آنها یکی است. آنان به اسمهای گوناگون در پیکرهای متفاوت بشری، در زمانهای مختلف ظاهر شدهاند، اما حقیقت آنها یکی است و تجلی الهی هستند. از این جهت، احکام راستین هر یک از آنان، در هر زمان، همان چیزی است که ارادهی الهی و وحی الهی در آن زمان بیان میشود.
بنابراین اگر ما مفهوم «خاتم النبیین» را حتی به این معنی بگیریم که حضرت رسول آخرین پیامبر هستند، مذعن خواهیم شد که همهی ادیان و همهی پیامبران، اولین پیامبر و آخرین پیامبر هستند، یعنی همهی آنها حقیقتشان یکی است. این همان اصل تاریخیت است، اصل زمان مندی و زمان آگاهی است، نه اصل ایستاگرایی و سنت پرستی. خداوند دیانت را میآورد برای این که بشریت تکامل کند، نه برای این که مانع از تکامل و ترقی بشر گردد. این مسئلهای است که هر فردی میتواند به آن آگاه گردد و به همین علت خداوند از ما خواسته است که خرَد را به کار ببریم، تا این که به درک معانی آیات الهی نایل شویم. با کاربرد خرد هر کس میتواند درک کند که برای فیض و هدایت الهی نمیتواند پایانی باشد.
بحث خود را با این نتیجه به پایان میرسانم که یک گروه از اعتراضات بر آئین بهائی مبتنی بر اصل انکار تاریخیت است، یعنی انکار این که جهان در ترقی و تکامل است و نتیجتاً احکام و نظام اجتماعی و اقتصادی بر اساس درجهی تکامل و تحول بشری باید عوض شود و البته چنین اعتراضی بر دیانت بهائی صرفاً بیانگر یک اندیشهی سنتگرا و ایستاگراست که میخواهد کاروان تحول و تکامل را متوقف سازد.
در جلسهی دیگر به اعتراضات دیگر و تشریح آنها خواهیم پرداخت.