چشمی بربند و چشمی برگشا

 

چشمی بربند و چشمی برگشا      

چون چشمی بربستم…

درد را دیدم که قطره یی شد و بر دامن چکید…

و چون چشمی بر گشودم…

طعم عشق را چشیدم که نقش لبخندی بر لب کشید…

چون چشمی بر بستم،

دل از عالم وعالمیان، جمله در شکستم…

و چون چشم دیگر بر گشودم،

به جمال قدس جانان یکسر رسیدم،

و طلسم دروازه ی دل را به نگاهی باز خریدم…

چشم را در بستن…

از عالم و عالمیان جمله فراتر نشستن…

چشم دیگر بر گشودن…

در دروازه ی دل را همه در هم شکستن…

و جمال قدس جانان را بی پرده و پیرایه به تماشا نشستن…

آنگاه که درد قطره قطره میچکد از روزن دو چشم…

آنگاه که عشق میخزد لایه لایه در بستر دل…

و آن زمان که زجر، زجه زجه میکند در گلوگاه بغض های شکسته در شکسته…

و آن دم که دمادم فروغ تمنا میدمد در رخنه های تنگ خواهش…

و میشنود قصه ی غصه های دلها را …

غصه ی در خود نشستگان

که از رخوت دانستن به زندان بایدها و نبایدها اسیر افتادند…

و قصه ی آزادگان که قفس اوهام شکستند

و بر نقطه ی اولای عشق بوسه ی وصلت گره بستند…

این همان دل بود که قطره قطره خون میشد و جرعه جرعه میچکید در هوای دیدار…

این جگرگاه بود که پاره پاره لخته میبست در آرزوی محال " ای صاحب دو چشم"…

" چشمی بر بند" که درد قطره قطره میچکد و جرعه جرعه میریزد از روزن خیال…

" و چشمی بر گشا" که جان پرده ی تمنا از هم میدرد به امید وصال…

" بربند یعنی از عالم وعالمیان"…

…از آنچه دیده دیده و دل در طلبیده…

…از آنچه رنگ باخته و میبازد رنگ…

…از آنچه جز پوزخندی بیش نمیآرد به لب…

" بر گشا یعنی به جمال قدس جانان"…

…به صورت سیرت آنان که رنگ بی رنگی بر چهره دارند…

… و نقش نیرنگی بر دل ندارند…

چشمی بربند و فرو ریز قطره قطره درد را…

چشمی بر گشا و بر لب نقش آمیز رنگ لبخند را…

بربند آن دو پای چوبینه ی لنگ را…

برگشا پر پرواز پروانه ی خسته از درنگ را…

پروانه فرید

جملات داخل گیومه از " کلمات مکنونه" است

برای رجوع به این مجموعه

 

http://pfarid.blogspot.com/2007/11/blog-post.html 

http://www.latelierpapillon.co.uk/

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Comments are closed.