آشنایی:

آشنایی:

درود! تصور میکنم اکثر کسانی که این یادداشت را می خوانند، از کسانی باشند که آشنایی بسیار عمیق  و در عین حال گسترده ای  با بهائیت دارند؛ لذا از آنجا که برای نویسنده (به دلالیلی که خوانندکان محترم خود بیشتر از آن مطلعند) امکان بسیار محدودی برای آشنایی با دیانت بهائی وجود داشته و از این حیث هنوز در ابتدای راهی طولانیست، از خوانندگان محترم صمیمانه در خواست دارم که مرا از هر کمک فکری و هر انتقادی  که پیشاپیش، تماما از نظر من وارد است  محروم نفرمایند.

 با سپاس بیکران.

من برای همه انسانها آزادی پرستش خدایانشان منشور حقوق بشر , منم کـورش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابِـل، شاه سومر و اَکَد، شاه چهار گوشه جهان. پسر کمبوجیه، شاه بزرگ … نوه کورش، شاه بزرگ … نبیره چیش‌پیش، شاه بزرگ …را بر قرار کردم و فرمان دادم که هیچکس حق ندارد به این دلیل مورد بدرفتاری قرار گیرد؛ … من فرمان دادم که هیچ خانه ای ویران نشود و هیچ ساکنی از آن محروم نگردد؛ … من صلح و آسایش را برای تمام انسانها تضمین کردم. کوروش کبیر

بهائی بودن یعنی جمیع عالم را دوست داشتن، با کل بشر مهربان بودن، در خدمت به نوع کوشیدن، و درسبیل صلح عمومی و ترویج اخوت حقیقی، همت کردن. عبدالبهاء عباس.

حدود ۲۶۰۰ سال قبل، پادشاه ایران، کوروش کبیر، منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگر، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشه جهان., دین و آیین و رسوم ملتهایی که من پادشاه آنها هستم ، محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت که حکام و زیر دستان من ، دین و آئین و رسوم ملتهایی که من پادشاه آنها هستم یا ملتهای دیگر را مورد تحقیر قرار بدهند یا به آنها توهین نمایند .دین و آیین و رسوم ملتهایی که من پادشاه آنها هستم ، محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت که حکام و زیر دستان من ، دین و آئین و رسوم ملتهایی که من پادشاه آنها هستم یا ملتهای دیگر را مورد تحقیر قرار بدهند یا به آنها توهین نمایند .   نخستین منشور حقوق بشر را تدوین و منتشر  و البته کاربردی  کرد. قرنها بعد، زمانی که در شرق و غرب عالم، کمتر جایی یافت میشد که رد پایی از عفریت جنگ نباشد و مردمان بر سر هیچ هیاهو نکنند و جان گرانبهای یکدیگر  این والاترین موهبت الهی  را نگیرند، یک ایرانی دیگر  بنیانگزار دیانت بهائی  ندای صلح و دوستی سر داد. اما این ندا در غوغای توده هایی که به کسانی که خون رگ حیاتشان کشمکش و جنگ بود، سرسپرده بودند، گم شد. تا آنکه در ۱۹۴۸، در سازمان ملل متحدی که بر ویرانه های جنگ بین الملل دوم بنا شده بود، منشور حقوق بشر تدوین گشت، اما گویا بنا نبود این شعله کوچک امید، در فضای جنگ سرد، چندان گرمایی به جهان ببخشد. با پایان جنگ سرد، در ایامی که میرفت تا یخهای دشمنی بین ملل آب شود، ایدئولوژی صلح ستیز دیگری به جای ایدئولوژی تمامیت خواه کمونیسم، بر جهان سایه افکند؛ اسلام سیاسی بنیادگرا، و در ۱۱ سپتامبر۲۰۰۱ رسماً حادثه تروریستی یازده سپتامبر بزرگترین قدرت سیاسی نظامی جهان را به جنگ کشاند. پس از ۶ سال که از شعله ور شدن آتش جنگ علیه تروریسم میگذرد، ملل متمدن و آزاد، هر روز بیش از پیش، به اهمیت صلح و مدارا پی میبرند که نمود آنرا میتوان در اقبال عمومی به رهبران صلح طلب دید. اکنون که ملل  و چه بسا دول  آزادیخواه و متمدن دنیا، به اهمیت وافر صلح، حقوق بشر و آزادی اندیشه و بیان  مبانی دیانت بهائی  پی برده اند و روز به روز بیشتر به آن اقبال داشته و از آن حمایت میکنند؛ به نظر میرسد رسالتی عظیم بر دوش بهائیان دنیا  به عنوان پیروان یکی از معدود ادیانی (آیا اغراق است اگر بگویم تنها دیانت؟) که بر صلح و مدارا بنا شده  سنگینی میکند؛ و آن همانا گسترش صلح و مدارا در جهان و بنا نهادن جامعه آینده جهانی، جامعه ای مبتنی بر مدارا و آرامش است.

اگر نگاه دقیقتری به وقایع دو دهه اخیر بیاندازیم، متوجه میشویم در اکثر رویاروییهای خشونت بار، یک طرف قضیه، بنیاد گرایان افراطی اسلامی بوده اند. هرچند به نظر میرسد شعله های جنگ عراق رو به فروکش کردن است و افراطیون در حال عقب نشینی، اما کمتر انسان واقع نگری هست که اعتقاد نداشته باشد این یک عقب نشینی تاکتیکی است و بزودی آتش جنگی منطقه ای  مثلا در سومالی  ویا دارای عواقب جهانی  مثلا در پاکستان، لبنان یا الجزایر  شعله خواهد کشید؛ کشورهایی که بهمراه آنچه جهان اسلام خوانده میشود، دارای یک خصوصیت مشترک هستند: بافت "فرهنگ توده"ای مبتنی بر تنفر مذهبی. تنفری که نمود بارز آن را میتوان در هجوم استشهادیون به جبهه های جهاد دانست.

اعتقادم بر آنست که علت اصلی ظهور و گسترش موج تنفر مذهبی در سده اخیر، در جوامع مسلمان  در کشورهای اسلامی و غیر آن  در مواجهه ارکان سنتی جوامع مسلمان با روند تکامل اجتماعی جامعه بوده است. اگر به بافت سنتی یک جامعه مسلمان دقت کنیم، سه رکن مهم را در آن می یابیم، که کنش متقابل Interaction بسیار شدید و تنگاتنگی باهم دارند: پیشوایان مذهبی  و ابزاراعمال نفوذشان، روحانیون  ؛ متدینین صاحب نفوذ پایبند به سنن  که در زمره آنها، حاکمان سیاسی، بازرگانان (و بازاریان) و بزرگان اقوام و طوایف هستند  ؛ توده امت مسلمان. امیال و خواسته های متدینین در فتاوا و احکام پیشوایان تجلی می یابد و با احکامی که از ترس جهنم یا به طمع بهشت اطاعت میشوند و با نفوذ مادی و/یا معنوی متدینین پشتیبانی میشود، سلطه طبقه هدایتگر  پیشوایان ومتدینین  (ودر واقع سنن کهن) بر توده امت  که در واقع پیاده نظام ایشان هستند  اعمال میشود. در تمام وقایع جوامع اسلامی، بویژه در سده اخیر، میتوان حاکمیت روابط مبتنی بر سنن این سه رکن را به وضوح مشاهده کرد. بی هیچ تردیدی، اساس روابط این سه رکن  و درواقع رگ حیات معنوی این سه  حفظ سنن کهن هزاروچهارصدساله است.

بهتر است در اینجا مقصودم را از سنن کهن بیان کنم. منظور نظرم از این اصطلاح، مجموعه ای از آموزه های دینی یا اعتقاداتی است که با این آموزه ها عجین شده؛ و علاوه بر اینکه در عمق ذهن توده امت قرار گرفته و مبنای ایدئولوژی  و طبعاً، جهان بینی  آنها را تشکیل میدهد، مهمتر از آن مبنای مناسبات اجتماعی و روابط بین ارکان اجتماع  بویژه سه رکن پایه جامعه سنتی اسلامی  میباشد؛ و همین نقش اخیر سنن کهن است که این سه رکن  و بویژه طبقه هدایتگر  را به حفاظت سرسختانه از آنها وا میدارد. بهتر است با مثالی منظورم را توضیح دهم: یکی از مهمترین سنن کهن، مرد سالاری، به مفهوم استیلای اجتماعی و اقتصادی مرد، در خانواده و اجتماع است. این سنت، در ذهن مرد  و متاسفانه، زن  توده امت، مبنای مناسبات آندو در خانواده را تشکیل  میدهد و مثلا مبنای  ایجاد حق اختیار چند همسر توسط مرد میشود؛ اما مهمتر از آن، با ایجاد محدودیت در راهیابی زنان به عرصه های فعالیت اجتماعی  بویژه عرصه های استراتژیک، مانند قضاوت، مدیریتهای سطح بالای غیر دولتی، حکومت، و …  در حقیقت موجبات استضعاف (به مفهوم کامل ضعیف و عقب نگهداشتن) نیمی از جامعه میشود.

با شروع عصر روشنگری  و بویژه پس از انقلاب صنعتی و با کمک تکنولوژیک آن (مثلا صنعت چاپ)  عصر انسانگرایی در اروپا آغاز گشت؛ هرچند در آغاز به این  گفتمان در جوامع اسلامی با بدبینی نگریسته شد، اما با عدم احساس تهدید جدی آن نسبت به سنن کهن و ارکان آن، بویژه پس از ظهور ایدئولوژی ماتریالیستی مارکسیسم و جلب تنفر و ترس سنت گرایان مسلمان، این بدبینی تخفیف یافت. اما در دهه انتهایی قرن بیستم، با فروکش کردن تب مارکسیسم و کمونیسم، وبویژه توسعه روزافزون تکنولوژی های ارتباطی، جوامع مسلمان در معرض موج افکار آزادیخواهانه و انسان گرایانه (در مقابل اصول دین سنت گرایانه) قرار گرفتند. موجی عظیم که بنیان جوامع سنتی اسلامی  در واقع، همان سنن کهن  را در معرض خدشه قرار میداد و حتی تهدید به فروپاشی میکرد. در واقع این همان موجی بود که بنیان فکری جوامع بسته کمونیستی را دربر گرفت و در نهایت آنها را مضمحل ساخت.

طبقه هدایتگر و بویژه پیشوایان و کارگزاران آنها، روحانیون، صرفنظر از اینکه به کدام فرقه اسلامی تعلق داشتند، به درستی این خطر را تشخیص داده، با آن با دو رویکرد به مقابله بر خواستند. برخی سعی کردند با برخی عقب نشینی های تاکتیکی سعی کنند به دو هدف دست یابند: نخست آنکه با واگذاری برخی مواضع بی اهمیت، سنگرهای کلیدی سنن کهن را حفظ کنند و در وهله دوم با تفسیر به رای و مصادره به مطلوب مبانی آزاد اندیشی و آزادیخواهی، به تصور خود دشمن را خلع سلاح کنند. این رویکرد در جوامع شیعه، بویژه در ایران پس از انقلاب ۱۹۷۹، به وضوح دیده می شود. به عنوان مثال در زمینه حقوق زنان، سعی کردند با موافقت با حضور پررنگتر زنان در عرصه های اجتماعی و علمی (نسبت به آنچه در ماههای اول پیروزی انقلاب، نوید آنرا به متدینین متنفذ می دادند)  مثلا در دانشگاهها  در عین کنترل نهضت زنان، از انباشته شدن نارضایتی هایی که ممکن بود به صورت مخربی آزاد شود، جلوگیری کنند. همچنین میتوان به اصطلاحات گنگ  و در واقع مجعول و عوامفریبی  مثل آزادی مشروع و در چهارچوب اسلام، یا مردمسالاری دینی، که در دهه اخیر در گفتمان روشنفکران حکومتی ایران، همانند آقای سروش  ودر سطحی نازلتر، آقای خاتمی  رایج شده، اشاره نمود.

رویکرد دوم که بیشتر در جوامع سنی تعقیب شد، تبعیت از اصل نظامی بهترین دفاع حمله است، بود. شاید بتوانم بهترین نمود این استراتژی را در حمله گروه القاعده، در کسوت نماینده طبقه هدایتگر  متشکل از عده ای از پیشوایان مذهبی و عده ای از متدینین متنفذ ثروتمند (همانند شخص ابن لادن) ، در حادثه ۱۱سپتامبر۲۰۰۱ ایالات متحده یافت. هرچند این رویکرد به نظر غیر انسانی تر و خشن تر از رویکرد نخست به نظر میرسد، اما این مسئله نباید ما را به تحمل رویکرد اول بکشاند. همه ما کمابیش با کشتارهای دگراندیشان ودگرباشان در ماههای اول انقلاب آشنایی داریم.

 همه ما تبلیغات همه جانبه و بیرحمانه طبقه هدایتگر در ایران  چه قبل و چه بعد از انقلاب ۱۹۷۹  را دیده، شنیده، خوانده، و چه بسا لمس کرده ایم. هجمه ای که از ابتدای ظهور دیانت بهائی آغاز شده و خونهای بیگناهان را ریخته است؛ و نتیجه کاشته شدن نفرتی است، که اگر نیک بنگریم، در زمان همه حکومتهای ایرانی به یک شدت توسط طبقه هدایتگر (که در دورانهای مختلف، لزوما با طبقه حاکمان سیاسی یکسان نبوده اند) در اعماق ذهن توده امت دنبال شده است.

حال این سوال به جا به نظر میرسد که: آیا میتوان تبلیغاتی را که طی عمر چندین نسل متوالی در اعماق ذهن توده امت رسوب داده شده، با چند خطابه و نوشتار سترد؟ حتی در بهترین شرایط اجتماعی نیز، پاسخ به این سوال به احتمال زیاد منفی خواهد بود. بویژه اگر این مسئله را هم در نظر بگیریم که در فضای سیاسی کنونی ایران، حاکمان سیاسی  که جزیی ازطبقه هدایتگر به شمار میروند  عملا مجالی برای دگر اندیشان  و از جمله بهائیان  باقی نمیگذارند، و از سوی دیگر، این تنگناها  از نظر فرهنگی و نظری  توسط توده امت حمایت پس میتوان فرض کرد که به احتمال زیاد، توده امت در ابتدای امر، تمایل زیادی به اندیشه های نو به عنوان مثال تعالیم دیانت بهائی  نداشته باشند و چه بسا روی خوش نیز به آن نشان ندهند و حتی تحمل شنیدن آنچه نسلها و قرنها، به ایشان سخنان ضاله تفهیم شده، را نداشته باشند. حتی به فرض تغییر رژیم، به نظر میرسد آموزه های دیانت بهائی  همانند مدارای مذهبی  با مخالفت سر سختانه طبقه هدایتگر و اطاعت کورکورانه توده امت مواجه شود، که هیچیک –لزوما  با تغییر رژیم، از نظر معنوی، متلاشی نخواهند شد و مناسباتشان  همان سنن کهن، مضمحل نخواهد گردید؛ که آنچه به روزگاران نشسته بر اذهان، از اذهان برون نگردد، الا به روزگاران.

 

Comments are closed.