۲۹/۱۰/۱۳۸۶
تورج امینی
امسال ایام سوگواری امام حسین ، رنگ دیگر داشت
تا آن جا که من اطلاع دارم ، در دوران پهلوی ، ایام محرم برای بهائیان ۲ عزا بوده است. عزای نخست را می توان مربوط به کشته شدن مظلومانه امام حسین و اصحابش به دست اعوان یزید بن معاویه محسوب کرد. البته این عزا مختص زمان پهلوی نبوده و نیست و حتی تماما مربوط به بهائیان نیز نبوده است ؛ اما از این جهت که در اعتقاد دینی بهائیان ، امام حسین آزاده ، مظلوم و برای پاسداری از حقیقت جان خود را فدا کرد ، شهادت او نماد و نشانه ای شده است برای "مظلومیت" و در عین حال "حقانیت". واقعه کربلا ( همانند شهادت حضرت مسیح ) شاهدی به دست می دهد که در وادی "دین" ، خون حق نیز ممکن است بر زمین ریخته شود. ممکن است کسانی حق ترین جسم را بر صلیب کشند و یا آن که حق ترین پیکر را سر ببرّند ؛ کسانی که خود را دیندار و حتی حارث و وارث دین می انگارند. از این رو است که ما مخالفت علمای دوره قاجار را ملاک عدم حقانیت حضرت باب و حضرت بهاءالله برنمی شماریم. اما مرا اینک با این موضوع کاری نیست.
سخن من در این نوشتار بر سر عزای دوم برای جامعه بهائی و مربوط است به هیجانات بهائی ستیزی در ایام عزاداری خامس آل عبا. آن چه بر من مکشوف شده و شواهد تاریخی آن بسیار است ، این است که در دوران پهلوی ، ماه های محرم و صفر ، ماه های نگرانی و اضطراب بهائیان در سراسر ایران نیز بوده است. در این دو ماه و خصوصا محرم ، وعاظی که مخالف آیین بهائی بودند بهترین موقعیت را به دست می آوردند تا از احساسات مذهبی مخاطبان خود سوء استفاده نموده و مردم را علیه جامعه بهائی بشورانند.
بر کسانی که با تاریخ آیین بهائی آشنایی دارند ، پوشیده نیست که بسیاری از وقایع بهائی ستیزی ، در ایام محرم رخ داده است. این موضوع چنان شایع بوده که حتی در بسیاری از شهرها ، شهربانی ها و ژاندارمری های مربوطه ، قبل از شروع ماه عزاداری ( و با تذکری که محافل بهائی در این خصوص به این نهادها می داده اند ) ، تمهیدات لازم را برای کنترل اوضاع می چیدند تا عزاداری مسلمانان اگر به هیجان بهائی ستیزی انجامید ، بتوانند جمعیت را آرام کنند. در این گیر و دار ، نیروهای انتظامی خیلی به ندرت موفق به مهار هیجانات مذهبی می شدند و اغلب ، پیروزی با جناح مخالف بهائیان بود.
به هیجان آمده ها معمولا جایی را خراب می کردند ، خانه ای یا حظیره القدسی را به آتش می کشیدند ، بهائیان را کتک می زدند که این یکی ، رواج و شیوع فراوان داشت و البته گاه نیز که کار از دست می شد ، کسی از بهائیان را می کشتند. برای به دست دادن نمونه تنها به یک مورد اکتفا می نمایم و سپس به سخن اصلی می پردازم. این نمونه گزارشی است از امین دادگاه رفسنجان به تاریخ ۱۹/۷/۱۳۳۱:
" در تاریخ ۸/۷/۳۱ که مصادف با روز عاشورا می شد ، در قریه حسن آباد رفسنجان عده ای به تحریک چند نفر ماجراجو به محفل و منزل فرقه بهائیه هجوم برده ، اطاق ها را خراب ، در و پنجره ها را خرد ، اثاثیه موجود در آن منزل را با کمک چندین حلب نفت و چوب های خرد شده در و پنجره آتش می زنند و ژاندارمری محل موضوع را تحت تعقیب قرار داده ، در تاریخ ۱۵/۷/۳۱ پرونده امر را با هشت نفر متهم به دادگاه می فرستد. پس از وصول پرونده به دادگاه ، اقدام به رسیدگی شد.
مقارن ختم تحقیق از متهمان ، ناگاه از فلکه جنب دادگاه صدای همهمه و داد و فریاد شدید که متعلق به هزار نفر [بود] ، برخاست و بلافاصله تظاهراتی شدید علیه فرقه بهائی و مسلک آنان از طرف همان جمعیت که رو به تزاید بودند ، شروع شد. شدت سر و صدای تظاهر کنندگان به قدری زیاد بود که ادامه تحقیقات و حتی تماس تلفن با خارج از دادگاه غیر ممکن شد.
در این موقع جمعیت به طرف دادگاه حمله ، پس از داخل شدن در حیاط به اطاق دادگاه هجوم نموده و از این جانب با فریاد و تظاهرات خواستند که فورا پرونده امر را پاره نموده و متهمان [را] بدون قید و شرط آزاد سازم.
چون با این نظر مخالفت شد ، سید جواد هجری فرزند سید یحیی افصح هجری که معلوم می شد هادی و سردسته جمعیت است ، قسمتی از اوراق پرونده را با پشتیبانی جمعیت با قهر و عنف اخذ و به اتفاق سید رضای هجری برادرش ، تمام متهمان را از دادگاه خارج نمودند و با همان تظاهرات و عربده جویی ها ، جمعیت از دادگاه خارج شدند. کسانی که در این بین به علت شدت تظاهراتشان شناخته شدند ، عبارتند از […] و بعلاوه دو نفر از متهمان پرونده پس از خروج از دادگاه یک مرتبه به طرف محفل شهری فرقه بهائی دویدن گرفتند و به طوری که بعدا معلوم شد ، آن جا را به کلی ویران و آن چه قابل سوختن بوده ، آتش می زنند و از آن جا به قبرستان فرقه نام برده رفته ، چند قبر را نبش و اجساد را آتش می زنند. در طول این مدت و حتی در موقع جمع شدن جمعیت قوای انتظامی و شهربانی و ژاندارمری اقدامی که مؤثر در فرونشاندن غائله و برقراری نظم و امنیت باشد ، انجام ندادند.
این نکته را اضافه می نماید که خرابی و حرق روز ۸/۷/۳۱ در حسن آباد با حضور هشت نفر ژاندارم بوده که قبلا برای حفظ نظم به محل اعزام شده بوده و معلوم نیست روی چه اصل ژاندارم های مزبور اقدامی برای جلوگیری و ممانعت نکردند. علل وقوع این حوادث به طوری که تا این ساعت به نظر این جانب می رسد ، به قرار زیر است: ۱- سهل انگاری و شاید ذی نظر بودن رؤسای شهربانی و ژاندارمری رفسنجان ۲- تحریک و اغوای دو نفر از آقایان روحانی نما به نام سید جلال هجری و سید یحیی افصح هجری ، به طوری که قبلا عرض شد دو پسر سید یحیی افصح هجری ( سید جواد و سید رضا ) از سر دسته های جمعیت بودند. ۳- خطابه ها و وعظ های واعظی به نام شیخ مرتضی حاج انصاری اهل قم که در تاریخ ۳۰/۶/۳۱ اول محرم به رفسنجان وارد شده است و دخالت او حین رسیدگی به پرونده امر روشن شده […]".
این چهره ایام عزاداری در دوران پهلوی است که گاه کمتر و گاه شدیدتر برای جامعه بهائی رخ داده است. واقع امر این است که در دوره انقلاب اسلامی ، چهره عزاداری ها برای بهائیان تغییر کرد. اگر در اوایل انقلاب ، ماه های عزداری می توانست هنوز محملی برای بهائی ستیزی باشد ، اما در طول زمان این ستیز همیشگی ، رو به خاموشی نهاد و هر چه زمان پیش آمد ، ماه محرم دیگر برای بهائیان اضطراب آمیز و نگران کننده نبود و آهسته آهسته آرامش بیشتری با خود همراه کرد. در این سال های اخیر لااقل من گزارشی نشنیده ام که گروهی از عزاداران خامس آل عبا پس از سینه زنی به منازل بهائیان هجوم آورده باشند و یا آن که کسی از بهائیان را در راه و نیمه راه کتک زده باشند.
اما آن چه که خود به چشم دیده ام کاملا متفاوت و مخالف با رویدادهای تاریخ دوره پهلوی است. نه تنها همسایگان ما که هیأت عزاداری دارند ، هیچ گاه به خشم و قهر به ما ننگریسته اند ، بلکه در ایام محرم ما را همواره مورد مهر و محبت خود قرار داده و علاوه بر آن ، بارها که مرا در کوچه دیده اند ، از این که سر و صدایشان در شبها در زیر پنجره اتاق منزل ما تا دیرگاه ادامه داشته ، عذر خواسته اند. جواب من به ایشان هم همواره ثابت و معلوم بوده است: "ما به این که در مقابل منزلمان برای امام حسین عزاداری کنند ، افتخار می کنیم ، شما هیچگاه مزاحم ما نبوده اید". من شخصا به این واسطه که با موسیقی سنتی ایران آشنایی دارم ، شنیدن صدای روضه و نوحه نه تنها ناراحتم نمی کند ، بلکه مرا به سوی خود می کشد و اگر ممانعت و مخالفت خود مسلمانان نسبت به ورود بهائیان به جلسات مذهبی شان نبود ، ای بسا که من پای ثابت روضه خوانان و نوحه سرایان خوش صدا می بودم.
اما امسال در کوچه ما اتفاق عجیبی رخ داد. اتفاقی که من سال هاست آرزوی دیدن و شنیدن آن را داشته ام و نه تنها من که شاید چنین رویدادی آرزوی ۱۵۰ ساله جامعه بهائی باشد. آرزوی صلح و همزیستی مسالمت آمیز فارغ از هر گونه اعتقاد دینی یا مذهبی. در شب تاسوعا وقتی نوحه خوان کوچه ما به انتهای نوحه خود رسید و طبق عرف روضه خوانان و نوحه سرایان به ذکر دعا مشغول شد ، سه بار دعا کرد که خداوند به تمام بیماران مسلمان و بهائی و مسیحی شفا عنایت کند. به جرأت می نویسم که این جملات بی سابقه ترین و شاید زیباترین حرف هایی بوده است که در این سال ها شنیده و یا خوانده ام. معنای این دعا آن هم در محرم بسیار ژرف و عمیق است. برای من بسیار لدذت بخش است وقتی می بینم محمل و محل بهائی ستیزی در سال های پیشین ، اینک جای خود را به دعای خیر سپرده است. ما سال ها در انتظار این لحظه نشسته بودیم.
گر چه می دانم دعایی چنین از زبان همسایگان ما ، برای بهبود بیماری همسر من ادا شده است ، اما چه خوب بود اگر در طول این سال های دراز ، نوحه خوانان ایرانی به جای ایجاد هیجان و اضطراب علیه جامعه بهائی ، دعای خیر بدرقه راه بهائیان می کردند و دل آنان را شاد می ساختند. آیا از چنین روشی چه کسی ضرر دیده است؟ فقط خدا می داند که در زمان های قدیم تر و در ایام محرم ، چه خسارت های مالی ، جانی و روحی بر جامعه بهائی وارد گشته است. آیا کسی می تواند بگوید که اصلا چرا باید چنین می شده است؟
کدام شخص عاقل و بالغی است که روش مسلمانان حسن آباد رفسنجان را صحیح بشمارد و کدام شخص فهیم و حکیمی است که بر دعایی چنین خیر از جانب مسلمین ، طعنه زند؟ کار خوب همیشه خوب است و قابل ستایش و کار زشت همیشه زشت و قابل نکوهش. من امیدوارم در همه جای ایران ، مسلمین و بهائیان همین گونه برای هم دعا کنند. اگر روزی چنین شود ، آن روز ، بزرگترین عید ایرانیان خواهد بود ؛ زیرا آن زمان ، درک همزیستی مسالمت آمیز فراگیر شده است و دیگر کسی را به خاطر اعتقادش مورد سؤال و زجر قرار نخواهند داد.