درد ِ دل یک هنرمند ایرانی بهائی با هموطنان عزیز
دوست هنرمند عزیزو نویسنده ی نازنین، مقالات شما ، هر دو را خواندم و بعد از روی مقاله ی دوم رسیدم به نظر کاربری که گویا بهائی هم هستند چون خود را جوان بهائی معرفی کرده اند و من را به زرنگی متهم کرده اند.
من از نظر لطف شما نویسنده ی مقاله و از صمیمیت نوشته و بی تفاوت نبودنتان ممنونم. برای کاربر محترم هم آرزوی دلی صاف و آینده ای روشن دارم تا هیچ آسیب و مانعی در زندگیشان ، باعث قضاوت های غیر منصفانه در مورد دیگران نشود. گرچه در شان این سایت نمیبینم که وقت مخاطبین را بگیرم اما با توجه به اینکه در موردم مفصلا" صحبت شده ، اجازه میخواهم چند نکته را بنویسم و ممنون میشوم که حتما بی حذف یا تلخیص در اینجا درج شود:
من از شروع کار هنریم که بیست و پنج ساله بودم ، همسر آقایی مسلمان بودم . این ازدواج را از روی تعلق ، و نه محاسبه و زرنگی انجام دادم که آن زمان همسر سابقم نه بازیگرمطرح امروزی که دانشجویی ساده در آرزوی کار و امرار معاش بود.
در خانواده ای نیمه مسلمان و نیمه بهائی متولد شدم. همانقدر که زندگی خانواده ی بهائی من مثل همه بهائیان ساکن ایران تحت فشارو آزار و محرومیت ها بود، خانواده ی مسلمانم مورد احترام مسجد محله و داغدار از شهادت پسرخاله ام بودند که داوطلبانه به جبهه رفت و در شلمچه از دنیا رفت. اگر هنرمند بهائی بودن و خانواده مسلمان و شهید و شوهر شیعه داشتن هم زرنگیست ، من متاسفم . در ازدواج والدینم هیچ دخلی نداشتم. اما در ازدواج خودم که متهم ردیف اولم ، اتفاقا" به رعایت و خواست همان همسر سید و مسلمان ترجیح دادم که تا حد امکان درجامعه ی بهائی ایران، جز فعالیتهایی که نویسنده ی محترم مفاله یاد کرده اند و وظایف مذهبی و شخصی، هیاهویی نکنم. جایی هم نصّی ندیدم که بهائیان باید خودشان بروند و در اداره ی حراست را بزنند و یا در روزنامه ها به محض شروع کار اعلام کنند که من بهائیم و شما را به خدا بیایید و ممنوع الکارم کنید. خدا را شکر قانون گذار هم چنین کاری را در تئاتر و سینمای آن مملکت و به ویژه در پایتخت نمیکرد و تا کسی نامه ای به دستشان نمی رساند یا سند و مدرکی، در وادی هنر سوال پیچت نمی کردند.
اما به جز زرنگی ، عوامل دیگری هم وجود داشت که باعث شد من بتوانم کارم را علیرغم ممنوعیت از دوبله ـ که مرحوم دوستدار در جریانش بود، و یا محرومیت از دانشگاه، مثل بقیه ی جوانان بهائی ، و یا ممنوع الخروج بودنم باز مثل همه تا قبل از دوم خرداد و …. برای حدود نه سال ادامه دهم . مهم ترین این عوامل که کاربر محترم فراموش کرده اند اراده ی الهیست. همان اراده ای که مرا در اوج تلاشم برای آموختن و تجربه ی هنر، به انتخاب بین کارم و عشقم به حضرت بهاءالله کشاند. من اگر گذشتم و درد کشیدم و میکشم ، نه برای خوش آمد جامعه و اطرافیان بود و نه مخالفت با آنها که نا آگاهانه تحمیل عقیده میکنند . من به عهدی که بسته بودم عمل کردم و این اتفاق هم در خصوصی ترین شکل ممکن و شاید به زعم آن کاربر، با زرنگی تمام انجام شد.
از ایران که خارج شدم سایت ها ی متعددی نوشتند که فلانی به دلیل مذهب خاص یا نا معلوم یا … مجبور به ترک وطن شد. و بعد آنقدردر اوج افسردگی ها، از دوست و غریبه مورد سوال قرار گرفتم که مصاحبه ای که به آن دعوت شده بودم را پذیرفتم و به سوالاتی که در این مورد بود به قلم خودم پاسخ دادم . اما شاید اگر امروز بود، آنجا هم زرنگی میکردم و باز هیچ نمیگفتم که دیگران را با حدیث عاشقی من چه کار؟
وقتی آن مصاحبه چاپ شد یکی از شاگردانم که با زرنگی ! معلم بازیگری اش در موسسه ای فرهنگی و رسمی و معتبر بودم ، و ایشان هم بی هیچ زرنگی تنها بهائی کلاسم بود، برایم ایمیل زد که خدا ما را ببخشد که بین خودمان می گفتیم شما دیگر بهائی … و غیره و غیره. و من به جای فکر کردن به دیگران، به آن "میراث مرغوب لا عدل له " دست به دامن شدم.
من سه سال است که از ایران خارج شده ام . دوستانم در ایران که از قضا به دلیل معاشرت های کاری ، غیر هم دینم هم هستند بار ها قوت قلبم بوده اند و مرا به فردایی بهتر امید داده اند و میگویند که حالا به عینه میدانند در مملکتشان بهائیها به ویژه جوانها در چه شرایطی ایستادگی میکنند. و البته خوب میدانند که من ذره، مشتی هم نیستم دربرابر آن خروار که می ایستد به حکم عاشقی ، و از لذت دیده شدن و تحصیل و در آمد و حقوق مدنی ، میگذرد و یا آنها که سر فدای محبوبشان کردند. به ویژه وقتی به بهای انکار باورمذهبی است که شخصی است و خصوصی و در حوزه ی عموم جایی ندارد . و عجیب که این دوستا ن که گاها" رقیب حرفه ای هم بوده اند و با مذهب از هر نوعش میانه ی خوبی ندارند ، علیرغم مهیا بودن همه ی اسباب زرنگی در من و شرایط زندگیم ( به گفته ی کاربر) ، این تهمت را هرگزبه من نزده اند. نه ایشان و نه حتی مردی که نشد در کنار هم باشیم و به مدد حضور او هم شاید کسی زودتر پاپیچ من نشده بود.
و من دوستانی دارم امروز در همان حراست و در همان مدیریت که جدا از حکم داده شده ، در لحظه ی خداحافظی به انتخاب من و زرنگی نکردنم احترام گذاشتند و مرا خواهر خود خواندند. و هنوز به نیکی از هم یاد میکنیم .
اینها را نوشتم نه برای اثبات آنچه هستم یا انکار آنچه نیستم. که نه خود را در محکمه میبینم و نه هراسی هست از حدیث و حرف دیگران. چیزی اگر مینویسم از دل آزرده است وشاید خواستم که از دوست به دوست گلایه کنم.
نه به کرده ی امروز فخری هست و نه از دیروز و رفته ندامتی ، که همه خلق خداییم و در حضورش عریان و عاری از مدال و افتخار ات و ادعا ها. می فرماید: " ای بسا عاصی که حین موت به جوهر ایمان موفق شود و خمر بقا چشد و به ملا اعلی شتابد و بسا مطیع و مومن که در وقت ارتقای روح تقلیب شود و به اسفل درکات نیران مقر یابد."
با احترام به همه ی نویسندگان و کاربران سایت نگاه نو
شبنم طلوعی
پاریس ۲۷ دی ماه ۱۳۸۶