اتهامات جراید ایران بر بهائیان از دیدگاه جامعه‏شناسی ۴

اتهامات جراید ایران بر بهائیان از دیدگاه جامعه‏شناسی ۴

دکتر نادر سعیدی

گفتار رادیویی مورخ ۲۴ آوریل ۲۰۰۶

 

 دوستان عزیز، مدتی است درباره‏ی ویژگی‏های اعتراضات و اتهاماتی که بر دیانت و جامعه‏ی بهائی وارد شده و می‏شود، صحبت می‏کنیم. در تقسیم بندی این اعتراضات دیدیم که اندیشه و بینشی که سبب پیدایش این اتهامات و اعتراضات می‏شود، تنها یک غرض را دنبال می‏کند و آن این است که ایران از ارتقاء و تکامل باز ماند و عاملی محسوب می‏شود که از پپیشرفت فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی این مملکت ممانعت به عمل آورد. 

یک دسته از این اعتراضات مربوط می‏شود به این نکته که بسیاری از دوستان عزیز، دیانت خود را آخرین دین می‏دانند و بنابراین وحی الهی را آخرین تجلی می‏شمارند و لذا لزومی برای پیامبر جدید نمی‏بینند. یهودیان، مسیحیان، مسلمانان، همه چنین می‏پندارند، همه یک منطق واحد و مشترکی دارند و این مسئله همواره توسط هر کدام از آنها برای نفی دیانت بعدی به کار رفته است. حضرت مسیح به اتکاء همین پندار از طرف یهودیان نفی شد. حضرت رسول اکرام نیز به اتکاء بر همین مسئله از طرف یهودیان و مسیحیان نفی شد. حضرت بهاءالله توسط مؤمنان ادیان گذشته باز بر مبنای همین سوء تفاهم نفی شدند.

این واضح است که یک انسانی که  به کتب مقدسه احترام می‏گذارد و مطالعه می‏کند، از این مسئله می‏آموزد که این منطق و روش دارای اشتباه است و باید در آن تجدید نظر کرد.

همانطور که به اطلاع رساندم، از نقطه نظر جامعه شناسی، اگر دیانتی بخواهد آخرین دین و آخرین مرحله‏ی تشریع باشد، عاملی می‏شود که فقط سنت پرستی و سنت گرایی را تشویق می‏کند و بیانگر سنت پرستی است و آن را به مرحله‏ی تقدّس می‏رساند، به نحوی که ممکن نیست، عادت‏های سنتی را مورد تغییر و تبدیل قرار دهد. از این روی از هرگونه نوآوری فرهنگی و خلاقیت و ابتکار ممانعت به عمل می‏آورد. دوستان عزیز به چگونگی این منطق و عملکرد اجتماعی‏اش توجه دارند.

اما این مسئله که پیروان همه‏ی ادیان دین خود را آخرین دین دانسته‏اند و بر آئین جدید به همین علت اعتراض کرده‏اند، همواره اشتباه بوده است، زیرا که هربار مبتنی بر برداشت غلط و تعبیر نادرست از کتب مقدسه بوده است.

همانگونه که مسیحیان انجیل را به غلط تعبیر کرده‏اند و از این روی دین خود را آخرین دین دانسته‏اند و حضرت محمد را نفی کرده‏اند، برخی از پیروان حضرت محمد نیز دچار همین اشتباه شدند و همین تعبیر نادرست را از قرآن کریم انجام داده‏اند.

بنده بدون این که وارد مراحل عمیق‏تری در این مسئله بشوم، به این موضوع اشاره می‏کنم که عاملی که باعث می‏شود، بسیاری از دوستان عزیز مسلمان، دیانت بهائی را نفی کنند، صرفاً استناد می‏شود به یک آیه‏ای از قرآن کریم که فرموده است، حضرت محمد خاتم‏النبیین هستند.  این دسته از دوستان صرفاً با ذکر یک کلام «خاتم‏النبیین» مطمئن شده‏اند که دیگر نمی‏تواند پیامبری وجود داشته باشد و نیازی به تحقیق در مورد ادعای یک پیامبر جدید نیست و بنابراین ندانسته و نخوانده به انکار و اعتراض می‏پردازند.

دوستان عزیز، قدری تفکر کنید، امکان دارد که این گروه، معانی این آیه‏ی مبارکه را اشتباه استنباط می‏کنند و باید این امکان را در ذهنشان مورد بررسی قرار دهند. چگونه می‏شود انسانی آنقدر مطمئن باشد که معنی یک جمله یا یک کلمه از کتاب مقدس را صد در صد فهمیده است، به طوری که چنین ریسکی را انجام دهد که هر دیانت جدیدی را که بعداً ظهور کند، ندانسته و نخوانده نفی نماید، و آن هم تنها به این علت که مطمئن  است، مفهوم جمله یا کلمه‏ای همان است که او درک کرده. 

از قضا قرآن کریم تأکید فرموده است که آیات قرآن دو دسته هستند: محکمات و متشابهات. خود قرآن کریم بیان فرموده که بعضی از آیاتش متشابه است، یعنی معنی ظاهری‏اش با معنی باطنی‏اش فرق دارد. اما در خود قرآن کریم هرگز بیان نشده که کدام یک از آیات محکمات هستند و کدام یک متشابهات. بنابراین یک مؤمن راستین به اسلام باید همیشه در مورد آیات قرآن و معنای ظاهری که از آن برداشت می‏کند، شک کند. او باید همیشه فکر کند که شاید آیه‏ای که می‏خواند، متشابه است و ممکن است دارای معنی دیگری باشد که او نمی‏داند. هرگاه مطمئن باشد که آن آیه صد در صد همان معنی را دارد که او در ظاهر می‏فهمد، مستلزم آن است که او دسترسی به علم الهی دارد که البته این هم درست نیست.

بنابراین حتی اگر هیچ‏گونه دلیل یا بحث دیگری در مورد مفهوم «خاتم النبیین» وجود نمی‏داشت، کسی که به قرآن کریم احترام می‏گذارد، نباید با قاطعیت ادعا کند که معنی این آیه را می‏فهمد و نباید صرفاً به خاطر همین مسئله به اعتراض و نفی یک دیانت و وحی جدید اقدام کند.

گذشته از این موضوع، خود آیه‏ی مبارکه در ظاهر هم نشان می‏دهد، که معنی‏اش چنان نیست که مردم انگاشته‏اند. یعنی ظاهر کلام «خاتم النبیین» صراحتاً نشان می‏دهد که این آیه اصلاً معنا و مفهوم دیگری دارد. البته آیات الهی دارای معانی بی‏نهایت است و بنابراین یک آیه می‏تواند معانی ظاهری و باطنی گوناگون داشته باشد. به همین علت در آثار بهائی معانی گوناگونی در سطوح مختلف از مفهوم همین آیه‏ی مبارکه‏ی قرآنیه که حضرت رسول را «خاتم النبیین» می‏نامد، بیان شده است.

این، به این منظور نیست که یک معنی درست است و یک معنی غلط است، بلکه به این معنی است که آیات قرآن کریم از آنجا که کلام الهی است، خلاق است و عاملی است که تمدن می‏آفریند و از این روی است که در سطوح مختلف دارای معانی گوناگون است.

اجاز بدهید به اولین معنی این مسئله به سطح ظاهری‏اش نظری افکنیم. قرآن کریم در سوره‏ی احزاب فرموده که حضرت محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست (یعنی پسری ندارد) ولکن رسول الله و خاتم النبیین است، (بلکه رسول خدا و خاتم انبیاء است).

دوستان عزیز، درست دقت بفرمایید! این موضوع که اشاره می‏کند: «ولکن رسول الله و خاتم النبیین است» مربوط می‏شود به جمله‏ی ماقبل آن، یعنی اشاره می‏شود به این که حضرت محمد پسری ندارند و در ننتیجه کسانی که پسر خوانده‏ی حضرت محمد بودند، در این اشاره حذف می‏شوند، و حضرت محمد پسری از سلاله‏ی خود ندارند. هر معنی ظاهری نیز که بخواهیم از این آیه برداشت کنیم، باید قسمت اول بیان، یعنی این که حضرت محمد پسری ندارد با قسمت دوم بیان که حضرت محمد را خاتم النبیین می‏نامد، ارتباط معنی داری داشته باشد.

حال ببینیم، در ظاهرِ ظاهر این به چه معناست. اولاً می‏فرماید، ولکن رسول الله، یعنی: بلکه حضرت محمد رسول خدا هستند. یعنی حضرت محمد به عنوان پیامبر الهی کسی است که تمدن اسلامی از طریق ایشان به وجود می‏آید و بنابراین ایشان پدر همه‏ی مسلمانان هستند. دقت کنید، در قسمت اول در آیه‏ی مبارکه‏ی قرآن گفته شد که محمد پدر هیچ یک از پسران شما نیست، ولکن رسول الله است، یعنی «ولکن» به اعتبار این که ایشان کسی هستند که به وحی الهی اسلام را آورده‏اند، هرکسی که مسلمان می‏شود، فرزند ایشان می‏شود. ایشان پدر روحانی همه‏ی مسلمانان هستند که البته این در احادیث هم آمده است: «انا و علی ابوا هذه الامه»، حضرت رسول اکرم فرموده‏اند که من و علی والدین این امت، یعنی امت اسلام، هستیم.

قسمت دوم، «ولکن رسول الله» در ارتباط کامل با قسمت اول موضوع است. البته دوستان عزیز می‏دانند که فصاحت و بلاغت و متانت از اصول آیات الهی است و بنابراین آیات الهی نمی‏تواند اول یک مفهومی را بیان کند و بعد از آن کلمه‏ی «ولکن» را استعمال نموده، بیانی آورد که هیچگونه ارتباطی به بحث قبلی نداشته باشد. این امر مخالف فصاحت و بلاغت است و از کلام الهی بعید است و اصلاً امکان چنین چیزی نیست.

قسمت «رسول الله» معلوم می‏کند که ایشان پدر امت اسلام هستند، پدر ظاهری هیچ یک از پسران نیستند. پسری از ایشان باقی نمانده که بعد از حضرت رسول اکرم زنده بماند و بزرگ شود. اما ایشان پدر روحانی همه‏ی مسلمانان هستند. بعد می‏فرمایند که حضرت محمد، رسول الله و خاتم همه‏ی انبیاء هستند. این مسئله که خاتم النبین هستند، باز در ارتباط مستقیم با قسمت اول بیان قرار می‏گیرد. این به چه معنی است؟ تنها معنی این مسئله که در احادیث گوناگون نیز بیان شده و در نوشته‏های بسیاری از فقهای اسلام هم در گذشته مطرح گشته است، این است که چون حضرت محمد پسری ندارند، بنابراین جانشین ایشان دارای مقام نبوت نخواهد بود. جانشین ایشان نبی نخواهد بود و از این روی نبی بودن با حضرت محمد به اتمام می‏رسد. جانشین ایشان دیگر نبی نیست. یعنی اشاره به این موضوع است که به عنوان مثال حضرت موسی پیامبر بود، رسول و نبی بود. جانشین حضرت موسی هارون، برادر ایشان بود که نبی بود. جانشینان حضرت موسی نبی بودند.

حضرت محمد در اینجا اشاره به این موضوع می‏فرمایند که جانشینان حضرت رسول اکرم، در طول تاریخ اسلام دیگر مقام نبی نخواهند داشت، بلکه مقام آنها مقامی است که در اصطلاح شیعه مقام ولایت و امامت است، یعنی جانشین ایشان امام خواهد بود و مقام ولایت خواهد داشت، نه مقام نبوت. در اصطلاح سنی هم این مسئله تحت عنوان مفهوم خلافت مطرح می‏شود و در این اصل، میان شیعه و سنی اتفاق نظر است که پس از حضرت رسول اکرم، مسئله‏ی اقتدار روحانی و رهبری روحانی، دیگر شکل نبی نخواهد داشت.

دوستان عزیز، این مطلب بسیار واضح است. از حضرت رسول اکرم در یک حدیث آمده است که درمورد پسری که داشتند و در کودکی فوت کرد و اسم او ابراهیم بود، فرموده‏اند: «لوعاش ابراهیمُ لکان نبیا»، یعنی اگر ابراهیم زنده مانده بود، نبی می بود.

ملاحظه فرمایید، چقدر معنای مسئله‏ی خاتم النبیین واضح است. «خاتم النبیین» اصلاً ارتباطی به این موضوع ندارد که آیا بعد از دیانت اسلام دیانت دیگری خواهد بود، یا نه. بحثی که در این آیه‏ی مبارکه‏ی قرآنیه مطرح می‏شود، مسئله‏ی جانشینی در داخل دیانت اسلام – پس از حضرت رسول اکرم – را توضیح می‏دهد، که چنانچه گفته شد، چون حضرت رسول اکرم پسری ندارند، جانشینان ایشان دیگر نبی خوانده نخواهند شد، بلکه مقام ولایت، مقام امامت خواهند داشت.

 

قسمت دوم از سخنرانی چهارم

چنانچه در قسمت اول این بحث به اطلاع رسید، واژه‏ی «خاتم النبیین» که به وحی الهی در قرآن کریم در وصف حضرت رسول اکرم مطرح شده است، امری است که در ظاهر هم کاملاً در تعارض و تناقض با مفهوم سنت‏گرا و سنت‏پرست است.

این واژه‏ی مقدس در قرآن کریم مطرح کننده‏ی این موضوع است که از حضرت محمد پسری باقی نخواهد ماند، بلکه ایشان پدر امت اسلام هستند و در نتیجه خاتم النبیین می‏باشند، یعنی پس از ایشان دیگر نبی نخواهد بود و اگر عکس موضوع را ملاحظه بفرمایید، چنین می‏شود که اگر رسول اکرم پسری می‏داشتند، جانشین ایشان نبی می‏بود، مانند دوران دیانت یهود که جانشین رسول الهی، حضرت موسی، انبیاء بنی اسرائیل بودند، یعنی همگی نبی بودند: دانیال نبی، حزقیال نبی، ارمیای نبی و دیگر انبیای بنی اسرائیل.

اما در دیانت اسلام دیگر چنین نیست. پس از رسول اکرم، چون که پسری از ایشان باقی نخواند ماند، جانشینان نبی نخواهند داشت، بلکه مقام ولایت و امامت خواهد بود.

این موضوع در حدیث دیگری هم بیان شده است که به خاطر دارم که دوستان عزیز مسلمانم به آن حدیث استناد می‏کردند. در این حدیث حضرت رسول اکرم خطاب به حضرت علی می‏فرمایند: «انت منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی». من مطمئن هستم که دوستان عزیز این حدیث را شنیده‏اند. در اینجا حضرت محمد خطاب به حضرت علی می‏فرمایند که ای علی نسبت تو با من مثل نسبت هارون  است با موسی، با این تفاوت که بعد از من دیگر نبی نخواهد بود.

دوستان عزیز، دقت بفرمایید، چه واضح است این بیان که فرموده‏اند:   «با این تفاوت که بعد از من دیگر نبی نخواهد بود»، یعنی این که هارون بعد از موسی نبی بود، اما تو ای علی، بعد از من نبی نخواهی بود، بلکه ولی خواهی بود، مقام نبوت نخواهی داشت، بلکه مقام ولایت خواهی داشت.

دوستان، این موضوع هیچ گونه ارتباطی به این مسئله نداردکه آیا بعد از اسلام دیانتی خواهد آمد، یانه، بلکه مربوط می‏شود به مقام جانشینی حضرت محمد، به این که چه مقامی است، چه حالتی دارد و تحت چه عنوانی باید نامیده شود. این حدیث اشاره می‏کند به این که حضرت علی علیه السلام مقام امامت و ولایت دارند و به عنوان جانشین حضرت محمد نبی خوانده نخواهند شد.

این مسئله از ظاهر آیه‏ی قرآن کریم کاملاً واضح است. بسیاری از محققان و مفسران اسلامی قرن‏ها قبل، همین مسئله را نوشته و تفسیر کرده‏اند. ولی چون این موضوع بحث ما در اینجا نیست، از این محققان و مفسران یاد نمی‏شود و نقل قول سخنان آنان را جایز نمی‏دانم. اما در صورت تمایل دوستان، می‏‏تواند این مطلب مفصل‏تر مورد بحث واقع شود.

علاوه بر این، چنانچه اشاره شد، آیات قرآن کریم دارای مفاهیم متنوعی است. اگر در این مورد نیز از معنی ظاهری فراتر رویم، به معانی باطنی دیگر هم دست خواهیم یافت. به عنوان مثال، هیچ کدام از انبیای گذشته نگفته بودند که پسرخوانده، پسر محسوب می‏شود و حالا حضرت رسول اکرم با نفی این رسمی که بین اقوام جاهلیه معمول بود که پسرخوانده را پسر حساب می‏کردند و این توضیح که حضرت محمد پسری ندارند، یعنی زید پسرشان حساب نمی‏شود، حکم انبیای گذشته را تصدیق می‏کنند. بنابراین لغت خاتم، هم به معنای «آخرین» می‏تواند به کار رود و هم می‏تواند به معنای «زینت و تصدیق و تأیید گذشتگان» باشد. از این نقطه نظر نیز، همان اصل به شکل دیگری مطرح می‏شود.

از این توضیحات بگذریم، بر طبق آیات الهی، پیامبران آیه‏ی اسماء و صفات خدا هستند و در قرآن کریم است  که: «هو الاول والآخر والظاهر والباطن»، یعنی خداوند اول است و آخر است و ظاهر است و باطن است. پیامبران الهی نیز چون حقیقتشان مشترک و واحد است، آنها هم آینه‏های پاکی از اسماء و صفات الهی هستند. آنها هم مظهر این حقیقت‏اند، یعنی در مقام حقیقت واحد، همگی آنها اول هستند و همگی آنها آخر، همه‏ی آنها ظاهرند وهمه‏ی آنها باطن.

بنابراین اگر ما در یک مفهوم باطنی، «خاتم النبیین» را به عنوان آخرین پیامبر هم بگیریم، باز این معنی، افاده‏ی این مطلب را نمی‏کند که دیگر دیانتی یا پیامبری نخواهد بود، بلکه بدین معنی است که حقیقت حضرت مسیح و حقیقت حضرت محمد و حقیقت حضرت بهاءالله و حقیقت حضرت نوح، همه یکی است. همگی آنها اول و آخرند. از این دیدگاه، همه‏ی آنها را می‏توان اولین پیامبر یا آخرین پیامبر دانست.

این وحدت انبیاء بیانگر این است که مثلاً اگر حضرت رسول اکرم یک حکمی بفرمایند و چیزی را حلال و چیزی را حرام اعلان کنند، پس از ظهور آئین دیگر و پیدایش یک پیامبر جدید، چون حقیقت آن پیامبر همان حقیقت حضرت محمد است، بنابراین می‏توان حقیقت حضرت محمد را در پیامبر جدید نیز مشاهده نمود و پیامبر جدید را حضرت محمد دانست که به شکل دیگری ظاهر گشته و بنابراین، این حلال و حرام از طرف حضرت رسول اکرم در دوره‏ی اسلام، پس از انقضای این دوره، آن حلال و حرامی است که در دیانت جدید مطرح می‏شود. یعنی اگرچه در ظاهر حکم الهی عوض شده و حکم دیگر مطرح شده، ولی به واقع – وقتی به چشم عرفان نگاه کنیم و حقیقت مظاهر مقدسه را در نظر داشته باشیم – حکمی را که حضرت بهاءالله می‏آورند، در حقیقت همان حکمی می‏بینم که حضرت محمد بیان کرده‏اند. به عبارت دیگر اگر حضرت بهاءالله چیزی را در این زمان حرام می‏فرمایند، به این منزله است که حضرت محمد نیز آن چیز را در همین زمان حرام فرموده‏اند. زیرا در مقام حقیقت همگی حی و حاضرند.

این مسئله در سطح عرفانی بیانگر این مطلب است که حقیقت همه‏ی ادیان یکی است، حقیقت همه‏ی پیامبران یکی است. بنابراین آنچه که اراده و گفته‏ی یک پیامبر است، چیزی نیست جز آنچه که توسط پیامبر جدید بیان می‏شود و آن حرفی است که آن پیامبر گفته است. آنچه هر پیامبری می‏گوید، در زمان خودش کلام الهی است و وقتی که یک پیامبر دیگری ظاهر شد، کلام اوست که کلام راستین پیامبر قبلی در آن زمان است.

به همین علت است که شما ملاحظه می‏فرماییدکه آنچه حلال و حرام حضرت مسیح است، پس از ظهور اسلام، تبدیل می‏شود به آنچه که حضرت محمد به وحی الهی حلال و حرام کرده است. این که: «آسمان و زمین زایل می‏شود ولی کلام پسر انسان زایل نخواهد شد»، کاملاً درست است. حقیقت این مسئله این است که پسر انسان یا حقیقت حضرت مسیح چیزی بجز آن حقیقت مشترکی که در میان همه‏ی انبیاء الهی وجود دارد، نیست. بنابراین کلام حضرت مسیح هرگز از میان نخواهد رفت، چرا که کلام حضرت مسیح چیزی جز کلام حضرت محمد در زمان اسلام نیست و پس از انقضای دوران اسلام، کلام مسیح کلام حضرت بهاءالله می‏شود، چون مسیح و بهاءالله و موسی و محمد و همه‏ی پیغمبران مختلفه یکی هستند، حقیقت واحد هستند.

از این روی، دوستان عزیز، هر دیانتی در زمان خود کامل است. عدالت الهی اقتضا می‏کند که هر دیانتی در زمان خود کامل باشد. این که کامل است، یعنی این که انطباق دارد با نیاز بشر در آن زمان، شفا بخش دردها و برطرف کننده‏ی دشواری‏های بشر در آن زمان است، یعنی برای حل مشکلاتی که در آن مرحله از تکامل بشری وجود دارد، آن دیانت لازم و کامل است.

اما کامل بودن یک دیانت مبتنی است بر مرحله‏ی تکامل بشری و نیاز آدمی. وقتی یک شخصی مریض شد، کامل بودن یک شفا، به این معنی است که آن مرض را از میان ببرد و سلامت را اعاده کند. اما وقتی یک بیماری دیگری بروز کرد، کامل بودن، این معنا را پیدا می‏کند که دوای جدید، نسخه‏ی جدید و شفای جدیدی به وجود آید. وقتی یک پزشک حاذق بود، اگرچه دوایی که می‏دهد، برای بیماری‏های گوناگون فرق خواهد داشت، اما همه‏ی این دواها و شفاها در رتبه‏ی خود کامل خواهند بود. بنابراین مسیحیت کامل بوده است، آئین حضرت موسی کامل بوده است، آئین اسلام کامل بوده است، آئین حضرت بهاءالله کامل است، در عین حال که آئین حضرت بهاءالله آخرین دیانت نیست و وقتی پیامبر دیگری بعد از حضرت بهاءالله ظاهر می‏شود و احکام جدیدی بنا به اقتضای زمان می‏آورد، آن احکام به منزله‏ی احکام حضرت بهاءالله است، در آن زمان. آن احکامِ حضرت محمد است، در آن زمان، احکامِ حضرت مسیح است، در آن زمان. چرا؟ برای این که حقیقت همه‏ی آنها یکی است. آنان به اسم‏های گوناگون در پیکرهای متفاوت بشری، در زمان‏های مختلف ظاهر شده‏اند، اما حقیقت آنها یکی است و تجلی الهی هستند. از این جهت، احکام راستین هر یک از آنان، در هر زمان، همان چیزی است که اراده‏ی الهی و وحی الهی در آن زمان بیان می‏شود.

بنابراین اگر ما مفهوم «خاتم النبیین» را حتی به این معنی بگیریم که حضرت رسول آخرین پیامبر هستند، مذعن خواهیم شد که همه‏ی ادیان و همه‏ی پیامبران، اولین پیامبر و آخرین پیامبر هستند، یعنی همه‏ی آنها حقیقت‏شان یکی است. این همان اصل تاریخیت است، اصل زمان مندی و زمان آگاهی است، نه اصل ایستاگرایی و سنت پرستی. خداوند دیانت را می‏آورد برای این که بشریت تکامل کند، نه برای این که مانع از تکامل و ترقی بشر گردد. این مسئله‏ای است که هر فردی می‏تواند به آن آگاه گردد و به همین علت خداوند از ما خواسته است که خرَد را به کار ببریم، تا این که به درک معانی آیات الهی نایل شویم. با کاربرد خرد هر کس می‏تواند درک کند که برای فیض و هدایت الهی نمی‏تواند پایانی باشد.

بحث خود را با این نتیجه به پایان می‏رسانم که یک گروه از اعتراضات بر آئین بهائی مبتنی بر اصل انکار تاریخیت است، یعنی انکار این که جهان در ترقی و تکامل است و نتیجتاً احکام و نظام اجتماعی و اقتصادی بر اساس درجه‏ی تکامل و تحول بشری باید عوض شود و البته چنین اعتراضی بر دیانت بهائی صرفاً بیانگر یک اندیشه‏ی سنت‏گرا و ایستاگراست که می‏خواهد کاروان تحول و تکامل را متوقف سازد.

در جلسه‏ی دیگر به اعتراضات دیگر و تشریح آنها خواهیم پرداخت.  

Comments are closed.