بررسی یک سند ساواک، مندرج در روزنامه کیهان

تورج امینی

۱۲/۹/۱۳۸۶

 

بررسی یک سند ساواک، مندرج در روزنامه کیهان

دو روز پیش آقای احمد اللهیاری که ظاهرا مرتبا ما را مستفیض می فرمایند، مقاله ای در باره کشف حجاب نوشته و بنا بر خاصیت نویسندگی که دارند، یک سر نخ کشف حجاب را به بهائیان گره زده اند. من مقالات ایشان را ندیده بودم تا این که امروز لینک این مقاله را برایم ارسال نمودند و دیدم که در باره ارتباط کشف حجاب و بهائیان، چه حرف های نسنجیده و نیم خورده ای را تحویل خواننده داده است. از یکی از اقوامم در باره اش سؤال نمودم و او گفت که روز اول که کیهان مقالات ایشان را منتشر نموده، شرح حالی از او نیز درج کرده و اضافه نمود که آقای اللهیاری هم از دوستان مارکسیست ما بوده اند که نمی دانیم چه زمانی توبه کرده اند!

 

به صفحه نخست این سلسله مقالات مراجعه نمودم و دیدم ایشان طبق گفته خودشان ظاهرا سال ها در باره جامعه بهائی تحقیقات می کرده اند و حاصل اندیشه های ایشان کتابی شده که جریده کیهان آن را خرده خرده به دست چاپ می سپارد و احتمالا در آینده ای نه چندان دور کتاب آقای اللهیاری یکجا نیز به حلیه طبع آراسته خواهد گردید.

جواب دادن به یک کتاب در حالی که همه اش منتشر نشده، کاری علمی نیست. نگاه از بالا به کتاب و ارائه یک تحلیل کلی از نوشته های درون آن، باید بماند تا تماما به دست خواننده برسد، با این وجود می توان به گوشه هایی از مطالبی که ایشان مطرح فرموده، اشاره ای نمود و آن گوشه ها را بررسی کرد. از آن جا که اخیرا مد شده که نویسنده های ضد بهائی تند تند سند رو کنند تا ثابت نمایند که بهائیان با دستگاه پهلوی و برنامه های فرهنگی/ سیاسی آن رژیم بی معنی ارتباط داشته اند، باید ماهیت این گونه اسناد را بررسی کرد و به صحت و سقم آنان یا مطالب مندرج در آن اسناد پی برد. آقای اللهیاری نیز از این خوان بهره ای دارد و استفاده از اسناد، یکی از مؤلفه های اساسی کارشان است. لذا ضمن بررسی یک سند مندرج در مقاله ایشان، شرحی کلی نیز در این باره می نویسم.

 

به نام بهائیان نامه و سند نوشتن و آن را منتشر ساختن، منحصر به این یکی دو دهه نیست. تا آن جا که من خبر دارم، این ترفند رسما از دوره مشروطه به بعد در ایران رواج پیدا کرده است و افراد گوناگون از احزاب و اعتقادات مختلف، کاسه کوزه های دیگران و خودشان را بر سر بهائیان شکسته اند. مثلا سید علی و سید محمد یزدی ( به ترتیب پدر و پسرعموی سید ضیاءالدین طباطبایی معلوم الحال ) در طهران، به نام بهائیان اعلانیه به در و دیوار شهر زدند مبنی بر این که ما می گوییم که تشکیل مجلس شورا مخالف با اسلام است و ….!!! بعد نظمیه پی ماجرا را گرفت و معلوم شد که این دو آخوند برای مقاصد سیاسی خود چنین کرده اند. البته بعدا اعلام کردند که پدر سید ضیاء در این ماجرا نقش نداشته است و همه چیز زیر سر سید محمد مزبور بوده است. الله اعلم. گزارش این سیاه بازی در روزنامه صوراسرافیل، شماره پنجم، صفحه سوم آمده است.

اما نکته ای که در تمام این سند سازی ها مشترک است، این است که سند سازان کسانی هستند که به ادبیات گفتاری/ نوشتاری/ اداری بهائیان آشنایی ندارند و به همین دلیل خیلی زود بند خود را آب می دهند. شاید مثالی در این باره روشن کننده مطلبی باشد که پس از این می خواهم بنویسم. یادم هست سال ها پیش یکی از بهائیان، در جلسه ای برای مزاح یک شب نامه ای که به همین ترتیب توسط مخالفان آیین بهائی ( اما به نام بهائیان ) نوشته شده و در آن سخن از قتل و غارت مسلمانان رفته بود، می خواند و ما سراپا گوش بودیم که ببینیم آخر داستان چه می شود. نویسنده شب نامه از آن جا که به اصطلاحات آیین بهائی آشنا نبوده، پس از آن که از جانب محفل بهائیان تهدیدات زیادی نثار مسلمانان کرده بود، در پایان شب نامه و به عنوان آخرین کلمه، نوشته بود: ع ع

حدود ۲۰ نفری که در آن جمع بودیم، تا عبارت ع ع را شنیدیم، شلیک خنده را سر دادیم؛ زیرا آن رند نابکار که شب نامه مزبور را می نوشته، از آن جا که حتما در جایی دیده بوده که در پایان برخی از نوشته ها در آیین بهائی عبارت ع ع ( امضای حضرت عبدالبها که مخفف دو کلمه "عبدالبها عباس" است ) به کار رفته، گمان نموده که بهائیان در پایان تمام نوشته های خود چنین عبارتی به کار می برند و به همین سادگی نشان داده بود که یک دروغ پرداز تمام عیار است. چنین ترفندهایی در طول زمان مورد استفاده مخالفان آیین بهائی بوده و حتی در هر دو دوره پهلوی نیز شب نامه نویسی به نام بهائیان وجود داشته است که مورد بحث من نیست و در این جا تنها می خواهم خیلی مختصر در باره تاریخ نویسی مخالفان آیین بهائی در دوره اخیر و ارتباط سندهای ساواک و جامعه بهائی بنگارم.

برای کسی که تاریخ می خواند و می نویسد، "سند" تنها یک وسیله و ابزار برای کشف حقیقت است. منتها فرق است بین کسانی که در کار خواندن و بررسی اسناد خبره هستند و کسانی که محض تفنن مطلبی را می خوانند و می گذرند. کسانی که متخصص سند خوانی هستند، خود می دانند که تمام مطالب مندرج در یک سند الزاما درست و صحیح نیست. سندها فقط می توانند در ارتباط با گزارش ها، اسناد و گفته های دیگر اعتبار بیایند و یا این که اعتبار خود را از دست بدهند. چون بحث در باره اسناد ساواک است، توضیحی در این باره می دهم.

وقتی اسناد ساواک مطالعه می شود، می فهمیم که خبرچینانی که در سطح شهر پراکنده بودند، اطلاعات کسب شده را به دایره مربوطه در ساواک گزارش می دادند و البته خود ساواک نیز بر این نبود که تمام گزارش های واصله درست و قطعی است. در پای هر گزارش چند نفر دیگر از کارمندان مربوطه نظرات خود را می نگاشتند و در باره صحت و سقم آن گزارش اظهار نظر می نمودند. دلیل چنین کاری هم واضح است. اگر ساواک می خواست برای پروژه ای برنامه ریزی کند، باید مطمئن پیش می رفت و هزینه های لازم را به بهترین وجه علیه مخالفان حکومت پهلوی به کار می گرفت. اما در عین حال در چنین پروسه ای اتفاقات غیر واقعی زیادی ممکن بود بیفتد ( کما این که افتاد و با پیروزی انقلاب اسلامی، معلوم شد که بسیاری از خبرها و محاسبات ساواک اشتباه بوده است ):

 

الف) گاه خبرچین، خودش در واقعه حضور نداشت و خبر را به واسطه، از کسی دیگر دریافت می نمود. این احتمال وجود داشت که خبردهنده، خبر دروغ بدهد.

ب) خبرچین ممکن بود خودش نسبت به موضوعی سمپاتی داشته باشد و نخواهد که اطلاع واقعی بدهد و یا این که برای به راه انداختن پروژه جدید، خودش هم خبر دروغ بسازد.

ج) در ساواک بنا به شرایطی که حاکم بود، بعضا پرونده سازی و خبر سازی صورت می گرفت. بهترین مثال، "عکس عملیاتی" در باره آن واعظ بی آبرو (محمد تقی فلسفی) است. زمانی که محمد تقی فلسفی کم کم سنگ خود را از ساواک واکند و به طرف مخالفان حکومت پهلوی غش کرد، آنها از محمد تقی فلسفی عکسی درست کردند ( یا تهیه نمودند ) که همراه با خانمی عریان بود و آن عکس را در سطح کشور منتشر ساختند تا آبرویش را ببرند.

 

بنابراین تمام آن چه که در ساواک موجود بوده و هست، هیچ دلیلی ندارد که عین واقع باشد. درستی و نادرستی اسناد ساواک را باید با توجه به دیگر مطالب تاریخی، گزارش ها، اسناد و خاطرات افراد محک زد و البته این تعامل چند طرفه است. یعنی صحت هر مطلبی را باید با توجه به دیگر مطالب سنجید. مثلا یک آدم بیکاری در یک جایی نشسته است و خاطرات می نویسد و می گوید که عبدالحسین هژیر بهائی بوده است. این حرف لق و بی معنی نباید لقلقه دهان مورخان بشود ( که متأسفانه بعضا شده و هیچ بعید نیست که این شایعه در کشته شدن هژیر تأثیر مستقیم داشته است ). چگونه می توان به درستی چنین گزارشی پی برد؟ زیاد سخت نخواهد بود اگر گزارش های مختلف را در کنار هم بگذاریم و با هم بسنجیم. وقتی از جانب خود هژیر بخشنامه ضد بهائی صادر می شد و اسناد آن موجود است، چگونه کسی به خود اجازه می دهد که هژیر را بهائی بخواند؟! در باره ساواک نیز چنین است، وقتی در خود ساواک بارها و بارها بخشنامه ضد بهائی تنظیم شده و به وزارتخانه های مختلف ابلاغ گشته، وقتی ساواک حمایت کننده انجمن حجتیه بوده، وقتی ساواک رأسا شورش های ضد بهائی به راه می انداخته، به چه منطقی می توان راهبرد آیین بهائی را با راهبرد حکومت پهلوی یکسان دانست و بین این دو حوزه ای که کاملا متفاوت و متباین بوده اند، نسبت "این همانی" یا "هماهنگی" ایجاد کرد؟!

 

حالا با توجه به مطالبی که در بالا عرض شد، سندی از اسناد ساواک را بررسی می کنم که آقای اللهیاری به دست داده تا نشان بدهد که بهائیان در فعالیت های کج و معوج فرهنگی دوره پهلوی دست داشته اند. کسی که کارش تاریخ نویسی است، هر جمله یک سند را زیر ذره بین قرار می دهد:

 

" ساواک در گزارش مورخه ۱۳۵۰.۲.۱۸ خود می نویسد: جلسه ای با شرکت ۹ نفر از بهائیان ناحیه ۱۵ شیراز در منزل آقای «فرهنگ آزادگان» و زیر نظر آقای لقمانی تشکیل گردید. بعد از قرائت نامه، «ولی اله لقمانی» در مورد ادیان جهان و آمار آنها و شهدای بهائیت سخن گفت. وی اضافه کرد آقایان بهائیان بهتر است بیشتر مطالعه نمایند و از روی حقیقت قضاوت کنند تا بفهمند معنی بهائیت که امروز آزادی بیشتری دارند یعنی چه؟ در زمان قدیم احباء نمی توانستند بگویند ما بهائی هستیم و نمی توانستند تبلیغ کنند اگر هم مبارزه ای می نمودند فوراً آنها را می کشتند. لیکن اکنون آن تعصب ها کنار گذاشته شده است.

اکنون از آمریکا و لندن صریحاً دستور داریم در این مملکت مد لباس و یا ساختمان ها و بی حجابی را رونق دهیم که مسلمانان نقاب از صورت خود بردارند به طوری که من مطالبی در منزل آقای معتمد قرائت کردم و تمام دختران و پسران بهائی خوشحال شدند. در ایران و کشورهای مسلمان دیگر هر چه بتوانید با پیروی از مد و تبلیغات، ملت اسلام را رنج دهید تا آنها نگویند امام حسین [علیه السلام] فاتح دنیا بود و علی [علیه السلام] غالب دنیا. البته بهائیان هم تصدیق دارند، ولی نه برای قرن اتم. اتمی که به دست بهائیان درست می شود. اسلحه و مهمات به دست نوجوانان ما در اسرائیل ساخته می شود. این مسلمانان آخر به دست بهائیان از بین می روند و دنیای حضرت بهاءالله رونق می گیرد ".

 

اولا: ۹ نفر از بهائیان در جایی جمع شده اند و جلسه ای تشکیل داده اند. این موضوعی نیست که بتوان تکذیب کرد، چون همیشه بهائیان جلسه تشکیل داده و می دهند. منتها نکته ای که باید در آن دقت کرد این است که ظاهرا یکی از اعضای این جلسه بهائی نبوده و خود را در جلسه به عنوان بهائی جا زده و خبر ( که هنوز درستی و نادرستی آن را بررسی نکرده ام ) از طریق آن شخص به گوش ساواک رسیده است و از کجا معلوم که در راه انتقال خبر، یکی دروغ نگفته باشد؟

ثانیا: این سند اگر درست باشد، نشان می دهد که ساواک در باره فعالیت بهائیان شیراز حساس بوده و یک نفر جاسوس به میان بهائیان فرستاده که می توانسته خبرچینی کند و خود این موضوع دقیقا نشان می دهد که جامعه بهائی با ساواک نسبتی نداشته است و گر نه جاسوس به میان بهائیان فرستادن به چه معنا است؟ حرف هایی که مخالفان آیین بهائی در باره بهائیان و ساواک می زنند، مثل این می ماند که بگویند رییس هیأت دولت یک جاسوسی به میان کابینه فرستاده تا ببیند که در آن جا چه می گویند! من در مقاله "تعامل نظام دادگستری در ایران با جامعه بهائی"، پرونده ساواک شیراز را باز کردم و گوشه ای از آن را در ارتباط با قتل و غارت بهائیان شیراز در سال ۱۳۵۷ نشان دادم و خواننده محترم می تواند این دو سخن را در کنار هم بگذارد و بدون نیاز به داشتن هیچ گونه تخصصی، نتیجه گیری واقعی و منطقی را بنماید.

ثالثا: آقای لقمانی گفته است که ما قبلا نمی توانستیم تبلیغ کنیم و ما را می کشتند. این سخن تا حدی درست است چه که بهائیان تقریبا تا نیمه دوم دهه ۱۳۴۰ مرتبا مورد آزار و اذیت و قتل و غارت بودند و فشار بر جامعه بهائی طی هشت، نه سال آخر حکومت پهلوی کمتر شده بود. شرح مختصری از این موضوع را در مقاله "تعامل نظام دادگستری …" آورده ام. این حرف را اگر بپذیریم، باید قبول کنیم که تا اواسط دهه ۱۳۴۰ بهائیان آزادی عمل نداشتند و کشته می شدند و این منافی با ادعاهای دیگر مخالفان آیین بهائی ( و از جمله همین آقای اللهیاری ) است که در باره آزادی عمل بهائیان در دوره رضاشاه و پهلوی دوم سخنسرایی می نمایند. همچنین این که لقمانی مزبور بهائیان را دعوت به مطالعه بیشتر نموده تا از روی حقیقت قضاوت کنند، چیزی نیست که قابل تکذیب باشد.

رابعا: من شخصا با محتوای پاراگراف اول این گزارش مشکل ندارم، اما کاملا مشخص است که پاراگراف دوم ساختگی است، چه که نه با واقعیات مطابقت دارد و نه با ادبیات آیین بهائی. اگر واقعا جلسه ای تشکیل شده و آقای لقمانی نیز سخنانی گفته باشد، پاراگراف دوم حاصل توهمات و یا دروغ پردازی های خبردهنده، خبرچین و یا سیاهبازی های خود دایره سوم ساواک است. مثلا در این جا آقای سندساز نوشته: در اسراییل به دست نوجوانان بهائی اسلحه ساخته می شود تا مسلمانان را از بین ببرند! واقعا چقدر باید یک سندساز خنگ و بی شعور باشد که نوجوان بهائی را که ۱۱ تا ۱۵ سال بیشتر ندارد، سازنده "اسلحه و مهمات" قلمداد کند! آن هم در کشور اسراییل که بهائیان حق سکونت ندارند و تنها کادر اداری تشکیلات جهانی بهائی در آن جا هست!

خامسا: در یک جلسه بهائی که یک جاسوس در آن هست تا جزییات را خبر بدهد، اعلام می شود که "ما از آمریکا و لندن صریحا دستور داریم". وقتی هیچ کس در این باره سؤالی نمی کند؛ این بدان معنا است که در آن جلسه از بهائیان کسی وجود ندارد و آنها همه جاسوس اند؛ زیرا کسی از بهائیان اعتراض ننموده که ما تا به حال از تشکیلات دستور می گرفتیم، چه شده که حالا از واشنگتن و لندن دستور می آید؟! این جا است که دروغ پرداز ما به دلیل ناآشنایی با ادبیات اداری بهائی، بند خود را آب می دهد و معلوم می سازد که در حال سندسازی و شایعه پراکنی است. نکته دیگری که نشان می دهد سندساز مزبور با ادبیات اداری بهائی آشنا نیست ، به کارگیری عبارت نامفهوم "قرائت نامه" در ابتدای سند است. در جلسات بهائی کسی نامه نمی خواند و معلوم نیست که منظور نویسنده سند از تخیلات خودش چه بوده است.

سادسا: هر بچه دبیرستانی می داند که "کشورهای مسلمان دیگر" اکثرا سنی مذهب هستند و اعتقادی به امام حسین و حضرت امیر ندارند. بنابراین سندساز مجهول از آن جا که حتما شیعه است و ذهنیت خود را روی کاغذ می آورد، حواسش نیست که برای خراب کردن چهره بهائیان چه بیربط هایی بر هم می بافد. ضمن این که بهائیان شیراز را چه ربطی به کشورهای مسلمان دیگر؟

سابعا: از آن جا که فامیلی لقمانی در میان بهائیان سروستان و نیریز موجود است، بنده پس از خواندن مقاله مزبور، به دو تن از بهائیان شیراز تلفن کردم، یکی سروستانی و یکی نیریزی. هر دو نفر که به حافظه آنها اطمینان دارم، گفتند که کسی به نام "ولی الله لقمانی" در ۵۰ سال اخیر در شیراز نبوده است! گر چه از متن سند برمی آید که آقای لقمانی مزبور می بایست از بهائیان سرشناس باشد و این که دو نفر از معمرین بهائی چنین شخصی را نشناخته اند، خودش مسأله ای است؛ اما با این حال من به عنوان کسی که تاریخ می خوانم و می نگارم، سخن این دو بزرگوار را ملاک قطعی نمی گیرم، بلکه اگر شخصا به دنبال صحت و سقم سند مزبور بودم، بار سفر می بستم و به شیراز می رفتم تا تکلیف قضیه را معلوم سازم. بنابراین بنده به آقای اللهیاری پیشنهاد می کنم که یک مأموریت از روزنامه کیهان بگیرند و برای دو نفر بلیط بخرند تا من و او به همراهی یکدیگر به شیراز سفر کنیم تا شاید بتوانیم خانواده های لقمانی را بیابیم و ببینیم که سندساز ساواک ( یا شاید هم سندساز کیهان ) چه منظوری از این حرف ها داشته است.

ثامنا: گیریم که اصلا این سند تماما درست و صحیح است و یک بهائی در یک جایی چنین سخنان هجوی گفته است، این چه ربطی به دیگر بهائیان و یا آیین بهائی دارد؟ اگر یک مسلمان در آمریکا تفنگ بردارد و در حالی که در صندوق عقب ماشین پنهان شده، ۱۱ نفر بیگناه را در خیابان های مختلف ترور کند تا رعب و وحشت بیافریند، آیا این کار ربط به همه مسلمانان دارد؟ اگر چند مسلمان خودشان را به برج های دو قلو بزنند، آیا باید ریخت سر همه مسلمانان و آنان را قتل عام کرد؟ در خود ایران الحمدلله مسلمانان هر کدامشان نظری در باره اسلام دارند، مگر نظرات هر کدامشان مطابق آیین اسلام است؟ هنوز چند ماه بیشتر نمی گذرد که در ایران خودمان یک کتاب منتشر شد که وزارت ارشاد مجوز چاپ صادر نمود ، اما مطالب آن در تضاد تام با اعتقاد رایج تشیع در باب مهدویت است! آیا آن آخوندی که کتاب مزبور را نوشته درست می گوید یا آن آخوندی که به نویسنده کتاب می گوید: روحانی فاسد؟!

در سندی که اقای اللهیاری به دست داده، مطالب پاراگراف دوم تماما معارض با تعالیم و احکام آیین بهائی است و پر واضح است که آن سخنان معیار سنجش آیین بهائی نمی تواند باشد. هر کس می خواهد بفهمد که آیین بهائی چه دارد و چه می گوید، باید بیاید آثار حضرت بهاءالله را بخواند و نه این که بگردد در یک جا یک بهائی پیدا کند که کمی کج رفته و آن را پیراهن عثمان کند.

 

حقیقت این است که تحقیق تاریخی کار آسانی نیست. کسی اگر بخواهد به دنبال حقیقت یک ماجرا بگردد، باید شرایطی را به جا بیاورد. اگر کسی در باره بهائیان ۵۰ سال اخیر مطلب می نگارد، شرط انصاف این است که به بهائیان هم مراجعه کند و از آنان پرس و جو نماید. در کتابخانه نشستن و تاریخ برای بهائیان نوشتن، پروژه ای است که در باره دوره قاجار جواب می دهد و آقای اللهیاری باید توجه کند که دوره پهلوی که زیر گوش ما است، هنوز کاملا کتابخانه ای نشده که با وصله پینه چند جمله و پاراگراف بتوان متن تاریخی نوشت.

گذشته از مسائل فنی و کارشناسی، شخصا نیز در باره سندسازی فوق نظری دارم. در آن جا نوشته که از لندن به بهائیان دستور داده شده تا در باره تغییر وضع حجاب، لباس و ساختمان ها! تلاش کنند. از این بگذریم که سندساز مزبور حواسش نبوده که سند خود را در ۱۳۵۰ تنظیم نموده که بسیاری از زنان مسلمان خودشان با طوع و رغبت و بدون حجاب در خیابان ها رفت و آمد داشتند و هیچ نیازی نبود که بهائیان بخواهند در این باره فعالیت فرهنگی بکنند. اما وقتی متن فوق الذکر را خواندم به یاد فضل الله مهتدی افتادم و بر این نکته تأسف خوردم که چرا مخالفان آیین بهائی باید چشم های خود را بر واقعیات جامعه بربندند و برای خراب کردن چهره بهائیان به دروغ پراکنی آن هم از نوع تاریخی اش رو بیاورند؟ مهتدی که به تازگی خیلی ها نان او را می خورند و مدیونش می شوند، در یکی از آثارش نوشته است:

 

" من با مردم هیچ کیش و آیینی دشمنی ندارم [!] ولی با این گروه که به دروغ و از روی ریو خود را بهائی نامیده و من آنها را جهود می خوانم دلخوش ندارم، زیرا اینها در سایه این نام که مردم اینها را یهودی ندانند، کارهای زشت بسیار کرده اند که زیانش به همه مردم کشور رسیده است. گرانی خانه ها و بالا بردن بهای زمین ها و ساختن داروهای دغلی و دزدی و گرمی بازار ساره خواری [ = رشوه خواری ] و بردن نشانه های باستانی به بیرون از کشور و تبهکاری و ناپاکی و روایی بازار زشتکاری و فریب زنان ساده به کارهای ناهنجار، همه با دست این گروه است که از نام یهودی گریزان و به بهائی گری سرافرازند ".

 

اگر چه نمی دانم که چرا به نظر سند ساواک ساز، تغییر شکل ساختمان ها کار بدی بوده که سعی نموده آن را به گردن بهائیان بیاندازد!، اما اگر به فرض در دوره پهلوی چهار تا بهائی در باره تغییر لباس و حجاب فعالیت فرهنگی کرده اند، امروز که جمهوری اسلامی است، نقش بهائیان در این زمینه چیست؟ الحمدلله که ۲۸ سال است بهائیان نه کار اداری دارند و نه در ارکان حکومتی رفت و آمد می کنند و نه تصمیم گیرنده مسایل فرهنگی اند، چه شده است که وضع حجاب در طهران در تابستان ها گاهی از بی حجابی دوره پهلوی بدتر است؟

اگر فضل الله مهتدی در کمال وقاحت می خواست گران شدن زمین، بازار سیاه دارو، رشوه خواری، خروج عتیقه جات باستانی و …. را به گردن بهائیان بیاندازد، آیا امروز گران شدن زمین، بازار ناصرخسرو، رشوه خواری، خروج آثار باستانی و …. تقصیر چه کسی است؟ همه می دانند که ما بهائیان دیگر قدرتی نداریم تا برای این کارها فعالیت بکنیم، پس چه کسی فعالیت های خرابکارانه می کند؟ اگر این آقای سندساز می خواهد مد لباس و بی حجابی دوره پهلوی را به بهائیان بچسباند، پس وضع فعلی را چگونه می خواهد تحلیل و بررسی کند؟

در چنین موقعیت های خطیری است که آتش سندسازی به جان مورخان ناجوانمرد می افتد و "نوستالژی تاریخ سازی" که در دوران پهلوی و قاجار نیز رواج داشت، تمام وجود آنان را فرا می گیرد تا خود را به خواب بزنند. کسی که دور و برش را کنار گذاشته و می خواهد برای دو لقمه نان به دیگران فحش و بد و بیراه بدهد، سخنانش چیزی بهتر از این چیزهایی که آقای احمد اللهیاری می نویسد، نمی شود. این بلای ژورنالیسم است که وقتی روزنامه نگاران و شاعران را به دایره تاریخ نویسی می کشاند، روش تاریخ نگاری خود را همان روش روزنامه نگاری و تخیلات بی انتها قرار می دهند. دقیقا همان کاری که مهمل نویس ترین تاریخ نگار معاصر، اسماعیل رایین انجام می داد.

البته هر کسی حق دارد در باره مواضیع مورد علاقه اش تحقیق کند و حاصل تلاش عمر گرانمایه را در اختیار دیگر محققان بگذارد. اما آقای اللهیاری با توجه به گذشته ای که دارد ، باید با احتیاط بیشتر قلم بزند. او زمانی نه چندان دور تعلق به گروهی داشت که مهم ترین کارش تحریف تاریخ و انداختن جوانان مردم به چاه ویل نادانی و بلاهت بود. این که ایشان خود را بدین صورت توجیه نمایند:

 

" تردیدی ندارم که از نخستین روز انتشار این کتاب، کلیه مجریان و برنامه سازان تلویزیون های ماهواره ای خارج و یا روشنفکران گریخته از کشور علیه من موضع خواهند گرفت و ضمن ترور شخصیت، به نفی گذشته ام نیز خواهند پرداخت. اما من را دیگر از این موضع گیری های خصمانه هراسی نیست. زیرا به این یقین رسیده ام که دشنام های آنان، موجب بخشایش گناهان من و نزدیکی بیشتر من به خداوند خواهد شد ".

دلیل آن نخواهد شد که مورخان، گذشته او را حذف کنند و به سادگی، به تمام سخنان او گوش فرادارند. آقای اللهیاری اگر می خواهند "افشاگری" کنند، بهتر است که در باره عملیات خارق العاده مارکسیستها که جان هزاران جوان بدبخت و بیگناه را فدای آمال خیالی خود کردند، بنویسند؛ نه در باره بهائیان که اگر به فرض، قبول کنیم که فعالیت های فرهنگی کرده اند، تنها چند نفر را به آیین بهائی نزدیک یا از اسلام دور نموده اند.

من شخصا به عنوان کسی که اعتقاد مذهبی دارم، بسیار از این بابت خوشحالم که ایشان لااقل به دامان اسلام بازگشته و دست از بی دینی و اهوای کودکانه مارکسیستی برداشته اند. اما جای سؤال این جا است که ایشان و امثال ایشان ( همچون رفیق! عبدالله شهبازی ) پس از آن که به دامان اسلام بازگشته اند ، چرا به زدن تهمت و افترا به بهائیان و یهودیان ادامه می دهند؟ این اشخاص اگر واقعا از دوران حماقت سوسیالیستی خود پشیمان شده اند، باید از مردم به خاطر ندانم کاری هایشان عذر خواهی کنند و سپس سکوت پیش گیرند و در گوشه ای به دعا و مناجات بپردازند تا خداوند از سر تقصیراتشان بگذرد، نه آن که خود را دوباره به اشتباهی دیگر مشغول دارند.

برادران مسلمان اهالی کیهان هم اگر گمان می کنند که این افراد را دل به حال اسلام و انقلاب سوخته است، در اشتباه به سر می برند. اینان نان کیهان را می خورند و در پنهان به ریش همه ما می خندند. حمله به بهائیان و یهودیان از ارکان تفکرات چپ اندر قیچی روشنفکری دوره پهلوی است. نمونه هایش بسیار است: فریدون آدمیت ، داریوش فروهر و …. و هزاران ناسیونالیست افراطی و یا مارکسیست آتش به جان گرفته و خام اندیش که گمان می کردند برای اعتلای ایران باید به آخوندها، یهودیان و بهائیان فحش داد! و حالا که قدرت در دست مذهبیون اسلامی است گمان می کنند که برای بخشایش گناهانشان باید به بهائیان و یهودیان تهمت بزنند!

از آن جا که نان به نرخ روز خوردن کار بسیار آسانی است، انقلاب که پیروز شد، بسیاری از این اشخاص خود را به زیر چتر قدرت مذهبی انداختند تا از جریانی که بوی بهائی ستیزی و یهودی ستیزی می داد، سوء استفاده کنند و آبی بر آتش اهوای خام اندیشی خود بریزند. اینان را مطلقا دل به حال اسلام نسوخته است. در تمام عالم هنوز اگر کسانی باشند که دل به حال اسلام و مسلمان بسوزانند، فقط بهائیان اند. لااقل ما را برای خود نگه دارید.

 

Comments are closed.