جوابیه شماره ۱ به آقای موسی فقیه حقانی

۲۶/۱۰/۱۳۸۶

تورج امینی

 

جوابیه شماره ۱ به آقای موسی فقیه حقانی

 

جناب حقانی

پیش از هر چیز یک عذر خواهی نثار شما و سایر دوستانتان می نمایم و از این که نسبت به شما درشت گویی نموده ام ، عذر می خواهم. من شخص متلک پرانی هستم و شما که مقالات مرا خوانده اید باید برایتان معلوم شده باشد که می توانم مخاطبم را عاصی کنم و البته خود واقفم که روش کلوخ انداز را پاداش سنگ است ، روش درستی نیست. در همین نوشتار هم می شود که راه پیشین را ادامه بدهم اما به این دلیل که شما مستقیما جواب مرا داده اید و درخواست مناظره قلمی نموده اید ، آن روش اعصاب خرد کن را کنار می گذارم و با این پیش فرض که شما قلبا می خواهید با بهائیان بر سر کشف حقیقت گفتگو نمایید ، در معذرت خواهی پیش دستی می کنم تا نشان بدهم که هیچ وقت برای دوست شدن و فراموش کردن گذشته دیر نیست و امیدوارم شما نیز از نسبت های ناروایی که به بهائیان وارد ساخته اید از آنان عذر بخواهید تا ارتباطمان تصحیح شود. هر چه نباشد ، گمان می کنم که این موضوع برای شما و دیگر خوانندگان روشن شده باشد که هیچ کس از این که مورد پرخاش قرار گیرد و یا این که به او تهمت بزنند ، خوشش نمی آید.

نمی خواهم خودم را در باره درشتگویی هایم توجیه کنم ، اما من و شما در دو قطب متباین ایستاده ایم و هر کدام حق را به خودمان می دهیم. با این وجود ، من و شما از مشاهده و اقرار بر یک تفاوت ناگزیریم و آن تفاوت این است که شما جاسوس شماردن بهائیان ( که بنده و دیگران را شامل می شود ) و دادن هزار نسبت ناجور دیگر به ما را مصداق هتاکی نمی شمارید ، اما سر جمع بیست سی جمله مرا گرفته اید و آن را معیار عدم انصاف و هتاکی می خوانید. چرا من هر روز باید هزاران ناسزا در باره اعتقادم ( و بالتبع خودم ) بشنوم و شما توقع داشته باشید که ظرفیت صبرم به اندازه صبر خدا باشد ، ناراحت نشده و پرخاش نکنم؟

جناب حقانی ، من خودم در روستایی در اطراف کاشان به دنیا آمده ام ، و به بعضی از شهرها و روستاهای ایران سفر کرده ام. در هر جا اگر مجال دیداری دست داده ، به چشم خودم دستان پینه بسته کشاورزان بهائی را مشاهده نموده ام که زمانی عضو محافل محل خودشان بوده اند. شما به چه حقی آنان را جاسوس می خوانید؟ کدام جاسوس تا به حال بیل به دست گرفته و در روستاهای اطراف ایران یا شهرهای مختلف به کشاورزی پرداخته است؟ کدام جاسوس سالها مغازه داری کرده و مرتبا مورد آزار و اذیت واقع شده و فحش شنیده است؟ آن بهائیانی که متوجه نمی شوند که در مطبوعات ایران در باره ایشان چه می نویسند و چه می گویند و اگر هم بدانند ، آن را با لبخندی می گذرانند ؛ شما را چه توقعی است که همگان در قبال حرف هایتان سکوت کنند؟ و چه انتظاری است که کسی در این میان صدایش درنیاید؟

فرق من و امثال من که تاریخ می خوانیم ، با بقیه بهائیان در این است که ما وقتی تاریخ می خوانیم و مظلومیت ۱۶۰ سال جامعه بهائی را در کنار تهمت های ناروای مخالفان آینی بهائی می بینیم ، بار بهائیان تمام ایران به دوشمان می نشیند. من دو مقاله تند علیه شما نوشته ام ، شما ناراحت شده اید ، خونتان به جوش آمده و شخصا عکس العمل تند ( و نه کمتر از آن چه من نوشته ام ) نشان داده و حدود ۲۵ صفحه جوابیه به دو صفحه من مرقوم فرموده اید ؛ اما در عین حال از سر خشم و ناراحتی ، از عکس العمل تند من انتقاد کرده اید! تصورش را بفرمایید اگر شخصی به این دلیل که کسانی هستند که پشتیبانش باشند ، هر روز زنگ درب منزل شما را بزند و سخنان ناروا به شما ، ناموستان ، آیین و تمام اعتقادتان بدهد ، چه حالی می شوید؟   

با این وجود من قلم سرکش خودم را رام می کنم و از شما عذر می خواهم تا باب مفاهمه باز بماند و حالا که شما توضیحی در باره اشتباه مطبوعاتی در ذکر پاورقی های مقاله تان فرموده اید ، بنده آن را می پذیرم و از این که به شما پرخاش نموده و نسبت ناروا ابراز داشته ام ، پوزش می طلبم و امید دارم شما نیز به عنوان یک برادر بزرگتر از سر تقصیر این جوان بگذرید و به خاطر نسبت های ناروایی که نثار بهائیان ( و از جمله خود بنده ) کرده اید ، از آنان پوزش بطلبید.

البته می خواهم عذرخواهی من مقدمه ای نیز باشد تا فضای نادرالنظیری را که در حال شکل گرفتن است ، ادامه بدهیم و آن را با دعوا و متلک خراب نکنیم. اختلاف نظرهای تاریخی ما و مهم تر از آن اختلاف دین و آیین ما سر جای خودش ، اما چه چیز بهتر از این که مرافعه را به گفتگو تبدیل کنیم؟ من قلبا از این که شما و دیگران می خواهید در باره آیین بهائی ، فضای قدیم را که بگیر و ببند بود ، به سخن گفتن ( حتی به همین نحو ناقص ) تبدیل نمایید ، خیلی سرافراز و خوشحالم و از همه شما ممنون و متشکرم. بالاخره شما باید یک قدمی برمی داشتید که من بفهمم شما سر جنگ ندارید و می خواهید مفاهمه بفرمایید. ظاهرا این قدم برداشته شده است و من آن را به فال نیک می گیرم. اینک هم از نویسندگان شما و هم از نویسندگان بهائی می خواهم که در این مناظرات شرکت نموده تا بالاخره از میان سخنان گفته شده ، اگر حقی هم بیرون نمی آید ، لااقل اطلاعات رد و بدل شود تا خوانندگان خودشان قضاوت کنند.

یک تشکر نیز باید از شما بکنم. از این بابت که شما با آن همه گرفتاری مطبوعاتی و شغلی ، حوصله به خرج داده و نمی دانم که همه مقالات مرا ، اما ظاهرا بسیاری از آنها را خوانده اید. گر چه به نظرم می آید که شما ( یا دوستان دیگرتان در کادر ویژه نامه ایام ) در مطالعه مقالات من علاوه بر پی بردن به نظریاتم ، خصوصا به دنبال این بوده اید که تک مضراب ها و متلک های مرا به این و آن پیدا کنید ، اما با این وجود برای یک نویسنده چیزی خوشحال کننده تر از آن نیست که نوشته هایش خوانده شود ، حتی به قصد انتقاد و خرده یابی. اتفاقا من با انتقاد میانه خوبی دارم و به خاطر خاصیت نویسندگی ام ، نمی توانم که نداشته باشم. انتقاد از هر نوشته ، پختگی نوشته های بعد را بیشتر می کند و من از انتقادات شما استقبال می نمایم ( کما این که دارم چنین می کنم ) ؛ اشتباهاتم را برطرف می سازم و سمت و سویی درست تر به نوشته های بعدی خود می بخشم.

با این وجود فکر می کنم حال که شما باب گفتگو را باز نگاه داشته اید و از آن استقبال فرموده اید ، ما در این گفتگو باید شرایطی را مراعات کنیم. اول آن که از هر دری سخن نگوییم. موضوع به موضوع پیش برویم ، زیرا پرداختن به موضوعات مختلف ، درستی یا نادرستی یک مطلب را مخفی می کند و یا کمرنگ می نماید. دوم آن که نظرات یک دیگر را به حساب اعتقاد دینی هم نگذاریم. من گر چه به برخی از مسلمانان یا اسلام نمایان در نوشته هایم طعنه هایی زده ام ، اما هیچگاه در مقالاتم به آیین اسلام اسائه ادب ننموده ام و البته به دلیل اعتقادی که ما بهائیان نسبت به حضرت رسول داریم ، من هیچگاه نسبت به رسول یا آیین اسلام بی ادبی نخواهم نمود و از شما نیز می خواهم که در نوشته هایتان به حضرت بهاءالله ، آیین بهائی و حضرت عبدالبها بی احترامی نفرمایید تا متقابلا بتوانیم این گفتگو را ادامه بدهیم. در باره بهائیان و اعمالی که انجام داده اند ، با ارائه سند و مدرک آن چه خواستید ، بنویسید ؛ اما از شما می خواهم که اگر از نظر شما اشتباهی در کارنامه دینی و اجتماعی رهبران آیین بهائی هست ، در نوشتارتان مراعات ادب را بفرمایید ، زیرا ممکن است نظر شما غلط باشد ، کما این که هست.

 

اما مطالبی که شما در جوابیه مفصلتان ذکر نموده اید ، حاوی دو وجه است: یک وجه سخن شما برمی گردد به نظراتی که من در باب تاریخ معاصر ایران داده ام و وجه دیگر حرف های شما ، متوجه خود آیین بهائی ( اعم از رهبران دینی ، جامعه بهائی و تاریخ آیین بهائی ) است. این دو وجه به دلیل بهائی بودن من نباید با همدیگر مخلوط شود.

مقالات مرا خوانده اید و می دانید که نظر من در باره کسانی که اولین تاریخ های مشروطه را نوشته اند ، این است که اکثر آنان ازلی بودند و اسلام نمایانه تاریخ نوشتند. من می گویم ناظم الاسلام ازلی بود و این نظر من است و ارتباطی به جامعه بهائی یا آیین بهائی ندارد. نظر من ممکن است درست باشد و ممکن است غلط باشد. بعضی از بهائیان که مقالات مرا خوانده اند و اتفاقا در تاریخ دستی دارند ، موافق حرف های من نیستند ، تذکر می دهند ، شواهد مخالف برایم می فرستند و یا در نامه هایشان نظرات خود را بیان می نمایند. ما بهائیان قرار نیست همه مثل هم فکر کنیم و این تفاوت اطلاعات ، دلیل تفاوت اعتقاد دینی نیست. همچنان که من وکیل آیین بهائی نیستم ، حرف های آنان نیز وکالت آیین بهائی را بر دوش نمی کشد. وکیل آیین بهائی خود حضرت بهاءالله و قائم مقامش هم بیت العدل است. کتاب های آن حضرت موجود و آثارش الحمدلله که نزد شما بیشتر از ما است و قائم مقامش حی و حاضر که می توانید هر سؤالی دارید ، مستقیما از او بپرسید. من به عنوان یک بهائی ، مدافع سخنان و بیانات رهبران دینی خود هستم ( و مدافع سخنان و کارهای هیچ یک از بهائیان نیستم ، مگر آن که گفته ها و کردارشان را مطابق با نصوص دینی ببینم و یا آن که با آنان اتفاق نظر داشته باشم ) ، اما به عنوان یک تاریخ نگار ، هر کس نداند ، شما خوب می دانید که بنده حرف های خودم را می زنم.

 

من برای نظراتی که دارم ، شواهد تاریخی را در کنار هم می گذارم و نتیجه ای از آنها بیرون می آورم. شما ممکن است با همان شواهد و یا شواهد دیگر حرف دیگری بزنید ، نظر شما هم ممکن است درست باشد و ممکن است که غلط باشد و نظر شما نیز هیچ ربطی به آیین اسلام ندارد ، همان گونه که رفتار و گفتار دیگر مسلمانان ارتباطی با حقانیت یا عدم حقانیت آیین اسلام ندارد.

مثلا من به رفتار و گفتار سید عبدالله بهبهانی اعتراض کرده ام. سید عبدالله بهبهانی یک مسلمان بود مانند بسیاری از مسلمانان دیگر. این که او لباس اجتهاد به تن داشت مانع از این نمی شود که من وقتی زندگی او را در ماجرای به اصطلاح روشنفکری ایران بررسی می نمایم ، آب پاکی بر روی او بریزم و اشتباهاتش را بپوشانم. اگر شما برای رد کردن سخنان من ، تمام روایت های تاریخی را به زیر سؤال ببرید و به همه آنها شک کنید ، بحثی نیست. اما رویدادهای انقلاب اسلامی را که دیده ایم و نمی توانیم به آنها شک کنیم. این اتفاقات اخیر به خوبی نشان می دهند که علما همه در یک خط نبودند ، گروهی وابسته به حکومت پهلوی ، برخی بی نظر و بعضی مخالف بودند. آن چه که مسلم است ، به زعم شما همه این طبقات در یک مقام و مکان نبودند و نمی توانید بگویید که همه با هم درست می گفتند و از این حیث که آنان در زی لباس علما بوده اند ، کسی نباید به آنان اعتراض کند. آقای رسول جعفریان در کتاب "جریان ها و سازمان های سیاسی …." که برای تهیه اش بسیار زحمت کشیده ( و علی رغم مخالفتی که با آیین بهائی و بهائیان دارد ، بنده از کتاب ایشان خوشم می آید و زحمتشان را ارج می نهم ) به خوبی تباین اعتقادی و رفتاری علما را در قبال حکومت پهلوی و در برهه های مختلف نشان داده و خواننده آن کتاب به هر اعتقادی هم که پایبند باشد ، نمی تواند بگوید که همه آن افراد درست گفتند و هیچکدامشان اشتباه نکردند.

البته این که شما بخواهید مطالب تاریخی مرا به این تفسیر کنید که من قصد زیر سؤال بردن تمام فقیهان و بالتبع آیین اسلام را دارم ، تفسیر درستی نکرده اید و راه فکر خواننده خود را زده اید. سید عبدالله بهبهانی رشوه گرفت و ارباب جمشید جمشیدیان را به مجلس راه داد. این گزارش به نظر من درست است زیرا هم خود ارباب جمشید این موضوع را به مهدی بامداد گفته است ، هم دیگر زرتشتیان نوشته اند و هم مورخان مشروطه که از نزدیک شاهد ماجرا بوده اند ( مانند ناظم الاسلام ) ، به آن رشوه گرفتن اشاره کرده اند. شما اگر می توانید با شواهد تاریخی این نسبت را رفع کنید ، بسم الله.

رشوه گرفتن کار غلطی است و هر کس در هر مقام بدین عمل مبادرت نماید ، من و شما باید عمل او را مردود بشماریم ، چه بهائی باشد و رییس محفل ، چه مسلمان باشد و مجتهد. من می گویم یکی به نعل و یکی به میخ زدن کار را به سامان نمی رساند و به درد کسی نمی خورد و شما در باب شخصیت های تاریخی روشتان زدن به نعل و میخ است. اگر من از واقعه رژی به عنوان "هیاهو" نام برده ام و  شما دلخور شده اید ، دیگر این که مصرّح تاریخ است که عبدالله بهبهانی برای فتوای میرزای شیرازی و عملیات مبارزان آن زمان ، ارزشی قایل نشد و قلیانش را تا ته می کشید. بالاخره موضع شما در قبال اتفاقات و شخصیت های تاریخی باید معلوم باشد ، نمی شود که همه چیز با هم درست باشد و در این میان فقط بهائیان غلط باشند. هر کس نداند شما خوب می دانید که شیخ فضل الله نوری و سید عبدالله بهبهانی در دو قطب مخالف بودند و من در تعجبم شما که امروز در جمهوری اسلامی وامدار نظرات شیخ فضل الله هستید ، چگونه است که از سید عبدالله تمجید می نمایید؟! جملات شما که بدون رد کردن شواهد تاریخی مقاله من تحریر شده ، این است:

 

" در مقاله دیگرتان با عنوان «سید عبدالله بهبهانی ، قائد مشروطه!» ( ایضاً با علامت تمسخر در تیتر ) ضمن بدگویی و پرونده سازی علیه مرحوم بهبهانی ( یعنی کسی که به اعتراف همگان ، در جنبش مشروطیت جلودار بوده و در این راه رنج کتک و تبعید و نهایتا مرگ خونین را متحمل شده است ) فرصت را برای حمله به آیت الله سید محمد طباطبایی نیز از دست نداده و در مورد این رهبر فداکار و رنج دیده جنبش مشروطیت ایران ( که مورخان نوعاً به صداقت و پاکدستی وی اذعان دارند ) نوشته اید: «گرچه انصافاً طباطبایی به اندازه بهبهانی سیاه کار نبود و دغل بازی نمی کرد…» ، یعنی او نیز «سیاه کار» و «دغل باز» بود ، اما نه «به اندازه بهبهانی»!

 

جناب حقانی ، آب را گل آلود نفرمایید. شما که در جمهوری اسلامی ایران به مناصب فرهنگی قابل توجهی دست یافته اید ، چرا از حرف من در باره سید محمد طباطبایی که گفته ام به اندازه سید بهبهانی سیاهکار نبود ، برمی آشوبید؟ سید محمد طباطبایی فراماسونر بود و اسناد آن را منتشر کرده اند ( هم حائری به این موضوع اشاره نموده و هم آقای حمید شاه آبادی در کتابی که راجع به لژبیداری نوشته ، عین اسناد را گراور نموده است. حتی گفته اند پدرش هم در فراموشخانه میرزا ملکم خان عضو بوده است. پسر کو ندارد نشان از پدر! ). من بهائی و شمای مسلمان در جمهوری اسلامی ، لااقل در این نکته اتفاق نظر داریم که تشکیلات فراماسونری نه تنها آش دهن سوزی نبود ، بلکه ایران را به کجراهه برد و اتفاقا در جوابیه تان به بنده ، بارها به فراماسونری حمله فرموده اید. حالا چه شده است که شما وقتی این سخن را یک بهائی می نویسد ، تعبیر دیگری از آن می کنید؟ من سال هاست که در تفکرم که اصلا مجتهد فراماسونر یعنی چه؟ شما لطفا برای بنده این تناقض بزرگ را تشریح بفرمایید و مرا روشن کرده و از اشتباه دربیاورید.

جناب حقانی ، این که شما سید جمال الدین اسدآبادی را پیشرو روشنفکری در ایران می دانید و "استاد اعظم لژ فراماسونری بودن" او را حذف می کنید ، با توجه به حال و احوالی که در مخالفت با استعمار و فراماسونری دارید ، در کدام منطق علمی می گنجد؟ نمی شود که همه چیز را با هم بخواهید. شما که "مطالعات استعمار شناسی" دارید ، بفرمایید که کدام مبارزه گر با استعمار است که استاد اعظم فراماسونری باشد و سر و تهش را بزنی سر از لندن در بیاورد؟ شما بفرمایید کدام مسلمان دلسوخته ای است که رفقای مهمش اکثرا ازلی باشند؟ آیا سید جمال در تمام عالم اسلامی دو نفر بهتر از شیخ احمد روحی و آقاخان کرمانی پیدا نکرد تا در ظل عبدالحمید خان عثمانی ، علیه استعمار و حکومت قاجار مبارزه کند؟ شما لطف بفرمایید و این مسائل را برای بنده تشریح کنید.

من برای سنجش شخصیت های تاریخ ایران که شما از آنها به عنوان نخبه نام برده اید ، معیار دارم ( به نظر من نخبه کسی است که تئوری ساختاری ارائه کند و رفتار اجتماعی و همچنین گفتارش مطابق با هم و موافق موازین اخلاقی باشد ). شما ممکن است معیارتان با معیار من فرق کند و نتیجه دیگر بگیرید و به همین دلیل شما تا معیار خودتان را بیان نفرمایید ، نمی توانید به من خرده بگیرید. بنابراین در باره تمام کسانی که در جوابیه تان نام برده اید ما با هم بحث داریم و حقیقتا برای من معیار سنجش شما معلوم نیست.

من الآن گیج شده ام که شما چه طور اینک طرفدار سفت و سخت مشروطه شده اید ، مشروطه ای که تئوریش را بهائیان برای نخستین بار رواج دادند و سپس ازلیان در ایجاد و پیشبرد آن نقش داشته اند و کاملا مباین و مخالف آن چیزی است که اینک در ایران جاری است و شما به آن بستگی دارید. شما اگر رسائل شیخ فضل الله را بخوانید ، متوجه می شوید که بحث های تساوی ، آزادی و عدالت اجتماعی را چه کسانی عنوان نموده و داد و قال آن مباحث از جیب چه کسانی بیرون آمده است.

اگر گزارش های تاریخی غلط اند ، شما روایت های درست را بنویسید و نتیجه مناسب از آنها بگیرید. ولی من به عنوان یک ایرانی نمی توانم بپذیرم که با گزارش های موجود ، سردار ملی من ستارخان باشد ، این سردار ارزانی کسانی که او را می طلبند. من حتی به عنوان یک بهائی خوشحال نیستم که بعضی ها می گویند ستارخان در آخر عمرش بهائی شد!( نامه ای را که این موضوع در آن است ، منتشر کرده اند. به کتاب یار دیرین تألیف آقای سیاوش سفیدوش مراجعه بفرمایید و شما شاید با خواندن این نامه نظرتان راجع به ستارخان عوض و مثل من بشود! ). یکی از بهائیان که با خوشحالی این مطلب را به من ابراز داشت ، به او گفتم: به اعتقاد من بهائی شدن ستارخان اصلا افتخاری برای جامعه بهائی محسوب نمی شود. او اگر بهائی بودنش را اعلام می کرد و از اعمال غیر اخلاقی گذشته اش تبری می جست و فارغ از اعتقاد مذهبی اش قدم در راه ساختن ایران و رفع مشکلات برمی داشت ، تازه می شد حساب کرد که به شخصیت سازنده ای بدل شده است. با این حالی که او داشته ، بهائی شدنش اصلا به من نمی چسبد. بهائی یواشکی بودن و در گوشه خانه نشستن ( خصوصا بعد از آن همه هارت و پورت علیه بهائیان ) ، به درد کسی نمی خورد.

باقرخان سالار ملی شما در زمانی که برای مشروطه می تاخت ، از کشاورزان و دهاتیان باج می گرفت و آنها را غارت می کرد. بنده به چنین کسی افتخار نمی نمایم و به هیچ عنوان وکالتش را بر ذمه نمی گیرم. گیریم این گزارش را که یپرم خان نوشته ، دروغ است ؛ مشروطه خواهان بختیاری را چه می فرمایید که در اصفهان محله یهودیان را غارت کردند! آنها از مشروطه چه می فهمیدند؟ اصلا مشروطه یعنی چه و مگر این اتفاق در ایران افتاده است که شما مدافع آن هستید؟ شیخ فضل الله که مخالف مشروطه بود درست می گفت یا اشتباه؟ از همه جالب تر و عجیب تر آن که همین مبارزان مشروطه ، سید بهبهانی را به قتل رسانده و شما را آشفته خاطر ساخته اند ؛ یک بام و چند هوا که نمی شود.

شما که استعمار شناس و استعمار ستیز هستید و وکالت سید عبدالله بهبهانی را از جانب همه مورخان بر عهده گرفته اید ، ببینید ایشان در تاریخ مشروطه چگونه معرفی شده است. این یک چشمه از روابط ایشان است و شما لطفا پدیده ارتباط با سفارت را برای بنده توضیح و تشریح بفرمایید:

 

" امروز صبح مکتوب آقای بهبهانی که محرمانه به سفارتخانه دولت انگلیس مرقوم داشته ، به مستر کرندوف رسید و این مکتوب دوم بود که آقای بهبهانی از راه التجا به آن سفارتخانه نوشته بود. مضمون مکتوب اول را نگارنده ندانست ، ولی مضمون مکتوب دوم از این قرار است: "ما علما و مجتهدین چون راضی نیستیم خونریزی بشود ، لهذا حرکت به اماکن مقدسه را عازم گشتیم و از آن جناب تمنا داریم که در رفع ظلم و تعدی ، همراهی خود را از ما دریغ ندارد".

چون آقایان حرکت کرده بودند و موقع گذشته بود ، مستر کرندوف شارژدافر ، همین قدر جواب داد که نسبت به بازماندگان و آنان که التجا آورند ، همراهی خواهد شد. این بود که آقای بهبهانی در ابن بابویه به بعضی از تجار فرمودند که اجزای سفارتخانه به من وعده همراهی داده اند ، هر گاه پس از من متعرض شما شدند ، به آنها متوسل شده و به آن مکان متحصن و ملتجی شوید ". ( ناظم الاسلام ، جلد سوم ، ص ۵۰۲ ، بحث مهاجرت کبری )

 

شما از جانب همه مورخان سید عبدالله بهبهانی را "جلودار مشروطه" خوانده اید. البته فکر می کنم یکی از ایرادهای اصلی که به شما وارد است ، این است که خودتان را نماینده همه کس می دانید ، از جانب مردم ایران ، مورخان و حتی چنان که اشاره خواهم نمود از جانب زرتشتیان نیز برای بنده مطلب نوشته اید. اتفاقا در دوره مشروطه هم همین طور بوده ، زیرا شیخ فضل الله ، سید عبدالله و محمد علی شاه و قتی اعلانیه می دادند ( و تمام آن اعلانیه ها در کتب تاریخی ضبط است ) خودشان را نماینده مردم می دانستند و از جانب آنها حرف می زدند.

آن چه مسلم است این است که بنده با سید عبدالله محشور نبوده ام و اطلاعات خود را از کتب تاریخی به دست آورده ام و پر واضح است که در میان آن مطالب ، نقل قول هایی از مخالفان رفتار سید عبدالله موجود است و همین خود دلیل این است که سید عبدالله نه در زمان خودش و نه بعدا وجاهت تام نداشته است. حالا برای این که به نوشتار مورخان امروزی هم توجهی بکنیم ، باید ببینیم یکی از مورخان مشروطیت ، در باره نظر همین آقای بهبهانی راجع به مشروطه چه نوشته است:

 

" سید عبدالله بهبهانی نیز که روی اغراض شخصی و صنفی در صفوف مشروطه خواهان داخل شده بود و همانند طباطبایی خود خواسته در اولین پارلمان ایران حاضر می شد ، کیفیت شعور سیاسی خود را از نظام سیاسی مشروطیت چنین می نمایاند: «حالا بعضی می گویند ما مشروطه طلب و یا جمهوری طلب می باشیم. به خدای عالمیان ، به اجداد طاهرینم قسم است که این حرفها را مردم به ما می بندند … ما نگفتیم پادشاه نمی خواهیم ؛ ما نگفتیم دشمن پادشاه می باشیم. مکرر چه در حضرت عبدالعظیم و چه در شهر و چه در منبر ، تمام از این پادشاه اظهار رضایت کردیم. الحق و الانصاف پادشاه رئوف و مهربان و رحم دل می باشد … ولی آنچه داد کردیم و آنچه نوشتیم ، تمام را به عکس حالیش کردند … به خدا قسم است که این مطالب و شایعات دروغ است ، مدرسه را می خواهیم چه کنیم؟ ، قصد ما عدل و رفع ظلم است که رعیت از دست نرود. مردم به خارجه پناه نبرند ، مملکت خراب نشود … ما عدل و عدالت خانه می خواهیم ، ما اجرای قانون اسلام را می خواهیم … ما نمی خواهیم مشروطه و جمهوری ؛ ما می گوییم مجلس مشروعه عدالت خانه».( به نقل از سایت علی اصغر حقدار ، مقاله: تأملی در یک غلط تاریخی )

 

جناب حقانی

می بینید که جلودار مشروطه شما چه گفته است. شما اگر سید عبدالله را نخبه ایرانیان می دانید و به حرف های او افتخار می فرمایید ، بنده این گونه نیستم و نمی خواهم باشم. شما اصلا بگویید که در آن دوران نخبه کجا بود؟ من شخصا ، به این دلیل که اعتقاد دینی دارم ، نه تنها با جریان روشنفکری غربی میانه ای ندارم بلکه همه حرفم این است که می گویم در ایران اصلا چیزی به نام روشنفکری ( حتی شبیه آن چه که در غرب رخ داد ) اتفاق نیفتاده است و آن چه هم که شما روشنفکری دینی نام می گذارید ، با اصل دین منافات دارد. ساز و کار "دین" با ساز و کار "روشنفکری" ، در دو قطب متباین و متنافر ایستاده اند و چسباندن آنها به همدیگر نه شدنی است و نه دردی را دوا می کند. این لغت در تاریخ سیاسی ایران بلاوجه است. من و شما باید راجع به تک تک کسانی که شما وکالتشان را بر عهده گرفته اید و آنها را در زمره نخبگان نام می برید ، با هم حرف بزنیم. در باره میرزا رضا کرمانی ، سید جمال ، ستارخان ، آدمیت و …. من حرف هایم را کم و زیاد زده ام ، شما اگر فکر می نمایید که من برداشت غلطی از مثلا روش تاریخ نگاری آدمیت داشته ام ، شما با معیار خودتان او را بسنجید کارهایش را نقد کنید و مقاله ای بنویسد تا شواهد را با هم مرور کنیم.

خلاصه شما هر کدام از مقالات مرا که در باب تاریخ معاصر است ، اگر نقد بفرمایید ، ممنون خواهم شد و با هم به پیش خواهیم رفت. از شما خواهش می کنم که در این کار ، قلم دوستانتان به جای شما یا از طرف شما ننویسد ؛ زیرا ممکن است ایشان به فوت های کاسه گری ناآشنا باشند و شما را دچار دردسر سازند. بنده اصلا این ادعا را ندارم که در نوشته هایم اشتباه وجود ندارد ، شما اگر غلطی را به بنده نمایاندید ، ممنونتان خواهم بود و پیشنهاد می کنم حالا که شما قبول فرموده اید که بحث قلمی بنماییم ، برای شروع ، مطلبی را که در باره حاج شیخ هادی نجم آبادی نوشتم ( چون مبنایی برای دیگر نوشته های من است ) بررسی بفرمایید ، بعد ادامه می دهیم.

نکته ای دیگر را نیز از بابت خرده گیری شما به خودم اضافه کنم. کسانی که با آیین بهائی خصومت ذاتی دارند ، دو گروه بیشتر نیستند: ازلیان و بنیادگرایان اسلامی. کسان دیگر هم هستند که با آیین بهائی مخالفند ، اما مخالفت آنان در ذات اندیشه و عملکردشان نیست. احمد کسروی و احسان طبری که جناب عالی از ایشان به عنوان نمونه نقض یاد کرده اید ، از زمره اخیرند. حتی می توانید مسیحیان ، یهودیان و … را به این گروه اضافه بفرمایید. برای این که موضوع را بهتر بیان کنم ، عرض می نمایم که صهیونیست ها ذاتا با مسلمانان مخالف و دشمنند ، اما تمام دشمنان مسلمین ، صهیونیست ها نیستند و از تیره ها و طایفه های گوناگونی تشکیل می شوند. اگر به نظر شما این تقسیم بندی ایراد دارد ، شما تقسیم بندی بهتری ارائه بفرمایید. فریدون آدمیت ذاتا با آیین بهائی مخالف است ، زیرا آثار حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبها را نخوانده ، اما در باره اعتقاد بهائی زیاده گویی می نماید.

همچنین گمان می کنم شما در باره برخی از حرف های من دچار سوء تفاهم شده اید ، زیرا وقتی در باره مردم دوره قاجار و نخبگان آن دوره می نویسم ، شما آن را توهین به مردم شریف و آزاده ایران تلقی می نمایید! جناب حقانی ، من حرفی از آزادگی مردم ایران نزده ام و در عین حال نمی دانم تعریف شما از مرد آزاده چیست و آیا تعریف شما آن قدر جامع هست که مردم امروز ایران ، دوره پهلوی و مردم دوره قاجار را دربربگیرد؟ بنده اگر از روستای ایران یادی کرده ام ، نگاهم به ۶۰ یا ۷۰ سال قبل بوده که آدمیت شروع به تاریخ نگاری کرد ؛ شما نمی توانید زمان را از سخن من منتزع کنید و سخن مرا به زمان های دیگر منتقل سازید. به اعتقاد من آدمیت کلاه گشادی بر سر مردم ایران ( و خصوصا مورخان ) گذاشته و هر کس دنباله رو او شده ، کور و نابینا بوده است. کور و نابینا بودن دلالت بر جهل و بی سوادی می کند و نه بی شرافتی! شما از کجا به کجا پریده اید؟ آیا شما معتقدید که مردم هفتاد سال پیش باسواد و بینا بودند؟ من کی در مقالاتم گفته ام مردم ایران شریف نیستند؟

اتفاقا برخلاف سخن شما باید بنویسم که بیت العدل اعظم در یکی از دستخط های اخیرش ، مردم ایران را "شریف" قلمداد کرده است و من به عنوان کسی که بهائی هستم ، خارج از این حوزه سخن نمی گویم. شما هم لازم نیست برای تهییج خواننده نوشتارتان ، عبارات مرا از متن خود دربیاورید و وجهه آن را عوض کنید. شما اگر علمی نگاه می کنید و علمی می نویسید و با اصل حرف من مسأله دارید ، باید استدلالات مرا بررسی کنید و در باره اش بنویسد ، نه این که متلک های مرا معیار سنجش حرفم بگیرید. مقاله آدمیت من موجود است ، شما نظر شخص خودتان را در باره آدمیت و اظهارات تاریخی او بیان بفرمایید.

 

اما مانکجی صاحب که اصل دعوای من و شما است.

جناب حقانی

مانکجی صاحب یک زرتشتی و تبعه انگلستان بود و نه مسلمان دو آتشه. این که او زمانی در هندوستان و افغانستان بود و در ارتش انگلستان کار می کرد ، چه دلیلی وجود دارد که در ایران برای انگلستان جاسوسی می نموده است؟ درست است که ارتش انگلستان تجاوزگر بود ، اما شما نمی توانید به این عنوان که کسی در آن ارتش کار می کرده ، او را برای همه زمان ها جاسوس کنید. شما تنها می توانید به او خرده گیری کنید که اگر منصف بود ، نمی بایست در ارگانی که هدفش محدود کردن قدرت مسلمانان یا فعالیت های تجاوزگرانه بوده ، شرکت می کرد و تازه این خرده گیری از جانب شما که مسلمان هستید ، معنی دارد. کارش اگر اشتباه بوده ، اما دلیل جاسوس بودنش چیست؟ شما وقتی می توانید مانکجی را جاسوس سرویس اطلاعاتی انگلستان در ایران بشمارید که لااقل چند نامه به خط خودش برای ما بیاورید تا این که ما مطمئن بشویم که او علاوه بر فعالیت های گوناگون در ارتباط با جامعه زرتشتی ، یکی از کارهایش هم این بوده که اخبار بسیار مهم مملکت ایران را به منابع انگلیسی خبر بدهد. ضمن این که من می خواهم از شما بپرسم در کشور ایران که به زعم شما در کادر اداری دولتی دوره قاجار ، جاسوس از سر و کول مملکت می ریخت ، چه احتیاج به این بود که استعمار ، یک زرتشتی که از جان خودش هم مطمئن نبود ، بیاورد و بخواهد در قالب فعالیت های آیین زرتشتی برای سرویس های اطلاعاتی غرب جاسوسی کند؟ اصلا این جا چه خبری وجود داشت که بتوان گزارش داد؟   

سفارش نامه هایی که برای او نوشته اند ، معلوم است که حاوی تعریف و تمجید از او بوده است. مگر می شود برای کسی سفارش نامه بنویسند و در آن قید کنند: پدر این شخص را دربیاورید و در هیچ جا راهش ندهید! مانکجی در ارتش خدمت کرده بود و وقتی تصمیم گرفت برای اصلاح جامعه زرتشتی به ایران بیاید ، از سوابق شغلی اش برای حفاظت و حمایت خودش استفاده کرد و هر کس جای او بود همین کار را می کرد. از اینها گذشته ، او هر سابقه ای در هندوستان یا افغانستان داشت ، چه ارتباطی به کارهایش در ایران دارد؟ جناب حقانی ، زمان قاجار با الآن فرق داشت و مانکجی اگر به عنوان تبعه انگلستان به ایران نمی آمد ، می زدند پدرش را درمی آوردند. او برای این که "بودنش" به مخاطره نیفتد ، تحت اقتدار سیاسی انگلستان وارد ایران شد و با تمام این احوال باز از آفات زمانه ایمن نبود. تحت اقتدار کسی حرکت کردن تا برای آن قدرت جاسوسی کردن ، زمین تا آسمان تفاوت دارد. اگر حکومت های اسلامی صفویه تا قاجار با زرتشتیان خوشرفتاری کرده بودند ، هیچ لزومی نبود که مانکجی تحت قدرت انگلستان به ایران بیاید. مسبب این کار ، فرهنگ اجتماعی دوره قاجار بود و نه جاسوس بودن مانکجی.

مقاله شما در باره مانکجی صاحب آن جا که باید به اسناد تکیه کند ، به کلی گویی و حدس و گمان پرداخته است. شما نوشته اید که او صندوقدار مخارج قشون بود و پس از این که راجع به حرکات استعمارطلبی افسران انگلیسی مطلب نوشته اید ، مانکجی را هم بدون ارائه هیچ سندی ، جاسوس و همپیاله آنان کرده اید. باز تکرار می کنم ، اگر ورود مانکجی به ارتش انگلستان به دلیل استعماری بودن آن ارتش غلط بود ، دلیل جاسوس بودن او چه بود؟ در مقاله خود مرتبا نوشته اید که نقش مانکجی به عنوان یک نیروی اطلاعاتی کتمان می شود ، شما با ارائه اسناد ( نه روایت ها و یا حدس های تاریخی ) این موضوع را از کتمان دربیاورید.

البته این را اضافه کنم که بنده موکل زندگی مانکجی نیستم که بخواهم کارهایش را در تمام دوره زندگی توجیه بنمایم. من بر اساس مطالعات خودم می نویسم که او در زمانی که در ایران بود ، جاسوس انگلستان نبود ، ضمن این که او اگر جاسوسی هم کرده باشد و شما اسنادش را منتشر کنید ، بنده خواهم گفت که اشتباه کرده ام. ولی مسأله این جا است که متأسفانه خودتان نه فقط به دوره ای که او در ایران بود ، حتی زمانی هم که در ارتش انگلستان کار می کرد ، مطمئن به این موضوع نیستید. این دیگر عین جمله شما است:

 

" منابع ، از کم‌ و کیف‌ کارهای‌ او در این‌ دوران‌ چیزی‌ نمی‌نویسند. ظاهراً‌ مانکجی‌ به‌ عنوان‌ یک‌ عنصر اطلاعاتی‌ در این‌ مناطق‌ اشغالی‌ بسر می‌برده‌ است و کماکان وظیفه صندوقداری و توزیع پول بین عوامل انگلیس و افراد مورد نظر را بر عهده داشته است ".

 

آقای حقانی ، شما وقتی کسی را جاسوس می شمارید ، به کار بردن لفظ "ظاهرا" چه معنا دارد؟ شما به جای بررسی زندگی یک افسر انگلیسی ، باید به کارهای خود مانکجی بپردازید و البته شما تا نامه های جاسوس مآبانه ای را که او در یزد ، کرمان و طهران به سفارت انگلستان نوشته برای من منتشر نسازید ، نمی توانم قبول کنم که مانکجی خارج از حوزه اعتقادی اش در ایران کاری کرده است. شما بدون سند در باره مانکجی مطالب دیگری نیز نوشته اید. از جمله در باره ارتباط او با سازمان های فراماسونری ( بدون ارائه هیچ سند و حتی ارجاعی ) ، فرموده اید:

 

" وی‌ از سوی‌ سرویس‌ اطلاعاتی‌ بریتانیا ، انجمن‌ اکابر پارسیان‌ هند و سازمان‌ فراماسونری ، مأموریت‌هایی‌ در ایران‌ داشت‌ که‌ با مهارت‌ آنها را به‌ انجام‌ رساند ".

 

" ‌‌فعالیتهای‌ مانکجی‌ در ایران ، عمدتاً‌ در محورهای‌ زیر صورت‌ گرفت: […] و کمک به تأسیس‌ سازمان‌ فراماسونری‌ در ایران ".‌

 

جناب حقانی لطفا برای بنده مشخص بفرمایید که اولا: سازمان های فراماسونری در هندوستان چه مأموریت هایی را به مانکجی دادند و او به خوبی از عهده انجام آن مأموریت ها برآمد؟ ( لطفا نفرمایید همان اهداف انجمن اکابر پارسیان بوده ، زیرا خودتان آن انجمن را از سازمان های اطلاعاتی انگلستان و سازمان فراماسونری تفکیک کرده اید و اگر معتقد هستید که این تفکیک بی وجه است ، اسناد همسانی آن نهادها را ارائه بفرمایید ) و ثانیا: مانکجی چه نوع کمکی به تأسیس سازمان فراماسونری در ایران انجام داده در حالی که در سال ۱۳۰۷ قمری فوت کرده و اولین لژ رسمی فراماسونری در ایران ، بعد از مشروطیت به وجود آمده است؟

شما علاوه بر این که در برخی موارد بدون سند و حتی بدون ارجاع می نویسید ، گاهی محل عبارات را هم جابجا می فرمایید تا معنایی را که مراد ذهن خودتان است ، به خواننده القا بفرمایید. من بنا به فعالیت های دینی/ فرهنگی مانکجی بوده است که اردشیرجی را از "اخلاف اصلاح طلب" مانکجی برشمرده ام ، نه معنایی که شما در نامه جوابیه به من از خودتان درآورده و آن را به سیاست چسبانده اید. شما در این جابجا کردن عبارات ، مرتکب سه اشتباه شده اید ، اول این که من جریان اصلاح طلبی اردشیرجی را در حوزه اعتقاد زرتشتی منظور کرده ام و این عین جملات بنده است که در کتابم در مقدمه فصل مدارس زرتشتی نگاشته ام و شما آن را از متن خود درآورده و بار سیاسی داده اید:

 

" در فصل مانکجی صاحب مجملا به اقدامات مشارالیه در تأسیس مدارسی در یزد ، کرمان و تهران اشاره ای شد و ضمنا مخالفت های برخی از دستوران زرتشتی با بسط توسعه معارف نیز بیان گردید. اما فی الواقع در این بازی ، بُرد با مانکجی صاحب و اخلاف اصلاح طلب او بود ". ( ص ۲۱۰ کتاب بنده )

 

دوم این که در جوابیه تند بنده به شما ، ابراز نمودم و در این جا مجددا تکرار می نمایم که من اصولا نگاه منفی نسبت به جریانات انجمن های مخفی و برخی فعالیت های مشروطه خواهان دارم و اگر اردشیرجی جزو اینها بوده ، او هم شامل این نگاه منفی می شود و این موضوع نیز در حوزه سیاسی است و ربطی به فعالیت های دینی او ندارد. سوم آن که اردشیرجی با بهائیان سرمخالفت داشت و آنتریکچی در به هم ریختن اوضاع زرتشتیان بهائی شده در کرمان و یزد بود. شما با صد من سریش نمی توانید وصله تعریف مطلق از اردشیرجی را به من بچسبانید. هر کس در ایران مدرسه ساخته باشد ، کارش ( و نه شخصیت سیاسی یا اجتماعی اش ) مورد احترام و تمجید من است ، اگر مانکجی باشد ، اردشیرجی باشد ، یحیی دولت آبادی باشد و …. الی آخر و هر کس حرف بی ربط زده باشد ، من به او خرده می گیرم ، حتی اگر مانکجی باشد ( مانند چسبیدن او به فارسی سره و ترویج آن زبان مرده یا انتشار و تکثیر کتب مجعول زرتشتی ). البته این نکته را در همین جا عرض کنم که ضمنا برای من حل ناشدنی است که کسی جاسوس انگلستان باشد ، اما در پی زنده کردن زبان فارسی سره برآید و عمری را در این راه هدر بدهد. او اگر جاسوس عاقلی می بود ، باید زبان انگلیسی را رواج می داد نه فارسی سره را.

اما من که جوابیه تان را خواندم ، به توصیه خودتان پیرامون مطالب آن خوب فکر کردم و مشاهده نمودم که در باره مانکجی صاحب شما دچار تناقض آشکاری هم هستید و امیدوارم بتوانید این تناقض را برای من تشریح کنید. مانکجی را جاسوس دست به سینه استعمار قلمداد نموده اید و در عین حال می نویسید:

 

"  بد نیست به این نکات که اشاره می کنم توجه و پیرامون آن خوب فکر کنید: می دانیم که سیاست روس و انگلیس در ایران عصر قاجار ، جلوگیری از رشد و توسعه ایران و نهایتاً نابودی این سرزمین بود. سرگور اوزلی ، سفیر انگلستان و استاد و مروّج فراماسونری در ایران عصر فتحعلی شاه ، طیّ مکتوبی به لندن می نویسد: «برای حفظ  و صیانت از منافع انگلستان در هندوستان می بایست ایران در وحوشت و بربریّت نگهداشته شود» ، و این مبنای سیاست انگلستان در ایران بود ".

 

خب ، شما بفرمایید که اگر مبنای سیاست انگلستان چنین بود ، چرا مانکجی صاحب به عنوان یکی از مهم ترین فعالیت هایش ، در ایران مدرسه درست می کرد و در آن مدارس که علوم مختلفه برای رفع وحوشت و بربریت تدریس می گشت ، از هر تیر و طایفه ای وارد می شدند و درس می خواندند؟ کما این که هنوز مدارس زرتشتی ( که خود را بدون استثنا وامدار و مرهون اقدامات مانکجی می دانند ) از مدارس خوب ایران اند و از مسلمان و یهودی و بهائی در آن مدارس به تحصیل اشتغال دارند؟

در این جا لازم می دانم یکی از پاراگراف های جوابیه شما را نیز نقد کنم و به خود شما و خواننده این نوشتار نشان دهم که ذهن شما چقدر دشمن تراش و غیر واقعی عمل می کند. در این که استعمار انگلستان به دنبال منافع و مطامع سیاسی خود بوده شکی نیست و در این که در این راه به بسیاری از بیگناهان و بی پناهان ظلم روا شده نیز بحثی وجود ندارد ، اما چسباندن همه چیزها به هم ، به قول خودتان خلاف روش علمی است:

 

" هدف انگلستان ، استفاده ابزاری و موذیانه از «پتانسیل» اقلیت ها برای نفوذ در مناطق مورد طمع خود می باشد […] حتی از ایجاد اختلاف و دودستگی بین ایشان رویگردان نیست و اتحاد معمول آنان را قربانی مسلک های برساخته خویش می سازد ، چنانکه مانکجی و اردشیرجی با  کارهای خود از جمله: دامن زدن به گرایش جمعی از زرتشتیان به سمت بهائیت ، مخالفت جدی سران زرتشتی در ایران را برانگیختند و چنان که خودتان در نقد بر من اعتراف کرده اید ، افراد سرشناس این اقلیت نظیر جهانگیر اشیدری و ارباب کیخسرو ، با بهائیت «ضدیت» داشتند. جالب است بدانید و حتما می دانید که بسیاری از هموطنان زرتشتی ما در مقابل این توطئه شوم ایستادند و جز معدودی از آنان که بواسطه اقدامات مانکجی و اردشیرجی ، بهائی شدند و دانسته یا  نادانسته در خدمت این سیاست استعماری قرار گرفتند ، بقیه حساب خود را از این جریان مشکوک جدا کردند ".

 

متن فوق برای من که زندگی مانکجی را خوانده ام ، بسیار عجیب و در عین حال پرمعنا است. شما با نوشتن چنین مطالبی به طور کل زرتشتی بودن مانکجی را زیر سؤال می برید و او را یک رباط ، یک خدمتکار دست بسته استعمار و یک جاسوس تمام عیار می دانید که خودش هم نمی دانسته است که چه کار دارد می کند. شما همچنین به جامعه زرتشتی فعلی که مانکجی را منجی خود می داند ، به طور کاملا مستقیم توهین روا می دارید. البته من وکیل زرتشتیان نیستم ، تنها می خواهم بگویم که شما لطفا بار وکالت جامعه زرتشتی را از دوش خود وانهید و سنگ جامعه زرتشتی را به سینه نزنید ، آنها خود می دانند که مانکجی برایشان چقدر خدمات فرهنگی/ اجتماعی انجام داده است و علی رغم تصور شما ، در میان زرتشتیان امروز ایران کسی وجود ندارد که با مانکجی مخالفت داشته باشد. شما اگر با آنان مصاحبه بفرمایید ، می بینید که حساب هیچ زرتشتی از مانکجی جدا نیست. مشکل شما این است که در کتابخانه نشسته اید و برای این و آن حکم صادر می فرمایید.

با خواندن متن فوق ، سؤالاتی هم برای بنده ایجاد شد که امیدوارم جواب بدهید:

اولا: من متوجه نمی شوم مانکجی صاحب به عنوان یک رهبر دینی یا مصلح اجتماعی که اسم و رسم و فعالیت های دینی اش برای آن طایفه معلوم و مشخص بوده و هست ، چگونه و با چه ساز و کاری می توانست پیروان همان آیین را به دیانت دیگر بخواند؟ آیا خنده دار نخواهد بود اگر ادعا کنیم که پاپ ، مسیحیان را به فرقه پروتستان تغییر مذهب می داده یا آنها را یهودی می کرده است؟!

ثانیا: در کدام مدرک تاریخی شما دیده اید که بزرگان زرتشتی در همان زمان یا زمان های دیگر ، به این دلیل که مانکجی عده ای را بهائی کرده است ، با او مخالفت کرده اند؟ این سران زرتشتی را به اسم و رسم و نحوه مخالفتشان را برای بنده تشریح بفرمایید.

ثالثا: جهانگیر اشیدری و ارباب کیخسرو شاهرخ که تنها شواهد شما هستند ، نه تنها در زمان مانکجی نبوده اند ، بلکه علیه مانکجی چیزی نگفته و ننوشته اند و همواره به وجود او در ایران افتخار می کرده اند. متأسفانه شواهد شما در باب ادعایتان صادق نیست.

رابعا: شما در ادامه مطلبتان مجددا این ادعا را تکرار کرده اید که مانکجی فرزندان زرتشتی را بهائی می کرد ، پس بهتر است که توضیح کافی و شافی در این باره بدهید و از کلی گویی دست بردارید. من خود می دانم که برخی از شاگردان او در اثر معاشرت با جامعه بهائی ، تغییر دین داده و بهائی شده اند و تعداد آنها از انگشتان یک دست هم تجاوز نمی کند. اما شما با مدرک نشان بدهید که این شاگردان توسط مانکجی بهائی شده اند. لطفا تعداد آنها را هم بیان بفرمایید ، زیرا عدد ایشان آن قدر به تصور شما زیاد بوده که صدای سران زرتشتی را درآورده است. کسانی را که توسط مانکجی و اردشیرجی ( و همچنین کیخسروجی که با بهائیان ارتباط بهتری داشت و شما او را از قلم انداخته اید! ) بهائی شده اند ، با ذکر اسم ، دلیل و سند تاریخی بیان بفرمایید تا ما نیز همچون شما به ساز و کار پنهان این رهبران زرتشتی بیشتر واقف شویم.

خامسا: ارباب کیخسرو شاهرخ که با بهائیان بد بود ( و حرف های بنده شما را سر ذوق آورده و به زعم شما به همین دلیل ارباب کیخسرو را در قلمرو زرتشتیان ضد استعمار قرار داده اید ) ، یک فراماسونر بود که دربست در جهت حکومت رضاشاه قدم می زد. من امیدوارم شما بتوانید تناقضات چندگانه گفتار خودتان را برای بنده تشریح بفرمایید. من با فراماسونر بودن ارباب کیخسرو به این نتیجه نمی رسم که او جاسوس یا خائن بوده است ، بلکه شما که یکسره فحش به رضاشاه و اعوان و انصارش می دهید ، همه فراماسونرها را جاسوس می پندارید و تمام اعمال آنها را زیر ذره بین نفی و نهی قرار می دهید ، بفرمایید که داستان از چه قرار است؟

سادسا: همین ارباب کیخسرو شاهرخ که شما او را از زمره افراد سرشناس جامعه زرتشتی و مخالف بهائیان نام برده اید ، در اواخر عمرش بدبینی خود را نسبت به آیین بهائی کنار گذاشت و دقیقا مانند ستارخان نظرش عوض شد. این تغییر نظر ، دلیلی داشت و برای آن که فکر نکنید مشت من خالی است ، عرض می کنم که همسر دوم ارباب کیخسرو ( کتایون دختر ارباب کیقباد ) بهائی و بهائی زاده بود و دو پسرش به نام های داریوش و فریدون که حاصل این ازدواج بودند ، بهائی بودند و شاید هنوز در قید حیات باشند. نحوه رفتار این همسر ، رفت و آمد ارباب در جلسات بهائی و همچنین ارتباطی که او در سفرهای خارجه اش با برخی بهائیان پیدا کرد ، در تغییر نظر او مؤثر واقع شد ، اما به اعتقاد بنده تغییر نظر ارباب کیخسرو شاهرخ همانند تغییر نظر ستارخان که در ماه های آخر عمرش به وجود آمد ، به درد خودش می خورد و جامعه بهائی نه تنها از آن مستغنی بود که اگر نظرش عوض هم نمی شد ، برای من تفاوتی نمی کرد.

سابعا: چه شده است که شما در ابتدای قرن بیست و یکم ، ناگهان هوادار سران سنت گرای زرتشتی در ۱۵۰ سال قبل شده اید و از کسانی که با مدرسه سازی مخالفت می کردند ، حمایت می فرمایید؟ مخالفت سران زرتشتی با مانکجی صاحب بر سر باسواد کردن نوباوگان زرتشتی بود و خیلی عجیب است که شما در پیچ و خم تاریخ معاصر ایران و با داشتن تحصیلات دانشگاهی ، جانب کسانی را گرفته اید که مانند شیخ فضل الله و بهبهانی مخالف مدرسه سازی بودند. نکته باریکتر ز مو این که اولین مدرسه سازان تاریخ معاصر غیر مسلمان و از جمله بهائیان بوده اند و عجیب آن که در همین یکی دو شب گذشته ، تلویزیون ایران سریالی را به نام "روزگار قریب" پخش نموده است که در آن کسی در روستایی مدرسه ساخت و آخوند آن روستا با بیان این که این مدرسه ساز بابی است سر و صدایی راه انداخت و عده ای ریختند و وسایل مدرسه را به آتش کشیدند! جزییات این ماجرا را که ظاهرا واقعی هم هست ( زیرا این سریال شرح حال دکتر قریب است ) ، می توانید از کارگردان و سناریست فیلم جویا شوید. شما که به دلیل تحصیلاتتان وامدار تلاش بابیان و بهائیان در ساختن مدارس به سبک جدید هستید ، چرا علیه مدرسه سازی اعلانیه صادر می فرمایید؟

ثامنا: شما فرموده اید که استعمار برای ایجاد اختلاف در بین اقلیت ها ، "آنان را قربانی مسلک های برساخته خویش می سازد"! عجب ، شما یک ویژه نامه با آن همه بر و بساط منتشر کردید تا بگویید که بهائیان اول وابسته به روسیه بودند و بعدا به دامان انگلیس افتادند! ؛ حالا چه شده است که در این جا پیش از فروپاشی نظام تزاری ، پای انگلستان را در برساختگی آیین بهائی به وسط کشیده و آن را اهرمی برای ایجاد اختلاف آن هم در جامعه زرتشتی قلمداد نموده اید؟ جناب حقانی شما هنوز ثابت نکرده اید که آیین بهائی را انگلیسی ها درست کرده اند ، چه طور شده است که دو مرحله جلوتر رفته و حکم صادر می فرمایید؟

 

البته با خواندن جوابیه شما ، یک سؤال دیگر هم در ارتباط با مانکجی برای من پیش آمد: آیا شما با حکم لغو جزیه که مسبب آن مانکجی صاحب بود ، مخالف هستید یا موافق؟ اگر مخالف هستید ، چرا مقاله ای در این باب نمی نویسید و یا چرا لایحه ای به مجلس تقدیم نمی کنید که حکومت اسلامی دوباره از زرتشتیان جزیه بگیرد و اگر موافق یا بی نظر هستید ، طعنه زدنتان و یا اصلا مطرح کردن این موضوع برای چیست؟

 

بله جناب حقانی ، من مدعی نیستم که تمام حرف هایم درست است ، اما این را به خوبی می دانم که جاسوس نبوده ام و برای جاسوسان ، بازی "ادای دین" درنیاورده ام. شما هر وقت مکاتبات جاسوسی مانکجی را منتشر نمودید ، بنده ضمن این که از فعالیت های فرهنگی مانکجی تمجید خواهم نمود ، در باره تردد بهائیان در دستگاه او خواهم نوشت ، تاریخ نگاری او را بررسی خواهم کرد و از این که شخصیت جاسوس او را نشناخته ام ، از خوانندگانم عذر خواهم خواست و آن قدر شهامت دارم که به اشتباهات خود اقرار کنم و چقدر خوب است که همه به اشباهات خودشان اقرار کنند ، از تورج امینی گرفته تا موسی فقیه حقانی.

 

در این جا برای این که به وجه دوم سخنان شما بپردازم ، یک پاراگراف بسیار ملیح ، مؤدبانه و علمی از مقاله شما را در این جا نقل می کنم و پس از توضیحات لازم ، گریزی به موضوع نگاه شما به آیین بهائی می زنم:

 

" می ترسم که با این گونه تندیها و خامیها ، خیلی زود مهره سوخته ای شوید که دیگر به کار تشکیلات بهائیت نمی خورد و آنان ناگزیر شوند دست به دامن افراد دیگر بزنند و برای «سوگلی» حرم ، «هَوو» بیاورند و کارتان حتی با خودیها ، به «گیس و گیس کشی» بکشد و از شما چه پنهان ، یکی از دوستان می گفت: شاید آمدن برخی از نویسندگان همکیشتان به میدان «نقد» (و در واقع: «جنگ») شما ، به علت نقش اغراق آمیزی که از رقیب بهائیان (ازلی ها) در تاریخ ایران و مشروطیت تصویر کرده اید ، مقدمه طوفان باشد. لذا توصیه می کنم جاده لغزنده است ، کمی آهسته تر برانید! و مواظب باشید موضوع آقای عباس امانت ( و قبل از او ، احسان یارشاطر ) و داستان غمزه های تشکیلات ، در مورد شما تکرار نشود! ".

 

اولا: هیچ طوفانی برای من در راه نیست و جاده هم الحمدلله لغزندگی ندارد. شما نگران من نباشید ، بلکه نگران خود باشید که اگر سوء تفاهمات در باره بهائیان ایران برطرف شود و نظر مسؤولان حکومت جمهوری اسلامی نسبت به جامعه بهائی تغییر کند ، شما مورخان استعمار شناس ضد بهائی که در ایجاد این سوء تفاهمات مهم ترین نقش را داشته اید ، دیگر نه راه پیش خواهید داشت و نه راه پس. آن موقع عذرخواهی کردن خیلی بدتر از این موقع است که می توانید از روی حقیقت و واقعیت به مسائل بنگرید.

خدمت شما عرض کنم در جامعه بهائی اختلاف نظرهای تاریخی ربطی به اعتقاد دینی ندارند و کسی را به خاطر بیان مسائل تاریخی در آیین بهائی کنار نمی گذارند. آقای عباس امانت را می شناسم و با هم دوستی و خیلی به ندرت مکاتبه داریم و این موضوع بر هیچ یک از فرهیختگان بهائی و طبعا جامعه بهائی ( هم ایران و هم خارج از ایران ) پوشیده نیست. برای دانش و اطلاعات وسیع ایشان ارزش قائلم ، اما با این حال من و او در جامعه بهائی ، از نظر اعتقادی با هم تفاوت داریم. چیزی که من در باره ایشان برداشت کردم این است که ایشان نمی خواهند به عنوان یک بهائی تاریخ بنویسند و به همین خاطر خودشان از جامعه بهائی فاصله گرفته اند و این موضوع کاملا شخصی و به خودشان مربوط است. تا آن جا که من خبر دارم ، تشکیلات بهائی هم ایشان را طرد نکرده است و شما نگران این موضوع هم نباشید. زمانی کسی را از لیست بهائیان حذف می نمایند که خودش رسما بگوید بهائی نیست و یا این که علم مخالفت را با مبادی آیین بهائی بلند نماید. اگر کسی از بهائیان به خاطر بیان مسائل تاریخی به او خرده گرفته و سپس بحث را به سوی اعتقاد او چرخانیده ، به اعتقاد من کار اشتباهی کرده است و این همان کاری است که شما نوعا در باره بهائیان انجام می دهید.

منتها چیزی که من باید در جواب شما بنویسم این است که بهائی بودن چهارچوبه ای مشخص دارد ، همان طور که هر دین دیگر دارد. شما به عنوان یک مسلمان ، نمی توانید بگویید که حضرت رسول اکرم آدم باهوشی بود و شخصا تصمیم گرفت که جامعه اعراب را از فرهنگ جاهلی خارج سازد و به فرهنگ جدیدی رهنمون شود. شما اگر چنین چیزی بنویسد و "وحی" را از زندگی آن حضرت حذف بنمایید ، مسلمانان فورا در مقابل شما ( به عنوان کسی که مسلمان هستید ) موضع می گیرند و ای بسا علمای حوزه شما را مرتد اعلام نموده و به سختی گرفتارتان کنند. در آیین بهائی نیز چهارچوبه اعتقادی مشخص و معین است ، وقتی یک بهائی نسبت به حضرت باب یا حضرت بهاءالله موضعی خارج از حوزه اعتقادی بگیرد ، جامعه بهائی به "به به و چه چه" نمی پردازد و خواه ناخواه عکس العمل نشان می دهد.

جایی که شما خلط مبحث می فرمایید این جا است که کسی با تاریخ نگاری آقای امانت بحثی ندارد ، بلکه اختلاف بر سر مسأله اعتقادی او است. این که حضرت باب اول فلان اثر را نوشته یا اول به چه شهری رفته ، بحث های تاریخی است و اختلاف نظر در آن طبیعی می نماید ؛ اما اگر کسی از بهائیان "وحی" را از زندگی حضرت باب محذوف سازد و تئوری خودش را بر این اساس ادامه بدهد ، از نظر اعتقاد بهائی کارش اشکال دارد. دلیل این که آقای امانت بدین نحو تاریخ نوشته نیز واضح است. ایشان رییس کرسی تاریخ در دانشگاه ییل بودند و در آن محال نه در باره حضرت باب که حتی در باره حضرت مسیح هم کسی نمی تواند بحث وحی را پیش بکشد و کار علمی ارائه نماید! این دو راه با هم سنخیت ندارند و کسی که ریاست کرسی تاریخ در یک دانشگاه معتبر را بر عهده داشته ، نخواسته است مدافع ادعای وحیانی حضرت باب باشد. این موضوع به خودشان ارتباط دارد و ایشان خیلی راحت و بدون دغدغه ، اگر بخواهند می توانند نسبت خود را از جامعه بهائی منفصل سازند.

با این وجود فرق بارزی بین ما و شما هست: ما کسی را مرتد و سپس اعدام نمی کنیم. اگر کسی خودش نخواست در جامعه بهائی باشد ، کنار می رود و اگر کسی ساز مخالفت برافراشت و علیه آیین بهائی به هایهوی پرداخت ، مراوده را با او قطع می نماییم و رشته سخن را می برّیم و این خیلی بهتر از این است که خونش را بریزیم و اهل و عیالش را در به در سازیم. از اینها گذشته برای من عجیب است که اگر شما می دانید آقای عباس امانت از آیین بهائی فاصله گرفته ، چرا در نوشته های رفقای شما ایشان را موکل و متولی تاریخ و اعتقاد بهائی می انگارند؟ برای رفقای خود توضیح بدهید که خودشان را بیهوده خسته نکنند. اما آقای یارشاطر را فقط در همین حد می شناسم که مسؤول ایرانیکا است و البته در مقالات مخالفان آیین بهائی دیده ام که او را به عنوان بهائی معرفی می نمایند. در باره پیشینه او اطلاع ندارم که چه اتفاقی افتاده و از چند نفر نیز که پرسیده ام ، دقیق نمی دانسته اند. حتی نمی دانم که ایشان بهائی زاده بوده یا نه. شما اگر می دانید ( یا کسان دیگر که این نوشتار را می خوانند ) ، برایم شرح بدهید.  

ثانیا: من مهره نیستم که مرا بگذارند و هر وقت نخواستند ، بردارند. این تصور شما ( که خودش نوعی توهین است ) شامل سه اشتباه است یکی این که بهائیان را سیاسی فرض می نمایید و همه چیز را پیچ و مهره ای می بینید ؛ دوم این که فکر می کنید تشکیلات انتخابی بهائی در ایران وجود خارجی دارد و آنها مرا برای نویسندگی انتخاب کرده اند و سوم آن که مرا در میان بهائیان آدم مهمی می انگارید.

جناب حقانی ، من کوچکترین عضو جامعه بهائی ایران و یک جوان دیپلمه هستم و دانشگاه ندیده ام ( یعنی نگذاشتید که ببینم ) و به قول برادرم ، تندنویسی های من به این دلیل است که روش های آکادمیک را بلد نیستم! مطالعاتم کاملا شخصی است و این که شما می بینید مقالات من در یکی دو سایت بهائی می آید ، نشان این نیست که من سخنگوی جایی هستم ، بلکه نشانه این است که اولا مدیر سایت به من لطف دارد و ثانیا فرهیختگان بهائی حساسیت مرا ندارند و برای حرف های ویژه نامه های ضد بهائی خواب خوششان می آید. من اصلا در میان فرهیختگان بهائی عددی نیستم که کسی بخواهد به سخنانم در باب ازلیان اهمیتی بدهد یا ندهد و اتفاقا خودم هم خودم را مهم نمی شمارم. نوشتنم برای خودم است و شغل من همیشه چیزی بوده که هیچ ربطی به تاریخ و نویسندگی نداشته است. من مانند شما شغلم کتاب خواندن و مقاله نوشتن نبوده و نیست. زمانی طولانی کارگر تابلو سازی بودم و وقتی در کارم استادکار شدم ، توان جسمی ام اندک شد و آن کار را رها کردم. اینک دو سه سال است که کارمند شده ام و کارم بی شباهت به سرایداری و آبدارچیگری نیست! شما هم همانند تمام دوستان مسلمان ، یهودی ، مسیحی و لائیک بنده اگر زحمت بکشید و به محل کار بنده تشریف بیاورید ، اولین چیزی که از شما می پرسم این است که آیا میل دارید برایتان چایی بریزم؟!

البته نوشته خود شما به عیان ، حاکی از این است که دچار تناقض هستید ، زیرا اگر من مهره تشکیلات بهائی بودم ، باید چیزهایی را که آنان می گفتند ، می نوشتم و این که حالا شما نگران ارتباط من با تشکیلات بهائی شده اید و می ترسید که گیس مرا بکشند ، خود نشان از آن دارد که من خودم هستم و متولی جایی یا کسی نیستم. شما دلهره گیس بنده را نداشته باشید زیرا بنده مثل مرد در مقابل اظهارات تاریخی خودم ایستاده ام. نهایتا اگر کسی از بهائیان که مخالف سرسخت من است ، همت بکند و به این دلیل که مانند دیگر فرهنگیان گیسهایم را بلند نمی کنم ، تنها بتواند یقه پیراهن مرا بگیرد ، البته من هم در این صورت بیکار نمی نشینم ، فورا می چسبم و او را ماچ می کنم. شما که بهائی نیستید ، همین کار را کردم ، بهائیان که دیگر جای خود را دارند!

ثالثا: بعید می دانم شما ندانید که بهائیان در ایران تشکیلات ندارند. آن چه که فعلا در ایران هست ، تشکیلات بهائی نیست ، بلکه یک سیستم اداره موقت است. تشکیلات بهائی انتخاباتی است و ما در ایران انتخابات نداریم و دلیل برگزار نکردن انتخابات هم دستوری است که دادستانی جمهوری اسلامی در سال ۱۳۶۲ صادر نمود و تشکیلات بهائی را تعطیل اعلام کرد. از همین نکته شما باید این موضوع را دریابید که تشکیلات بهائی ، معیار بودن یا نبودن بهائیان و یا حتی بودن یا نبودن جامعه بهائی نیست. بهائیان هر کدامشان مستقلا هستند و نظرات خود را دارند و کسی کاری به نظرات همدیگر ندارد. کسانی که امروزه متولی اداره امور جامعه بهائی هستند ، اخیاراتشان در حد برگزاری مراسم ازدواج ؛ کفن و دفن مردگان ؛ رسیدگی به سالمندان ، فقرا و ضعفای جامعه و امور اداری یا پیگیری مسایل حقوقی جامعه بهائی است. چون ما در ایران محفل نداریم ، انتشارات بهائی نداریم و چون انتشارات بهائی نداریم ، هیأت تصویب و تألیف هم نداریم و چون هیأت تصویب و تألیف نداریم ، پس کسی نیست که بخواهد به زعم شما گیس مرا بچسبد و بگوید: چرا فلان نوشتی. ضمن آن که اگر تمام اینها هم بود و من در میان بزرگان بهائی جایی می داشتم که قلم بزنم ، زبان جامعه بهائی یا سخنگوی محفل نبودم که هر چه بگویم یا بنویسم به پای تشکیلات بهائی گذاشته شود.

در میان کسانی که اداره امور جامعه بهائی را بر عهده دارند ، آن قدر گرفتاری هست که کسی مجال ندارد بیاید در باره تحقیقات من در باب جامعه ازلی در دوره مشروطه مطالعات انجام بدهد و نتیجه بگیرد که من حرف اشتباه ( یا درست ) می زنم و سپس چون حرف های اشتباه ( یا درست ) من به ضرر جامعه بهائی است ، بخواهد مرا کنار بگذارد. اصلا کنار کجا هست؟ من روزها سر کار و درگیر مسائل مادی زندگی خودم هستم و شب ها به خانه می روم و آن قدر در خانه و محل کار گرفتاری دارم که شما تصورش را نمی توانید بفرمایید. حتی جلسه ضیافت را یک در میان می روم! همین سیستم اداره جامعه بهائی می خواهد مرا کنار کجا بگذارد؟

جناب حقانی ، سیستم اداره امور بهائی در ایران چیز پنهانی نیست که شما بخواهید با جملات ایهامی خودتان آن را مخوف جلوه دهید. شما اگر از چیزی خبر ندارید ، اما ارگان هایی که در جمهوری اسلامی مسؤول بررسی جایگاه و موقعیت جامعه بهائی هستند ، کاملا خبر دارند و مسؤولین اداره امور جامعه بهائی را به اسم و رسم می شناسند و این امر آن چنان آشکار است که گاهی در روزنامه کیهان نام آنها را می نویسند. این اشخاص اگر مشکل سیاسی یا اجتماعی داشتند ، وزارت اطلاعات به این سادگی به آنها اجازه نمی داد که راست راست در خیابان راه بروند و به زعم شما جاسوسی کنند. شما بهتر است یک آشنا در وزارت اطلاعات پیدا بفرمایید و از آن طریق در باره جامعه بهائی تحقیق بنمایید و این قدر خودتان را خسته نکنید و تصورات خود را مصداق عینی ندهید.

 

بنابراین بهتر است در این جا در باره موضع شما در قبال جامعه بهائی که آن را یک سیستم جاسوسی می انگارید بنویسم. از شما می خواهم اول تکلیف این موضوع را معلوم نماییم و سپس به موضوعات دیگر بپردازیم. به چند دلیل نمی خواهم جواب تمام نامه شما را یک جا بدهم ، چون شما دهها مطلب نوشته اید که برای جواب دادن به هر کدام زمان و فرصت کافی نیاز است و اگر من بخواهم با این گرفتاریهایی که دارم ، به دنبال جواب دادن به همه مطالب شما باشم ، یک سال باید وقت بگذارم و این زمان طولانی ممکن است که این شبهه را به وجود بیاورد که من شانه از زیر جواب دادن خالی کرده ام. همین چند صفحه هم ، کلی زمان استراحت مرا گرفته است. فعلا جاسوس بودن تشکیلات بهائی را با هم بررسی کنیم و ببینیم که چگونه ممکن است که من بهائی از جاسوس بودن اعضای تشکیلات خودمان خبر نداشته باشم ، اما شما که تا به حال پایتان را در یک جلسه و یا در منزل یک بهائی نگذاشته اید ، از کجا پی به این موضوع برده اید؟

این نکته را هم بنویسم که رفیق شما در مقاله دیگر ، به بنده اعتراض نموده: آقای حقانی شما را جاسوس نخوانده که برآشفته اید. به ایشان بفرمایید خودشان را به کوچه علی چپ نزنند. نسبت جاسوسی دادن مگر کم و زیاد دارد؟ وقتی شما می گویید تشکیلات بهائی بساط جاسوسی است ، اعضای خانواده من و حتی خود من را که زمانی عضوی از تشکیلات بهائی بودم ، به زیر سؤال برده اید و نسبت جاسوسی داده اید. ( بنده هم در زمانی که هنوز محافل بهائی تعطیل نشده بود ، عضو کمیسیون نوجوانان در کاشان بودم و هم بعدا که جوان شدم و تشکیلات بهائی تعطیل بود و بر اساس سیستم اداره موقت امور پیش می رفت ، مدتی عضو لجنه جوانان بودم. حالا که شماها مرا مشهور کرده اید ، شاید به عضویت خادمین هم دربیایم! اما آقای حقانی ، نگران این یکی نباشید. خادم بودن و بدون اجر و مزد برای دیگران کار کردن و ناسزا شنیدن ، هم لیاقت می خواهد و هم فرصت و من هیچکدام از این دو را ندارم ). بنابراین بنده حق داشته ام از سخن ناروای شما ناراحت بشوم و برای پرخاش هم که همان اول مقاله عذرخواهی نمودم. خلاصه علاوه بر بدهکاری های دیگر ، شما از این بابت یک عذرخواهی به بنده بدهکار هستید.

 

من به آقای فریدون آدمیت اعتراض شدید نموده ام که چرا تشکیلات بهائی را سیستم جاسوس پروری دانسته و شما برای پشتیبانی و حمایت از تئوری ایشان ، دلایلی برای نشان دادن ارتباط تشکیلات بهائی با بیگانگان به دست داده اید. با هم دلایل شما را مرور کنیم:

 

" لابد مقصودتان از شواهد تاریخیِ دال بر پاکی ساحت قدس تشکیلات بهائیت از ارتباط با بیگانگان «در دهه های  اخیر» نیز ، اموری است نظیر تبریک آقای لیندون جانسون (رئیس جمهور اسبق آمریکا و قهرمان کشتار ویتنام و حامی اسرائیل در جنگ شش روزه)  در سال ۱۳۴۶ به محفل بهائیت آمریکا بابت یکصدمین سالگرد تأسیس بهائیت ؛ حمایت رسمی رونالد ریگان رئیس جمهور همان کشور در ۱۳۶۲ از بهائیان دستگیر شده به اتهام جاسوسی در ایران ؛ دیدار آریل شارون نخست وزیر اسرائیل (قصاب مشهور صهیونیست در کشتار وحشیانه فلسطینیان مظلوم در صبرا و شتیلا) در ۱۳۸۲ از مرکز فرقه شما در هند ؛ و بالاخره اظهارات رسمی ایهود اولمرت (نخست وزیر اخیر اسرائیل و فاتح قهرمان! جنگ با شیر مردان حزب الله لبنان) در دی ۱۳۸۵ در دلگرمی دادن به بهائیان ایران و اسرائیل! یادتان باشد در عالم دیپلماسی ماکیاولیستی و سوداگرانه امروز، امپریالیسم آمریکا و صهیونیسم بین الملل هیچ گاه «مفت و مجانی» برای کسی این گونه مایه نمی گذارند ، و ملت دلیر و هوشمند ایران ، دوستان و دشمنان خویش را ، از جمله ، با این معیار اساسی ، محک می زند ". 

 

جناب حقانی

اولا: این که لیندون جانسون به مناسبتی به محفل ملی بهائیان آمریکا تبریک گفته ، کجایش نشانه آن است که محفل بهائیان آمریکا برای دولت آن کشور جاسوسی انجام می داده یا می دهد؟ شما وقتی اتهام جاسوسی به کسی یا تشکیلاتی مثل محفل بهائیان آمریکا می زنید ، حداقل انتظار من و هر محقق دیگر این است که چند نامه ای که محفل بهائیان آمریکا به دولت آمریکا نوشته و آن نامه ها حاوی مطالب شگفت انگیز و اسرار آمیزی است که کسی از آنها خبر نداشته ، افشا بفرمایید. تازه آن وقت می توانیم حرف شما را محمل تحقیق قرار بدهیم و برویم دنبال کنیم ، ببینیم حقیقت موضوع چه بوده است. من به راستی نمی دانم تعریف شما از جاسوسی و ارتباط با بیگانگان به چه معنا است. یعنی هر کس به خارج از ایران رفت ، هر کس با رییس جمهور آمریکا حرف زد ، هر کس راجع به بهائیان چیزی گفت و …. جاسوس است؟ این چه دلیلی است که شما برای جاسوس بودن محفل ملی آمریکا و بدتر از آن ساحت همه تشکیلات بهائی آورده اید؟

ثانیا: حمایت رونالد ریگان را به خوبی به خاطر دارم. در منزل یکی از بهائیان در کاشان بودم که این خبر را شنیدم و من به عنوان یک نوجوان بهائی همان موقع اظهار ناراحتی کردم و گفتم: دیگر مانده بود با این شرایط ، ریگان از ما طرفداری کند! بر هر کس پوشیده باشد ، من و شما می دانیم که ریگان دلش به حال بهائیان ایران نسوخته بود و برای این که علیه جمهوری اسلامی حرفی زده باشد ، بهائیان را بهانه کرد ؛ مثل خیلی از کسان دیگر که این کار را می کنند. البته من به عنوان یک بهائی بر این نکته پا می فشارم که در آن سال ها از طرف حکومت جمهوری اسلامی ظلم های زیادی بر بهائیان وارد آمد و کسان بیگناهی به جرم واهی جاسوسی اعدام شدند. بعضی از آنها را می شناختم و می دانم که این نسبت ناروا بوده است. شما خودتان هم نوشته اید که "اتهام" آنها جاسوسی بوده و البته این اتهام هیچ وقت اثبات نشده است.

جناب حقانی ، حدود ۲۱۰ نفر از بهائیان بعد از انقلاب به جرم بهائی بودن کشته شده اند. بیش از ۱۵۰ نفر از آنان رسما توسط دولت دستگیر و به دلیل بهائی بودن اعدام یا تیرباران شدند ، ولی در ظاهر برای توجیه کشتارشان ، اعلام کردند که آنان جاسوس بوده اند. من خودم وصیت نامه جناب هاشم فرنوش را خوانده ام که نوشته بود یکی از علما ( اگر اشتباه نکنم ، آیت الله گیلانی ) به او پیشنهاد کرده مسلمان شود و از اعدام رهایی یابد و او قبول ننموده است. حالا شما وصیت نامه آقای فرنوش را نخوانده اید و به حرف من شک می کنید ، در باره شیخ موحّد و مطلبی که در وبلاگ یکی از فرزندان علما آمده بود چه می گویید؟ این مطلب را در سایت نقطه نظر خوانده ام و می توانید مراجعه بفرمایید و ببینید که آقای خلخالی دقایقی چند به شیخ موحد مهلت داد که اسلام بیاورد و چون برگشت و شیخ همچنان بر اعتقاد بهائی خود باقی بود ، بالشت را روی سرش گذاشت و شلیک کرد. شما که قرار است جواب مرا بدهید ، لطفا بگویید:

الف) چرا بهائی جاسوس اگر مسلمان بشود ، گناهش شسته می شود؟

ب) چه وقت و در کدام روزنامه یا مجله ای ، سندی مربوط به جاسوس بودن کشته شدگان بهائی انتشار یافت؟ در همین جا به شما عرض می کنم دست از کلی گویی بردارید و نگویید که قاضی چنین حکم کرده است. شما که اهل تحقیق هستید ، بروید و برای نمونه اگر نه ۱۵۰ تا و اگر نه ۱۰۰ تا ، و اگر نه ۵۰ تا ، لا اقل در باره ۱۰ نفر از اعدام شدگان بهائی سند بیاورید که نشانه جاسوس بودن آنها باشد. آقای حقانی ، من و شما دستی بر تاریخ داریم و سندها زیر و رو کرده ایم. به صرف این که این یا آن شخص گفته باشد که فلانی جاسوس است ، نمی توان اتهام جاسوسی به کسی زد و او را اعدام کرد. شما خیلی صریح به بنده جواب بدهید که آیا خون این بی گناهان را به گردن می گیرید؟ شما اگر مدعی هستید که تشکیلات بهائی بساط جاسوسی است لااقل باید از این کشته شدگان یک خروار نامه و مدرک داشته باشید ، چرا آنها را منتشر نمی سازید؟ و اگر مدارکتان یکی این است که رونالد ریگان گفته چرا بهائیان را می کشند ، الحق عجب قضاوتی.

ثالثا: دیدار آریل شارون از معبد بهائیان در هند چه دلیلی بر جاسوسی بودن تشکیلات بهائی است؟ این که شما بخواهید احساسات خواننده خود را با ذکر این که آریل شارون قصاب صهیونیست بوده است ، علیه بهائیان تحریک کنید ، چقدر موافق روش علمی است؟ آقای حقانی ، من به عنوان یک بهائی می نویسم که پشیزی ارزش نه برای رونالد ریگان ، نه برای آریل شارون ، نه برای لیندون جانسون و نه برای اولمرت قائلم. هر کس به خاطر منافع دنیوی دست به کشتار دیگران بزند ، خاطی و گناهکار است و باید روزی اگر نه در این عالم ، اما در جهان دیگر جوابگوی جنایات خود باشد.

جناب حقانی ، درب مشرق الاذکار هندوستان به روی همه کس باز است و آن معبد فقط متعلق به بهائیان نیست و خیلی غرابت دارد اگر یک مکان مذهبی در هند که جنبه توریستی هم پیدا نموده ، به این عنوان که شارون با فلسطینیان جنگ دارد ( که این موضوع هیچ ربطی نه به دولت هند دارد و نه به جامعه بهائی هندوستان ) ، دربش را به روی او ببندد. همان طور که آریل شارون به آن جا رفت ، شما هم می توانید برای دیدار معبد بهائیان بروید و کسی نخواهد گفت که شما به دلیل این که تشکیلات بهائی را بساط جاسوسی می انگارید ، حق ورود ندارید. اگر این اتفاق افتاد به من خبر بدهید تا یک مقاله تند علیه بهائیان هندوستان بنویسم! اگر خبر ندارید ، بدانید که من از این کارها هم می کنم.

رابعا: جناب حقانی ، بهائیانی که در اسراییل هستند ، جلوی اولمرت نایستاده اند تا اگر بخواهد به نفع بهائیان حرف بزند یا علیه جمهوری اسلامی ایران سخنی بگوید ، بپرند و جلوی دهان او را بگیرند و بگویند: "هیس ، نگو ، آقای حقانی خوشش نمی آید". شما با اولمرت دعوا دارید ، چه ربطی به تشکیلات بهائی دارد؟ نمی دانم که شما در میان مباحثه دینی و تاریخی با تورج امینی ، چطور یکدفعه حافظ منافع حزب الله لبنان شده اید؟ از همه اینها عجب تر این که این حرف ها و کارهای بی بنیاد سیاست بازان عالم را به عنوان "مایه گذاشتن"! برای بهائیان عنوان کرده اید. من می خواهم صد سال سیاه آقای شارون به دیدن مشرق الاذکار هند نرود وقتی عده ای این جا نشسته اند و این را بهانه جاسوسی یک جامعه بی پناه قرار می دهند. می خواهم سیصد سال سیاه ایهود اولمرت نباشد و از جامعه بهائی حرفی نزند. مایه گذاشتنشان ارزانی خودشان.

 

جناب حقانی ، پس از آن که موج مسلمان ستیزی در آمریکا به خاطر عملیات ۱۱ سپتامبر اوج گرفت ، چرا وقتی جرج بوش ماکیاولیست و سوداگر به مسجد رفت و به این طریق اعلام نمود که با مسلمانان دعوا ندارد ، شما آن را به حساب دروغ پردازی اش می گذارید؟ ؛ اما اگر رونالد ریگان که یکی است مثل جرج بوش ، حرفی راجع به بهائیان زده است ( که تازه حرفش غلط هم نیست ، اما مایه دردسر است ) یک دفعه و ناگهانی تشکیلات جامعه بهائی آمریکا می شود جاسوس و بهائیان ایران باید تاوان سخن رییس جمهور آمریکا را بدهند؟ برای این که خیال شما و آقای دکتر ولایتی راحت شود که موضع بنده را بدانید ، می گویم خدا همه سیاست بازانی را که از نام بهائی برای رسیدن به اهداف خودشان سوء استفاده می کنند ، لعنت کند ؛ از لیندون جانسون گرفته تا اولمرت. آقای دکتر ولایتی ( که در یکی از مصاحبه هایش خواندم تعداد بهائیان ایران را چهار تا "کچل"! خوانده و البته حرف ایشان با عبارت "گیس کشی" شما کاملا منافات دارد ) ، در مصاحبه اش با ویژه نامه ایام گفته است:

 

" اگر آنها [= بهائیان] عقل داشته باشند ، باید اعلام بکنند: بابا ، اولمرت بیخودی دارد این کار را می کند ، ما او را قبول نداریم ، چون حمایت چنین کسی کردیت نیست ، ضد کردیت است ".

 

جناب حقانی ، بنا به درخواست آقای ولایتی ، بنده اعلامم را کردم که اولمرت نه خودش مهم است و نه حرفش برای بهائیان کردیت است ؛ شما هم اگر مایل باشید ، می توانید بر عکس بنده اعلام بکنید: بابا ، اولمرت بیخود می گوید ، بیا به ایران حمله کن و تعداد زیادی از بیگناهان را بکش ، بهائی کیلویی چند است؟!

 

حالا بد نیست دقیق تر بشویم و ببینیم که استناد شما در باره سخنان جانسون چه چیز است. در صفحه ۵۸ ویژه نامه ایام مقاله ای تحت عنوان "گزارش ساواک از جلسات بهائیان ، در تمام وزارتخانه ها جاسوس داریم!" آمده است. در این مقاله آقای مظفر شاهدی به حساب خود با رو کردن اسناد ساواک شیراز ، خواسته است نشان بدهد که بهائیان چقدر خائن بوده اند! من عین متن مزبور را در این جا می آورم و بعد سخنان خودم را می نویسم:

 

" موضوع : فعالیت بهائیان شیراز

خبر زیر را گزارشگر ساواک از جلسه ای در مرکز بهائیان شیراز به تاریخ ۲۸/۲/۴۷ ارسال داشته است. در این نشست فردی به نام اسدالله سمیعی ضمن ابراز انزجار از ایران اعلام می کند که:

پروردگارا ما را از این مملکت نجات بده و ما را به سلامت نگهدار. امید است که پیشرفت و ترقی بیت العدل اعظم الهی طوری باشد که روزی به همه این ناراحتی ها خاتمه دهد ، زیرا ارتباط اعضای بیت العدل با زعمای کشورهای مختلف طوری است که حتی رییس جمهور آمریکا ، [لیندون] جانسون ، مرتب به احبای ایران تبریک می گوید. خوشبختانه امروز دیگر مسلمانان زیر دست بهائیان خواهند بود ، چون مسلمانان همیشه عقب افتاده هستند ، همچنان که تمام دولت های اسلامی از سایر دول عقب مانده اند. سپس آقای ادب ، معاون بانک ملی اظهار کرد: تا زمانی که من در بانک ملی هستم ، سعی می کنم که افراد مورد نیاز بانک را از احبا [بهائیان] بپذیرم ، همچنین تا آن جا که برایم مقدور است ، نسبت به کارمندان مسلمان بانک از نظر تأمین حقوق و پرداخت مزایا و فوق العاده ، آزار و اذیت بکنم.

ملاحظات: خبر فوق مورد تأیید است ".

 

اولا: در میان ادارات ساواک شهرهای مختلف ، ظاهرا ساواک شیراز لعبتی بوده است! چون اکثر مطالبی که شما برای "مخالفت بهائیان و مسلمانان" یا "ارتباط بهائیان با بیگانگان" در گزارش های ساواک ارائه می نمایید ، مربوط به ساواک شیراز است. در این جا برای من که دستی بر آتش سند دارم ، فورا این سؤال پیش می آید که چرا فقط بهائیان شیراز باید این حرف ها را بزنند و چرا بهائیان جاهای دیگر ، از این افاضات نفرموده اند. در این جا بنده علی رغم اعتقاد برخی از مورخان ، خوشبینی به خرج می دهم و نمی خواهم که اصالت خود سند را زیر سؤال ببرم و قبول می نمایم که در سال ۱۳۴۷ این سند نوشته شده است. 

قبلا در مقاله ای که تحت عنوان "بررسی یک سند ساواک مندرج در روزنامه کیهان" نوشتم ، نگاه کلی خودم را در باره سندهای ساواک آوردم و برای نمونه یکی از آنها را ( که اتفاقا در مقاله همین آقای مظفر شاهدی هم آمده است ) که در باره جلسات بهائیان شیراز بود ، تحلیل نمودم و تطبیق مفاد آن را با مصادیق خارجی وجهه همت خود قرار دادم و در این جا آن مطالب را مجددا تکرار نمی نمایم. در ادامه آن نوشته ، اینک می نویسم که با خواندن اسناد ساواک شیراز بر من معلوم می شود که یکی دو تا از مخالفان سرسخت آیین بهائی ، در ساواک شیراز عضو بوده اند و برای خراب کردن وجهه بهائیان ، مرتبا گزارش دروغ به ساواک می داده اند ؛ زیرا خیلی عجیب است که در یک جلسه بهائی ، دو نفر از مخالفان بهائیان همزمان و به طور ناشناخته ، حضور داشته باشند ، یکی گزارش بدهد و آن دیگری بگوید که خبر درست است! از آن عجیب تر گراور سندی است در همان صفحه ۵۸ ویژه نامه ایام که ظاهرا ۳ نفر ، زیر گزارشی را پاراف کرده اند و به صحت آن گواهی داده اند. یعنی چهار نفر جاسوس در تنها یک جلسه! این کار یعنی: "ما ساواکی و خیلی شدید مخالف بهائیان هستیم و کی به کی است؟ خودمان می برّیم و خودمان می دوزیم".

 

ثانیا: یکی از دلایل ساختگی بودن این سند این است که خبردهنده ، از قول سمیعی نام ، از کشور ایران اظهار انزجار نموده و آرزو کرده که از دست این مملکت نجات یابد. جناب حقانی ، هیچ بهائی ایرانی از ایرانی بودن خودش نه تنها اظهار انزجار نمی کند ، بلکه به این واسطه که پیامبرش ایرانی است ، به ایرانی بودن خود افتخار می نماید. در باره اهمیت کشور ایران و علاقه ای که بهائیان باید به کشور خود داشته باشند ، یک دریا مطلب در کتب آیین بهائی وجود دارد و اگر کسی از بهائیان بر عکس این موضوع حرف زده باشد ، بهائی بودن خودش را کمرنگ نموده است.

در این جا برای این که نمونه ای به دست بدهم و ضمنا شبهه ذهنی شما را راجع به ارتباط ارباب کیخسرو شاهرخ با بهائیان خارجی رفع کنم! ، می نویسم که در یکی از سفرهای دریایی ارباب کیخسرو ، دو نفر خارجی که در کشتی حضور داشتند ، خیلی به ارباب احترام می گذاشته اند و وقتی ارباب دلیل محبت آنها را می پرسد ، جواب می دهند که چون بهائی هستند و پیامبرشان ایرانی است ، تمام ایرانی ها را دوست دارند و به آنها احترام می گذارند. سخن آن دو بهائی تأثیر بر ذهن ارباب کیخسرو گذاشته و با خود می اندیشد که با این تفاصیل ذهنیت او نسبت به آیین بهائی اشتباه بوده است.

جناب حقانی ، حضرت بهاءالله هر چه نکرده باشد ، اما نام ایران را در میان تمام اقوام موجود در عالم که با آیین بهائی آشنایی و نسبت برقرار کرده اند ، سربلند ساخته است و شما اگر بر عکس بنده انصاف دارید ، از تصدیق این موضوع نمی توانید فرار کنید و اگر دشمنی با حضرت بهاءالله برای شما اهمیت بسیار دارد ، می توانید به میان تمام آن اقوام بروید و کاری بکنید که نام ایران و ایرانی را به بدی یاد کنند!

برای من که جوانی ام را در دوره جمهوری اسلامی به خاطر ماندن در وطن سپری کرده ام ، خیلی خنده دار است که آقای سمیعی مزبور در دوره پهلوی در ایران نشسته و می خواهد که خدا او را از این مملکت نجات دهد! ایشان می توانست به اداره گذرنامه رفته و سپس یک بلیط تهیه نموده و خودش را در آب های هر کشوری که دلش می خواست ، غرق کند. او اگر این کار را می کرد ، جلسات تذکر شایسته ای هم برایش برگزار می نمودند! در ضمن ، اضافه می نمایم که این قسمت گزارش کاملا به نفع شما است ، زیرا سال ۱۳۴۷ مربوط به دوره پهلوی است و این اعلام از طرف یک بهائی باید خیلی خوشایند شما واقع شود که رسما و در مقابل مأمور مخفی ساواک کسی آرزوی سلامتی خودش را در آن وضع نابهنجار نموده باشد. اگر منظور آن بهائی از نارضایتی اوضاع ، همانند اسلامگرایان ایجاد جمهوری اسلامی نبوده ، لااقل حرفش مخالفت با دستگاه پهلوی که بوده است و این موضوع باید به مذاق شما خوش بیاید. اصلا عنوان مقاله نشان می دهد که کار بهائیان برای تاریخ جمهوری اسلامی ارزشمند است ، زیرا بهائیان برای تغییر اوضاع حکومت پهلوی در تمام وزارتخانه ها جاسوس گمارده بودند!!

 

ثالثا: ظاهرا آقای لیندون جانسون نه تنها بیکار بوده ، بلکه بیماری روانی هم داشته که مرتبا برای بهائیان ایران پیام تبریک می فرستاده است! لطفا شما که متولی ویژه نامه ایام هستید و این سند را محمل استدلال خود قرار داده اید ، بفرمایید که این جا در سال ۱۳۴۷ برای بهائیان چه خبری بوده است که احتیاج به تبریکات متوالی و مستمر ، آن هم از جانب رییس جمهور بیکار و اسبق آمریکا داشته است؟

البته من می دانم در سال ۱۳۴۷ در ایران چه خبر بوده و برای جلوگیری از تطویل کلام ، شمه ای از آن چه را دیده ام ، وامی گویم. محفل ملی بهائیان ایران در همان سال ۱۳۴۷ گزارشی مبنی بر تضییقات وارده بر بهائیان ایران در نقاط مختلفه نوشت و اگر اشتباه نکنم ، این گزارش را در یکی از شماره های اخبار امری آن سال دیده ام.( چون بنده مجموعه اخبار امری را در دسترس ندارم ، آوردن عین آن گزارش برایم مقدور نیست ، اما شما خودتان آن مجموعه را به طور کامل دارید و می توانید مراجعه بفرمایید ، خبرش را هم می توانید در جوابیه به من اظهار بنمایید ). اما در این جا بخشی از نامه ای را که محفل ملی ایران در همان سال به هویدا نوشت ، می آورم تا هم به تبریکات صمیمانه جانسون در سال ۱۳۴۷ بخندید و هم تفکرات خود را نسبت به نفوذ بهائیان در دستگاه پهلوی تغییر دهید و هم تصورات اشتباه خود را راجع به بهائی بودن هویدا عوض کنید:

 

" [… بعد از اشاره به وقایع سال ۱۳۳۴ ] از آن جایی که بذر نفاق پاشیده و بنیان بی مهری بنا نهاده شده بود ، نخست وزیر وقت ( مرحوم حسین علا ) در همان اوقات بخشنامه ای صادر نمود و بر خلاف قانون اساسی اخراج بهائیان را از ادارات دولتی خواستار شد و دستور داد که از استخدام آنان خودداری نمایند.

در همان موقع محفل روحانی شرحی به هیأت دولت معروض داشت و متذکر گردید که صدور این بخشنامه مباین و مخالف نص صریح قانون اساسی بوده و بهائیان به هیچ وجه من الوجوه در زمره افراد ناصالح و مفسد نبوده و نیستند. شاید اگر غیر از شخص وزیر فرد دیگری به تفسیر قانون که صرفا از اختیارات قوه مقننه است ، مبادرت می ورزید ، مورد مؤاخذه قرار می گرفت ولی متأسفانه مراجع امور ترتیب اثری به شکایت این محفل ندادند و با کمال تأثر و تحسّر باید عرض شود که دولت های بعدی نیز در صدد ترمیم و اصلاح این بخشنامه مخالف قانون برنیامدند. در هر حال در چند سال اخیر مجددا دایره تضییقات وسیع تر شد و شعله تعدی و تجاوز به حقوق حقه یک عده از افراد این کشور که باید در پناه قانون مستریح باشند ، فوران یافت.

جامعه بهائیان ایران در صدد برآمد برای رفع تضییقات و ناملایمات به آن جناب و هیأت دولت و سایر مقامات امنیتی کشور که مرجع رسیدگی و حل و فصل این گونه مشکلات و تبعیضات هستند و در واقع حافظ و حارس حقوق مظلومین و ملهوفین می باشند ، مراجعه نماید. انتظار می رفت که آن جناب و دستگاه های انتظامی و امنیتی کشور نسبت به مستدعیات حقه این جامعه و رفع مشکلات و دفع ناملایمات دستورات مؤکد و مؤثری صادر فرمایند و موجبات راحت و آسایش و خرسندی عده کثیری از هم میهنان را فراهم سازند. ولی با کمال تأسف و تأثر مشاهده شد که نه تنها از شدت و حدت این اقدامات نامطلوب کاسته نگردید ، بلکه روز به روز این موج اوج گرفت و تضییقات و تبعیضات به صور و اشکال متنوعه جلوه گر شد […] "

 

حالا شاید برای شما سؤال شود که این تضییقات در سال ۱۳۴۷ چه بوده است که محفل ملی بهائیان را به نامه نگاری واداشته است؟ من باز برای آن که شمه ای واگویم ، تنها به اتفاقات روستاهای اطراف برازجان ، فهرست وار اشاره می نمایم تا بدانید که بهائیان در هیچ برهه ای از ادوار تاریخ معاصر آسایش و آرامش نداشته اند:

الف) در روستای  "آب پخش" که پنج خانوار بهائی ساکن بودند ، بچه ها را از مدرسه بیرون کردند ، باغات بهائیان را مصادره نمودند ، خانه های بهائیان را غارت کرده و سپس باقیمانده را آتش زدند و بهائیان شبانه به برازجان گریختند.

ب) در "سعدآباد" که ۹ خانوار ساکن بودند و واقعه ضوضا علیه بهائیان از آن جا شروع شد ، به همان نحو منازل و اثاثیه بهائیان را آتش زدند و آنان را آواره نمودند.

ج) در روستای "چار برج" همین کارها را صورت دادند.

د) در روستای "زیارت" که پنج خانواده بهائی ساکن بودند ، منازل را غارت نکردند و آتش هم نزدند ، بهائیان را مجبور کردند از محل بروند و خانه هایشان را رها کنند.

ه) در "چاه کوتاه" شش یا هفت خانوار بهائی بودند که به همین شکل از محل اخراج شدند.

و) در روستای "اهرَم" هفت یا هشت خانوار بهائی بودند که بسیار مورد ایذا و اذیت قرار گرفتند و اموالشان مصادره شد و آنان یا به شیراز رفتند و یا به برازجان گریختند.

با این وضع من نمی دانم که آقای لیندون جانسون برای چه ، مرتب به بهائیان ایران تبریک می گفته؟ و باز نمی دانم آن بهائی نادان در شیراز که اتفاقا نزدیک برازجان هم بوده ، چرا وقتی از جامعه خودش بی خبر بوده ، اما از اخبار سیاسی و جهانی رؤسای جمهور آمریکا اطلاعات وسیع داشته است؟!

 

رابعا: آقای ادب که معاون بانک ملی بوده ، اگر چنین اظهاراتی نموده ، نشان داده که در دریای بلاهت غوطه می خورده است که سعی نموده به مسلمانان به خاطر اعتقادشان اجحاف روا بدارد و اصولا نحوه بیان او ( اگر تازه به صحت سند اعتراف کنیم ) ، نشان می دهد که او شخص غبی و جاهلی بوده ؛ زیرا معاون یک بانک ، پول کارمندش را نمی تواند بایکوت کند ، که در این صورت رییس مسلمان بانک به چه کار می آمده است؟ بنده خیلی صریح به شما عرض کنم که چنین شخصی اگر وجود خارجی داشته و چنین سخنی گفته ، نه تنها دچار سادیسم شدید بوده ، بلکه کارش در تقابل تام با تعالیم و احکام آیین بهائی بوده است.

برای این که به شما نشان دهم چنین شخصی و چنین تفکری در جامعه بهائی جایی برای پیشرفت ندارد ، بیانی از حضرت ولی امرالله می آورم و از شما می خواهم که چند بار این نص و دستور دینی را مطالعه بفرمایید و هر بار به تأکیدات متوالیه در آن نص ، راجع به نحوه معامله بهائیان با کسانی که اعتقاد دیگر دارند ، دقت بفرمایید تا ببینید که آقای ادب خیالی شما چه مقدار از آیین بهائی فاصله داشته است. آن قدر این تأکیدات صریح است که راه فرار را بر هر کس می بندد. شما وقتی این نص را خواندید ، متوجه خواهید شد که سندساز مزبور ، با داشتن چه نوع تفکری به سندسازی پرداخته است:

 

" انظار یاران […] را به این امر لازم و مهم منعطف می نمایم و به این نکته متذکر می دارم و آن مواظبت و دقت تام در حفظ حقوق مدنیّه شرعیّه شخصیّه افراد است ، از هر مسلک و طایفه و نژاد و عقیده و مقامی.

در این مقام امتیاز و ترجیح و تفوّق جایز نه. باید در نهایت سعی و دقت ، من دون تردید و ملاحظه ای ، یاران و برگزیدگان حضرت بهاءالله در محاسبات و معاملات خویش راجع به حقوق اصلیه نوع بشر ادنی امتیازی بین آشنا و بیگانه و مؤمن و مشرک و مقبل و معرض نگذارند. بعد از تحقیق و تدقیق اگر چنانچه مقروضند ، باید به تمام قوی همت بگمارند تا آن چه بر عهده آنان است تا فلس اخیر بپردازند و راحت نجویند تا به تأدیه آن چه را که مکلفند ، بتمامها موفق گردند.

حقوق مدنیّه و معاملات ظاهره تعلقی به دیانت و اعتقاد باطنی انسان نداشته و ندارد. افراد هیأت اجتماعیّه چه از موحّدین و چه از مشرکین ، کل در این مقام یکسانند و حقوق شخصیّه آنان نزد اصحاب عدل و انصاف محفوظ و مقدّس و مسلم و هر متردّد متمرّدی در ساحت آن منتغم قهار ، مقصر و مسؤول و مردود.

[…] نفس ارتداد و محجوبیّت و ترک عقیده ، حقوق مدنیّه شرعیّه افراد آزاد را به هیچ وجه من الوجوه به قدر سم ابره تخفیف و تغییری ندهد و الا اهل بها بساط پیشینیان را در این قرن مشعشع نورانی دوباره بگسترانند و آتش تعصب و حمیّه جاهلیّه را در صدور برافروزند و خود را از مواهب جلیله این یوم موعود محروم سازند و تأییدات الهیه را در این روز فیروز از ظهور و بروز بازدارند. حیف است ذیل تقدیس را به این اوهام و شؤون ناشایسته آلوده نماییم ".( توقیعات ، جلد اول ، ص ۲۵۰ و ۲۵۱ )

 

خامسا: برای من که به تاریخ علاقمند هستم بسیار جالب است که جاسوسان ساواک ، در جلسات بهائی ، در دوران پهلوی که بهائیان بدین بی پروایی اظهار نظر می نمودند ؛ متوجه نشدند که تشکیلات بهائی بساط جاسوسی استعمار است و هیچ کدامشان به این موضوع اشاره ننمودند ؛ اما سی سال بعد از سرنگونی رژیم پهلوی ، گروهی تاریخ نگار ضدبهائی بدون این که در هیچ جلسه بهائی شرکت فرموده باشند ، در کتابخانه مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر نشسته و با خواندن آن گزارشات واهی به این نتیجه رسیده اند که تشکیلات بهائی کارش جاسوسی برای بیگانگان بوده و هست. جلّ الخالق!

 

سادسا: گیریم که به فرض ، بهائیان در شیراز در جلسه ای چنان گفته اند و اصلا گیریم که گزارش های ساواک از جلسات عجیب و غریب بهائیان شیراز تماما درست و بهائیان نادانی در طول ساعاتی از ماه به دور هم نشسته و لیچار به هم بافته و از بد حادثه جاسوسان ساواک در آن مجامع دیوانگی حضور داشته اند ؛ این سؤال به وجود می آید که این گفته ها و نوشته ها چه ربطی به آیین بهائی یا همه بهائیان ایران دارد؟ جناب حقانی ، برای این که هیجانی نشوید و نخواهید که دلیل تراشی کنید ، عین پاراگراف خودتان را که در جواب بنده عنایت فرموده اید ، در این جا کپی می نمایم تا معلوم شود که شما به آن چه که وانمود می فرمایید ، در مطبوعاتتان عمل نمی کنید و وقتی کسی مثل من به شما پرخاش می کند ، به حساب خودتان ناگهان اهل انصاف می شوید:

 

" کدام یک از شرایط انصاف به شما اجازه می دهد اشتباه یک مقاله یا نویسنده را ( برفرض ثبوت ) به حساب دیگر مقالات و نویسندگان بگذارید؟! در کدام محکمه ، دهها نفر به بهانه اشتباه یک نفر مجازات می شوند؟! این چه تفکری است که به اتباع خود اجازه می دهد بدون خواندن مطالب دیگران ، به طور گُتره ای و فله ای درباره آنها حکم صادر کنند؟! این امر ، از روش اهل تحقیق بسیار دور است و غالباً باندها و تشکلهای بسته و مافیایی ــ  که از افشای ماهیت و اهداف خویش هراسناکند و اتباع خود  را در حصاری از بی خبری محبوس می دارند ــ از این گونه شیوه ها و حربه ها بهره می جویند. بدیهی است که بر روش اهل تحقیق ، بایستی عقلانیت و منطق و انصاف حاکم باشد ".

 

جناب حقانی

اگر قرار است عقلانیت و منطق بر روش اهل تحقیق حاکم باشد ، شما باید قبول کنید که آیین بهائی پیروان خود را از هر گونه فعالیت های سیاسی برحذر داشته است و از حضرت بهاءالله گرفته تا بیت العدل اعظم ، یک در میان بهائیان را از شرکت در عملیات سیاسی منع نموده اند. حالا اگر چند بهائی کاری کرده اند و یا چند نفر سیاسی بیکار برای بهائیان اظهارنظری نموده اند ، شما نمی توانید تشکیلات بهائی را بساط جاسوسی بشمارید و تمام بهائیان را به چوب واهی تخیلات خودتان برانید.

جناب حقانی ، جاسوس کجا بود؟ شما اگر قدم رنجه کنید و منزل این حقیر را مزین به وجود خود بفرمایید ، از این که بهائیان را جاسوس بخوانید ، خودتان خنده تان می گیرد. ۹۰ درصد بهائیان ایران وضعیت زندگی شان مثل من و یا از من بدتر است. شما چگونه به خود اجازه می دهید در حالی که وزارت اطلاعات از جیک و پیک بهائیان باخبر است و تمام بهائیان ایران را به اسم و رسم می شناسد و از سوابقشان آگاه است ، بهائیان را جاسوس بخوانید؟ تشکیلات بهائی نیز چیزی فارغ از جامعه بهائیان ایران نیست و قبلا هم نبوده است. یک روز بقال بهائی ، یک روز قصاب بهائی ، یک روز دکتر و یک روز کارمند بهائی و … هر کس به هر شغلی که بوده ، عضو انتخابی یا انتصابی تشکیلات می شده است. این که شما تشکیلات بهائی را بساط جاسوسی می انگارید ، به این دلیل است که هیچگاه مستقیما با جامعه بهائی ارتباط نداشته اید و در کتابخانه نشسته و با خواندن بحث های چپ اندر قیچی تاریخی ، نسخه برای اعتقاد بهائی می پیچید.

در آیین بهائی همگان می توانند عضو تشکیلات بشوند و شما اگر تصور می فرمایید که تشکیلات بهائی حصار بسته ای است که تعدادی از بهائیان از آن آگاهی ندارند ، عدم اطلاع خود را از سیستم اداره جامعه بهائی نشان داده اید. ما در انتخابات بهائی ، گزینش ، پروپاگاند ، عدم صلاحیت ، پنهانکاری و … نداریم. بهائیان به هر کس که خودشان مایلند ( با توجه به سه شرط: ایمان ، سلامت نفس ، فعالیت دینی/ اجتماعی ) کسانی را برمی گزینند و محافل بهائی را تشکیل می دهند. اعضای محافل تنها خدمتگزاران جامعه بهائی هستند و در ازای خدمات خود حقوق دریافت نمی کنند. این راهی است که تقلب را به حد صفر کاهش می دهد و کسی نیز برای رسیدن به آن مجمع سر و دست نمی شکند.

 

خیلی دلم می خواست در باره بحث های شما در باب سفارت روس و تبعید حضرت بهاءالله به عراق و همچنین مهاجران ایران در روسیه که تصور جاسوسی برای شما ایجاد نموده است ، نیز مطلب بنگارم. اما گمان می کنم این طور بهتر باشد که ما اول ببینیم که تشکیلات بهائی بساط جاسوسی هست یا نیست و بعدا در زمان به عقب برویم و مشکلات دیگر را حل کنیم. به هر حال من منتظر هستم که اولا: شما نامه های جاسوسی که از طرف محافل بهائی به این طرف و آن طرف نگاشته شده ، رو کنید تا آنها را بررسی کنیم و ثانیا: به دهها سؤالی که در این نوشتار از شما پرسیدم ، جواب عنایت بفرمایید.

 

برای حسن ختام این مقال ، دو بیان از بیانات حضرت بهاءالله را می آورم. نخست آن چه در نامه ملکه ویکتوریا و در باره مجالس شورا نوشته شده و دوم آن چه که در کتاب اقدس آمده و در باره محافل بهائی است. شباهت مضمون هر دو نهاد در تفکرات آیین بهائی ، بیش از هر چیز به خدمتگزاری پایبند است. بنیان این تفکر دوری از سیاست رایجی که در جهان استقرار یافته ( و دروغ و پشت هم اندازی از ارکان اصلی آن است ) را وجهه همت خود قرار می دهد. اعضای مجالس شورا و یا محافل بهائی در محضر پروردگار حاضرند و برای عدل خالص ، مصالح عباد ، عمران شهرها و صلح عالم تصمیم می گیرند و این امور در منافات تام با جاسوسی ، سیاست ورزی و استعمار طلبی است. شما هر چه بخواهید ، برای خودتان بگویید ؛ این نصوص دینی آیین بهائی و معیار سنجش است و اگر کسی برخلاف آن رفتار کرد ، از نظر آیین بهائی اشتباه کرده است:

 

لوح ملکه ویکتوریا:

" ینبغی لهم بأن یکونوا امناء بین العباد و یرون انفسهم وکلاء لمن علی الارض کلها ، هذا ما وعظوا به فی اللوح من لدن مدبّر حکیم و اذا توجّه احد الی المجمع ، یحوّل طرفه الی الافق الاعلی و یقول: یا الهی اسألک باسمک الابهی بأن تؤیدنی علی ما تصلح به امور عبادک و تعمر به بلادک ، إنک أنت علی کل شیء قدیر. طوبی لمن یدخل المجمع لوجه الله و یحکم بین الناس بالعدل الخالص ، ألا أنه من الفائزین. یا اصحاب المجلس فی هناک و دیار اخری ، تدبروا و تکلموا فیما یصلح به العالم و حاله لو انتم من المتوسّمین ".

 

کتاب اقدس:

" قد کتب الله علی کل مدینه أن یجعلوا فیها بیت العدل و یجتمع فیه النفوس علی عدد البها و إن ازداد ، لا بأس و یرون کأنهم یدخلون محضرالله العلی الاعلی و یرون من لا یری و ینبغی لهم أن یکونوا امناء الرحمن بین الامکان و وکلاء الله لمن علی الارض کلها و یشاوروا فی مصالح العباد لوجه الله کما یشاورون فی امورهم و یختاروا ما هو المختار ، کذلک حکم ربکم العزیز الغفار ".

Comments are closed.