نامه ای به هموطنان ما که بر زبانشان عدالت جهانی و آزادی و مهرورزی جاریست و از جگر خون مام وطن بی خب

   

نامه ای به هموطنان ما که بر زبانشان  عدالت جهانی و آزادی و مهرورزی جاریست و از جگر خون مام وطن بی خبرند:

          دل آسمان گرفته است و ابریست. بغض در سینه اش انباشته و می گرید و باز دلش سبک نمی شود،   از ظلم و بیداد مردمان بی عدل و داد.

 از آنان که بر پشت میز های قضا نشسته اند و حکم زندان و اخراج و تبعید بی گناهان را امضا می کنند.

از آنان که جای عدالت ، سعایت را به اجرا می گذارند.

از آنان که زبانشان با دلشان به کین است . آنان که از یکرنگیها رو گرفته اند و به دورنگی آمیخته اند .

 

آنان که تسبیح بر انگشتان می چرخانند و بر زبان کلام خداوند می رانند و بر دل انگار آفریننده خود به استهزا گرفته اند .

از آنان که حتی به کودکان معصوم ، نامهربان و بی رحمند و قلوب نازکشان را به داس تهمت و افترا می شکنند .

از آنان که ازاثر اشک مظلومان و آه کودکان و فغان بستگان و زاری مادران غافلند.

از آنان که از ترس دوزخ و حرص بهشت، داغ، بر پیشانی می نشانند و به گمان باطل خویش با آزار و تهمت، بر ثواب خود و ساده دلان می افزایند، اما ازدلشان، ایمان سالهاست که گریخته  .

از آنان که فریاد "وادینا" یشان بر آسمان است و ناله های دین را نمی شنوند که می گوید: وای بر من که چنینند پیروانم!

از آنان که نمی دانند آتش الهی به آب و باد و خاک ،نمی فسرد بل، بلندا می گیرد .

از آنان که نمی دانند کلمه الهی در هستی طنین افکن است و در گوشهای ایشان نیز دیر یا زود خواهد پیچید.

از آنان که در ۱۶۴ سال نیاموختند که با کشتن و زندان و تبعید و تهدید و سوزاندن خانه ها و قلوب و اخراج کودکان و جوانان از مدارس ودانشگاهها و تطمیع معلمان و مردمان ساده دل ، امر الهی چون آتشی در خرمن دلها و افکار و عالم می افروزد و پیش می رود و شب تیره نا امیدی آدمیان را سپیده امید می کند.

                          

                                              بهار روشن       ۳ آذر ۸۶

Comments are closed.