(یاداشتی از یک تازه بهائی ایرانی)
من رویایی دارم …
به استقبال از سخنرانی مشهور دکتر مارتین لوتر کینگ ( کهتر)
من رویایی دارم؛ رویای من اینست که به چشم خود روزی را ببینم که دوستانم چشم در چشم دیگران می دوزند و میگویند که: آری، ما بهایی هستیم؛ وهیچکس دست تعدّی به مال و جان و آبرویشان دراز نمیکند، نه ایادی حکومت ونه مردم. آیا رویای من تحقق خواهد یافت؟
از نیمه قرن نوزدهم که دیانت بهایی ظهور یافت تا کنون، وسوسه استفاده از روحیه بهایی ستیزی مردم Anti-Bahaism هیچ حاکمی را رها نکرده است. از قجرها که آزادیخواهان را بابیان و بهاییان ملحد میخواندند، تا شاه سابق ایران که برای ریختن آب بر آتش انقلاب ۱۹۷۹، حکم به دستگیری و مصادره اموال تجار و کسبه بهایی داد. با این اوصاف، از حکومتی که اساس کار خود را بر صیانت از تشیع گذاشته، جز آن میتوان انتظار داشت که هرچند گاه یکبار، فتیله بهایی ستیزی را بالا بکشد تا تناقضات ذاتی خود را بپوشاند؟ تناقض بین دین و سیاست؛ بین اسلام و جمهوریت. اما آیا حکومتها مقصرند؟
حکام کیستند؟ دونکته قابل تامل در اینجا وجود دارد: اول آنکه لااقل از ۱۹۷۹ به این سو، حکام -قانونگذاران، مجریان و قضات- از بطن توده امت برخاسته اند و تعداد کسانی که از خانواده های اشرافی و روشنفکر قبل از انقلاب، به رده های بالای حکومتی پس از انقلاب رسیده اند، بسیار ناچیز است؛ ودیگر آنکه حکام سابق نیز -بویژه قجرها و محمدرضا پهلوی- یک وجه اشتراک بسیار قوی با حکام کنونی داشتند و آن، اطاعت بی چون و چرا از سنن کهن شیعی بود، که از عهد صفویّه به این سو، طی قرنها در تار و پود فرهنگ و مناسبات اجتماعی این جامعه، ریشه دوانده و قدرت اقتصادی بازار و نفوذ معنوی روحانیت شیعه، پاسدار سازش ناپذیر آنست. نهادهایی که بهایی ستیزی را در اعماق ذهن این مردم ریشه دار کرده اند و با گوشت و خونشان ممزوج، و علت آن فقط یک توجیه است: اگر پس از محمد، پیامبری ظهور کرده باشد، خاتمیّت و قائمیّت متزلزل میشود و این یعنی مرگ سلطه سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی (معنوی) روحانیت شیعه و حامیان متنفّذ سنتگرای آنان بر توده امت.
اما چه باید کرد؟ ظاهراً دو واقعیت متضاد -سازنده یک چرخه معیوب- در این میان وجود دارد: نخست، مادام که بهاییان در اقلیت باشند، نمی توانند در مقابل حکام و حامیان متنفذ ایشان و توده امت از حقوق خود دفاع، و حتی از جان و مال و آبرویشان محافظت نمایند. از طرفی دیگر، جذب دیگران -بویژه مسلمانان، چه شیعه و چه سنی- بدلیل افکار بهایی ستیزانه نهادینه شده در اعماق اذهان ایشان، بسیار دشوار -اگر نه غیر ممکن- است. اساسی ترین مسئله استفاده از خرد جمعی بهاییان است. چه، اعتقاد راسخ دارم که بواسطه تربیت فرهنگی-اعتقادی خاص جامعه بهاییان، ما به منبع اندیشه های بسیار مفید و راهگشایی، دسترسی خواهیم داشت. برای درک بهتر اهمیت تربیت فرهنگی بهتر است یک مورد را به عنوان مثال در نظر گرفت: اگر نسبت تعداد برندگان جوایز معتبر نوبل -در همه رشته ها- را به تعداد کل پیروان ادیان بسنجیم، به این نکته جالب پی میبریم که این نسبت در بین یهودیان به نحو اعجاب انگیزی بالاست؛ که مشخصا میتوان ریشه های آنرا به تربیت علم و فرهنگ مدارانه در آموزه های مذهبی و قومی ایشان جست و جو کرد. بدیهی است تربیتی که مبتنی بر همنوع دوستی، علم و فرهنگ مداری و مدارای اندیشه و بیان مخالف باشد؛ -آنچنان که در بین بهاییان رواج دارد- در جوانی و بزرگسالی، به شکوفایی اندیشه های بدیع در بین ایشان می انجامد. نکته بسیار مهمی که نباید مغفول بماند، توجه خاص به انسجام و همبستگی جمعی بهاییان و ارتقای آن براساس -و به کمک- همین تربیت و آموزشهای بین نسلی و غیر آکادمیک است؛ امری که حکام به خوبی آنرا دریافته اند. تهمت پراکنیها -و به قول خودشان، ارشاد- های افرادی همچون آقای فلاح، که سعی در ایجاد تشتت و تفرقه در بین بهاییان دارد، مویّد این مسئله است. شاید بهترین مثالی که بتوان الگو قرار داد، انسجام و هماهنگی یهودیان در سراسر جهان باشد. علیرغم قلّت تعداد و پراکندگی در سراسر جهان، علاوه بر اینکه -طی هزاران سال- به اصول و ریشه های خود وفادار مانده اند، با حفظ و ارتقای انسجام و حمایت از یکدیگر -ورای مرزهای جغرافیایی و زبانی- نه تنها مانع اضمحلال مذهب خود شده اند؛ بلکه در حال حاظر یهودیان یک قوم نمونه از نظر علمی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی به شمار میروند؛ که این امر صرفاً مرهون تربیت علم و فرهنگ مدارانه و نیز انسجام مذهبی و حمایت همه جانبه از همکیشان است.
جهت تبلیغ دیانت توجه به این نکته مهم است که از بر انگیختن حساسیت توده امت و طبقه هدایتگر (روحانیون شیعه و حامیان متنفّذ ایشان) -که در حال حاضر حاکمیت سیاسی را نیز در دست دارند- خودداری شود؛ مضاف بر آنکه ایشان، آن حساسیت را به توده امت نیز منتقل میکنند. بهترین تبلیغ دیانت بهایی تبلیغ اندیشه ها و مرام آنست: همنوع دوستی فارغ از نژاد و مذهب، صلح مداری و پرهیز از خشونت، تحمل اندیشه و رای مخالف، … هرچند تاکنون به این شیوه عمل می شده، اما باید جدی تر ومنسجم تر به آن عمل شود. برای این منظور میتوان از نهادهای مدنی و نهادهای خیریه و عام المنفعه، بهره برد. بارها از خود پرسیده ام که آیا جایگزینی برای تشیع -از نظر عملکرد- وجود دارد؟ مقصودم نه مذهبی است که جایگزین عقاید ایشان شود، بلکه مرامی است که جایگزین رفتارشان شود. بگذارید با مثالی مطلب را تشریح کنم: مردمان اروپا مسیحیند، امروزه و هزار سال قبل. مسیحیت دینشان است، اما مرام (گفتمان) مدارا منشی کنونی -بدون تغییر آیینشان- جایگزین مرام جزم اندیشانه هزار سال قبل شده است. زمانی که روشنفکران و دگراندیشان را زنده-زنده میسوزاندند. اگر امروزه رفتار اخلاق گرایانه در بین مسلمانان رواج یابد و ایشان بیاموزند که نباید با دیگران رفتاری داشته باشند که اگر با خودشان می شد، ناپسند و مطرود میشمردندش؛ با اقلیت بهایی رفتاری را نمی کنند که نمیخواهند با اقلیت مسلمان در جای دیگر بشود. آن روز رویای من تحقق خواهد یافت. من به آن روز ایمان دارم؛ آنچنان که به وجود گرمابخش خورشید …