سودای پادشاهی ظل السلطان و طایفه ازلی

 

۱۹/۸/۱۳۸۶

تورج امینی

 

سودای پادشاهی ظل السلطان و طایفه ازلی

 

مسعود میرزا ملقب به ظل السلطان، بزرگترین پسر ناصرالدین شاه، به خاطر آن که مادرش از طایفه قاجار نبود، ردای ولیعهدی را بر تنش ندوختند. در تاریخ معاصر ایران از او به عنوان یکی از ثروتمندترین، قدرتمندترین و در عین حال بی معنی ترین شاهزادگان قاجاری یاد می کنند. او از سنین جوانی، دیوانه وار در تب و تاب سلطنت می سوخت و برای باقی ماندن در مسند قدرت از هیچ جنایت، خدعه و فریب روگردانی نکرد. داستان زندگی او در مجال این نوشتار نیست و آن چه که مربوط به عنوان این مقاله است، باز می گردد به عشق و علاقه ظل السلطان به سلطنت یافتن. در کنار این عشق، کسانی از طایفه ازلی را می بینیم که برای به دست آمدن آن سودا و سوداهای دیگر، او را همراهی کرده و آتش بیار معرکه اش شدند. بررسی داستان این تعامل که هیچگاه در کتب تاریخی از آن یاد نکرده اند، یکی از علت های ناکارآمدی و عقیم بودن حرکت روشنفکری و همچنین نتیجه ندادن انقلاب مشروطه است.

شاید بتوان گفت که رفاقت ظل السلطان با بابیان ازلی از همکاری و همپیالگی او با حاجی سیاح محلاتی(۱) آغاز گشت. ظل السلطان در اوایل سال ۱۳۰۳ ق. تمایل بیمارگونه سلطنت خواهی را از حالت تصورات واهی به فعلیت رسانید و بر اساس اهوای خود، مقدمات کودتا را فراهم ساخت و گمان کرد که چون بهاییان از حکومت ناصری ضربات و لطمات بیشمار دیده اند، حتما از موقعیت استفاده نموده و در اجرای چنین خیالاتی همراه او خواهند شد. لذا او حاجی سیاح را به عکا نزد بهاءالله فرستاد تا از طریق به دست آوردن دل رهبر بهاییان، از همکاری بهاییان ایران برای براندازی سلطنت پدر و جانشینی خودش، بهره برد. وعده ظل السلطان نیز به رهبر بهاییان در ظاهر بسیار مطلوب می نمود، او وعده داد که در صورت سلطنت یافتن، به بهاییان آزادی بدهد. این در حالی بود که او شش هفت سال قبل چند بهایی را به قتل رسانده بود!(۲) و عجب آن که پیش از کشتار بهاییان اصفهان و پس از آن، جامعه بهایی در محال تحت حکومت ظل السلطان همواره در مخمصه های مالی/ مذهبی/ حکومتی گرفتار بودند. همیشه وعده های این شاهزاده نوعی نیرنگ برای سوءاستفاده بود و نه هیچ چیز دیگر. بهاءالله که ساز و کار شاهزادگان قاجار را می شناخت و مهم تر آن که در پی سیاست و سلطنت نبود، به ظل السلطان و وعده اش اعتنایی نکرد، جوابی سخت منفی داد و حاجی سیاح را دست خالی باز پس فرستاد.

البته در خاطراتی که از حاجی سیاح منتشر گشته است، شرح مسافرت او به عکا موجود نیست. بعید است که خود حاجی نیز چیزی از این مأموریت نوشته و ناشر آن را حذف کرده باشد. اما با وجود این، قضاوت در این باب مشکل است، زیرا تاریخ نویسی و انتشار آثار تاریخی در ایران، داستانی منحصر به فرد در جهان دارد. در جایی که خطر وجود داشته باشد ( خصوصا در موضع جامعه بهایی )، نوشتن و انتشار، یا پنهان کاری است و یا دروغ پردازی. اما همیشه این گونه نیست که ماه پشت ابر پنهان بماند؛ در بسیاری از نامه هایی که بهاءالله برای بهاییان نگاشت، به این حرکت ظل السلطان اشاره شده است:

 

" از حق بطلبید سلطان را آگاه نماید. دشمن حقیقی او پسرش ظل السلطان است. کل می دانند سیاح را به سجن اعظم فرستاد، مخصوص از برای ظهور فساد اکبر و چون منع شد، بر عناد قیام نمود و پادشاه هم اوهامات و مفتریات او را قبول کرد و مدن و دیار الهی را به ذئب اعظم دنیا واگذار کرد. در جمیع دنیا در شقاوت و نفاق، مثل و شبه نداشته و ندارد ".(3)

 

بهاءالله که دست رد به سینه ظل السلطان زد، ازلیان او را محاصره نمودند و طرح رفاقت عمیقی با او ریخته و میثاقی سخت محکم بستند.(۴) کار اعتماد بین ظل السلطان و ازلیان تا بدانجا پیش رفت که عاقبت میرزا یحیی ازل به او وعده سلطنت داد(۵) و به همین دلیل است که افراد سرشناس ازلی که فعال سیاسی/ فرهنگی بودند، در کمال ناباوری پرچم سلطنت طلبی ظل السلطان را باد می دادند! این عمل، در خفا به هر شکل که پیش می رفت، اما در ظاهر در دو جا نمود عینی پیدا کرد. اول در دوره انتشار روزنامه قانون و پیدا شدن سر و کله میرزا آقاخان کرمانی در دعوای روشنفکری ( که مصادف با هنگامه امتیازنامه تنباکو بود ) و دوم در زمان مشروطه اول و هرج و مرج مبارزه با محمد علی شاه. هر دو زمان را به طور مجزا بررسی می کنم.

 

الف) ظل السلطان و آقاخان کرمانی

من در باره ماجرای امتیازنامه تنباکو و هیجانات شاه ستیزانه در آن هیاهو، نظری مخصوص به خود دارم که شرح آن و ارائه شواهدش در این مقال نمی گنجد. مختصر آن که در این واقعه که بهانه ای بود برای بر هم زدن آرامش و ثبات اجتماعی دوره ناصری، پیروان طایفه ازلی نقش های مهمی بازی کردند. کمی قبل تر، میرزا ملکم خان به واسطه اختلافاتش با حکومت ایران، به انتشار روزنامه قانون دست زد و به همین واسطه باب ارتباطش با آقاخان کرمانی باز شده بود. روزنامه قانون نیز محیطی مناسب شد برای آقاخان تا از طریق نوشتن مقاله و یا پخش آن در اقصی نقاط ایرانی نشین، برای جنگ با حکومت ناصری بازار گرمی راه بیندازد.

باید توجه کنیم که در آن برهه، شرکت در هیجانات اجتماعی از طرف ازلیان دلیل داشت و دلیل این نقش آفرینی که در فعالیت هایی همچون شب نامه نویسی، همکاری با میرزا ملکم خان و سید جمال الین اسدآبادی جلوه نمود، این بود که ازلیان منتظر ظهور ملک البیان بودند. نشانه این انتظار فقط در گفتار و رفتارهای غیر مستقیمی که از آنان ثبت شده، نیست؛ بلکه گاهی در نوشته های میرزا آقاخان کرمانی ( داماد میرزا یحیی ازل ) که در استانبول می زیست و تئوریسین حرکت ازلیان بود، کاملا پیدا است. او در همان سال ها در کتاب هشت بهشت که در اثبات حقانیت و تشریح آیین بابی می نوشت، چنین آورد:

 

" خداوند در کتاب وصیت، اهل بیان را […] بشارت می دهد انقراض دولت قاجار را قبل از انقضای هزار ماه از دین بیان، لیله القدر خیر من الف شهر و دیگر بشارت می دهد ذلت اعداء الله را قبل از انقضای ۶۵ سال از ظهور بیان و نصرت و ظفر اهل الله را ".(6)

 

اگر بخواهیم معنای چند جمله ای را که آقاخان کرمانی در باره انقراض دولت قاجاریه نگاشت، دریابیم؛ باید بدانیم که "ماه" ، در آیین بابی ۳۰ روزه نیست، بلکه ۱۹ روزه است و هر سال ۱۹ ماه دارد و ۱۰۰۰ ماه یعنی حدودا ۵۲ سال. حال اگر این مقدار زمان را به زمان ظهور سید باب که جمادی الاول سال ۱۲۶۰ است، اضافه کنیم ( با احتساب سال شمسی و یا قمری ) ، اواخر سال ۱۳۱۳ تا اواسط ۱۳۱۴ به دست می آید.

با توجه به این که هیجانات روزنامه قانون، امتیازنامه تنباکو و سید جمال الدین اسدآبادی از اواسط سال ۱۳۰۸ آغاز شد، می فهمیم که اندیشه ظهور ملک البیان چگونه در اذهان تئوریسین های آیین ازلی قوت یافته و چرا آنان خود را به این هیجانات آمیخته و همچنین به سوی ظل السلطان روی آورده اند. حتی میرزا ملکم خان هم که داعیه قانون خواهی اش گوش فلک را کر کرده بود و به حساب خودش با ظلم می جنگید، به خاطر دعوایی که با میرزا علی اصغر خان امین السلطان راه انداخت، در روزنامه قانون به دمیدن باد در آستین ظل السلطان مشغول گشت!:

 

" با همه استحقاق و شایستگی و خدمات حضرت ظل السلطان، املاک و مناصب و هستی ایشان را در آن واحد می توان گرفت ".(7)

 

اگر ملکم خان به دلیل جنگ با دربار ناصری و برای خرد کردن اعصاب ناصرالدین شاه، از پسر ظالمش تمجید می کرد، اما آقاخان کرمانی روش دیگری را برگزید. نکته تأسفبار این است که ازلیان به واسطه انتظار ظهور ملک البیان، ظل السلطان را برای مقام ملک البیانی برگزیدند! طبیعی بود که به دلیل نزدیک بودن زمان ظهور، ازلیان می بایست خودشان رأسا به انتخاب کردن ملک البیان می پرداختند و این احتمال برای آنان بسیار ضعیف بود که کسی از میان مردمان عادی برخیزد، درفش رهبری را بر دوش بکشد، گروهی را به دنبال خود بکشاند و زمام مملکت را به دست گیرد. حقیقتا چگونه بزرگان ازلی با آن اسلام نمایی ها، می توانستند از عوام ازلی کسی را بر این کار تشجیع نمایند و یا آن که حتی شخصی را از میان خود برگزینند؟ پس برای ایشان منطقی آن بود که ملک البیان از میان رجال حکومتی برگزیده شود و در آن زمان چه کسی قدرتمندتر از ظل السلطان بود که در آتش سلطنت کردن نیز می سوخت و با طایفه ازلی ارتباط داشت؟ در همین جا بود که یحیی ازل او را پادشاه بیان لقب داد و طبیعتا تلاش بزرگان ازلی برای فرادست کردن ظل السلطان آغاز گشت.

تعقیب ظل السلطان در نامه هایی که آقاخان کرمانی به میرزا ملکم خان نوشت و تلاش برای به راه آوردن ملکم و همگام نمودن ملکم خان با آن شاهزاده، از موضوعات عجیب و درخور توجه افکار و مکاتبات آقاخان است. همان اوایلی که او باب مکاتبه را با ملکم خان باز کرد، نوشت:

 

" عرض دیگر این که به جهت ترویج این نیّت مقدّس اصحاب آدمیّت، عجاله در ایران مادّه[ای] مستعدتر از ظلّ السلطان نیست. اگر وسایل معتمد از ایشان داشته باشید، بنویسید به آن طوری که لازم است ایشان را تشویقات بکنند، امّا به یک طور خیلی مخفی که هراس بر ایشان مستولی نشود، زیرا که خیلی ملاحظه دارد و نمی خواهد در افواه مشهور شود به آن چه مقصود دارد. حال دیگر سرکار بهتر می دانید، به نظر بنده وسیله این کار حاجی سیّاح باشد، خوب است ".(8)

 

بحث تفصیلی این موضوع را در کتاب رستاخیز پنهان انجام داده ام که اصحاب آدمیتی که در روزنامه قانون از آنها یاد می شد، اکثرا همان ازلیان فعال دوره ناصری بودند که برای ملکم نیز فعالیت های سیاسی می کردند. در نامه فوق، می بینیم که آقاخان ضمن این که محافظه کاری ظل السلطان را در ارتباط داشتن با ازلیان به ملکم می نمایاند، قصد دارد پای ظل السلطان را به این ماجرا نیز باز کند تا دستش در دستان ملکم خان قرار گیرد. به همین منظور آقاخان چند ماه بعد، وضوح را در نوشته اش بیشتر کرد و چنین نوشت:

 

" حضرت ظل السـلطان از برای پیشرفت خیالات شما خیلی مستعدّ است. باید آدمیان ایران امینی از خود، نزد مشارالیه فرستاده، او را تأمین نمایند و عهد و پیمان استوار کنند. آن وقت هر طور دستورالعمل بدهید، عمل می کند. آن آدم یا حاجی سیّاح باشد یا طاهر افندی(۹) را از اسلامبول به بهانه استخلاص اختر مأمور نمایید ".(10)

 

گفته اند که آقاخان پیش از آن که جلای وطن کند، چندی در دایره ظل السلطان حضور داشت و به استخدامش درآمده بود.(۱۱) بنابراین ظل السلطان را به خوبی می شناخت و همین مقدمه ای شد که آقاخان بخواهد از ظل السلطان برای رسیدن به اهداف اعتقادی خود استفاده ببرد. همچنین از نامه های آقاخان برمی آید که دوست و همکار دیگرش ( حسن خان خبیرالملک ) در دستگاه ظل السلطان آشنا و محرم داشت و از آن طریق نیز فشاری به ظل السلطان وارد می گشت و از مسیر دیگر، آقاخان برای تکمیل تئوری بر تخت نشاندن ظل السلطان، سعی داشت توسط دوستان خود در عتبات از انرژی مذهبی آن جا نیز بهره ببرد و آنان را به نفع شاهزاده مذکور وارد گود مبارزه کند:

 

" آقا سیّد صالح کلیددار کربلا نیز در همان اثنا این جا آمد. معلوم شد که او هم در این درد شریک است. مشارالیه تعهّد گرفتن کاغذی از علمای عراق عرب کرده به هر نحو باشد […] او می گوید یکی از شاهزادگان ایران تعهّد کنند که بر وفق صلاح ملت رفتار خواهند نمود، آن وقت علما به سهولت همراهی می کنند. زیرا که این علمای ما یک استقلال ذاتی از خودشان که بدون داشتن چنین موضوعی، جرأت به اقدام کاری بکنند، ندارند. ولی حالا خودشان هم تا درجه[ای] آمده اند که اگر ما از یک نفر شاهزادگان مطمئن شویم، در صدد تغییر برمی آییم. به این واسطه کاغذ مفصّلی به اصفهان نوشته شد، ولی مطلب باز نگشت. همین قدر حقیر که سابقا در آن دستگاه بستگی داشتم و حاجی میرزا حسن خان که او نیز محرمیّتی با میرزا سلیمان خان و کسان حضرت والا دارد، نوشتیم که مطلب بسیار مهمّی روی داده، یک نفر امین از خود به اسلامبول بفرستید. جواب کاغذ آمد، روی خوش نشان داده اند و ظاهرا در اواخر ماه رمضان یکی از کسان حضرت والا به عنوان زیارت مکه از این صفحات بیاید. حاصل مذاکره با او را هم عرض خواهم نمود ".(12)

 

در نامه های دیگر آقاخان کرمانی باز ذکر ظل السلطان هست و با نگاه به مجموعه حرکت ازلیان برای به وجود آوردن ملک البیان، ما می توانیم معنا و مدلول سخن های آقاخان را در باره ظل السلطان دریابیم و در غیر این صورت، وقتی ببینیم آنان در فراز آوردن یکی از ظالم ترین شاهزادگان قاجار بر تخت پادشاهی، چنین تلاش های هماهنگ و بی امان انجام می دادند، در تنگنای حرکت پارادکسیکال ازلیان دچار تنگی نفس خواهیم شد.

جالب آن که آقای ایرج افشار زمانی که خاطرات اعتمادالسلطنه را برای چاپ تنظیم می نمود، در مقدمه نوشت که یکی از نکات عجیب یادداشت های اعتمادالسلطنه پیش بینی ظل السلطان در باب تقسیم ایران است.(۱۳) با هم عبارات ظل السلطان را بخوانیم تا بفهمیم که ایرج افشار اگر این طرف ماجرا را می دانست، بعید بود که از سخن ظل السلطان تعجب کند. داستان این بود که پس از چند ماهی که از دید و بازدیدهای هماهنگ شده و پیغام های ازلیان استانبول با ظل السلطان می گذشت، اعتمادالسلطنه ( منشی ناصرالدین شاه ) در ۶ ذی القعده ۱۳۰۹به دیدار ظل السلطان رفت:

 

" عصر دیدن ظل السلطان رفتم. شاهزاده می خواست مطلب را به من مشتبه کند. می گفت چند فقره کار دربار و از حکومت ها به من دادند، قبول نکردم و حرف غریبی زد که بیشتر اسباب تعجب من شد. نمی بایستی چنین حرفی را از یک پادشاه زاده ایرانی بشنوم. می گفت: عما قریب مملکت ایران به سه قسمت خواهد شد و به من به حمایت انگلیس ها که خیلی دوست هستیم، یک قسمت عمده خواهند داد ".(14)

 

نفس عمل ازلیان برای به تخت نشاندن ظل السلطان کاری نابخردانه و اشتباه بود و در همان زمان هم می شد فهمید که در صورت توفیق چنین برنامه ای، نتیجه ای از آن عاید مردمان ایران و حتی خود ازلیان نخواهد شد. سؤال اصلی این است که آقاخان با آن همه داد و بیداد قانون خواهی، چگونه سایه ظل السلطان را بر خود و کشور ایران می پسندید؟ نکته ای که اینک از ورای سال های تاریک تاریخ روشن گشته، آن است که آن شاهزاده جاه طلب نیز همانند ازلیان به دنبال نردبان می گشت. ازلیان خواستند او را نردبان پیشرفت آیین خود کنند و ظل السلطان هم می خواست پا را بر دوش آنان بگذارد و بالا برود. این خفت و خواری برای آقاخان و تئوری هایش بس که ظل السلطان را برای پادشاهی آیین خود برگزید.

این جا است که نگاه واقع بینانه بهاییان و خصوصا بهاءالله و حرکت او در تاریخ معاصر معنایی جدید می یابد و می بینیم که تفاوت رفتار بین بهاییان و ازلیان از زمین تا آسمان بوده است. واقعا کسانی چون فریدون آدمیت که به غلط به عنوان پدر تاریخ نویسی روشنگری مشروطه معروف شده و آقاخان کرمانی را به عرش اعلی برده و بر بهاءالله تاخته اند، اینک پایشان بر کجا استوار است؟ همان روزی که حاجی سیاح در عکا می خواست جواز کمک بهاییان ایران را بگیرد، بهاءالله از ظل السلطان به عبارت "ظلّ زایل" یاد کرد(۱۵) و این خود نشان می دهد که نگاه واقع بینانه و حقیقت نگر بهاءالله چه مقدار بالاتر و وسیع تر از آقاخان، امثال او و دیگر روشن اندیشان بوده است.

نامه های آقاخان به خوبی نشان می دهد که فریدون آدمیت در باره موقعیت اجتماعی و سیاسی میرزا آقاخان کرمانی و همچنین ارتباط او و ظل السلطان چه مقدار کج نمایی و پنهان کاری کرده است. با هم بخوانیم و با روش تاریخ نگاری فریدون آدمیت آشناتر شویم:

 

" میرزا آقاخان […] آزاده بود، تن به ناحق نمی داد و در برابر زورمندان کرنش نمی کرد. همین بود که تاب بیداد نیاورد، از مال و زندگی دست شست و رخت از وطن بربست […] نزد ظل السلطان حکمران اصفهان شناخته و معزز گردید و مقام نایب اشکی آقاسی به او داده شد و این شغل به هیچ وجه به او نمی برازید. حاکم کرمان علیه او نامه ای به والی اصفهان نوشت. آن شکایت با ناسازگاری او با روش فرمانروایی ظل السلطان باعث شد که از شغل دیوانی برکنار گردد ".(16)

 

" نکته بسیار مهم دیگر این که وجهه نظر سیاسی میرزا آقاخان با ملکم هماهنگی ندارد، روش او را همه جا نمی پسندد. می گوید: در اصلاح ایران باید باطنا قطع نظر از این طایفه قاجار و چند نفر ملای احمق بی شعور نمود …. اینها جمیع حرکاتشان تحت غرض است و به هیچ چیزشان اطمینان نیست ". (17)

 

منظور آدمیت ( که البته با تمام عملیات آقاخان تنافر و تباین دارد )، این است که چون آقاخان تاب دیدن ظلم های ظل السلطان را نداشت، از اصفهان به طهران و سپس به استانبول رفت و زمانی هم که با ملکم خان همپیاله شد، دیدگاهش نسبت به مبارزه با آن پیر لندن نشین تفاوت داشت! اما فهم سه ضلع مثلث آقاخان/ ظل السلطان/ آدمیت، به گزارش های فوق خلاصه نمی شود. از آن جالب تر جایی است که آقاخان در کتاب آیینه سکندری برای نشان دادن ظلم حکمرانان ایرانی، مثال آورده که فلان ظالم وحشی خصلت، شکم تنی از رعیت را دریده، در آن قلیان نهاده و کشیده است. فریدون آدمیت هم برای اضافه کردن توضیحات، فورا در پاورقی نوشت:

 

" اشاره به مسعود میرزا ظل السلطان، حاکم اصفهان، آن مرد سیه دل جورپیشه است "!(18)

 

عبرت آموزتر آن که فریدون آدمیت در کتاب دیگرش ( اندیشه ترقی و حکومت قانون در عصر سپهسالار ) پس از آن که تلاش های میرزا حسین خان سپهسالار را برای کنترل و مهار قدرت شاهزادگان قاجاریه به تفصیل آورد، در باره شاهزاده مزبور و به نقل از مطالب کتاب تاریخ مسعودی ( تألیف خود ظل السلطان ) چنین نوشت:

 

" ظل السلطانی که آن همه آدم کشت و بیماری زراندوختن داشت و برای حفظ مقام خویش یا رسیدن به تاجداری، هر گذشتی را از حقوق مملکت به بیگانگان روا می داشت و در عین زبونی و ترسویی از جنون قدرت طلبی و نامجویی و خودپرستی نصیبی وافر داشت، سرگذشت مسعودی را نوشته یا نویسانده و فلسفه حکومت بافته. کلام ارسطو را به اسکندر آورده: که در فن جهانداری "سلطان عادل را احتیاجی به شجاعت" نیست. ژاپنی های بت پرست و "ماهیگیرهای شرق" که "معدوم صرف بودند … سی سال قبل از این بدتر از ما بودند، غیر از عدالت و مساوات و مروت و قانون و تربیت صحیح … چیز دیگر ندارند". انگلستان هم اگر این همه مستملکات دارد "پارلمنت و عدالت پارلمنت و آزادی رعیت این کارها را می کند، بر خلاف استبداد ما و ظلم ما، ما را این نوع خراب می کند". پس چه باید کرد؟ "عدل پارلمنتی و عدل مشروطه به کار می خورد".

اگر مقصودش از آن حرف های مزورانه این است که مردم را بفریبد، غلط انگاشته است. اگر خواسته دفتر اعمالش را با آن معیار بسنجیم، پس نفرین تاریخ را به جان خریده است. مسخ کردن مفاهیم سیاست غربی از بدایع بی حاصل آن ناستوده مرد است. امین الدوله از قول خالد بیگ سفیر عثمانی وصف زبانداری از حکومت ظل السلطان آورده: یک دستگاه دزد شریر ظالمی است که خود اهالی بزرگترین دشمن آن است ".(19)

 

حالا بهتر می فهمیم که به جز ظل السلطان کسان دیگر هم نفرین تاریخ را به جان خریده اند و عجب آن که از آن شاهزاده پشت هم انداز درس عبرت نگرفته اند. موضوع ظل السلطان در نامه هایی که آقاخان کرمانی به ملکم خان نوشت، می تواند بخش عمده ای از ساختمان پوشالی مورخان ایرانی را در هم بریزد. از این رو است که فریدون آدمیت نمی تواند و نمی خواهد تعامل آقاخان و ظل السلطان را برملا کند، زیرا انتشار کامل مطالب نامه های آقاخان به ملکم خان، ویران کننده نیمی از کتاب مستطاب "اندیشه های میرزا آقاخان کرمانی" است و کدام نویسنده دلش می خواهد که سال ها تلاش و مرارت خود را برای پنهان کردن تاریخ، چنین به راحتی بر باد فنا دهد؟ به هر حال چهره واقعی آقاخان کرمانی در حرکاتی چنین معلوم می شود و از همین مختصر می توان دانست که داستان روشنفکری که مورخان ایرانی بر هم بافته اند، چه مقدار توخالی و بی هویت است.

چندی نگذشت که ناصرالدین شاه نسبت به فعالان سیاسی که روزنامه قانون را پخش می نمودند و شب نامه منتشر می کردند، عکس العمل نشان داد و حاج سیاح را در ارتباط با ماجرای انتشار روزنامه قانون، شب نامه نویسی و هیاهوی سید جمال الدین اسدآبادی دستگیر کردند. چنان که پیش از این نوشتم، ظل السلطان که تا چند سال پیش وعده آزادی به بهاییان می داد، از ترس برملا شدن آن داستان کذایی، با کمک پسرش جلال الدوله که حاکم یزد بود، بر بهاییان تاخت ، آتش و خون سهمناکی در یزد علیه بهاییان به وجود آورد و هفت تن از آنان را به فجیع ترین وضع ممکن به قتل رسانید. گزارش عبدالبها در باره نیت ظل السلطان و نتیجه ای که بر اثر بهایی ستیزی او به وجود آمد، چنین است:

 

" باری به مجرد وصول این خبر به اصفهان، چون شخصی از خواص محرمان ظل السلطان نیز متهم و گرفتار شده بود[ = حاجی سیاح ]، شاهزاده آزاده، محض تحصیل برائت ذمت خویش از این فساد و ستر سیئات اعمال، مصلحت چنان دید که ظلم و ستمی عظیم بدون جرمی بر این طایفه وارد آرد. لهذا مخابره با جلال الدوله نموده و در شهر یزد و دهات به تعرض شدید برخاست و ظلم و ستمی روا داشت که در تاریخ عالم شبه و مثلش وقوع نیافته. از جمله هفت نفر نفوس که کل ناس شهادت به پاکی و آزادگی و فضل و کمالشان می دادند و بهانه ای جز بابی بودنشان ندانستند و در مدت حیات خاطر موری را نیازردند، آن اشخاص را در پیشگاه حکومت، در حضور معدودی جهال، مانند حنا و قیافا که خود را علما می شمردند، با غل و زنجیر و تیغ و شمشیر، حاضر ساختند و تکلیف تبری از این طایفه نمودند. چون نپذیرفتند، بلکه اقرار و اعتراف نمودند، آن مظلومان را هر یک در گذرگاهی از عموم سر بریدند و به دار زدند و بعد جسدشان را در کوچه و بازار با طناب کشیدند و نهایت، پاره پاره و ریزه ریزه کردند و به آتش سوختند و نفوسی چند را به کلی غائب نمودند و معلوم نیست که چه بلایی بر سر آنها آوردند و به قدر هزار نفر از شهر یزد، سر به صحرا و بیابان نهادند و بعضی از شدت عطش در کوه و صحرا هلاک شدند و جمیع اموال به تالان و تاراج رفت و ظلم و بیداد چنان بنیاد این مظلومان را به باد داد که اهل و عیال و اطفال مقتولین مظلومین، چند روز در زیر زمین، گریان و سوزان و لرزان، گرسنه و تشنه به سر بردند و طلب آب نتوانستند و کسی رحمی، جز زخمی روا نداشت، بلکه عموم اهالی به دلالت و تشویق علما و حکومت بر اذیت شدید برخاستند و قصور و فتوری به هیچ وجه ننمودند، مگر چند نفر تجار مسیحی که در شهر یزد مسافر بودند، نان و آبی به جهت اطفال مظلومان بعد از چند روز بردند، لکن آن بیچارگان از شدت خوف و هراس و ترس و اضطراب در را نمی گشودند ".(20)

 

در طهران وقتی از جانب ناصرالدین شاه فرمان دستگیری مبارزان صادر گشت، فعالان سیاسی و من جمله چند ازلی و حتی چند بهایی گرفتار و زندان شدند و آتش این معرکه با لغو قرارداد تنباکو تقریبا خاموش شد. زندانیان مزبور تا حوالی سال ۱۳۱۱ در حبس قزوین به غل و زنجیر بودند و از این بابت دست آن ملک البیان ساختگی به جایی بند نگشت.

طبق انتظار ازلیان سال ۱۳۱۳ که "قبل از انقضای هزار ماه" محسوب می شد ، بسیار نزدیک شده ولی هنوز مقدمات ظهور ملک البیان فراهم نگشته بود. کمی بعد از آزاد شدن زندانیان قزوین، آقاخان در یکی از نامه هایش، به وعده ای صریح، ملکم خان را امیدوار به تغییر اوضاع کلی ایران کرد و حتی زمان آن را نیز حدودا مشخص ساخت. ابتدا جملات او را که بر اساس "معلومات یقینه و اخبار جوهریّه" نوشته، با هم بخوانیم تا سپس، من آن را تحلیل کنم:

 

" بنده آن چه یقین دارم، نهایت دو سال دیگر عمر ایران بیشتر نیست و مطلق تغییرات کلی در وضع آن به هم خواهد رسید. در این دوسال باید همّت کرد و کار صورت داد. تمام اشخاصی را که امروز از هر جهت فریفته اند و هر یک به راهی، خواه از جهت رجا و خواه از جهت خوف ساکت صامت نشسته اند، به دو سال نمی کشد که حوصله اینان از سر بیرون خواهد آمد و یک دفعه بلوای عظیم و هرج و مرج بزرگی در مملکت روی می دهد […] این را که عرض می کنم از روی خیال و خواب نیست، از روی معلومات یقینه و اخبار جوهریّه مطابق واقع است […] باز همین است که عرض می کنم. نهایت عمر این اوضاع دو سال است، دو سال است، مطلق از هم خواهد پاشید […] آب به جوی آخر است. این ته بساط چیز کمی مانده است که برچیده شود ".(21)

 

پیش از این، از جملات کتاب هشت بهشت شاهد آوردم که آقاخان کرمانی منتظر بود که حوالی پایان سال ۱۳۱۳ رویداد مهمی به نام ظهور ملک البیان اتفاق بیفتد، تمام اوضاع و نظم پیشین به هم بریزد و همه چیز به نفع ازلیان ختام پذیرد. خوشبختانه بر خلاف اکثر نامه های آقاخان، تاریخ این نامه در ابتدای صفحه درج شده است: "ذی حجه ۱۳۱۱". یعنی آقاخان مطمئن است که نهایتا در سال ۱۳۱۳، دیگر تغییرات عمده در حکومت قاجار به وجود آمده و به طور کلی اوضاع و احوال این مرز و بوم متحول شده است. جالب این که منبع خبر او نیز "معلومات یقینه و اخبار جوهریه" است و از ظاهر کلمات نیز می توان فهمید که ادبیات این روند مربوط به آیین بابی است.

همچنین در این جا به خوبی می توانیم پروسه تحریک میرزا رضا کرمانی را بفهمیم و بدانیم که در زمانی که آقاخان کرمانی، شیخ احمد روحی و میرزا حسن خان خبیرالملک در طرابوزان زندانی بودند، او چرا به آن سرعت از استانبول به قصد کشتن ناصرالدین شاه به ایران آمد. به گمان ازلیان استانبول، تنها اتفاقی که در آن برهه ( قبل از انقضای هزار ماه ) می توانست حکومت قاجار را سرنگون کند، کشتن ناصرالدین شاه بود. میرزا رضا کرمانی که یک ازلی بود(۲۲) ، تنها می توانست در تلو و ظل تئوری آقاخان کرمانی و همچنین چسباندن خود به سید جمال الدین اسدآبادی، هویت خود را کسب کند و کاری که انجام داد تنها در این سیر معنا و دلیل خود را مشخص می سازد. زمانی که میرزا رضا به استانبول رفت، آقاخان بود که در منزل خودش از او مراقبت نمود و سپس خانه او را تعویض کرد.(۲۳)

تیر خلاصی که میرزا رضا کرمانی بر قلب ناصرالدین شاه نواخت، می توانست ابواب بسیاری را بر روی خیالات ازلیان بگشاید، مملکت به هرج و مرج بکشاند و از آب گل آلوده ماهی ظل السلطانی به دست آید. اما چنین نشد و انتظار ازلیان از به هم ریختن اوضاع که می توانست زمینه ای مناسب برای رسیدن به هدف آنها درست نماید، در پرده خفا بماند تا صدایی جدید به نام مشروطه در ایران بلند شد. صدایی که یکی از دامنزنان اصلی آن، انجمن ها و افراد ازلی بودند. در این فاصله زمانی ، ازلیان با استفاده از ترفند تقیه به ارکان فرهنگی/ سیاسی/ مذهبی بسیار نزدیک شده بودند.

 

ب) ظل السلطان، یحیی دولت آبادی

اگر خواننده این نوشتار به یاد بیاورد، در نقل قولی که پیش از این از متن کتاب هشت بهشت آوردم و آن را در حوزه انتظار ظهور ملک البیان تفسیر نمودم، یک عبارت دیگر نیز بود:

 

" و دیگر بشارت می دهد ذلت اعداء الله را قبل از انقضای ۶۵ سال از ظهور بیان و نصرت و ظفر اهل الله را ".

 

انقلاب مشروطه در اواسط سال ۱۳۲۴قمری به ثمر نشست و تلاش فراوان ازلیان در ایجاد و هدایت انقلاب مشروطه(۲۴) به دلیل تصوری بود که آنان راجع به آزادی و ظهور ملک البیان قبل از انقضای ۶۵ سال از ظهور بیان داشتند. بنابراین در این دوره نیز ارتباط تنگاتنگ سابق بین ظل السلطان و جامعه ازلی احیا شد و رفت و آمدهای قدیمی، صورت جدیدی یافت. یعنی ازلیان مجال دومی برای تصورات ذهنی خود یافتند که می توانستند در قالب اعتقاد خود، برای به ثمر رسیدن آن تصورات تلاش کنند.

پس از آن که مشروطه به پیروزی رسید، مجلس اول ظل السلطان را از حکومت اصفهان عزل نمود. چون او خواست به اصفهان باز گردد، مردم آن شهر اعلام کردند که او را به شهر راه نخواهند داد.(۲۵) لذا او در طهران ساکن شد و به اقتضای زمان از آزادی خواهان گشت! حتی به مجلس شورا آمد و اظهار دوستی و همراهی کرد و به انحای مختلف خود را به مشروطه خواهان نزدیک نمود. اما موضوع به این سادگی نبود و وعده های قدیمی که یحیی ازل به او داده بود، کماکان امید و آرزو را در او زنده نگاه می داشت. از مطاوی تاریخ بیداری نیز می توان فهمید که در زمان استقرار ظل السلطان در پایتخت، علاوه بر ازلیان اصفهانی، ازلیان کرمانی و قمی نیز دور و بر ظل السلطان تاب می خوردند:

 

" آقا شیخ عطاءالله پسر جناب بحرالعلوم کرمانی نقل کرد که روزی وارد شدم بر ظل السلطان در حالتی که شیخ الممالک قمی و مجدالاسلام کرمانی در نزد او بودند ".(26)

 

از این رو عاملان ظل السلطان در برخی از انجمن های پایتخت فعال بودند، حتی کار به جایی رسید که در تظاهرات خیابانی بهارستان، گروهی شعار " ظل السلطان رییس جمهوری "! سر دادند. او در صحبت با انجمن ها سوگند خورد که از معتقدان مشروطه است و اگر به سلطنت برسد، آماده است تا جانش را فدای راه مساوات و برادری و آزادی کند. مسؤول تبلیغات او نیز ازلی معروف، ملک المتکلمین بود.(۲۷) شواهد تاریخی بسیاری وجود دارد که معلوم می سازد همانند بلوای امتیازنامه تنباکو، در حکومت مشروطه نیز ازلیان به دنبال به سلطنت رساندن ظل السلطان بودند. یکی از کسانی که ظاهرا در دوره نخست مجلس از میان مشروطه خواهان بیرون رفت و به دار و دسته محمد علی شاه پیوست، ارشدالدوله بود. به اعتقاد من ارشدالدوله با مشاهده جریان مخفی و مخرب ازلیان، دست از مشروطه کشید و به سوی استبداد بازگشت. ناظم الاسلام در این باره نوشت:

 

" یک روز به ارشدالدوله گفتم: چه شد که از طرف ملت صرف نظر نمودی و به دولت وصل نمودی؟ جوابی که داد، این بود: چون دیدم ملک المتکلمین و تقی زاده و سایرین خیال دارند شاه را از میان بردارند و ظل السلطان را به تخت بنشانند، یا سالارالدوله را […] به این جهت بود که بقای ایران را در حفظ شاه دیدم ".(28)

 

وقتی روابط مجلس و محمدعلی شاه به تیرگی گرایید، ظل السلطان بهترین موقعیت را به دست آورد تا با رخنه در صف مشروطه خواهان، راهی برای عزل محمدعلی شاه بیابد و خود را به سلطنت، که عمری در تب و تابش می سوخت، برساند. بر همین اساس در واقعه میدان توپخانه که مشروطه چیان در مجلس و مسجد سپهسالار جمع بودند، به آنان کمک مالی رسانید و پیغاماتی برای سفارت انگلیس فرستاد. در گیر و دار واقعه توپخانه، وزرای روسیه و انگلیس به شور نشستند. مارلینگ، وزیر مختار بریتانیا، در شرح آن مجلس نوشت که هم او و هم سفیر روسیه به این نتیجه رسیده اند که شاه را در مقام سلطنت حفظ کنند، چه که با سقوط شاه، قضیه نایب السلطنگی ظل السلطان به میان می آمد و خصوصا مارلینگ او را به مراتب فرومایه تر از محمد علی شاه می دانست. پس از واقعه توپخانه نیز به او اخطار کردند که نمی توانند هدف او را در احراز تاج و تخت بپذیرند. روایت فریدون آدمیت از گزارش وزیر مختار انگلیس چنین است:

 

" کودتا(۲۹) که به شکست انجامید، ظل السلطان پسرش جلال الدوله را سراغ کاردار انگلیس فرستاد و تجدید حمایت گذشته آن دولت را خواست ( ۱۵ ذی قعده ۱۳۲۵) اما پاسخ دلگرم کننده ای نشنید. مارلینگ گفت بهتر است پدرش گواهی نامه های سابق را مبنی بر پشتیبانی انگلستان مرور کند تا مایه تجدید اطمینان شاهزاده گردد. این جواب خالی از طعن نبود […] به هر حال در مسأله جانشینی شاه، بین لندن و پطرزبورگ هم، مؤافقت حاصل گردید که اگر ظل السلطان از دسیسه های خویش برای تحصیل تاج و تخت دست برندارد، به او اخطار کنند که در آتیه از پشتیبانی دو دولت برخوردار نخواهند بود [… مارلینگ] ضمن گزارش خود نوشت: گمان نمی رود که او در سیرت اخلاقی اش به قدر خردلی بر محمد علی شاه رجحان داشته باشد یا در احراز مقام پادشاه مشروطه مطلوب تر از او باشد. حتی اگر بخواهد به لباس مشروطه درآید، خیال نمی کنم در ایران هیچ فرد روشن بینی یافت شود که معتقد نباشد هر گاه ظل السلطان به نایب السلطنگی دست یابد، در برانداختن پارلمان درنگ نماید، آن هم با دست بردن به خشن ترین روشها. همچنین در کنار گذاشتن پادشاه جوان ( احمد میرزا ) لحظه ای تردید نخواهد داشت ".(30)

 

نکته ای در این جا عبرت آموز است. در زمانی که ظل السلطان در صدد رسیدن به سلطنت مشروطه بود و حتی از آویختن به دامان سفارت انگلیس ابا نداشت، طرفدارانش که اکثرا بابی/ ازلی بودند، برای او فعالیت می کردند. یکی از آن فعالیت ها آن بود که درروزنامه ها مطالب را به نحوی دلخواه تفسیر و بررسی کنند. مثلا در ۲۸ شعبان ۱۳۲۵ در روزنامه ندای وطن که متعلق به مجدالاسلام کرمانی ( از فعالان ازلی دوره مشروطه ) بود، مقاله ای سر به سر تمجید از این شاهزاده، به امضای " د. م. ی. " منتشر شد:

 

" دانشمندان ملت همه دراین عقیده با من همراه هستند و مؤافقت دارند که ظل السلطان بزرگ ترین رجال ماست […] چرا باید وجود چنین شخص کافی، عاطل و باطل بماند؟ چه عیبی دارد رییس الوزرا شود یا وزیر عدلیه یا اقلا او را به وکالت مجلس شورای ملی انتخاب نمایند…. که هزار سال دیگر در ایران مثل ظل السلطان پیدا نمی شود. بر فرض، دولتیان از او اندیشه دارند و ملتیان هم قدر او را نشناخته اند، اما انجمن ها ساکت نخواهند نشست، تا آن جا که او را به کار وادارند و از وجود او فایده ها بردارند ".(31)

 

امضای " د. م. ی. " متعلق به چه کسی است؟ به نظر من شواهد و قراین نشان می دهند که این حروف، مخفف عبارت " دولت آبادی، میرزا یحیی " است. انشای متن نیز بسیار شبیه انشای نوشتجات دولت آبادی است. دولت آبادی در نقشه ای عجیب، نقش واسطه برای به سلطنت رسانیدن ظل السلطان توسط سید عبدالله بهبهانی را بازی کرد، اما می توان فهمید که در واقع طراح و صحنه گردان این داستان خود او بوده است. او که رییس ازلیان طهران بود، اگر با ظل السلطان در باره سلطنت مشروطه سر و سرّی نداشت، ملک المتکلمین تبلیغات چی آن شاهزاده در میدان بهارستان نمی شد. به هر حال گزارش یحیی دولت آبادی که مربوط به زمان پایان یافتن واقعه توپخانه و ناامیدی ظل السلطان از کمک های خارجی است، جالب و پر از نکته های تاریخی است:

 

" این جا لازم است به قضیه ای که میان نگارنده و آقا سید عبدالله بهبهانی واقع شده اشاره نمایم تا حقایق احوال بهتر آشکار گردد. یک روز پیش از مصالحه و تشکیل دولت جدید، سید از نگارنده تقاضا می کند با ظل السلطان ملاقات کرده، به او بگویم یکصد و پنجاه هزار تومان بدهد تا او اسباب خلع محمد علی میرزا و نصب وی را به سلطنت فراهم آورد. نگارنده با این که از توسط در این گونه قضایا که محرک آنها حس طمع کاری اشخاص است، اجتناب دارم، ناچار با ظل السلطان صحبت داشته، او می گوید کار را انجام بدهد تا مبلغ را به او بپردازم. نگارنده هنوز این جواب را به سید نرسانیده است که نظام السلطنه و وزرای او برای معرفی به مجلس حاضر می شوند […] رییس مجلس از آقا سید عبدالله و آقا سید محمد استجازه می کند که معرفی وزرا شروع شود. ولی آقا سید عبدالله گوش نداده، نگارنده را می طلبد و مقصودش این است ببیند اگر ظل السلطان پذیرفته است مبلغ را بدهد، در کار معرفی وزرا اخلال کند و مجلس را بر هم بزند و در صدد فراهم آوردن اسباب خلع شاه و نصب ظل السلطان برآید و الا اجازه بدهد وزرا معرفی گردند. پی در پی مرا می خواهد. به زحمت خود را به او رسانیده، حاضرین همه حیرت می کنند چه مطلب فوری است که در این وقت باید محرمانه با من صحبت بدارد. چون به نجوی می پردازم، دو نفر از روحانیان منافق آهسته به یک دیگر می گویند: مگر این شخص می گذارد میان شاه و ملت اصلاح شود؟ نگارنده می شنود و نمی تواند حقیقت حال را آشکار کرده بگوید آن که نمی خواهد بگذارد، من نیستم. به هر حال سید به محض شنیدن جواب یأس آمیز ظل السلطان سر بلند کرده به رییس مجلس می گوید: بسیار خوب، آقایان وزرا معرفی گردند. وزرا معرفی می شوند و دولت مشروطه باز تشکیل می شود ".(32)

 

سید عبدالله از کجا می دانست که دولت آبادی با ظل السلطان میانه اش آن چنان خوب است که می تواند محرم چنین راز بزرگی بشود؟ حرکات ازلیان برای بسیاری از نمایندگان مجلس و مخالفان مشروطه معلوم و روشن بود. یک گروه به رهبری شیخ فضل الله نوری در لوای مشروعه خواهی با اقدامات آنان مبارزه می کردند و گروه نمایندگان هم که کاری به جز طعنه زدن بلد نبودند. در واقع آن دو نماینده ای که دولت آبادی آنان را منافق می داند، کسانی بوده اند که از ساز و کار ازلیان در روند مشروطه آگاهی داشتند. فهم ترفندهای دولت آبادی در نوشتن خاطراتش، تلاشی دیگر می خواهد که در این وجیزه نمی گنجد.

در کنار تلاش هایی که ازلیان برای برکشیدن ظل السلطان انجام می دادند، فعالیت برای بایکوت محمد علی شاه و بیرون کردن او از دایره پادشاهی نیز داستان مفصلی داشت. مطالب اکثر روزنامه های مجلس اول سراسر هتاکی علیه محمد علی شاه بود. مثلا روزنامه صوراسرافیل به عنوان مهم ترین ارگان ازلیان که میرزا جهانگیرخان شیرازی آن را اداره می نمود، در همان شماره اول، مانیفیست ازلیان تندرو را در قبال پادشاهی محمد علی شاه منتشر کرد:

" اعلی حضرتا، پدر تاجدارا، آیا هیچ تاریخ ژول سزار روم را می خوانید؟ آیا حکایت پادشاه انگلیس را به خاطر می آورید؟ آیا قصه لویی شانزدهم را به نظر دارید؟ آیا قتل جد تاجدار بزرگوار خود را متذکر می شوید؟ […] این پادشاهان بدبخت که سوء عاقبتشان مایه رقت هر صاحب حسی است، همه شخصا مثل ذات مقدس تو، پاک و بی گناه و مبرا بوده […] و آنچه را که ملت به آنها نسبت دادند و به آن گناه آنها را گرفته، سر بریدند یا زیر شمشیرهای غیورانه پاره پاره کردند، گناه آنها نبود. پس چه امری سبب این انتقامات وخیمه و این نمک ناشناسی های ملل شد؟ […] اگر فقط پنج دقیقه پرده های غرور جوانی، مناعت سلطنت و کبر شرافت خانوادگی خود را از جلو نظر کیمیا اثر دور فرمایید و مثل یک نفر دیپلومات عارف به مقتضیات وقت حال کنونی ملت و رعیت، خود را با دوره های بلوغ ممالک دیگر مقایسه نمایید، می بینید که اطوار و کردار همین ملت […]  همان اطوار و کردار رومی ها در ۵۰۹ قبل از میلاد و انگلیسان در ۱۶۴۹ و فرانسه ها در ۱۷۹۳ می باشد ".(33)

 

افراطیون آن قدر جو را علیه شاه و مجلس به هم ریختند که تشخیص سره از ناسره هنوز برای مورخان ممکن نیست. کار آن چنان به هم گره خورد که شاه در دوره ناآرام مشروطه نخست، اتابک اعظم ( میرزا علی اصغر خان امین السلطان ) را به ایران فراخواند تا به اصلاحات بپردازد. این موضوع بر ازلیان گران آمد(۳۴) و در مطبوعات خود به اتابک تاختند و حتی روزنامه صوراسرافیل، استنطاقیه میرزا رضا کرمانی را چاپ نمود که هشداری تمام عیار به شاه و اتابک بود.

هر چه بود، اتابک محمد علی شاه را راضی به همراهی با مجلس کرد و تهدید کرد که در صورت عدم مصالحه و آشتی بین انقلابیون و شاه، استعفا خواهد داد و ایران را ترک خواهد نمود. بالاخره اتابک به همراه وزرای انتخابیش که گروهی اززبده ترین سیاسیون آن زمان بودند، از شاه نامه گرفتند، به مجلس آمدند، مژده قسم خوردن شاه را دادند و گفتند که کار اصلاح را آغاز می کنند.(۳۵) اما پس از اتمام مجلس در همان شب، اتابک به تیرهای اسلحه عباس آقا تبریزی در مقابل درب مجلس شورا در خون خود فرو غلطید.

گویا تصمیم ترور اتابک، در کمیته اجتماعیون عامیون گرفته شد. حیدر خان عمواغلی که ریاست یکی از کمیسیون های این کمیته ( به نام هیأت مدهشه ) را بر عهده داشت، ظاهرا در خاطرات خود به این موضوع اعتراف کرده است.(۳۶) می دانیم که میرزا جهانگیر خان و دهخدا نیز از اعضای کمیته اجتماعیون عامیون بودند. بنابراین در این جا عمل روزنامه صوراسرافیل در چاپ استنطاقیه و مخالفت با دربار و شخص امین السلطان معنا پیدا می کند. آنها با این عمل خواستند جو عمومی جامعه را علیه اتابک بشورانند و توجیهی برای کار خود بیابند.

کار مشروطه اول آن جا به مخمصه خورد که تروریست های کمیته اجتماعیون عامیون، پس از توفیق در قتل اتابک، در صدد ترور شاه برآمدند. تصمیم این ترور در همان کمیته گرفته شد. مورخ ازلی، مهدی ملک زاده حتی تاریخی را که در آن تصمیم فوق را گرفتند، ثبت کرده است.(۳۷) او از کجا بدین موضوع آگاه بود؟، مگر این که می دانیم بعضی از افراد آن کمیته ازلی بودند. اما محمد علی شاه از این واقعه جان سالم به در برد. شاه اعلام نمود که از حق خود در تنبیه مجرمین گذشته است، ولی از خون بیگناهانی که در این بمب اندازی کشته شده اند، نخواهد گذشت. در دستگیری مسببین اهمال شد و با هیجاناتی که روزنامه نگارن و افراطیون مشروطه خواه به راه انداختند و تهدیدهایی که صورت دادند، تمام متهمان من جمله حیدرخان عمواغلی که تبعه روس بود و در سفارت روسیه استنطاق می شد، آزاد گشتند. شاه در این جا دیگر هیچ امیدی به مصالحه نیافت و به آخرین نقطه که انهدام مجلس بود، رسید.

در یک حرکت غیر منتظره شاه با قوای قزاق که تحت نظر افسران روسیه حرکت می نمودند، از طهران خارج شد و به باغشاه رفت و سپس مجلس را در یک حرکت غافلگیرانه به توپ بست. نتیجه آن تندروی ها که ازلیان در رأس آن قرار داشتند، به توپ بستن مجلس و نهایتا از بین رفتن مجلس اول شد. کاملا مشهود است که محمد علی شاه آگاهانه ازلیان را هدف تیر خود گرفته بود و می دانست که چه کسانی ریشه او را می زنند. در تلگرافی که او پس از به توپ بستن مجلس، در اثبات درستی کار خود به حجج اسلام ساکن عتبات  فرستاد، به تلویح ابلغ از تصریح و به درستی، ازلیان را مسبب مشکلات حکومت خودش معرفی نمود:

 

" شهد الله تعالی که ما بالحسّ و العیان دیدیم که اگر بیش از این با بدعت مزدکی مذهبان ایران همراهی کنیم و از اجابت روحانیین مملکت و اغاثه طبقات رعیت تغافل نماییم، عصر ما تاریخ انقراض دین و دولت، هر دو خواهد بود […] از جمله شواهد صادقانه این مقال، رشته اسناد و خطوط است که از رؤسای این فرقه فاسده مفسده به دست آمده و در دستگاه جهان پناه ضبط است ".(38)

 

محمد علی شاه در دوره ولایت عهدی خود، آقاخان کرمانی، شیخ احمد روحی و خبیر الملک را به بهانه دست داشتن در قتل ناصرالدین شاه، در تبریز سر برید. یکی از دلایل مخالفت ازلیان با حکومت او، همین مسأله بود و گر نه شاه مزبور چندان که در کتب تاریخی نشان داده اند، ضد مشروطه نبود. به عبارت دیگر مورخان دست اول مشروطه چون ازلی بودند، برای توجیه مبارزات و مخالفت های خود با محمد علی شاه ( که در واقع تغییر سلطنت از محمد علی شاه به ظل السلطان بود ) ، چنین وانمود می کردند که او ضد مجلس بوده و این سخن نادرست، در دهان اکثر مورخان افتاده است.

محمد علی شاه در نخستین روزهای استبداد صغیر ملک المتکلمین، میرزا جهانگیر خان صوراسرافیل، سلطان العلما و قاضی قزوینی را به طرز دلخراشی اعدام کرد و حکم داد سید جمال واعظ را یافته و خفه کردند. محمد علی شاه تقریبا اکثر تئوریسین های تندرو ازلی را نابود ساخت و اینها مهم ترین شواهد ادعای من است که او، سر رشته مخالفت با خود را به خوبی می شناخت.

با کشته شدن ازلیان تندرو در استبداد صغیر، داستان طرفداران سلطنت ظل السلطان نیز به پایان رسید. در ایران هیچ کس طالب سلطنت ظل السلطان نبود، مگر طایفه ازلی. سؤال بسیار مهمی که مطرح است، این است که مورخان ماجرای روشنفکری و مشروطیت که چنان از میرزا ملکم خان، آقاخان کرمانی، شیخ احمد روحی، خبیرالملک، جهانگیرخان شیرازی، ملک المتکلمین، یحیی دولت آبادی، مساوات، مجدالاسلام کرمانی و … تعریف و تمجید می نمایند؛ چگونه میخواهند ظل السلطان خواهی این افراد را توجیه کنند؟!

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

  1. با توجه به آشنایی که من با روش تاریخ نگاری ازلیان دارم، مطالعه کتاب خاطرات حاجی سیاح مرا بدین نقطه می رساند که وی به آیین بابی اعتقاد داشته و طبیعتا چون تمایلات سیاسی در وجود او بوده، به ازلیان نزدیک گردیده است. تشریح مواد ازلی مآبانه تاریخ حاجی سیاح چندان سخت نیست و تنها مجال نگارش می طلبد. شرحی از ارتباطات او با ظل السلطان و بهاییان اصفهان در نامه های میرزا ابوالفضل گلپایگانی که در کتاب "رسائل و رقائم" گرد آمده، موجود است و نشان از نحوه معامله او با جامعه بهایی و همچنین مخالطت با ظل السلطان دارد. اخیرا نوار صوتی از تنی از علمای آیین ازلی شنیدم که برداشت های مرا از کتاب حاجی سیاح کاملا تأیید کرد، زیرا ایشان در میان سخنانش به مخاطب گفته است که حاجی سیاح "اهل بیان" بود.

  2. در کتاب نورین نیرین تألیف عبدالحمید اشراق خاوری شرحی از اعمال و مظالم ظل السلطان نسبت به بهاییان مندرج گردیده است.

  3. اشراق خاوری، عبدالحمید؛ قاموس لوح ابن ذئب؛ منتشر نشده؛ ص ۲۳۰.

  4. این اتفاق در باره میرزا ملکم خان نیز افتاده است. میرزا ملکم خان زمانی که روزنامه قانون را راه انداخت، به واسطه ادوارد براون نامه ای به عبدالبها نوشت و طالب شد که بهاییان در جنگ سیاسی علیه حکومت قاجار وارد شوند و او را کمک کنند. عبدالبها در جواب نوشت که از حرکت های سیاسی برکنار است و چون از این بابت چیزی دستگیر ملکم خان نشد، طبیعتا ازلیان به او نزدیک شدند و محاصره اش کردند. برای خواندن جوابیه عبدالبها رجوع کنید به: رأفتی، وحید؛ مآخذ اشعار در آثار بهایی؛ جلد سوم؛ مؤسسه معارف بهایی؛ کانادا؛ ۱۵۷ بدیع، ص ۲۶۱.

  5. مازندرانی، فاضل؛ اسرارالآثار؛ مؤسسه ملی مطبوعات امری؛ جلد ۴؛ ص ۳۰۰.

  6. آقاخان کرمانی و شیخ احمئ روحی؛ هشت بهشت؛ نسخه پی دی اف در سایت ازلیان؛ ص ۱۳۳.

  7. روزنامه قانون شماره ۲، ص ۱.

  8. در یکی از حلقه های میکروفیلم اسناد ملکم خان که از آرشیو ملی فرانسه کپی برداری شده و به شکلی نامنظم در کتابخانه مرکزی دانشگاه طهران موجود است، نامه های میرزا آقاخان کرمانی در یکی از این حلقه های میکروفیلم صفحات ۶۱ تا ۱۲۸ را به خود اختصاص داده است. در این طبقه بندی، متأسفانه ترتیب زمانی مکاتبات مراعات نشده است و این نامه در اسناد ملکم خان در ( ص ۹۲ ) قرار دارد. هما ناطق این نامه ها را با عنوان نامربوط "نامه های تبعید" در خارج از ایران منتشر ساخت که مانند اکثر کارهای تاریخی درهم برهم ، بدون ترتیب زمانی و پر از اغلاط عجیب و غریب است.

  9. منظور از طاهر افندی، میرزا محمد طاهر تبریزی مدیر روزنامه اختر است.

  10. این نامه در اسناد ملکم خان در ( ص ۱۱۹ و ۱۲۰ ) قرار دارد.

  11. ناظم الاسلام، محمد؛ تاریخ بیداری ایرانیان؛ انتشارات آگاه؛ چاپ سوم؛ ۱۳۶۱؛ بخش نخست؛ مقدمه؛ ص ۱۱.

  12. این نامه در اسناد ملکم خان در ( ص ۱۰۷ ) قرار دارد.

  13. اعتمادالسلطنه، محمد حسن خان؛ روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه؛ به کوشش ایرج افشار؛ انشارات امیرکبیر؛ ۱۳۷۹؛ چاپ پنجم؛ مقدمه؛ ص بیست و پنج.

  14. همان جا، ص ۸۱۵.

  15. فاضل مازندرانی؛ ظهورالحق؛ جلد ۶؛ ص ۱۹۴ و ۱۹۵.

  16. آدمیت، اندیشه های میرزا آقاخان کرمانی، ص ۱۷ و ۱۸.

  17. همان جا، ص ۳۶.

  18. همان جا، ص ۲۷۹.

  19. آدمیت، فریدون؛ اندیشه ترقی و حکومت قانون؛ انتشارات خوارزمی؛ چاپ دوم؛ ۲۵۳۶ شاهنشاهی؛ ص ۲۳۸ و ۲۳۹.

  20. رأفتی، ص ۲۶۱.

  21. این نامه در اسناد ملکم خان در ( ص ۷۶ و ۷۷ ) قرار دارد.

  22. بحث تفصیلی این ادعا را در مقاله "درباره میرزا رضا کرمانی، قاتل ناصرالدینشاه" که در سایت گفتمان ایران مندرج است، صورت داده ام.

  23. ناطق، نامه های تبعید، ص ۳۷. بنا به گفته هما ناطق در نامه های آقاخان، آن جا که اشاره شده: مسافر به استانبول رسیده، در کمال سلامت به سر می برد و ابلاغ عبودیت می نماید، منظور همین میرزا رضا کرمانی است.

  24. در باره این موضوع در مقاله "نقش اقلیت های مذهبی در نهضت مشروطیت"، به تفصیل نوشته ام. به سایت گفتمان ایران مراجعه کنید.

  25. آدمیت، فریدون؛ ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران؛ جلد دوم؛ مجلس اول و بحران آزادی؛ انتشارات روشنگران؛ بی تاریخ؛ ص ۴۲.

  26. ناظم الاسلام، ص ۱۴۲. عطاءالله ( پسر بحرالعلوم که نماینده مجلس اول بود )، برادرزاده شیخ احمد روحی بود. شیخ الممالک نیز گویا برادرزاده فتح الله قمی بود که در سال ۱۲۶۸ قمری در واقعه تیراندازی نافرجام بابیان به ناصرالدین شاه شرکت داشت و به قتل رسید. البته شیخ الممالک کتابی در تاریخ آیین بابی و انقلاب مشروطه نوشته است. مجدالاسلام در دوره استبداد صغیر کتابی در علل ناکامی مشروطه به رشته تحریر درآورد که از مطاوی آن می توان فهمید اعتقادش ازلی بوده است، مثلا در صفحات پایانی کتاب نوشت که اگر مجلس دوباره افتتاح شود باید از ورود طبقه آخوند به درون مجلس جلوگیری کرد. مجدالاسلام خودش در ظاهر آخوند بود!

  27. آدمیت، ص ۲۵۵.

  28. ناظم الاسلام، بخش دوم، جلد چهارم، ص ۱۹۸. جالب این که ناظم الاسلام که ظاهرا ارشدالدوله را مورد سؤال قرار داد، خودش نیز بر همین عقیده بود. او سید جمال واعظ اصفهانی و ملک المتکلمین را از مسببین اصلی بر هم خوردن مجلس اول می دانست. نوشته های ناظم الاسلام که در دوره استبداد صغیر تحریر شده، عقاید روزانه او است و جای خوشبختی است که آنها را برای چاپ آماده ننمود تا در آنها دستکاری کند و تاریخ بسازد: " حتی ملک المتکلمین دلش برای مشروطه نسوخته بود. دخل می خواست و الا وقت کشتن نمی گفت: اگر شاه مرا نگاه دارد از وجودم نفع خواهد برد و اگر مشروطه طلب واقعی بود، برای ظل السلطان و سالارالدوله جان نمی کند و اگر مشروطه خواه بود، در عرض دو سال بیست هزار تومان ملک نمی خرید و کذا سید جمال واعظ اصفهانی اگر مشروطه خواه بود بالای منبر فحش به مردم نمی داد و بد از مردم نمی گفت و رشوه نمی گرفت ".( ناظم الاسلام، همان جا، ص ۲۰۶ ).

  29. یکی از کارهای عجیبی که فریدون آدمیت در کتاب مجلس اول و بحران آزادی کرده، این است که از واقعه میدان توپخانه که به رهبری شیخ فضل الله نوری اداره می گشت، به اسم کودتای نظامی از جانب طرفداران شاه یاد کرده و در آن کتاب حتی یک بار هم نام شیخ فضل الله نوری را نبرده است!

  30. آدمیت، همان جا، ص۲۵۰ تا ۲۵۶.

  31. همان جا، ص ۲۵۵.

  32. دولت آبادی، یحیی؛ حیات یحیی؛ انتشارات عطار و فردوسی؛ چاپ چهارم؛ ۱۳۶۲، جلد دوم، ص ۱۷۸.

  33. روزنامه صوراسرافیل، شماره ۱، ص ۲.

  34. دلیل این گران آمدن این بود که در زمانی که ناصرالدین شاه به قتل رسید، اتابک صدراعظم بود و فرمان ارسال آقاخان کرمانی، شیخ احمد روحی و خبیرالملک را به ایران صادر کرد و این اشخاص در تبریز به قتل رسیدند.

  35. آدمیت، همان جا،  ص ۱۷۳.

  36. مجله یادگار؛ دوره چهارم؛ شماره چهارم؛ آذرماه ۱۳۲۵.

  37. ملک زاه، مهدی؛ تاریخ انقلاب مشروطیت ایران؛ انتشارات علمی؛ ۱۳۶۳؛ چاپ دوم؛ ص ۶۲۱.

  38. ناظم الاسلام، جلد چهارم، ص ۲۲۸. ظاهرا در میان ارکان حکومتی کاربرد اصطلاح مزدکی در باره ازلیان رواج داشته است. شخصی در آغاز نسخه ای ناقص از کتاب سه مکتوب ( تألیف میرزا آقاخان کرمانی ) که در بایگانی وزارت امور خارجه قرار دارد، چنین نگاشته است: " این مکتوبی است که زندیقی از خود اختراع نموده که خود او در ترویج مزدک کوشش می نمود. لعنت الله علیه ".( آدمیت، اندیشه های میرزا آقاخان کرمانی، ص ۵۷ )

Comments are closed.